مجموعه مقالات

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات

مشخصات نشر : قم: کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی: بنیاد معارف اسلامی، 1418ق. = 1377.

مشخصات ظاهری : [563] ص

فروست : (کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری 11)

شابک : 200000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : به مناسبت کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، 1377، لار و جهرم

یادداشت : کتابنامه

موضوع : لاری، عبدالحسین، 1340 - 1264؟ق

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری (1377. لار و جهرم)

شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی

رده بندی کنگره : DSR1453/ل2 م3 1377

رده بندی دیویی : 955/075092

شماره کتابشناسی ملی : م 77-5956

1- نصايح و فضايح (آيات الظالمين)

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 7

مقدّمه [الناشر]

«آيات الظالمين» نام رسالۀ سياسى فارسى ديگرى از آية اللّٰه سيد عبد الحسين لارى است. در ابتداى رساله كه در سال 1314 ه. ق در شيراز و در 78 صفحه به خط حسين على جهرمى و به همت آقا محمد جواد صاحب چاپ شده است، هيچ گونه نامى از رساله نيامده و لكن به جهت آن كه مؤلف، نزديك به چهار صد آيه قرآن در مذمت ظالمين و اعوان ايشان در اين رساله جمع آورى نموده، به «آيات الظالمين» معروف شده است، در حالى كه نام واقعى كتاب كه خود مؤلف بر آن گذاشته است «نصايح و فضايح» است. دليل اين ادّعا آن است كه مرحوم سيّد، در رسالۀ سؤال و جوابى كه محمد اشكنانى انصارى از ايشان نموده است و نسخه خطى آن موجود است در جواب سؤال هفتم، نام اين كتاب را برده است.

سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه و حكام ديوانيان رفتن و قهوه و چاى و طعام ايشان خوردن و ماهوت و عبا و كلخچه ايشان پوشيدن چه صورت دارد؟ ..

جواب: حق تعالى فرموده وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ- فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ يعنى ميل نكنيد بسوى ظالم كه به آتش ظلمش سوخته مى شويد و ننشينيد با ظالمين مگر براى نصيحت و نهى از

مجموعه مقالات، ص: 8

منكر و رفع ظلم .. و قريب چهار صد آيه از قرآن جمع نموده ام در مذمت ظالمين و اعوان ايشان كه اسمش كتاب نصايح و فضايح است فرستاده ام چاپ نمايند هر گاه آوردند براى شما مى فرستم تا عبرت گيرى و عبرت گيرند.

در اين

رساله، مرحوم سيد، پس از آن كه تمام تنزلات و شقاوات و شرورات و مرارات را ناشى از قرب حصولى يا تحصيلى به مبدء شر و ظلمت و قبح و نقص مى داند و شواهد صدق اين ادعا را متذكر مى شوند، به ذكر آياتى مى پردازند كه ظالمين را مذموم و سرنوشت آنان را مشخص مى كند، و بعد به سراغ روايات اين باب رفته و آنها را مطرح مى كنند. در خاتمه كتاب، با اين بيان كه «هر يك از محكمات ثقلين، كتاب و سنت متواتره، حجّت قاطعه بالغه تامّه كافيه است بر حسم و قطع و رفع ماده هر گونه غرور، شبهه و متشابهاتى كه دستاويز جهال و مغرورين و مشتبهين ظلمه و جائرين و فسقه و مجرمين گرديده» به ذكر شبهات اين موضوع پرداخته و هر كدام را به بهترين وجه پاسخ مى دهند.

براى تحقيق و تصحيح كتاب كه در كتابخانه مرحوم حجة الاسلام شيخ حسن نخبة الفقهايى موجود بود، ابتدا آيات را با وجود نامرتب و غير منظم بودن آن بر طبق سور و شمارۀ آيات قرآنى تنظيم نموده ايم و سپس روايات را نيز از مصادر اصلى كتب روايى استخراج كرده ايم. هر چند رساله، با زبان فارسى شروع مى شود ولى در برخى صفحات آن، مؤلف محترم به زبان عربى نيز كتابت نموده اند. در صفحات فارسى، برخى عبارات نامعلوم بود كه جهت روشن شدن آنها، كلمه اى اضافه و با علامت [] مشخص شده است.

هيئت علمى كنگره

مجموعه مقالات، ص: 9

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذي هو ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و أشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمة و اعظم المتجبّرين في موضع

الكبرياء و العظمة و أسرع المنتقمين من الجائرين و الظلمة.

أما بعد: چون اين زمن فتن و محن بواسطه طول غيبت كبرى و اندراس احكام انبياء و خلفاء و نوّاب حقيقي خاتم الاوصياء و مهجور شدن امر بمعروف و نهى از منكر و شدّت انهماك «1» خلق در محبّت دنيا و كثرت ركون و آزمايش كفره و فجره و ظلمه، چنانچه شاهد صدق از كلام صادق به مصداق فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلٰاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا «2».

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتٰابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا الْأَدْنىٰ وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنٰا «3» الآية موجب شيوع و ذيوع «4» ظلم و جور بى پايه و جرم و ستم و اجحاف بى اندازه باشد ما لا يطاق در جميع آفاق و اصقاع وقاع و بقاع و قرى

______________________________

(1) انهماك: كوشيدن و مبالغه در كار كردن.

(2) مريم: 59.

(3) الاعراف: 169.

(4) ذيوع و ذيع: فاش شدن.

مجموعه مقالات، ص: 10

و امصار و بلدان و بحارى و صحارى و قفار و بطون اوديه و قلل جبال بحدّى كه لا يحدّه قلم و لا يفى ببيانه رقم، بلكه اين نحو ظلم و جرم و جور و ستم و اجحاف بموجب «الناس على دين ملوكهم» دين و ديدن و شعار و دثار خود قرار و اظهار خود نموده اند، بر وجه تديّن، و استحلال بلكه بر وجه تسنّن، و استدلال چنانچه صريح مذهب كفريّه جريّه و صوفيّه و بابيّه و كريم خانيّه از زنادقه [است]، و منافى با مذهب حقّ حقيق عدليّه اسلاميه است، لهذا لازم و واجب آمد به جهت حسم ماديّه اين شبهه و اشتباه و غرور و اغراء و

كفر و ارتداد، رجوع نمودن به مستقلّات عقل و محكمات كتاب و سنّت چنانچه مضمون خبر ثقلين است «1».

فنقول: مقتضاى تمام ادلّه قطعيه و مستقلّات عقليّه و محكمات كتاب و سنن نبوية اين است كه تمام كائنات عالم از جمادات و نباتات و حيوانات من يعقل و غير من يعقل، و تمام آن چه هستى و نيستى دارند، از ترقيّات و تنزّلات و سعادات و شقاوات و خيرات و شرورات و حلويّات و مرارات، تماما و كمالا به واسطۀ قرب و بعد حصولى و تكوينى، يا تحصيل و تكليفى [است] كه به مبدء خير و شرّ و نور و ظلمت و حسن و قبح و نقص و كمال دارند، و چنانچه تمام ترقيّات و سعادات و خيرات و حلاوات تمام اشياء ناشى از قرب حصولى يا تحصيلى به مبدء خير و نور و حسن و عدلست، هم چنين تمام آن منشئات خيريّه و نوريّه و حسنيّه و عدليّه منتهى و راجع به مركز خير و حسن و عدل و كمالست، كه فوز به حيات ابدى و جنان سرمدى است.

______________________________

(1) بحار الأنوار ج 23: 108 و 114 و 35: 229- 230.

مجموعه مقالات، ص: 11

و چنانچه تمام تنزّلات و شقاوات و شرورات و مرارات ناشى از قرب حصولى يا تحصيلى به مبدء شرّ و ظلمت و قبح و نقص است هم چنين تمام آن منشئات شريّه و ظلمانيّه و قبيحه و نقصيه، منتهى و راجع به مركز شرّ و ظلمت و قبح و نقص كه خلود در جحيم و عذاب اليم است.

چنانچه تمام ترقيّات و شرافات و كمالات از مبدأ تا منتهى ناشى و منتهى به

تحصيل يا حصول عموم صفت عدل و كمال است، هم چنين تمام تنزّلات و شقاوات و شرورات و خسارات و معصيات از مبدأ صغاير تا منتهاى كباير كه كفر است ناشى و منتهى بحصول يا تحصيل صفت ظلم و جرم و جور و نقص است على الاطلاق.

و از جمله شواهد قطعيّه اين مدّعى علاوه بر ادلّه اربعه، اين كه حرام و قبيحى كه از مستقلّات عقليّه آبى «1» از تخصيص و تقييد و به هيچ وجه من الوجوه مسوّغ و مجوّز ندارد بالضرورة العقليّة در هيچ يك از معاصى و منكرات و كبائر و قبايح حتى كفر و ارتداد مثال و نظيرى ندارد غير از قبح ظلم و جرم و جور.

و از جمله شواهد صدق اين مدّعى از محكمات كتاب و سنّت اين كه حدّ و عقوبتى كه مترتّب فرموده حق تعالى بر يك قسم از اقسام ظلم و جورى كه متعارف و متداول تمام ظالمين و جائرين اين زمانست كه عبارت از محاربه با مسلمانان است كه به اتّفاق نصوص و فتاوى عبارت است از تجريد سلاح لاخافة مسلم بر هيچ يك از اقسام كباير و بر هيچ يك از انواع كفر و ارتداد چنين حد و عقوبت دنيوى مترتّب و مقرّر نفرموده بصريح آيه شريفه:

______________________________

(1) آبى: اباء كننده، عارى.

مجموعه مقالات، ص: 12

إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ «1».

و از جمله شواهد صدق اين مدّعى از محكمات كتاب و سنّت اين

كه به منطوق آيۀ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ «2» و مفهوم آيه فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ «3» مباح فرموده در مقام مجامعه «4» و مخمصه تمام محرّمات را بر تمام مكلّفين حتّى بر كفّار و اهل كباير بخلاف باغى و عادى كه ظالم و جائر است مباح نفرموده بر او چيزى را از خبائث فضلا از طيّبات، و از اين آيه مستفاد مى شود علاوه بر آن چه مستفاد شد از آيه محاربه اين كه باغى و عادى مهدور الدّم است و از جمله نفوس محترمه واجب الحفظ نيست.

و از جمله شواهد صدق اين مدّعى از محكمات كتاب و سنّت اين كه از صريح آيۀ شريفه لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ «5». و تفسير آيه مباركه أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً «6» و تفسير

______________________________

(1) المائدة: 33.

(2) النساء: 160.

(3) البقرة: 173.

(4) مجاعه: گرسنگى.

(5) البقرة: 264.

(6) الشعراء: 18.

مجموعه مقالات، ص: 13

وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً «1» مستفاد مى شود كه منّت و اذيّت و ظلم و جور موجب تمام حبط و فساد تمام اعمال خير و عبادات است، و اين كه منّت و اذيّت و ظلم و جور بدتر از جميع كبائر و منكرات و فواحش و معصيات بلكه بدتر از كفر و ارتداد است در حبط و ابطال و افساد اعمال چنانچه فرموده وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «2».

و از جملۀ شواهد صدق اين مدّعى اين كه مترتّب نشده در چيزى از محكمات كتاب و سنّت بر اراده كفره و ميل به كفره و رضاى به كفره و محبّت كفره

احكام و عقوبات كفره، بخلاف ظلم و جور كه مترتب فرموده بر هر يك از اراده و محبّت و ميل و رضاى خالى از فعل ظلم و جور تمام احكام و عقوبات نفس فعل ظلم و جور و ظلمه و جائرين چنانچه فرموده تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ «3». وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ «4». فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ «5».

و از جمله شواهد صدق اين مدّعى اين كه آن مقدار مذمّت و نفرين و لعنت و عقوبت كه مترتّب فرموده اند در محكمات كتاب و سنّت بر ظلم و جرم و جور، معشار آن را مترتّب نفرموده اند بر هيچ فرد از افراد كبائر و فواحش على كثرتها،

______________________________

(1) الفرقان: 23.

(2) البقرة: 254.

(3) القصص: 83.

(4) هود: 113.

(5) الانعام: 68.

مجموعه مقالات، ص: 14

و نه بر هيچ قسم از اقسام كفر و ارتداد على تشتّتها، چنانچه در كثرت و شدّت و تأكيد و بلاغت در هر يك از كتاب و سنّت، ما يقصم الظّهور و يقطع كل شبهه و غرور.

امّا از محكمات كتاب:

في سورة البقرة

(1) وَ لٰا تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ (35).

(2) ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (51).

(3) وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخٰاذِكُمُ الْعِجْلَ (54).

(4) وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57).

(5) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (59).

(6) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (65) فَجَعَلْنٰاهٰا نَكٰالًا لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا

وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66).

(7) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَكُمْ لٰا تَسْفِكُونَ دِمٰاءَكُمْ وَ لٰا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلٰاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ إِنْ

مجموعه مقالات، ص: 15

يَأْتُوكُمْ أُسٰارىٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذٰلِكَ مِنْكُمْ إِلّٰا خِزْيٌ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يُرَدُّونَ إِلىٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ (85).

(8) وَ لَقَدْ جٰاءَكُمْ مُوسىٰ بِالْبَيِّنٰاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (92).

(9) وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (95).

(10) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعىٰ فِي خَرٰابِهٰا (114).

(11) وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ (124).

(12) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّٰهِ (140).

(13) وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ (145).

(14) وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذٰابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعَذٰابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ (166) وَ قٰالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا كَذٰلِكَ يُرِيهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِينَ مِنَ النّٰارِ (167).

(15) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّٰهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ (173).

مجموعه مقالات، ص: 16

(16) فَمَنِ اعْتَدىٰ بَعْدَ ذٰلِكَ فَلَهُ عَذٰابٌ

أَلِيمٌ (178).

(17) وَ لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَى الْحُكّٰامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوٰالِ النّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188).

(18) وَ لٰا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190).

(19) فَإِنِ انْتَهَوْا فَلٰا عُدْوٰانَ إِلّٰا عَلَى الظّٰالِمِينَ (193).

(20) وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (229).

(21) وَ لٰا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (231).

(22) وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (254).

(23) وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (258).

(24) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً وَ اللّٰهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263).

(25) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ (264).

(26) وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (270).

و في سورة آل عمران

(1) وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ (57).

(2) وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (86).

مجموعه مقالات، ص: 17

(3) فَمَنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (94).

(4) أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117).

(5) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ (128).

(6) وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ (140).

(7) وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّٰالِمِينَ (151).

(8) رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (192).

و في سورة النّساء

(1) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ الْيَتٰامىٰ ظُلْماً إِنَّمٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10) (2) وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نٰاراً خٰالِداً فِيهٰا وَ لَهُ عَذٰابٌ مُهِينٌ (14).

(3) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ عُدْوٰاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نٰاراً (30).

(4) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظّٰالِمِ أَهْلُهٰا (75).

(5) إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قٰالُوا كُنّٰا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِيهٰا فَأُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً (97).

مجموعه مقالات، ص: 18

(6) لٰا يُحِبُّ اللّٰهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلّٰا مَنْ ظُلِمَ (148).

(7) فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ (153).

(8) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (160).

(9) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لٰا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلّٰا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً (169).

و في سورة المائدة

(1) وَ تَعٰاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ.

(2) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِينَ (29).

(3) مِنْ أَجْلِ ذٰلِكَ كَتَبْنٰا عَلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً (32).

(4) إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (33).

(5) وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالًا مِنَ اللّٰهِ (38).

(6) سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ (42).

(7) وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (45).

مجموعه

مقالات، ص: 19

(8) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (51).

(9) وَ تَرىٰ كَثِيراً مِنْهُمْ يُسٰارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (62).

(10) وَ قٰالَ الْمَسِيحُ يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ اعْبُدُوا اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ النّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (72).

(11) وَ مَا اعْتَدَيْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ (107).

و في سورة الانعام

(1) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحٰاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10).

(2) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ إِنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (21).

(3) وَ لٰكِنَّ الظّٰالِمِينَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ (33).

(4) فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (45).

(5) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتٰاكُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظّٰالِمُونَ (47).

(6) وَ مٰا مِنْ حِسٰابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّٰالِمِينَ (52).

(7) وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِينَ (58).

(8) فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (68).

مجموعه مقالات، ص: 20

(9) وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ فِي غَمَرٰاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلٰائِكَةُ بٰاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ بِمٰا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيٰاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاكُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِكُمْ وَ مٰا نَرىٰ مَعَكُمْ شُفَعٰاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكٰاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ مٰا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94).

(10) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكٰابِرَ مُجْرِمِيهٰا لِيَمْكُرُوا فِيهٰا وَ مٰا يَمْكُرُونَ إِلّٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (123).

(11) سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا كٰانُوا

يَمْكُرُونَ (124).

(12) وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (129).

(13) مَنْ تَكُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ الدّٰارِ إِنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (135).

(14) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (144).

(15) فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145).

(16) وَ لٰا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147).

و في سورة الأعراف

(1) فَمٰا كٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلّٰا أَنْ قٰالُوا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (5).

(2) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَظْلِمُونَ (9).

مجموعه مقالات، ص: 21

(3) وَ لٰا تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ (19).

(4) قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّٰهِ (33).

(5) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ (37).

(6) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوٰاشٍ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ (41).

(7) وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (44).

(8) وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ النّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لٰا تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (47).

(9) إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55).

(10) وَ لٰا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74).

(11) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84).

(12) وَ لٰا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلٰاحِهٰا (85) (13) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86).

(14) اتَّخَذُوهُ وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ (148).

(15) وَ لٰا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (150).

(16) وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160).

(17) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا كٰانُوا يَظْلِمُونَ (162).

مجموعه مقالات، ص: 22

(18) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِيسٍ بِمٰا كٰانُوا يَفْسُقُونَ (165).

(19) وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطٰانُ فَكٰانَ مِنَ الْغٰاوِينَ (175).

(20) سٰاءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا وَ أَنْفُسَهُمْ كٰانُوا يَظْلِمُونَ (177).

و في سورة الأنفال

(1) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لٰا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِيدُ الْعِقٰابِ (25).

(2) فَأَهْلَكْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كٰانُوا ظٰالِمِينَ (54).

و في سورة التّوبة

(1) وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (19).

(2) وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (23).

(3) وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (47).

(4) فَمٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70).

(5) وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (109).

مجموعه مقالات، ص: 23

و في سورة يونس

(1) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا .. كَذٰلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (13).

(2) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيٰاتِهِ إِنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17).

(3) فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ إِذٰا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنَّمٰا بَغْيُكُمْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ مَتٰاعَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ثُمَّ إِلَيْنٰا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23).

(4) وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئٰاتِ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهٰا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ كَأَنَّمٰا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (27).

(5) كَذٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لٰا يُؤْمِنُونَ (33).

(6) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِينَ (39).

(7) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ النّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44).

(8) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلّٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52).

(9) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مٰا فِي الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لٰا يُظْلَمُونَ (54).

مجموعه مقالات، ص: 24

(10) رَبَّنٰا لٰا تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (85).

(11) وَ لٰا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لٰا يَنْفَعُكَ وَ لٰا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّٰالِمِينَ (106).

و في سورة هود

(1) مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لٰا يُبْخَسُونَ (15). أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِيهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (16).

(2) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً أُولٰئِكَ يُعْرَضُونَ عَلىٰ رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهٰادُ هٰؤُلٰاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ أَلٰا لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (18).

(3) اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي

إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ (31).

(4) وَ لٰا تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37).

(5) وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (44).

(6) وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (67).

(7) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مٰا هِيَ مِنَ الظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83).

(8) وَ لٰا تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لٰا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85).

(9) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّيْنٰا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيٰارِهِمْ جٰاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا

مجموعه مقالات، ص: 25

فِيهٰا (95).

(10) وَ كَذٰلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذٰا أَخَذَ الْقُرىٰ وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102).

(11) فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّٰارِ لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خٰالِدِينَ فِيهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ (107).

(12) وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ أَوْلِيٰاءَ ثُمَّ لٰا تُنْصَرُونَ (113).

(13) فَلَوْ لٰا كٰانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسٰادِ فِي الْأَرْضِ إِلّٰا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنٰا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرىٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ (117).

و في سورة يوسف

(1) إِنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (23).

(2) كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ (75).

(3) قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلّٰا مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ (79).

(4) وَ لٰا يُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110).

و في سورة الرعد

(1) لِلَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنىٰ وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ

مجموعه مقالات، ص: 26

مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ (18).

(2) وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِيثٰاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولٰئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (25).

و في سورة إبراهيم

(1) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ وَ يَبْغُونَهٰا عِوَجاً أُولٰئِكَ فِي ضَلٰالٍ بَعِيدٍ (3).

(2) فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّٰالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذٰلِكَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِي وَ خٰافَ وَعِيدِ (14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ كُلُّ جَبّٰارٍ عَنِيدٍ (15) مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقىٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لٰا يَكٰادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِيظٌ (17).

(3) وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِيعاً فَقٰالَ الضُّعَفٰاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُنّٰا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ مِنْ شَيْ ءٍ قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اللّٰهُ لَهَدَيْنٰاكُمْ سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ مَحِيصٍ (21) وَ قٰالَ الشَّيْطٰانُ لَمّٰا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مٰا كٰانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلّٰا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلٰا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَهُمْ عَذٰابٌ

مجموعه مقالات، ص: 27

أَلِيمٌ (22).

(4) يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ (27).

(5) إِنَّ الْإِنْسٰانَ

لَظَلُومٌ كَفّٰارٌ (34).

(6) وَ لٰا تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلًا عَمّٰا يَعْمَلُ الظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصٰارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لٰا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (43) وَ أَنْذِرِ النّٰاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذٰابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَكُمْ مِنْ زَوٰالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَسٰاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَكُمُ الْأَمْثٰالَ (45) وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كٰانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ (46) فَلٰا تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقٰامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ (48) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفٰادِ (49) سَرٰابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشىٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ (50).

و في سورة الحجر

(1) وَ إِنْ كٰانَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ لَظٰالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ (79).

(2) لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ وَ لٰا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ (88).

مجموعه مقالات، ص: 28

و في سورة النّحل

(1) الَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ ظٰالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مٰا كُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلىٰ إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (29).

(2) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّٰا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلٰائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصٰابَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34).

(3) وَ لَوْ يُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ مٰا تَرَكَ عَلَيْهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لٰا يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لٰا يَسْتَقْدِمُونَ (61).

(4) وَ إِذٰا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذٰابَ فَلٰا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لٰا هُمْ يُنْظَرُونَ (85).

(5) إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ وَ يَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90).

(6) فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (113).

(7) فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115).

و في سورة بني إسرائيل

(1) وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنٰا مُتْرَفِيهٰا فَفَسَقُوا فِيهٰا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنٰاهٰا تَدْمِيراً (16).

مجموعه مقالات، ص: 29

(2) وَ لٰا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلّٰا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِيِّهِ سُلْطٰاناً فَلٰا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كٰانَ مَنْصُوراً (33).

(3) إِذْ يَقُولُ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلّٰا رَجُلًا مَسْحُوراً (47).

(4) وَ آتَيْنٰا ثَمُودَ النّٰاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهٰا (59).

(5) وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنٰاكَ إِلّٰا فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا يَزِيدُهُمْ إِلّٰا طُغْيٰاناً كَبِيراً (60).

(6) قٰالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُكُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ

رَجِلِكَ وَ شٰارِكْهُمْ فِي الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلٰادِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا يَعِدُهُمُ الشَّيْطٰانُ إِلّٰا غُرُوراً (64).

(7) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لٰا يَزِيدُ الظّٰالِمِينَ إِلّٰا خَسٰاراً (82).

(8) فَأَبَى الظّٰالِمُونَ إِلّٰا كُفُوراً (99).

و في سورة الكهف

(1) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً (15).

(2) إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ نٰاراً أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغٰاثُوا بِمٰاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً (29).

(3) وَ وُضِعَ الْكِتٰابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّٰا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يٰا وَيْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا الْكِتٰابِ لٰا يُغٰادِرُ صَغِيرَةً وَ لٰا كَبِيرَةً إِلّٰا أَحْصٰاهٰا (49).

مجموعه مقالات، ص: 30

(4) أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلًا (50).

(5) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْهٰا مَصْرِفاً (53).

(6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهٰا وَ نَسِيَ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ إِنّٰا جَعَلْنٰا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذٰانِهِمْ وَقْراً (57).

(7) وَ تِلْكَ الْقُرىٰ أَهْلَكْنٰاهُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59).

(8) قٰالَ أَمّٰا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذٰاباً نُكْراً (87).

و في سورة مريم

(1) لٰكِنِ الظّٰالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلٰالٍ مُبِينٍ (38).

(2) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلٰاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59).

(3) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا (72).

(4) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمٰنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لٰا يَمْلِكُونَ الشَّفٰاعَةَ إِلّٰا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً (87).

مجموعه مقالات، ص: 31

و في سورة طه

(1) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لٰا يَمُوتُ فِيهٰا وَ لٰا يَحْيىٰ (74).

(2) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخٰافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلّٰا عَشْراً (103).

(3) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111).

(4) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ (124) قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسىٰ (126).

(5) وَ لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (131).

و في سورة الانبياء

(1) وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا (3).

(2) وَ كَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ كٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ (11).

فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَرْكُضُونَ (12) لٰا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسٰاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (14) فَمٰا زٰالَتْ تِلْكَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰى جَعَلْنٰاهُمْ حَصِيداً خٰامِدِينَ (15).

(3) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذٰلِكَ نَجْزِي

مجموعه مقالات، ص: 32

الظّٰالِمِينَ (29).

(4) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (46).

(5) فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ (64).

(6) وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذٰا هِيَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يٰا وَيْلَنٰا قَدْ كُنّٰا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ كُنّٰا ظٰالِمِينَ (97).

و في سورة الحجّ

(1) وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (25).

(2) فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30).

(3) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45).

(4) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (48).

(5) وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (53).

(6) وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (71).

و في سورة المؤمنون.

(1) وَ لٰا تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27).

(2) فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (28).

مجموعه مقالات، ص: 33

(3) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (41).

(4) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (55) نُسٰارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرٰاتِ بَلْ لٰا يَشْعُرُونَ (56).

(5) حَتّٰى إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لٰا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّٰا لٰا تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ (67).

(6) رَبِّ فَلٰا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (94).

(7) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (107).

و في سورة النّور

(1) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ يَخٰافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (50).

(2) فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (63).

و في سورة الفرقان

(1) وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلّٰا إِفْكٌ افْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4).

مجموعه مقالات، ص: 34

(2) وَ قٰالَ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلّٰا رَجُلًا مَسْحُوراً (8).

(3) وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً كَبِيراً (19).

(4) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلٰائِكَةَ لٰا بُشْرىٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (23).

(5) وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا (27) يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلٰاناً خَلِيلًا (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِي وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولًا (29).

(6) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ (31).

(7) وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ عَذٰاباً أَلِيماً (37).

و في سورة الشعراء

(1) وَ إِذْ نٰادىٰ رَبُّكَ مُوسىٰ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (10).

(2) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللّٰهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ وَ الْغٰاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قٰالُوا وَ هُمْ فِيهٰا يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلٰالٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ (98) وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (99) فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ (100) وَ لٰا صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101).

(3) وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِينَ (130).

مجموعه مقالات، ص: 35

(4) كَذٰلِكَ سَلَكْنٰاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لٰا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّٰى يَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِيمَ (201) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لٰا يَشْعُرُونَ (202).

(5) وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227).

و في سورة النمل

(1) وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14).

(2) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خٰاوِيَةً بِمٰا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52).

(3) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69).

(4) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمٰا ظَلَمُوا فَهُمْ لٰا يَنْطِقُونَ (85).

(5) وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّٰارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلّٰا مٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90).

و في سورة القصص

(1) قٰالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (21).

(2) قٰالَ لٰا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (25).

(3) إِنَّهُ لٰا يُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ (37).

(4) فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِينَ (40).

(5) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (50).

مجموعه مقالات، ص: 36

(6) وَ مٰا كُنّٰا مُهْلِكِي الْقُرىٰ إِلّٰا وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ (59).

(7) تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83).

و في سورة العنكبوت

(1) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ أَنْ يَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (4).

(2) فَأَخَذَهُمُ الطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (14).

(3) إِنّٰا مُهْلِكُوا أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهٰا كٰانُوا ظٰالِمِينَ (31).

(4) فَكُلًّا أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِ حٰاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنٰا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنٰا وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (40).

(5) وَ لٰا تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْكِتٰابِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ (46).

(6) وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلَّا الظّٰالِمُونَ (49).

(7) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ (68).

و في سورة الرّوم

(1) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثٰارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهٰا أَكْثَرَ مِمّٰا عَمَرُوهٰا وَ جٰاءَتْهُمْ

مجموعه مقالات، ص: 37

رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنٰاتِ فَمٰا كٰانَ الهُٰفَ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِينَ أَسٰاؤُا السُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَ كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ (10) (2) وَ يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ (12) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكٰائِهِمْ شُفَعٰاءُ وَ كٰانُوا بِشُرَكٰائِهِمْ كٰافِرِينَ (13).

(3) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوٰاءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (29).

(4) فَانْتَقَمْنٰا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كٰانَ حَقًّا عَلَيْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (47).

(5) مٰا لَبِثُوا غَيْرَ سٰاعَةٍ كَذٰلِكَ كٰانُوا يُؤْفَكُونَ (55).

(6) فَيَوْمَئِذٍ لٰا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لٰا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (57).

و في سورة لقمان

(1) بَلِ الظّٰالِمُونَ فِي ضَلٰالٍ مُبِينٍ (11).

(2) يٰا بُنَيَّ لٰا تُشْرِكْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13).

و في سورة السجدة

(1) وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنٰا أَبْصَرْنٰا وَ سَمِعْنٰا فَارْجِعْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً إِنّٰا مُوقِنُونَ (12).

(2) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوٰاهُمُ النّٰارُ كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِيدُوا فِيهٰا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذٰابَ النّٰارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20)

مجموعه مقالات، ص: 38

وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذٰابِ الْأَدْنىٰ دُونَ الْعَذٰابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (21) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهٰا إِنّٰا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ (22).

و في سورة الاحزاب

(1) وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (58).

(2) إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَى السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ كٰانَ ظَلُوماً جَهُولًا (72).

و في سورة سبإ

(1) فَقٰالُوا رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ وَ مَزَّقْنٰاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِكُلِّ صَبّٰارٍ شَكُورٍ (19).

(2) وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لٰا أَنْتُمْ لَكُنّٰا مُؤْمِنِينَ (31).

(3) فَالْيَوْمَ لٰا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لٰا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ النّٰارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ (42).

مجموعه مقالات، ص: 39

و في سورة فاطر

(1) وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئٰاتِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولٰئِكَ هُوَ يَبُورُ (10).

(2) فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (37).

(3) بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّٰالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلّٰا غُرُوراً (40).

و في سورة يس

(1) وَ امْتٰازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59).

و في سورة الصافات

(1) احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا كٰانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ الْجَحِيمِ- إلى قوله- وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (23- 24) إِنّٰا كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كٰانُوا إِذٰا قِيلَ لَهُمْ لٰا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ يَسْتَكْبِرُونَ- إلى قوله- أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (35- 62) إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِينَ (63).

مجموعه مقالات، ص: 40

و في سورة ص

(1) هٰذٰا وَ إِنَّ لِلطّٰاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ الْمِهٰادُ (56) هٰذٰا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسّٰاقٌ (57).

(2) قٰالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85).

و في سورة الزمر

(1) وَ قِيلَ لِلظّٰالِمِينَ ذُوقُوا مٰا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24).

(2) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّٰهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جٰاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكٰافِرِينَ (32) (3) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذٰابِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدٰا لَهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48).

(4) وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلٰاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئٰاتُ مٰا كَسَبُوا وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِينَ (51).

مجموعه مقالات، ص: 41

و في سورة المؤمن

(1) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنٰاجِرِ كٰاظِمِينَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لٰا شَفِيعٍ يُطٰاعُ (18).

(2) يَوْمَ لٰا يَنْفَعُ الظّٰالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (52).

و في سورة حم السّجدة

(1) وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَى النّٰارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتّٰى إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ- إلى قوله- وَ قَيَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ (20- 25).

و في سورة الشورى

(1) وَ الظّٰالِمُونَ مٰا لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لٰا نَصِيرٍ (8).

(2) وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (21).

(3) تَرَى الظّٰالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّٰا كَسَبُوا وَ هُوَ وٰاقِعٌ بِهِمْ (22).

(4) إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ (40) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِكَ مٰا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ (41) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّٰاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (42)

مجموعه مقالات، ص: 42

(5) وَ تَرَى الظّٰالِمِينَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلىٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ (44) وَ تَرٰاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا خٰاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ .. أَلٰا إِنَّ الظّٰالِمِينَ فِي عَذٰابٍ مُقِيمٍ (45).

و في سورة الزخرف

(1) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذٰابِ مُشْتَرِكُونَ (39).

(2) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذٰابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (65).

(3) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (74) لٰا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰكِنْ كٰانُوا هُمُ الظّٰالِمِينَ (76).

و في سورة الدّخان

(1) فَدَعٰا رَبَّهُ أَنَّ هٰؤُلٰاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22).

(2) وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنٰاهُمْ إِنَّهُمْ كٰانُوا مُجْرِمِينَ (37).

(3) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43) طَعٰامُ الْأَثِيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ الْحَمِيمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلىٰ سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذٰابِ الْحَمِيمِ (48) ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (49) إِنَّ هٰذٰا مٰا كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50).

مجموعه مقالات، ص: 43

و في سورة الجاثية

(1) وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ (7) يَسْمَعُ آيٰاتِ اللّٰهِ تُتْلىٰ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (8).

(2) وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ (19).

(3) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئٰاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَوٰاءً مَحْيٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ (21).

و في سورة الاحقاف

(1) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (10).

(2) لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرىٰ لِلْمُحْسِنِينَ (12).

(3) فَأَصْبَحُوا لٰا يُرىٰ إِلّٰا مَسٰاكِنُهُمْ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (25).

(4) وَ مَنْ لٰا يُجِبْ دٰاعِيَ اللّٰهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءُ أُولٰئِكَ فِي ضَلٰالٍ مُبِينٍ (32).

(5) فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفٰاسِقُونَ (35).

و في سورة محمد

(1) إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطٰانُ

مجموعه مقالات، ص: 44

سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلىٰ لَهُمْ (25) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذٰا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلٰائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ (27) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مٰا أَسْخَطَ اللّٰهَ وَ كَرِهُوا رِضْوٰانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (28) (2) يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لٰا تُبْطِلُوا أَعْمٰالَكُمْ (33).

و في سورة الفتح

(1) وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذٰاباً أَلِيماً (17).

و في سورة الحجرات

(1) وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (11).

و في سورة الذاريات

(2) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحٰابِهِمْ فَلٰا يَسْتَعْجِلُونِ (59).

مجموعه مقالات، ص: 45

و في سورة الطور

(1) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِكَ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لٰا يَعْلَمُونَ (47).

و في سورة النّجم

(1) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىٰ (52).

و في سورة القمر

(1) إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلٰالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّٰارِ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48).

و في سورة الرحمن

(1) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمٰاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِي وَ الْأَقْدٰامِ (41).

(2) هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44).

مجموعه مقالات، ص: 46

و في سورة الحديد

(1) أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّٰهِ وَ مٰا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لٰا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلُ فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (16).

و في سورة الحشر

(1) فَكٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِي النّٰارِ خٰالِدَيْنِ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِينَ (17).

و في سورة الممتحنة

(1) وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (9).

و في سورة الصف

(1) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعىٰ إِلَى الْإِسْلٰامِ وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (7).

مجموعه مقالات، ص: 47

و في سورة الجمعة

(1) وَ اللّٰهُ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ (5).

(2) وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ (7).

و في سورة المنافقون

(1) إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفٰاسِقِينَ (7).

و في سورة الطلاق

(1) وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ (1).

(2) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِيداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُكْراً فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ كٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً (9).

و في سورة التحريم

(1) وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ (11).

مجموعه مقالات، ص: 48

و في سورة القلم

(1) قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَلٰاوَمُونَ (30) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا طٰاغِينَ (31) (2) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتِ النَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) مٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36).

و في سورة الحاقة

(1) وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِيَ كِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَيَقُولُ يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ- إلى قوله- فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِيمٌ (25- 35) وَ لٰا طَعٰامٌ إِلّٰا مِنْ غِسْلِينٍ (36) لٰا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخٰاطِؤُنَ (37).

و في سورة المعارج

(1) يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12).

و في سورة نوح

(1) وَ لٰا تَزِدِ الظّٰالِمِينَ إِلّٰا ضَلٰالًا (24) مِمّٰا خَطِيئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً

مجموعه مقالات، ص: 49

فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْصٰاراً (25).

(2) وَ لٰا تَزِدِ الظّٰالِمِينَ إِلّٰا تَبٰاراً (28).

و في سورة الجن

(1) وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَكٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً (23).

و في سورة المدثر

(1) كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38) إِلّٰا أَصْحٰابَ الْيَمِينِ (39) فِي جَنّٰاتٍ يَتَسٰاءَلُونَ (40) «عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41)» مٰا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42).

و في سورة الدهر

(1) وَ الظّٰالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً (31).

و في سورة المرسلات

(1) أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ (17) كَذٰلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (18).

مجموعه مقالات، ص: 50

(2) كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46).

و في سورة عمّ

(1) إِنَّ جَهَنَّمَ كٰانَتْ مِرْصٰاداً (21) لِلطّٰاغِينَ مَآباً (22) لٰابِثِينَ فِيهٰا أَحْقٰاباً (23).

و في سورة النازعات

(1) فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ (37) وَ آثَرَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا (38) فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوىٰ (39).

و في سورة الانفطار

(1) إِنَّ الْأَبْرٰارَ لَفِي نَعِيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجّٰارَ لَفِي جَحِيمٍ (14).

و في سورة المطفّفين

(1) كَلّٰا إِنَّ كِتٰابَ الفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ (7).

(2) إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كٰانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغٰامَزُونَ (30).

مجموعه مقالات، ص: 51

و في سورة الشمس

(1) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا (9) وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (10).

و في سورة الزلزال

(1) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8).

و في سورة القارعة

(1) وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هٰاوِيَةٌ (9) وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا هِيَهْ (10) نٰارٌ حٰامِيَةٌ (11).

و في سورة العصر

(1) وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ (2).

و في سورة الهمزة

(1) وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مٰالًا وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلّٰا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4).

مجموعه مقالات، ص: 52

إلى غير ذلك از آياتى كه قريب چهار صد آيه معدود و مضبوط شد از محكمات كتاب باين صريح ظاهر به نصّ يا عموم از جمله شواهد صدق بر مدّعى است، كه ظلم و جور و جرم از ميان تمام معاصى از مبدأ صغاير تا منتهاى كباير كه كفر است اشنع و افضع و اقبح و اسوأ عاقبة و اشدّ عقوبة است.

و امّا از محكمات سنّت

كه شاهد صدق بر اين مدّعى است، اضعاف مضاعف آن آيات است تعدادا و تأكيدا و تسديدا ولى اقتصار مى كنم به بعضى از كلّى و جزئى از جلّ آن.

مثل ما ورد عن الأمير (عليه السّلام) في حديث: «و أمّا الذّنب الذي لا يغفر فظلم العباد بعضهم لبعض، انّ اللّٰه اذا برز لخلقه اقسم قسما على نفسه فقال و عزّتي و جلالى لا يجوزني ظلم ظالم و لو كفّ بكفّ، و لو مسحة بكفّ، و لو نطحة بين القرناء إلى الجمّاء، فيقتص- اللّٰه- للعباد بعضهم من بعض حتى لا يبقى لأحد على احد مظلمة ثمّ يبعثهم للحساب» «1».

و قال (عليه السّلام): «يأخذ المظلوم من دين الظّالم اكثر ممّا يأخذ الظالم من دنيا المظلوم» «2».

و قال (عليه السّلام): «إيّاكم و الظلم، فان الظلم ظلمات يوم القيامة» «3».

و في تفسير قوله تعالى فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ «4»

______________________________

(1) المحاسن 1: 67 ح 18 و بحار الأنوار 6: 29- 30 ح 35 و ج 7: 264 ح 21 و ج 75: 314 ح 29.

(2) ثواب الاعمال: 321 ح 5، بحار

الأنوار 75: 312 ح 21.

(3) احياء علوم الدين للغزالي 3: 373.

(4) المعارج: 4.

مجموعه مقالات، ص: 53

ان المواقف في يوم القيامة خمسون موقفا يحبس المقصّر في كلّ منها الف سنة «1» منها موقف مظلمة العباد لا يجوزها من كان في ذمّته مظلمة احد حتى يستوفي منه تلك المظلمة و لو كانت بقدر كحل عين او طين او لمس ثوب او مثقال ذرّة او قدر خردلة كما قال اللّٰه تعالى فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ «2» وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ «3» فيقول اللّٰه يا معشر العباد انا الحاكم العدل لا يجوزنى اليوم ظالم عنده مظلمة، احد فيا معشر المظلومين خذوا بالظّلمين و انا الحاكم العدل و الشّاهد لكم عليهم فيأخذ كل مظلوم بظالمه و يطالبه بحقه ف يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ حذرا من اخذهم و مطالبتهم بالتّبعات و المظالم حتّى «انّ موسى (عليه السّلام) يفرّ من أمّه خشية ان تطالبه بحقّ قصّر فيه» «4».

و قال: «أ تدرون من المفلس؟ قالوا: المفلس فينا من لا درهم له و لا مال و لا متاع قال (عليه السّلام) انّ المفلس من أمّتي من اتى يوم القيامة بصلاة و صيام و زكاة و حجّ و يأتي قد شتم- و قذف- هذا و اكل مال هذا و هتك دم هذا و ضرب هذا فيعطي هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنيت حسناته قبل ان يقضي ما عليه اخذ من خطايا المظلوم فطرحت عليه ثم يطرح به في النّار «5».

و قيل للسجاد (عليه السّلام): اذا

كان للرجل المؤمن عند الكافر مظلمة اي شي ء

______________________________

(1) تفسير الصافي 2: 743، الكافي 8: 143 ح 108.

(2) الزلزلة: 7 و 8.

(3) الانبياء: 47.

(4) الخصال: 318 ذيل ح 102 و بحار الأنوار 7: 105 ذيل ح 20.

(5) بحار الأنوار 72: 6. ليس فيه و حجّ و فيه سفك بدل هتك و فيه خطاياهم.

مجموعه مقالات، ص: 54

يؤخذ من الكافر و هو من أهل النار؟

فقال (عليه السّلام) يضع من سيئات المسلم على الكافر و يعذّب- الكافر- بها مع عذابه بكفره عذابا بقدر ما للمسلم قبله من مظلمة فقيل له: اذا كانت المظلمة لمسلم عند مسلم كيف يؤخذ مظلمته من المسلم؟ قال (عليه السّلام): يؤخذ للمظلوم من الظالم من حسناته بقدر حقّ المظلوم فيزداد على حسنات المظلوم، قيل له:

فان لم يكن للظالم حسنات؟ قال (عليه السّلام): يؤخذ من سيّئات المظلوم فيزداد على سيّئات الظّالم «1» كما قال [اللّٰه تعالى] وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالًا مَعَ أَثْقٰالِهِمْ «2».

و روى انّ رجلا اشترى لحما من قصّاب ثم ردّه عليه فاذا كان يوم القيامة حوسب على الدسم الذي يبقي في يده و اخذت من حسناته و اعطي القصّاب.

و حكى انّ عابدا اعتزل الناس و اتّخذ الجبال مسكنا للطاعة عابدا ربّه قائما ليله صائما نهاره في سنين متكاثرة ثمّ رجع البلد لصلة الارحام، فبلغ مزرعة و اجتنى منها سنبلة و اكل منها سبع حبوب حنطة غفلة، ثمّ التفت انّه من غير اذن صاحبها فندم و استغفر و استدعى من اللّٰه ان يجعل عنايته في الدنيا فمسخ ثورا في الحال فحضر صاحب المزرعة فتملّكها و اثار بها الارض و سقى الحرث سبع سنين ثم ماتت و اكل لحمها السّباع و الكلاب و

بقى عظمها مشرّحة، ثم جاء سارق فرأى حبرة حنطة فاراد ان يسرق منها فتكلّم عظم رأس الثّور بقدرة اللّٰه

______________________________

(1) الكافي 8: 104 ذيل ح 79، بحار الأنوار 7: 270 ذيل ح 35. و فيها يطرح عن المسلم من سيئاته بقدر ما له على الكافر.

(2) العنكبوت: 13.

مجموعه مقالات، ص: 55

تعالى و قال: أيّها السارق انّي اكلت سبع حبوب من هذه الحنطة فابتليت بهذه البليّة و أنت تريد تسرقها.

و عنه انّ رجلا من العلماء عبادا زاهدا قائم الليل صائم النّهار قد حجّ اربعين حجّة و تلا كتاب اللّٰه حق تلاوته فلمّا مات رآه رجل في المنام و سأله من حاله، فقال: انّ عباداتي قد حبطت و ساقتني ملائكة غلاظ شداد إلى بئس المهاد: فقلت: لهم انّي حججت بيت اللّٰه اربعين مرّة، قيل لي: ضيّعتها بمرورك في مزرعة النّاس في الحجّة الاخيرة. قلت: بتّ في المسجد راكعا و ساجدا، قيل لي: قد ابطلتها بضربك باب المسجد مرّة و ايقاظك مؤمنا من نومه، قلت: لم ازل تالي القرآن، قيل لي: ابطلته بمدّ رجلك اليه و هتك حرمته، فخجلت و نكست رأسي ذاهبا إلى النّار انفعالا عن اللّٰه الواحد القهّار فصدر خطاب عن الربّ الكريم: ان ارجعوه عن الجحيم إلى دار النّعيم فرجعوني فقلت: بما استحققت الرجوع؟ قيل لي: ذلك جزاء مبادرتك في اعطاء السائل رغيفا لوجه اللّٰه.

و قال (عليه السّلام): «يؤخذ بدانق فضّته سبعمائة صلاة مقبولة».

و في خبر: «يؤخذ بدرهم ستّمائة صلاة مقبولة و يعطاها الخصم».

و قال (عليه السّلام): «اشدّ النّاس يوم القيامة ان يقوم اهل الخمس و الزكاة فيتعلّمون باربابها، و يشكون إلى اللّٰه من غصبها و منعها إيّاهم، فيعوّضهم اللّٰه حسنات المانعين و الغاصبين حقوقهم».

و

قال (عليه السّلام): و في تفسير قوله تعالى وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً «1» هؤلاء قوم يصلّون و يصومون و يقومون و هنّا من

______________________________

(1) الفرقان: 23.

مجموعه مقالات، ص: 56

الليل، و ياتون يوم القيامة و اعمالهم اشدّ بياضا من القباطي، و لهم من الحسنات مثل الجبال، فيؤمر بهم إلى النّار لأنهم كانوا اذا عرض عليهم الحرام او شي ء من الدّنيا وثبوا عليه «1».

و في حديث المعراج: مررت على قوم معلّقين بعراقيبهم بكلاليب من نار، فسألت عن جبرئيل؟ فقال: هؤلاء الّذين اغناهم اللّٰه بالحلال فيبتغون الحرام.

فقال (عليه السّلام): اذا دخل في جواف العبد لقمة من حرام، لعنه كل ملك في السماوات و الارض، و لم يقبل له صلاة و لم يستجب له دعوة، اربعين صباحا، و أيّ عمل يقبل منه و هو ينفق من غير حلّ، ان حجّ حجّ حراما، و ان تصدّق تصدّق بحرام، و ان تزوج تزوّج بحرام، و ان صام افطر على حرام، فيا ويحه: اما علم ان اللّٰه طيّب لا يقبل الّا الطيّب و من الطيّب كما قال وَ لٰا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ «2» و إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ الهُٰو مِنَ الْمُتَّقِينَ «3» «4» و قال (عليه السّلام) لا يشمّ ريح الجنّة جسد نبت على الحرام و الجنّة محرّمة على جسد غذا بالحرام «5».

و قال (عليه السّلام) ليس من شيعتي من أكل مال المؤمن حراما انّما يعيش صاحب هذا الحال مفتونا و يموت مغرورا و يقول يوم القيامة لمن دخل الجنّة من اهل السعادة هو و أمثاله

______________________________

(1) تفسير القمي 2: 112- 113، بحار الأنوار 7: 176 ح 9 و ج 70: 293 ح 35.

(2) البقرة: 267.

(3)

المائدة: 27.

(4) مكارم الاخلاق: 150، روضة الواعظين: 457، بحار الأنوار 66: 314 ح 6 و 7 و ج 69: 196.

(5) المعجم الكبير للطبراني 19: 136 ذيل ح 298.

مجموعه مقالات، ص: 57

أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قٰالُوا بَلىٰ وَ لٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمٰانِيُّ حَتّٰى جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ فَالْيَوْمَ لٰا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لٰا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا «1».

و قال (عليه السّلام): «من غصب شبرا من الارض طوّقه اللّٰه من محوم سبع ارضين إلى عنان السماء» «2».

و قال (عليه السّلام): «الحجر المغصوب في الدار رهن على خرابها كما قاله اللّٰه تعالى فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خٰاوِيَةً بِمٰا ظَلَمُوا «3»» «4».

و قال (عليه السّلام) «من لطم خدّ مسلم او وجهه بدّد اللّٰه عظامه يوم القيامة و حشره مغلولا حتى يدخل جهنّم إلّا ان يتوب» «5».

و قال (عليه السّلام) «من نظر إلى مؤمن نظرة يخيفه بها اخافه اللّٰه يوم لا ظلّ الّا ظلّه و حشره بصورة الذر بلحمه و جسمه و بجميع اعضائه و روحه حتى يورد مورده» «6»، و من احتقر مؤمنا او فقيرا لفقره فقد حارب اللّٰه و حقره اللّٰه و فضحه و شهّره يوم القيامة على رءوس الخلائق» «7».

و قال: «من احزن مؤمنا ثمّ اعطاه الدنيا لم يكن ذلك كفّارته و لم يؤجر عليه «8» حتى قال المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه» «9».

و قال الامير: «أ لم تعلم بان الظلم عار جزاء الظلم عند اللّٰه نار و للمظلوم دار

______________________________

(1) الحديد: 14 و 15.

(2) أمالي الصدوق: 513 و بحار الأنوار 74: 150 ح 2 بتفاوت.

(3) النمل: 52.

(4) نهج البلاغة: 510 الكلمات القصار 240 و بحار

الأنوار 104: 258 ح 1.

(5) أمالي الصدوق: 515، بحار الأنوار 75: 148 ح 5.

(6) جامع الاخبار: 415 ح 1152 و ص 416 ح 1154، بحار الأنوار 74: 150 ح 13

(7) ثواب الاعمال: 299 و بحار الأنوار 75: 146 ذيل ح 15.

(8) جامع الاخبار: 415 ح 1152 و ص 416 ح 1154، بحار الأنوار 74: 150 ح 13

(9) احياء علوم الدين للغزالي 2: 281.

مجموعه مقالات، ص: 58

في جنان و للظالم في النيران دار».

و قال: «من السّحت ثمن الميتة و ثمن الكلب و ثمن الخمر و مهر الزانية و الرشوة في الحكم و اجرة الكاهن» «1».

و قال (عليه السّلام): «في تفسير أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ «2» قال (عليه السّلام) هو الرّجل يقضي لأخيه الحاجة ثم يقبل هديته» «3».

و قال (عليه السّلام): «الرّاشي و المرتشي و الماشي بينهما ملعون» «4».

و قال: «إيّاكم و الرشوة فانها محض الكفر و لا يشمّ صاحب الرشوة ريح الجنّة» «5».

و في الوسائل باب مبوب من نصوص وجوب هجر الفاسق منها.

قوله (عليه السّلام): العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء كلهم» «6» و فيه ايضا عن المعصوم (عليه السّلام): «ملعون من ترأس ملعون من هم بها ملعون من حدّث نفسه بها» «7».

و فيه أيضا عن الصادق (عليه السّلام) «إيّاك و الرياسة إنّ الرّياسة لا يصلح الّا لأهلها» «8»

______________________________

(1) الوسائل 12: 63 ح 9.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 58

(2) المائدة: 42.

(3) الوسائل 12: 64 ح 11.

(4) جامع الاخبار: 439 ح 1235 و بحار الأنوار 104: 274 ح 9.

(5) جامع الاخبار: 440 ح 1237 و بحار الأنوار 104:

274 ح 12.

(6) الوسائل 11: 344 ح 1.

(7) الوسائل 11: 280 ح 6.

(8) معاني الاخبار: 180 ح 1 و فقه الامام الرضا (عليه السّلام): 384 و بحار الأنوار 73: 153 و 154 ح 11 و 12.

مجموعه مقالات، ص: 59

و فيه أيضا: «إيّاكم و هؤلاء الرؤساء الذين يترأّسون فو اللّٰه ما خفقت النّعال خلف الرّحل الا هلك و أهلك» «1».

و فيه ايضا عنه (عليه السّلام): «لا يؤمر احد على عشرة فما فوقهم الا جي ء به يوم القيامة مغلولة يداه ان كان محسنا و ان كان مسيئا يزيد غلّا على غلّه» «2».

و عنه ايضا: «الا من تولى عرافة قوم اتى يوم القيامة و يداه مغلولتان إلى عنقه فان قام فيهم بامر اللّٰه اطلقه اللّٰه و ان كان ظالما هوى به في نار جهنّم و بئس المصير» «3».

و فيه ايضا عنه (عليه السّلام): «لأحملنّ ذنوب سفهائكم على علمائكم، إلى ان قال: ما يمنعكم اذا بلغكم عن الرّجل ما تكرهون و ما يدخل علينا من الاذى ان تأتوه و تؤنّبوه و تعذلوه و تقولوا له قولا بليغا، قلت: جعلت فداك اذن لا يقبلون منّا، قال: اهجروهم و اجتنبوا مجالستهم» «4».

و فيه ايضا قوله (عليه السّلام) «و لآخذنّ البري ء منكم بذنب السّقيم و لم لا افعل و أنتم يبلّغكم عن الرجل منكم القبيح فلا تنكرون عليه و لا تهجرونه و لا تؤذونه حتى يترك» «5».

قال الصدوق في عقائده «6» باب الاعتقاد في الظالمين انّهم ملعونون و البراءة

______________________________

(1) الوسائل 11: 279 ح 4.

(2) الوسائل 11: 282 ح 13.

(3) الوسائل 11: 282 ح 14.

(4) الوسائل 11: 415 ح 3.

(5) الوسائل 11: 414 صدر ح 2 و ص 415 ذيل ح

4.

(6) الاعتقادات للصدوق: (مصنفات المفيد 5/ 102).

مجموعه مقالات، ص: 60

منهم واجبة لقوله تعالى وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ* «1» وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِي هٰذِهِ الدُّنْيٰا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ «2» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «3» و استدلّ سيد الرياض على حرمة معونة الظلم بعد الكتاب و السنة المستفيضة بل المتواترة و الاجماع بقوله وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ «4» وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ «5» و فسّر الرّكون بأدنى الميل إليهم و في المجمع عنهم (عليه السّلام) انّه المودّة و النّصيحة و الطّاعة لهم و في الخبر بالّذي يأتي السّلطان فيحبّ بقائه إلى ان يدخل يده في كيسه فيعطيه «6» كما يدلّ عليه خبر صفوان الجمال المعروف «7» إلى ان قال السيّد و يستفاد منه و من كثير من النصوص حرمة اعانة الظالم و لو في المباحات بل و لو في الطاعات و في الصحيح عن اعمالهم قال لا و لا مدة بقلم ان احدكم لا يصيب من دنياهم شيئا الا اصابوا من دينه مثله «8» و اظهر منه الموثق لا تعنهم على بناء مسجد «9».

و في القريب من الصّحة «انّه ربما اصاب الرجل منّا الضّيق او الشدة فيدعى إلى البناء يبنيه او النهر يكريه او المسناة يصلحها فما تقول في ذلك؟ فقال (عليه السّلام):

______________________________

(1) البقرة: 270.

(2) القصص: 42.

(3) التوبة: 23.

(4) المائدة: 3.

(5) هود: 113.

(6) مجمع البحرين 6: 256 مجمع البيان 3: 200.

(7) الوسائل 12: 17 ح 131.

(8) الوسائل 12: 129 ح 5.

(9) همان ح 4.

مجموعه مقالات، ص: 61

«ما احبّ انّي عقدت لهم عقدة او وكيت لهم وكاء و انّ لي ما بين

لابتيها لا و لا مدّة بقلم، انّ اعوان الظّلمة يوم القيامة في سرادق من النّار حق يحكم اللّٰه تعالى بين العباد» «1» «2» و عنه (عليه السّلام): «اذا كان يوم القيامة نادى مناد اين الظّلمة و اشباه الظّلمة حتى من برء لهم قلما أو لاق لهم دواة قال: فيجتمعون في تابوت من حديد ثمّ يرمى بهم في جهنّم» «3».

و في المستفيضة قال (عليه السّلام): «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احبّ إليّ من ان اتولّى لأحد منهم عملا او أطأ بساط رجل منهم إلا لتفريج كربة عن مؤمن أو فكّ اسره او قضاء دينه، و اهون ما (يصنع) اللّٰه بمن تولّى لهم عملا ان يضرب عليه سرادق من نار إلى ان يفرغ من حساب الخلائق فان ولّيت شيئا من اعمالهم فاحسن إلى اخوانك فواحدة بواحدة» «4».

و عنه (عليه السّلام): «اذا مدح الفاجر اهتزّ عرش اللّٰه» «5».

«و من مدح سلطانا جائرا تخفّف و تضعضع له طمعا فيه كان قرينه في النّار» «6».

______________________________

(1) الوسائل 12: 129 ح 6.

(2) رياض المسائل 5: 34- 35.

(3) الوسائل 12: 131 ح 16.

(4) الوسائل 12: 140 ح 9.

(5) تحف العقول: 46 و بحار الأنوار 77: 152 ح 84.

(6) أمالي الصدوق: 513 ح 707 و بحار الأنوار 75: 369 ح 2.

مجموعه مقالات، ص: 62

و قال (عليه السّلام): «ملعون ملعون عالم يؤم سلطانا جائرا معينا على جور» «1».

و قال (عليه السّلام): «من مشى مع ظالم ليعينه و هو يعلم انّه ظالم فقد خرج من الاسلام» «2».

و قد ورد مستفيضا مضافا إلى ما يستلزم العدل عقلا في تفسير وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «3» من انّ اللّٰه يحشر الوحوش و البهائم للعدل ليقتصّ من

بعضها لبعض و يقاد للمنطوحة من النّاطحة و كذلك جميع الحيوانات و كلّ ذي روح حتى الذّباب يحشرها ليعوضها على الالام التي لاقتها في الدنيا «4».

و مجلسى عليه الرحمة تفسير جمله [اى] از اين آيات و احاديث را نموده اند در فصل دهم از باب دهم از كتاب حلية المتّقين لازم است بر فرس زبان در اين باب رجوع نمودن به آن فصل، از اين جهت روايت نموده اند كه داخل شدن در اعمال پادشاهان و يارى ايشان كردن و سعى در حوائج ايشان نمودن معادل كفر است و عمدا بسوى ايشان نظر كردن گناه كبيره است «5».

و هر كه راهنمايى كند ظالمى را بر ظلم در جهنم با هامان وزير فرعون باشد، و هر كه از جانب ظالمى خصومت كند يا ياورى او كند در آن خصومت چون ملك الموت به نزد او آيد گويد بشارت باد ترا به لعنت خدا و آتش جهنّم،

______________________________

(1) الوسائل 11: 519 ح 7.

(2) الوسائل 12: 131 ح 15.

(3) تكوير 5.

(4) مجمع البيان 10: 277 و بحار الأنوار 7: 92.

(5) بحار الأنوار 72: 274 ح 25.

مجموعه مقالات، ص: 63

و هر كه تازيانه در دست گرفته نزد پادشاهان يا حاكم جائرى بايستد حق تعالى آن تازيانه اژدهايى گرداند از آتش درازى آن هفتاد ذراع و مسلّط گرداند او را بر او در جهنم و نهى فرمود از حاضر شدن بر سر سفرۀ فاسقان «1».

و در حديث ديگر فرمود كه در زمان حضرت موسى پادشاه ظالمى بود، كه حاجت مؤمنى را به شفاعت بندۀ صالحى بر آورد، پس آن پادشاه و آن مرد صالح هر دو در يك روز مردند، همگى بر

جنازۀ آن پادشاه جمع شدند و بازارها بستند، تا سه روز آن مرد صالح در خانۀ خود ماند تا كرمهاى زمين رويش را خوردند، پس حضرت موسى (عليه السّلام) بعد از سه روز مرد صالح را به آن حال مشاهده فرمود، و گفت: پروردگارا آن دشمن تو بود و به آن اعزاز و اكرام بر داشتند، و اين دوست تست و با اين حال مانده است، حق تعالى وحى نمود به او:

كه اين دوست من از آن جبّار سؤالى كرد، و او آن را بر آورد مكافات دادم، براى بر آوردن حاجت مؤمن، و كرمهاى زمين را مسلّط كردم بر روى آن مؤمن براى سؤالى كه از آن جبّار كرد «2».

و ايضا فرمود: هر كه بنا حق سر كردۀ جماعتى شود و بر ايشان استيلا يابد، حق تعالى او را در كنار جهنّم به ازاء هر روزى هزار سال بدارد، و چون محشور شود دستهايش در گردنش بسته باشد، پس اگر بامر خدا در ميان ايشان عمل كرده باشد، خدا او را رها كند، و اگر ظلم بر ايشان كرده باشد او را به جهنّم

______________________________

(1) بحار الأنوار 72: 369 ح 3.

(2) بحار الأنوار 75: 373 ح 23.

مجموعه مقالات، ص: 64

اندازد «1».

و فرمود كه: هر والى كه مردم را ممنوع سازد از آن كه مردم كارهاى خود را به او عرض كنند، حق تعالى در قيامت حاجات او را بر نياورد، و اگر چيزى برسم هديه بگيرد چنانست كه از غنيمت دزدى كرده است، بدترين دزديها است، و اگر رشوه بگيرد چنانست كه به خدا شرك آورده باشد «2».

و منقول است كه حق تعالى

وحى كرد بسوى پيغمبرى: كه برو به پادشاه جبّار آن مملكت بگو كه من ترا پادشاه نكرده ام كه خون مردم بريزى و مالهاى ايشان را بگيرى، بلكه براى اين ترا پادشاه كرده ام كه صداهاى مظلومان را از من بازگيرى، به درستى كه ترك مؤاخذه ستمهايى كه بر ايشان شود نمى كنم، هر چند كافر باشند «3».

و ايضا از حضرت امير (عليه السّلام) منقول است: كه ظلم كننده و يارى كنندۀ او بر ظلم و كسى كه راضى بر آن ظلم باشد، هر سه در گناه شريكند «4».

و هر كه ظلم بر كسى بكند، حق تعالى بر انگيزد كسى را كه مثل آن ظلم را بر او يا بر فرزندان او بكند «5»، و هر كه حق مؤمنى را حبس كند، حق تعالى در قيامت او را پانصد سال بر پا بدارد، تا آن كه از عرقش رود خانه ها جارى شود، و منادى ندا كند كه اين است ظالمى كه حق خدا را حبس كرده، پس چهل روز

______________________________

(1) بحار الأنوار 75: 343 ح 34 امالى الصدوق: 259.

(2) ثواب الاعمال 310 باب عقاب وال يحتجب من حوائج الناس.

(3) بحار الأنوار 75: 331 ح 65 الكافي 2: 333 ثواب الاعمال: 242.

(4) بنقل از امام صادق عليه السّلام بحار الأنوار 75: 332 ح 67 الكافي 2: 333.

(5) مضمون حديث بحار الأنوار 75: 325 ح 56.

مجموعه مقالات، ص: 65

او را سرزنش كنند، پس به جهنّم ببرند.

و حضرت صادق فرمودند: كه اميد نجات دارم براى هر كه اعتقاد به امامت داشته باشد از اين امّت، مگر سه كس صاحب استيلائى كه ظلم كند به رعيّت خود، و كسى كه در

دين بدعت كند، و كسى كه علانيه فسق كند «1».

______________________________

(1) بحار الأنوار 75: 337 ح 6 خصال 1: 59.

مجموعه مقالات، ص: 67

خاتمه

مجموعه مقالات، ص: 69

چنانچه هر يك از اين محكمات ثقلين، كتاب و سنّت متواتره حجّت قاطعه بالغه تامّه كامله وافيه كافيه است، بر اين كه ظلم و جرم و جور اسوأ است عاقبة، و اشدّ است عقوبة از جميع منكرات و معاصى، از مبدأ صغائر تا منتهاى كبائر كه كفر است.

هم چنين هر يك از آن محكمات ثقلين، كتاب و سنّت متواتره حجّت قاطعه بالغه تامّه كافيه است، بر حسم و قطع و رفع ماده هر گونه غرور و شبهه و متشابهاتى كه دستاويز جهّال و مغرورين و مشتبهين ظلمه و جائرين و فسقه و مجرمين گرديده كه از جملۀ آن شبهات، شبهه توهّم اختصاص نصوص ظلمه و جائرين، به ظلمه و جائرين مخالفين امر دين است.

كه حجت بالغه قاطعه رافعه اين شبهه اطلاق تمام آن نصوص و فتاوى است، علاوه بر شهادت سياق تمام آن نصوص، بر اباء و امتناع از تخصيص و تقييد بغير تقيّه و ضروره و علاوه بر شهادت تمام خطابات شفاهيّة قرآنيّة و نصوص نبويّة بر اباء و امتناع از تخصيص و تقييد بظلم مخالفين در دين، زيرا كه در زمان صدور آن خطابات، مخالف در دين نبوده و تخصيص آن

مجموعه مقالات، ص: 70

خطابات به كسانى كه بعد وجود مى آيند بغير مورد و اخراج مورد تمام آن خطابات از تحت آن عموم و اطلاقات منافى بلاغت و حكمت كلام بليغ و حكيم است إلى غير النهاية و علاوه بر صريح جمله از آن نصوص

در خصوص ظلمه اماميّة مثل حديث اخير مجلسى از حضرت صادق (عليه السّلام) كه فرمود: «اميد نجات دارم براى هر كه اعتقاد به امامت داشته باشد از اين امّت مگر سه كس صاحب استيلائى كه ظلم به رعيّت خود كند و كسى كه در دين بدعت گذارد و كسى كه علانيه فسق كند «1».

و از جمله آن شبهات: شبهۀ فرق است در معونه ظلمه ميان معونه بر محرم پس از حرام است و معونه بر مباح پس مباح است.

و حجّت بالغۀ قاطعۀ رافعۀ اين شبهه ايضا اطلاق نصوص و فتاوى است بلكه تصريح جمله از آنهاست، علاوه بر اعتبار عقلى كه شاهد است ايضا بر عدم فرق ميان مطلق معونه ظلمه حتى در مثل خياطت ثوب و بناء منزل در رجوع نمودن به اعانه اثم و عدوان منهى است زيرا كه اگر چنانچه ترك خياطت ثوب و بناء منزل ايشان نمايند هر آينه بى ثياب و بى منزل مى مانند و مرتدع و ممتنع از ظلم و اثم و عدوان خواهند شد.

پس هر يك از آن دو قسم معونتين را مدخليّت و مقدميّت است در حصول ظلم و اثم و عدوان منهى، ولى بعض از آن معونات اقرب بظلم و عدوان است از بعض ديگر «مثل كتاب ديوان ايشان كه اقرب بظلم است» «2» از

______________________________

(1) بحار الأنوار 75: 337 ح 6.

(2) الوسائل 12: 130 ح 9.

مجموعه مقالات، ص: 71

خياطت» ولى اين مقدار از فرق فارق نمى شود در تبديل حرمت معونه اثم و عدوان به اباحه، بلى ممكن است كه فارق شود در تبديل منع محرّم را به منع مكروه باين معنى كه نهايت فرق

ميان مقدّمات و معونات قريبه و بعيده اثم و عدوان منهى، آن است كه بعد بعضى از آن معونات موجب انصراف نهى آن معونه است از حرمت بسوى كراهت شديده، چنانچه فتاواى مشهوره بر اين است در باب معامله با ظلمه اگر چه خلاف ظاهر اطلاقات نصوص منع و نهى از معاونه ظلمه است، حتى در مباحات بلكه در واجبات چنانچه صريح بعض نصوص متقدمه است مثل رواية صفوان جمال «1» و غيره كه مجلسى در حليه نقل نموده است.

و چنانچه منقول از بعض اكابر است كه خياطى از او سؤال كرد كه: من خياط بباب سلطانم آيا باين واسطه اعوان ظلمه هستم فرمود: بلكه داخل اعوان ظلمه است كسى كه به تو سوزن و خياطت مى فروشد، و امّا تو از خود ظلمه اى.

علاوه بر اينها همه، اگر تسليم وجود مناص و خلاص از حرمت معونت ظالم در مباحات از حيث معونه بر ظلمش بشود پس وجود مناص و خلاصى نيست از تحريمش از جهات عديدۀ ديگر مثل جهت استلزامش مر ركون به ظلمه و حبّ بقاء ايشان و مودت لمن حادّ اللّٰه و رسوله و مداهنه با اشرار و ترك نهيهم عن المنكر و أمرهم بالمعروف إلى غير ذلك از جهات عديده محرّمه كما في باب النّهى عن المنكر، «ما قدست أمّة لم يؤخذ لضعيفها من قويها بحقه غير

______________________________

(1) الوسائل 12: 129 ح 5.

مجموعه مقالات، ص: 72

متعتع «1»».

«و أوحى اللّٰه إلى شعيب النبي انّي معذّب من قومك مائة الف اربعين الف من شرارهم و ستين الف من خيارهم فقال يا ربّ هؤلاء الاشرار فما بال الاخيار فاوحى اللّٰه تعالى داهنوا اهل المعاصي

و لم يغضبوا لغضبي» «2».

و في الصّافي في تفسير قوله تعالى فَتُوبُوا إِلىٰ بٰارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ «3» امر الهّٰ4 تعالى غير عابدى العجل من بنى اسرائيل و هم الاثنا عشر ألفا ان يخرجوا على البقيّة الستة مائة الف العابدين العجل شاهرين السّيوف و يقتلوهم كفارة عبادتهم العجل في ايّام معدودة، فاستسلم المقتولون فقال القاتلون: نحن اعظم مصيبة منهم نقتل بأيدينا آبائنا و ابنائنا و اخواننا و قراباتنا و نحن لم نعبد، فقد ساوى بيننا و بينهم في المصيبة، فاوحى اللّٰه إلى موسى يا موسى انّي انّما امتحنتهم بذلك لأنهم ما اعتزلوهم لمّا عبدوا العجل و لم يهاجروهم و لم يعادوهم على ذلك «4».

و في امالى الصدوق انّ اللّٰه ليعذب الجعل بحبس المطر اذا كانت في محلّة الفسّاق «5» و كان لها طريق إلى الخروج إلى غير ذلك ممّا لا يعدّ و لا يحصى في باب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و از جملۀ اشعار حكمت آميز شيخ العارفين بهاء الدين است كه مى فرمايد:

______________________________

(1) الوسائل 11: 395 ح 9.

(2) الكافي 5: 56 و بحار الأنوار 12: 386 ح 12.

(3) البقرة: 54.

(4) تفسير الصافي 1: 133.

(5) أمالي الصدوق: 385 ح 493 و بحار الأنوار 73: 372 ح 5.

مجموعه مقالات، ص: 73

نان و حلوا چيست دانى اى پسر قرب سلطانست زان قرب الحذر

مى برد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب سلطان الفرار

قرب سلطان آفت جان تو شد پاى بند راه ايمان تو شد

حيف باشد از تو اى صاحب سلوك كاين همه نازى به تعظيم ملوك

جرعه از بحر قرآن نوش كن آيۀ لا تركنوا را گوش كن

«1» و از

جمله متشابهات غرور ظلمه، مرسلۀ از مجالس عنه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم: «طاعة السّلطان واجبة و من ترك طاعة السلطان فقد ترك طاعة اللّٰه و دخل في نهيه وَ لٰا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ «2»» «3» «و السّلطان ظلّ اللّٰه في الارض» «4» و امثال ذلك از نصوص معارضه با محكمات كتاب و سنّت قطعيه كه به قواعد نقليّه و براهين نقليّه و نصوص علاجيه و اعمال مرجحات سنديّه و دلاليّه بايد طرح نمود و بواسطه شذوذش و فرمايش معصوم در آن نصوص علاجيه «خذ بما اشتهر بين اصحابك و اترك الشّاذ النّادر»، يا بواسطه مخالفتش با كتاب و سنّت چنانچه در نصوص علاجيه فرموده اند كه: «كل ما وافق كتاب اللّٰه فخذوه و كل ما خالف كتاب اللّٰه فذروه فاطرحوه فلم نقله» يا بواسطه ضعف سند يا جمع و تأويل نمودن بحمل بر تقيّه و ضرورت، يا تخصيص و تقييد نمودن سلطان به سلطان عادل كه پيغمبر و امام بوده باشد بواسطه صوارف عقليّه و نقليّه از عموم و اطلاقش.

______________________________

(1) ديوان شيخ بهائى.

(2) البقرة: 195.

(3) أمالي الصدوق: 418 ح 553 و بحار الأنوار 75: 368 ح 1.

(4) أمالي الطوسي: 634 ح 1307 و بحار الأنوار 75: 354 ح 69.

مجموعه مقالات، ص: 74

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمين ايضا عمومات اوليّه مثل عموم إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ* «1» و حجّت بالغه قاطعه اين اشتباه و غرور تأويل اين قسم از متشابه و ظهور و عموم و تعميم شرك غير مغتفر است مرد شرك در طاعت و وحدت را زيرا كه

هر نحو از مخالف شرك است در طاعت و لو شرك نباشد در وحدت، علاوه بر تخصيص مغفرت به شيعه و مؤمن و مشيّت و سائر مختصات كتاب و سنّت.

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمين و معاذير غير مقبوله جائرين عموم قُلْ يٰا عِبٰادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لٰا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً «2».

و حجّت بالغه قاطعه اين نحو از غرور، تأويل و تخصيص عموم مغفرت است، بغير ظلمه و جائرين، و غير حقوق النّاس، بصريح نصوص مخصّصه از محكمات كتاب و سنّت متواتره متقدمه مثل «و عزتي و جلالى لا يجوزنى ظلم ظالم» «3».

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و جائرين و معاذير غير مقبوله مجرمين عمومات اجر و جزاء و مثوباتى كه مرتب بر توحيد و اسلام و ايمان و هر يك [از] عبادات و طاعات ماثوره مثل عموم

______________________________

(1) النساء: 48.

(2) الزمر: 53.

(3) بحار الأنوار 7: 105 ح 20 الخصال: 318 ح 102.

مجموعه مقالات، ص: 75

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلٰاتِهِمْ خٰاشِعُونَ «1» و «الصلاة عمود الدين ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها» «2» و «لكلّ شي ء ثمن و ثمن الجنّة الصلاة» خصوصات عمومات فضليّه صلاة ليل و جمعه و جماعت و صلوات بر پيغمبر و آله و عموم «من به كى او ابكى او تباكى وجبت له الجنة» «3» و «انّ الصّوم جنّة من النار و الزكاة كذا و الحج كذا و الصدقة كذا» «4».

ولى حجت بالغه قاطعة اين غرور و حسم ماده اين بهانه و سرور، اين كه تمام اين عمومات وارد مورد تشريع و اهمال

و اجمال است لوارد و مورد تفصيل حال و استفصال مقال است علاوه بر تخصيص، و تخصيص آن عمومات به حصر محكم إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «5» و إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «6» و عموم لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ «7» و تفسير وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً «8» إلى غير ذلك من نصوص محكمات كتاب و سنّت متواتره متقدمه.

______________________________

(1) المؤمنون: 1 و 2.

(2) جامع احاديث الشيعة 4: 4 و 5.

(3) الملهوف: 5 و بحار الأنوار 44: 288.

(4) الكافي 2: 18 ح 5 و بحار الأنوار 68: 332 ح 10، المحاسن 1: 450 ح 1038 بحار الأنوار 68: 386 ح 35 و نوادر ابن عيسى: 139 ح 359 و بحار الأنوار 99: 13 ح 41.

(5) المائدة: 27.

(6) الانفال: 2.

(7) البقرة: 264.

(8) الفرقان: 23.

مجموعه مقالات، ص: 76

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمين و معاذير غير مقبوله جائرين، عمومات اوليّه (حبّ علىّ حسنة لا يضر معه سيّئة) «1» و عموم (شيعتنا كلّهم فى الجنّة محسنهم و مسيئهم) «2» و عموم (شيعتنا لو انّ المؤمن خرج من الدنيا و عليه مثل ذنوب اهل الارض لكان الموت كفارة لتلك الذّنوب) «3» إلى غير ذلك.

ولى حجّت بالغه قاطعه اين غرور و حسم مادّة توهّم اين سرور تخصيص، يا تخصيص مؤمن و شيعه در محكمات نصوص بمثل سلمان و ابو ذر و مقداد و مؤمن آل فرعون و اصحاب كهف و نصوص.

قوله (عليه السّلام): في جامع الاخبار في جواب «و ما سيماء الشيعة فقال (عليه السّلام):

عيونهم

عمش من البكاء خمص بطونهم من الطوى يبس شفاهم من الظّماء مطوية ظهورهم من السّجود طيّبة افواههم من الذكر» «4».

و عنه (عليه السّلام): «اختبروا شيعتي بخصلتين فان كانتا فيهم فهم شيعتي، محافظتهم على اوقات الصلاة و مواساتهم مع الاخوان في المال، و ان لم يكونا فيهم فاعزب ثم اعزب ثمّ اعزب» «5».

و قوله (عليه السّلام): «ما احبّ اللّٰه من عصاه و تمثّل بهذا: شعر:

تعصي الإله و أنت تظهر حبّه هذا محال في الفعال بديع

______________________________

(1) المناقب 3: 197- 198، الفردوس 2: 142 ح 2725 و بحار الأنوار 39: 256.

(2) جامع الاخبار: 102 ح 168، مشكاة الأنوار: 91.

(3) جامع الاخبار: 100 ح 162.

(4) جامع الاخبار: 100 ح 161.

(5) جامع الاخبار: 101 ح 166.

مجموعه مقالات، ص: 77

لو كان حبّك صادقا لأطعته انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع»

«1» و قوله (عليه السّلام):

«و لا تخدعن فللمحبّ دلائل و لديه من نجوى الحبيب وسائل».

إلى آخر الدلائل الاربعة عشر المسطورة في ديوانه (عليه السّلام). إلى غير ذلك من النصوص المخصّصة للمحبّ و الشيعة بمن عرفت، منها حديث جابر الجعفي في الوسائل «2» و مستطرفات السرائر «3» ذكرناه في رسالة عرفان السلماني.

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمين و موهمات سرور جاهلين و جائرين عمومات ارحم الراحمين، و اكرم الاكرمين و انّ رحمته وسعت كلّ شي ء و سبقت رحمته غضبه، انّا ارسلناه رحمة للعالمين.

ولى حجّت بالغه قاطعة اين غرور و حسم مادۀ توهم اين سرور فرمايش حضرت حجّت است (عج) در دعاى افتتاح و اشهد انّك ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمة «4» علاوه بر اين كه عموم رحمت و

كرم خدا و پيغمبر نسبت بتمام عالمين از شقى و سعيد و مسلم و كافر در خصوص دنيا است نه آخرت، چنانچه مساويند جميع عالمين خصوصا امّت مرحومه در تمام نعم دنيويّه از مبدأ حيات تا اوّل ممات در نعمت وجود و صحّت و بركت و عمر و عزّت و شوكت و دولت و حسن صورت و اعتدال

______________________________

(1) أمالي الصدوق: 578 ح 790 و بحار الأنوار 70: 15 ح 3.

(2) الوسائل 11: 184 ح 3.

(3) مستطرفات السرائر: 143 ح 10.

(4) اقبال الاعمال 1: 133.

مجموعه مقالات، ص: 78

قامت و املاء و كثرت و امهال در معصيت و مخالفت، و لو لا عموم رحمانيّت و تعميم آن رحمت هر آينه بايد بانواع امتياز و فارق، ممتاز و مفترق بوده باشند سعيد و شقى و مسلم و كافر در دنيا مثل اخرت باشد، وجوه امتياز و افتراق از حيث سقم و صحّت و بلاء و نعمت و رخا و شدّت و طول عمر و وسعت و حسن و قبح صورت اعتدال و اعوجاج قامت و ستر و فضيحت، بلكه لو لا آن عموم و تعميم رحمانيّت و رحمت بايد تمام اشقياء در دنيا مثل آخرت مخاطب به خطاب افتضاح و فضيحت وَ امْتٰازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ «1» جميعا مسوخات، و مبتلا بانواع بليّات و معاقب به اشدّ عقوبات مظالم و اسوأ عواقب سوء جرائم، مثل امم سالفه بلكه بدتر از امم سالفه بوده باشند، زيرا چنانچه سعداء اين امّت اسعد السعداءاند هم چنين اشقياء اين امّت اشقى الاشقياءاند، چون كه هر چه اسباب سعادت و شرافت بيشتر است و عقوبت و عاقبت شقاوت و شقى بدتر

است چنانچه حق تعالى فرموده يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَيْنِ «2» و معصوم فرموده: «المحسن منّا له كفلان من الثّواب و المسي ء منا له ضعفان من العذاب» «3».

و حال آن كه از عموم رحمانيّت و تعميم آن رحمت، تمام اشقياء به شكل و صورت مسلمين بلكه صورت انبياء و مرسلين مساوى و يكسانند، بلكه همين مقدار از تسويه دنيويّه فضلا از ساير انواع ديگرش كافى و وافى و مغنى است،

______________________________

(1) يس: 59.

(2) الأحزاب: 30.

(3) معاني الأخبار: 105- 106 ح 1 و بحار الأنوار 43: 230 ح 2.

مجموعه مقالات، ص: 79

بلكه از اتم و اكمل مراتب رحمت و كرم غير متناهى است، علاوه بر اينها همه اعتقاد به رحمت و كرم الهى هر گاه اصل و حقيقت داشته باشد، بايد مزيد بر طاعت بوده باشد، نه معصيت، و مغرور شدن به مخالفت و معصيت از بى اعتقادى به معاد و وعيد است، نه از اعتقاد به رحمت و كرم است، چنانچه اشاره به هر دو جواب اين غرور است فرمايش حق تعالى يٰا أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّٰاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَكَّبَكَ كَلّٰا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ «1».

و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمين، عمومات نصوص شفاعت در قيامت است، كه از براى هر يك از ائمه هدى مقامى است محمود و شفاعتى است كبرى، بلكه از براى علماء بلكه از براى هر يك از مؤمنين و شيعيان ايشان شفاعتى است در مثل ربيعه و مضر، بلكه از براى هر زمان و مكان از ازمنه و امكنه شريفه، بلكه از براى

هر عملى از اعمال صالحه و تلاوه هر سوره اى از سور قرانيّة شهادتى است و شفاعتى است مقبوله در عرصات قيامت، چنانچه در تفسير لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ «2». عن الصّادق «ما كان له ذنب و لا همّ بذنب و لكنّ اللّٰه حمله ذنوب شيعته و شيعة علىّ ثم غفرها له ما تقدّم من ادم إلى زمانه و ما تاخّر من زمانه إلى يوم القيامة» «3».

فخطابه «من باب إياك أدعو و اسمعى يا جاره» «4».

______________________________

(1) الانفطار: 6- 9.

(2) الفتح: 2.

(3) تفسير القمي 2: 314 و بحار الأنوار 17: 89 ح 19 و مجمع البيان 9: 184- 185 نحوه.

(4) أمالي الصدوق: 56 ح 11 و بحار الأنوار: 8: 34 ح 4.

مجموعه مقالات، ص: 80

و عنه (عليه السّلام) في المستفيضة: «انّ شفاعتي لأهل الكبائر من أمّتي فامّا المحسنون فما عليهم من سبيل».

و في المستفيضة: «لي فضل على النبيّين فما من نبى الّا دعا على قومه بدعوة و انا اخرت دعوتى لأمتي لأشفع لهم يوم القيامة» «1».

و في المستفيضة: «لا يقبل اللّٰه الشفاعة يوم القيامة لأحد من الانبياء و الرسل حتى ياذن له في الشفاعة الا رسول اللّٰه (عليه السّلام) فانّ اللّٰه قد اذن له في الشفاعة من قبل يوم القيامة فالشفاعة له و لأمير المؤمنين و الائمة من ولده ثم بعد ذلك للأنبياء» «2».

و في الزيارة الجامعة و لكم المقام المحمود و الشفاعة المقبولة «3».

و المقام المحمود و الموعود به بقوله تعالى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً «4» هو مقامهم على باب الجنّة لأجل الشفاعة المقبولة «5».

و في تفسير قوله تعالى أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ «6» عنه (عليه

السّلام):

«انّه في يوم القيامة يقال لي و لعليّ ادخلا الجنّة من شئتما و ادخلا النّار من شئتما» «7»

______________________________

(1) أمالي الصدوق: 259 ضمن ح 279 و بحار الأنوار 37: 37 ذيل ح 4.

(2) تفسير القمي 2: 201- 202 و بحار الأنوار 8: 38 ح 16.

(3) عيون اخبار الرضا (عليه السّلام): 2: 277 ذيل ح 1 و بحار الأنوار 102: 132.

(4) الاسراء: 79.

(5) مجمع البيان 6: 284، تفسير القمي 2: 25 و بحار الأنوار 8: 35 و 36 ح 7 و 8.

(6) ق: 24.

(7) الفضائل لشاذان: 120 و الروضة: 18، بحار الأنوار: 40: 44.

مجموعه مقالات، ص: 81

و عنه (عليه السّلام) «انّ لرسول اللّٰه الشفاعة في أمّته و لنا الشفاعة في شيعتنا و لشيعتنا الشفاعة في أهاليهم» «1».

و انّه تعالى ليغفر يوم القيامة مغفرة ما خطر قط على قلب احد حتى ان ابليس ليطاول لها رجاء ان تصيبه «2».

و عنه «في تفسير قوله تعالى يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ «3» اذا اراد الفقيه ان يدخل الجنّة نودي قف فتشفّع، و ان الأنوار تسطع من الفقهاء على رأس كلّ واحد منهم تاج بها قد انبثقت تلك الأنوار في عرصات القيامة و دورها مسيرة ثلاثمائة الف سنة، فلا يبقى يتيما قد كفّلوه، و من ظلمة الجهل علّموه، الّا تعلّق بشعبة من أنوارهم فرفعتهم في العلو، حتى يحاذى بهم فوق الجنان، ثم ينزلهم منازلهم في جوار اساتيدهم فيدخل في شفاعته فئام فئام ممّن اتّعظوا بمواعظه و اخذوا بعلومه و نصايحه «4».

و في الحديث: «انّ المؤمن ليشفع في جاره و ماله حسنة فيقول: ربّ جارى كان يكفّ عنّى الاذى، فيشفع فيه و ان ادنى المؤمنين

شفاعة ليشفع لثلاثين «5». و في رواية «اقلّ رجل منهم ينجوا بشفاعته من اهل العرصات الف الف» «6».

______________________________

(1) تفسير القمي: 2: 202 و بحار الأنوار 8: 38 ذيل ح 16.

(2) احياء علوم الدين للغزالي 4: 221- 222.

(3) الحديد: 12.

(4) تفسير الامام العسكري (عليه السّلام): 344 و 345، و بحار الأنوار 7: 225 و ج 8: 56 ذيل ح 66.

(5) الكافي 8: 101 ذيل ح 72 و بحار الأنوار 8: 56 ذيل ح 70.

(6) تفسير الامام العسكري (عليه السّلام): 110 و بحار الأنوار 7: 210 ضمن ح 104.

مجموعه مقالات، ص: 82

و عنه (عليه السّلام): «و يشفع كلّ رجل من شيعتي في سبعين الف من جيرانه و اقربائه» «1».

و في روايات اخر في مثل ربيعة و مضر «2».

فعند ذلك يقول اهل النّار فما لنا من شافعين و لا صديق حميم إلى غير ذلك «3».

ممّا ورد في شفاعتهم لمن احسن إليهم و لو بشربة ماء او لقمة خبز بادامها و لو كانت الشفاعة لغير اهل المذهب «4».

و عنه (عليه السّلام): «ما من مؤمن دعا للمؤمنين و المؤمنات الا ردّ اللّٰه عليه مثل الذي دعا لهم من كلّ مؤمن و مؤمنة مضى من اول الدهر او إلى يوم القيامة، و انّ العبد ليؤمر به إلى النّار فيستجيب فيقول المؤمنون و المؤمنات: يا ربّ هذا الذي كان يدعو لنا فشفعنا، فيشفعهم فيه فينجوا» «5».

و ما ورد من شفاعة الاطفال لآبائهم و أمّهاتهم حتى السّقط «6».

و ما ورد من شفاعة القرآن لقاريه «7». و عنه (عليه السّلام): «يقال في القيامة لمن قرء سورة الرّحمن في من احببت فيشفع حتى لا يبقى له غاية و لا حدّ» «8» «و لمن

______________________________

(1)

الخصال: 407 ح 6 و بحار الأنوار 8: 39 ذيل ح 19.

(2) صفات الشيعة: 82 ح 5 و بحار الأنوار 8: 59 ذيل ح 79.

(3) الكافي 8: 101 ذيل ح 72 و بحار الأنوار 8: 57 ذيل ح 70.

(4) تفسير الإمام العسكري (عليه السّلام): 37 ح 13 و بحار الأنوار 8: 44 ح 44.

(5) عدة الداعي: 171 و بحار الأنوار 93: 390.

(6) ذيله في سنن ابن ماجة 1: 513 ح 1608 و 1609.

(7) راجع نهج البلاغة: 252 الحكمة رقم 176 و بحار الأنوار 92: 24.

(8) ثواب الاعمال: 143- 144 و بحار الأنوار 92: 306 ح 1.

مجموعه مقالات، ص: 83

قرء يس اشفع اشفعك في جميع ما تشفع و سلني اعطك جميع ما تسئل فيعطى و يشفع فيشفع» «1»، إلى غير ذلك ممّا ورد في شفاعة كل الازمنة و الامكنة الشّريفة لمن اتى بحقها و حرمتها و في شفاعة كل من الاعمال الصّالحة من ابوابها المتفرّقة.

و لكن مع ذلك كله حجّت بالغة قاطعة اين غرور و موهمات اين شبهه و سرور، تاويل و تخصيص آن عمومات تماما و كمالا بعموم لٰا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ و لٰا يَشْفَعُونَ إِلّٰا لِمَنِ ارْتَضىٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «2» وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلّٰا أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ* «3» و بصريح تخصيص و تخصيص آن عمومات در جمله اى از محكمات كتاب و سنّت، بخصوص غير ظالم و جائرى كه خارج از محل كلام است، بلكه بخصوص شيعه و مؤمن كه مخصّص و مقيدند يا اهل ورع و تقوى، چنانچه تفصيلش در ما تقدّم گذشت بابلغ وجه، علاوه بر تخصيص معتزله شفاعت را به شفاعت در رفعت درجات نورانيان

اهل جنان نه غفران ذنوب ناريان دوزخيان.

فخلاصة الكلام من البدء إلى الختام اين كه: تمام اسباب و صلات منقطع، و بهانه هاى غرور و موهمات سرور مرتفع، و شبهات زور و متشابهات دور از براى ظلم و شرور منقطع، و هيچ وجهى از وجوه و هيچ بابى از ابواب اميدوارى عقلا باقى نمانده و نيست، سواى دخول در باب توبۀ نصوح، و پرداختن

______________________________

(1) ثواب الاعمال: 138 و بحار الأنوار 92: 289 ذ ح 1.

(2) الانبياء: 26 و 27.

(3) الانسان: 30.

مجموعه مقالات، ص: 84

به اصلاح و صلوح و تلافى و تدارك ان قروح و جروح بند امت و مذمّت و انصاف و اعتراف به تقصير فانه خير المعاذير، چنانچه شيوۀ ائمه و انبياء و شيمۀ مرضيّه تمام خلفاء و اولياء، با وجود عصمت و تنزيه ايشان از تمام مناقص و گناهان، و اين شيوه توبه و انابه و انصاف و اعتراف به گناه و تقصير، بهترين معاذير، و قريب ترين و صلات به درگاه قاضى الحاجات، و اسباب رحمت و غفران و رجعت از كفر به ايمان، و تبديل سيّئاتش بحسنات به جنات بعد از اعتراف هر يك هر يك از سيّئات كه مضمون و تفسير آيۀ إِلّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صٰالِحاً فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ «1» فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ «2».

______________________________

(1) الفرقان: 70.

(2) الانعام: 45.

مجموعه مقالات، ص: 87

2- هداية الطالبين في اصول دين

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 89

مقدّمه محقّق

كتاب «هداية الطّالبين في اصول الدّين» تأليف سيّد جليل القدر آية ا ..

العظمى حاج سيّد عبد الحسين لارى (ره) است كه به ضميمه حواشى آن حضرت بر رساله ذخيرة العباد ميرزا محمّد تقى شيرازى مشهور به ميرزاى دوّم توسط مرحوم ميرزا محمّد على ملقّب به اشرف الكتاب ارسنجانى در جمادى الاول 1342 ه. ق يعنى حدود پنج ماه قبل از رحلت آن حضرت در چاپخانه محمّدى شيرازى به چاپ رسيده است.

اين رساله مشتمل بر پنج مقصد هشت فصل و يك خاتمه است كتاب يك دوره فشردۀ اصول اعتقادى را به سبكى خاص بيان مى نمايد، نحوۀ نگارش بر اساس كتاب نويسى عهد ناصرى است كه آن را به چند مقصد و فصل و خاتمه تقسيم مى نموده اند و از ذكر آدرس آيات، روايات، اشعار، ضرب المثل و مطالب محقّقين ديگر و .. صرف نظر مى كرده اند. در اين نوشته علاوه بر مسأله فوق وجود برخى جملات مطوّل بدون خبر يا فاعل بدون فعل كه خواننده را مقدارى سر در گم مى سازد، در جاى جاى نوشته خودنمايى مى كند. اما در عوض، نگارش بسيار موجز است و اطناب ممل ندارد.

مجموعه مقالات، ص: 90

نحوه كار تحشيه و شرح چنين بوده كه ابتدا تمام مطالب كتاب را بطور كامل مطالعه نموده و در مرتبه دوّم به نگارش حواشى و تصحيح متن پرداخته و در مواردى كه نياز به توضيح و شرح داشته، از منابع معتبر كلامى به شرح و بسط و توضيح مطلب مبادرت شده است. در مواردى كه لازم بوده در متن واژه اى افزوده يا فعلى آورده شود در قلاب [] قرار داده شده تا

با متن اصلى اشتباه نشود. كلماتى اندك كه به نظر نامناسب مى نمود، با كسب اجازه از حضرت آيت اللّٰه حاج سيد عبد العلى آيت اللّهى مدّ ظلّه العالى حذف گرديد.

نحوۀ استفاده از منابع و مآخذ به روش علمى و دانشگاهى بوده، به همين خاطر در ذكر اسامى مؤلّفين و مصنّفين و محقّقين از آوردن القاب و جملاتى كه مايۀ احترام و اكرام است مانند آيت اللّٰه، حجة الاسلام، دكتر، استاد، پرفسور و ..

پرهيز شده و تنها به نام و شهرت اكتفاء گرديده است.

در تعيين شماره آيات و سور از معجم المفهرس نوشته محمّد فؤاد عبد الباقى استفاده شده و در ترجمه آيات به ترجمه حكيم مهدى الهى قمشه اى اكتفا گرديده است.

اگر در مواردى جسورانه بر خورد شده، آن را به حساب محدوديّت اطلاع و عدم بضاعت علمى اين جانب قرار داده و به بزرگوارى و مناعت آن بزرگوار خواهيد بخشيد.

در پايان لازم مى دانم از الطاف حضرت آيت الله آيت اللّهى امام جمعه محترم شهرستان لار كه با سعه صدر به اشكالات مختلف اين جانب پاسخ داده و به غناى نوشته افزودند هم چنين از محبّتهاى حضرت حجّة الاسلام و المسلمين

مجموعه مقالات، ص: 91

سيّد حسين آيت اللّهى امام جمعه محترم جهرم كه با حوصله به تكميل برخى مطالب مبادرت فرمودند از صميم قلب سپاس گزارى و تشكر نمايم.

اگر در مواردى در توضيح و تحشيه خطا شده كه طبيعت هر انسان كم بضاعتى است بر عهدۀ صاحب نظران خبير است كه بر اين جانب منّت نهند و با هدايت و ارشاد خويش زنگار غفلت و خطا را از چهرۀ نوشته مذكور بزدايند.

از خداوند تعالى عزّت

و سر بلندى اسلام و مسلمين و نظام مقدس جمهورى اسلامى و خذلان كفار و منافقين و معاندين و هدايت گمراهان را خواهانم.

و السّلام عليكم و رحمة اللّٰه و بركاته ابو الحسن مؤيّدى

مجموعه مقالات، ص: 93

مقصد اوّل در اثبات واجب الوجود و دلائل آن

مطلب اوّل در اثبات واجب الوجود است

و ادلّه بر اين مطلب بسيار است و لكن اكتفا مى شود به چند دليل كه به فهم عوام نزديكتر باشد.

دليل اوّل آن كه از بديهيّات عقل است كه [ممكن] به خودى خود محال است و ممتنع كه موجود شود بلكه لا بد است كه غير ممكنى [1] او را ايجاد كند و از عدم بوجود آوردن و آن منحصر بواجب الوجود است. پس وجود ممكنات دليل قاطع است بر وجود صانع واجب الوجود [2] شعر:

______________________________

[1] مقصود از غير ممكن همان واجب است.

[2] اين دليل بر آيه (35 طور) كه مى فرمايد «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخٰالِقُونَ» استوار است.

آيا اين خلق (بدون خالق) از نيستى صرف بوجود آمدند، يا خويشتن را خود خلق كردند؟

علّامه طباطبايى در تفسير آيۀ فوق از قول مفسّرين چند نظر را ذكر مى كند، از جمله مى نويسد:

«آيا اين مكذّبين بدون خالقى خلق شده اند؟ و بدون مقدّرى اين چنين تقدير بديع و محيّر العقول به خود گرفته اند؟. آيا اينان بدون علّت و پديد آورنده اى و بدون غرض و هدفى و ثواب و عقابى خلق شده اند .. يا اين كه خودشان، خود را آفريده اند و در نتيجه مخلوق خداى سبحان نيستند» [سيّد محمد حسين طباطبايى الميزان فى تفسير القرآن ترجمه سيّد محمّد باقر موسوى همدانى 1360 كانون انتشارات محمّدى تهران- ج 37- ص 39- 40].

صاحب تفسير المبين در ذيل آيۀ فوق مى نويسد:

«اما ان يكون وجودهم

بمحض الصدفة و اما لأنفسهم و كل من الفرضين هراء و حماقة» [محمد جواد مغنيه التفسير المبين بنياد بعثت بى تا ص 600]

مجموعه مقالات، ص: 94

و فى كلّ شى ء له آية تدلّ على انّه واحد [1] هر گياهى كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد

دليل دوّم آن است كه هر گاه [انسان] تأمل كند موجودات را از آفتاب و ماه و ستار [گان] و آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و چشمه ها و نهرها و [بارش] باران و حيوانات و وحوش و طيور و شب و روز و جنّ و انس و غير اينها با آن چه در آنهاست از صنايع عجيبه و بدايع غريبه و حكم و مصالح كثيره كه عقول عقلا از ادراك آن عاجز و افهام ازكيا از احاطه آنها قاصر [است]، قطع مى كند به اين كه اينها خود به خود از عدم بوجود نيامده اند بلكه لا بد است از براى آنها از صانع مدبّر حكيمى. سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ [2] بلكه هر كه تأمّل كند در كيفيّت خلقت خود و ملاحظه حكم و مصالح مخلوقه در خود نمايد قطع باين مطلب از براى او حاصل مى شود. «من عرف نفسه فقد عرف ربه» [3] بلكه تأمّل و تفكّر در اضعف مخلوقات مثل پشه و مگس عسل [زنبور عسل] كافى در اين مطلب است.

از حضرت رضا عليه السّلام سؤال شد چه دليل بر حدوث عالم، فرمودند نبودى بعد شدى و دانستى كه تو موجود نكردى نفس خود را و موجود هم نكرده تو را

______________________________

وجود آنها يا تصادف محض است

و يا خودشان آفرينندۀ خودشان مى باشند كه هر دو فرض خطا و حماقت است.

[1] در هر چيزى نشانه اى است كه بر وحدانيّت خداوند دلالت مى نمايد.

شعر از ابو العتاهيّة كوفى (211- 130 ه. ق) مى باشد.

[2] فصلت: 53 ما آيات قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملا هويدا و روشن مى گردانيم تا ظاهر و آشكار شود كه خدا بر حق است.

[3] كسى كه خود را شناخت مسلما خداى خويش را خواهد شناخت. رسول اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم.

مجموعه مقالات، ص: 95

مثل تو [1].

و از حضرت امير عليه السّلام سؤال نمودند كه:

بما عرفت اللّٰه فرمود «عرفت اللّٰه بفسخ العزائم» «1» يعنى خدا را شناختم به فسخ عزيمت و شكست همّت چون همّت بستم حايل شد ميان من و همت و عزم كردم مانع شد قضا و قدر ميان من و عزمم، دانستم كه مدبّر غير من است و از حضرت صادق سؤال شد كه چه دليل است بر وجود صانع فرمود سوار كشتى گاهى شده اى عرض كرد بلى فرمود كشتى شكسته كه ديگر نجات دهنده نداشته باشد گفت بلى فرمود كه آيا در دل تو بوده [كه] كسى هست كه بتواند تو را نجات دهد گفت بلى فرمود همان خداى تست كه قادر بر نجات تست در وقتى

______________________________

[1] متن روايت چنين است عن الحسين بن خالد عن ابى الحسن عليّ بن موسى الرّضا عليه السّلام انّه دخل عليه رجل فقال له يا بن رسول اللّٰه ما الدّليل على حدث العالم قال أنت لم تكن ثمّ كنت و قد علمت انّك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو

مثلك.

توحيد صدوق باب 42 اثبات حدوث العالم ص 292، منشورات جماعه المدرسين، قم، بى تا.

دليل دوّم مجموعه اى است از سه برهان حسّى كه متكلّمين و حكما در اثبات وجود خداوند ارائه مى نمايند.

1- برهان نظم يا تشكيلاتى كه در نظام عالم بكار رفته است.

2- برهان هدايت و راه يابى موجودات آفرينش (هدايت عامّه) 3- برهان حدوث و پيدايش عالم.

تأمّل در چگونگى مخلوقات، دقّت در صنايع عجيبه و بدايع غريبه و حكم و مصالح اشاره به برهان نظم و هدايت و راه يابى و كلام حضرت على بن موسى الرّضا عليه السّلام اشاره به برهان حدوث و پيدايش عالم دارد.

براى اطلاع كامل از براهين بالا نگاه كنيد به پاورقى هاى شهيد مطهّرى برج 5 اصول فلسفه و روش رئاليسم علّامه طباطبايى ص 56- 69، الهيّات و معارف اسلامى جعفر سبحانى ص 39- 77.

______________________________

(1) نهج البلاغة (قصار الحكم شماره 250).

مجموعه مقالات، ص: 96

كه نجات دهنده نيست غير او و فرياد رسى نيست مگر او «1».

چه خوش گفت عجوز چرخ ريس اعرابيّه در جواب حضرت معصوم كه از او پرسيد به چه خداى خود شناختى، دست از چرخ خود بر داشت و گفت البعرة تدلّ على البعير و اثر القدم يدلّ على المسير أ فسماء ذات أبراج و ارض ذات فجاج لا تدلّان على الخبير البصير. [2].

دليل سيّم آن است كه هر كه تأمّل و تفكّر نمايد در معجزات و كرامات و خوارق عادات صادره از انبياء و اولياء و اوصياء و نزول عذاب بر كسانى كه اطاعت آنها را نكردند و تكذيب آنها را نمودند مثل حضرت نوح عليه السّلام و هود عليه السّلام و صالح عليه السّلام

و ثمود عليه السّلام و لوط عليه السّلام و ابراهيم عليه السّلام و شعيب عليه السّلام و موسى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام و غير آنها از انبياء سابقين و جناب محمد بن عبد اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم و عترت طاهره آن جناب و به ديدۀ بصيرت نظر كند كه اين امور در قوّه بشر نيست و از تحت قدرت ممكنات خارجست، قطع مى كند بوجود واجب و به صدق انبياء در [اثبات] وجود واجب [3].

دليل چهارم مستجاب شدن دعاى اولياء و صلحا و مؤمنين است زيرا كه

______________________________

[2] پشكل دليل بر وجود شتر و جاى پا دليل بر وجود راه است. پس آيا آسمان با برجهايش و زمين با راههاى وسيعش دليل بر آفرينندۀ بينا و تيز بين نمى باشد. اين مطلب به شكل ديگرى هم طرح شده و مى گويند در پاسخ امام على عليه السّلام بيان شده است؟

نظامى مى گويد:

از آن چرخى كه گرداند زن پير قياس چرخ گردنده همى گير

[3] مقصود اين است كه معجزات و كرامات و خوارق عادات دليل ارتباط انبياء، اولياء و اوصياء به عالم ديگر است و چون اين اعمال فى حدّ ذاته از توان ممكنات خارج است دليل بر وجود واجب مى باشد.

______________________________

(1) نور الثّقلين ج 1، ص 13 و علم اليقين ج 1 ص 21.

مجموعه مقالات، ص: 97

از خواندن خدا و مناجات با ربّ الارباب و بر آمدن حاجات يقين حاصل مى شود بوجود خدا [1].

دليل پنجم اتّفاق ارباب جميع عقول كامله است بر وجود صانع پس بايد كه صانع عالم موجود باشد زيرا كه محال است جميع عقلا عالم متّفق شوند در خطا

و همه اشتباه كنند.

مطلب ثانى در صفات.

[فصل اول صفات] ثبوتيّه [2] است

و آن هشت است

______________________________

[1] دليل سوّم و چهارم از يك مقوله است و تفاوت ماهوى ندارد. مگر اين كه بگوييم در انبياء و اوصياء عصمت شرط است اما در مؤمنين و صلحا شرط نيست.

[2] در صفات خداوند:

دومين مطلبى كه حضرت ايشان طرح مى نمايد پيرامون صفات خداوند است.

بطور كلى صفات اليه به دو دسته ثبوتى و سلبى و صفات ثبوتى به سه دسته ثبوتى حقيقى محض- حقيقى مضاف و اضافى محض تقسيم مى شود.

1) صفت ثبوتى حقيقى محض، صفاتى است كه نسبت به چيز ديگر ملاحظه نشود و در خارج نيز هيچ متعلّقاتى نداشته باشد مانند زنده بودن و پايبند بودن خداوند 2) صفت حقيقى مضاف: صفاتى است كه از خداوند منفك نمى شود و هميشه باقى و ثابتند و تغيير و تبديل در آنها نيست مانند علم و قدرت و سمع و بصر و ..

اين دو دسته را اصطلاحا صفت ذات گويند.

3) صفت اضافى محض كه صفت فعل هم مى گويند صفاتى است كه مؤخّر از ذات بوده و از ذات حق، انفكاك پذير و از افعال الهى انتزاع شده باشد مانند رازقيّت، ربوبيّت و خالقيّت. طبيعى است پيش از اين كه خداوند به كسى روزى دهد يا خلق نمايد يا پرورش دهد، رازق و خالق و ربّ به او تعالى اطلاق نمى گردد.

در چگونگى صفات ذات مجموعا سه نظريه وجود دارد:

1- نظريه معتزله: اينها معتقدند كه چون خداوند بسيط از تمام جهات است هيچ گونه صفتى براى او متصوّر نيست زيرا داشتن صفت مستلزم تكثّر و تركيب است. از سوى ديگر چون در آيات قرآن و روايات پيامبر اكرم صلى اللّٰه عليه و

آله و سلم از صفات بحث شده است براى حل اين مشكل به نيابت

مجموعه مقالات، ص: 98

______________________________

صفت از ذات معتقد شده اند و مى گويند: «هر چند ذات حق از هر گونه صفتى مبرّاست ولى نوع فعل ذات حق شبيه فعل ذاتى است كه داراى صفاتى از قبيل: علم، قدرت و حيات و .. مى باشد و ذات عارى از صفات او كار ذات واجد الصّفات را انجام مى دهد. (شهيد مطهّرى- شرح منظومه- ج 2 ص 156).

2- نظريه اشاعره: نظر اينان عكس نظريه معتزله است و معتقدند كه ذات حق موصوف به صفات مى باشد و چون صفت و موصوف مغاير هم مى باشند پس صفات واجب الوجود زائد بر ذات بوده اما بخاطر اين كه ذات قديم است صفات هم قديم است و به جاى يك قديم معتقد به 8 قديمند (قدماى ثمانيه) و مى دانيم كه اعتقاد به تعدّد قدما كه از سخن آنان لازم مى آيد، شرك است.

حاجى مى گويد

و الاشعرى بازدياد قائله و قال بالنّيابة المعتزلة

3- نظريه شيعه كه صفات ذات را عين ذات مى داند و توضيح آن خواهد آمد.

تفاوت صفت ذات و فعل: از مفيد نقل شده كه «فرق ميان صفات ذات و صفات افعال آن است كه در صفات ذات نمى توان صاحب آنها را به ضد آنها توصيف كرد و نه او را از داشتن خود آن صفات خالى شمرد، در صورتى كه در صفات افعال وصف كردن كسانى كه شايسته آنها هستند به ضد آنها يا تهى بودن آنها از خود آن صفات درست است. آيا نمى بينى كه خدا را نمى توان بدان وصف كرد كه ميرنده و ناتوان و نادان است، و نيز وصف

كردن او به اين كه از زنده و دانا و توانا بودن بيرون است درست نيست؟ ولى او را مى توان بدين گونه وصف كرد كه امروز آفريننده و روزى دهنده به زيد و ميرانندۀ عمرو آغاز كنندۀ فلان چيز خاص يا بازگردانندۀ آن به زندگى نيست. و او را عزّ و جل بدان وصف كرد كه روزى دهنده و بازدارنده و زنده كننده و ميراننده و آغاز كننده و باز گرداننده و هستى بخش و نابود كننده است» نگاه كنيد به مارتين مكدرموت، انديشه هاى كلامى شيخ مفيد ترجمه احمد آرام انتشارات دانشگاه تهران 1372 ص 2- 93).

نظر صدوق نيز همين است و اصل قول از كلينى است اما اين مطلب خالى از اشكال نيست و در همه صفات فعل صدق نمى كند مثلا عدالت در عين صفت فعل بودن چگونه مى توان آفريننده را به ضد آن توصيف كرد؟

صاحب علم كلام ضمن نقض نظر بالا مى نويسد «فارق بين صفت ذات و صفت فعل اين است كه هر صفتى كه در انتزاع و اعتبار آن و اتّصاف ذات حق بدان، خود ذات كافى باشد آن صفت، صفت ذات و قديم و عين ذات است مانند دانائى و توانايى و حيات. هر صفتى كه در انتزاع و اتّصاف ذات بدان، وجود فعلى از افعال خدا لازم است، آن صفت، صفت فعل است چه اتّصاف

مجموعه مقالات، ص: 99

______________________________

ذات به ضد آن ممكن باشد مانند رحمت و غضب و چه نباشد، مانند صفت عدل.» (نگاه كنيد به سيّد احمد صفائى، علم كلام ج 1 ص 237).

گفتيم اماميّه صفات ذات را عين ذات مى دانند مثلا خداوند قادر بالذّات است نه به

قدرت زائد و عالم بالذات است نه به غير و چنين استدلال كرده اند كه «قديم بيش از يكى نيست و آن از ازل بجز خدا نبوده است و ما وراى او ممكناتند، و هر ممكنى حادث است. در صورتى كه اگر فرض شود صفات خدا غير ذات اوست يا قديم است يا حادث بنا بر اين كه صفات نيز قديم باشند، تعدّد قدما لازم مى آيد و بنا بر دومى، لازم مى آيد كه خداوند در ازل بدون علم، حيات و قدرت، موجود بوده و در عرض او، و مقارن او چيزى نبوده است، زيرا كه فرض بر اين شد كه صفات پس از او حادث شده اند. چون هر دوى اينها باطل و محال است پس بطور قطع صفات خدا عين ذات و عين حقيقت اوست نه چيزى زائد و قائم بر ذات» (نگاه كنيد به محمد جواد مغنيه، خطوط برجسته اى از فلسفه و كلام اسلامى ص 122).

صفات ذات عين ذات است يعنى چه؟

براى روشن شدن مطلب ابتدا تفاوت ذات و صفات در ممكن الوجود مورد بررسى قرار مى دهيم سپس به ذات و صفات واجب مى پردازيم.

در موجودات ممكن صفت قائم به غير است و عارض بر ذات مثلا در جمله على عالم است على اسم ذات و عالم صفت است كه بر اسم عارض شده است و علم به على قائم است و به وسيله علم چيزى براى على كشف مى شود، پس علم چيزى است و ذاتيات افراد چيزى ديگر. در اين صورت صفت زائد بر ذات است. همين كه امير المؤمنين على عليه السّلام در خطبه اوّل نهج البلاغة مى فرمايد:

لشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف و

شهادة كلّ موصوف انّه غير الصفة فمن وصف اللّٰه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و ..

هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است پس كسى كه خدا را بدين ترتيب متّصف به صفاتى كند براى او قرين ساخته است و كسى كه همراه و قرين براى خدا بسازد او را دو تا فرض كرده و كسى كه او را دو تا فرض كند جزء جزء نموده و كسى كه جزء جزء نمايد او را نشناخته است ..

امّا صفت ذات عين ذات خداوند است نه زائد بر ذات بدين معنى است كه: ذات واجب ذاتى است نامتناهى و اوصاف جمال الهى به كمال نامتناهى بر مى گردد و ذات بى نهايت مستلزم وجود كمالات بى نهايت است و نامحدود و بى نهايت تعدّد نمى پذيرد به نحوى كه مثلا وجود بى نهايت

مجموعه مقالات، ص: 100

______________________________

بعنوان ذات، علم بى نهايت و قدرت بى نهايت بعنوان دو مصداق داشته باشد، بلكه ذات واحد منشأ انتزاع مفاهيم كثيره مى باشد بدين معنى كه هر چند علم و قدرت مفهوما متفاوتند ولى علم خدا غير قدرت خدا نيست و اين كه فرموده اند يسمع بما يبصر و يبصر بما يسمع (خدا با همان كه مى بينيد مى شنود و با همان كه مى شنود مى بيند) اشاره به همين مطلب است. به عبارت ساده تر مفهوم قادر يعنى كسى كه در انجام يا عدم انجام مختار باشد با مفهوم (اللّٰه) كه مستجمع صفات كمال است متفاوت است ولى مصداقا قادر همان خداوند است نه چيزى ديگر. طبيعى

است كه اگر صفات را عين ذات ندانيم بايد زائد بر ذات قلمداد كنيم بدين معنى كه ذات حق چيزى و صفت او چيزى ديگر باشد در اين صورت در وجود، تركيب ايجاد كرده ايم و شى ء مركّب نيازمند اجزاء خويش است و شى ء نيازمند واجب الوجود نخواهد بود.

شيخ صدوق از علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام در باب صفات ذات و افعال روايتى نقل نموده كه مؤيّد سخن بالاست.

حدثنا على بن احمد .. عن الحسين بن الخالد قال: سمعت الرّضا عليّ بن موسى عليه السّلام يقول لم يزل اللّٰه تبارك و تعالى عليما قادرا حيّا قديما سميعا بصيرا، فقلت له: يا ابن رسول اللّٰه انّ قوما يقولون انّه عز و جل لم يزل عالما بعلم و قادرا بقدرة و حيا بحياة و قديما بقدم و سميعا بسمع و بصيرا ببصر فقال عليه السّلام من قال ذلك و دان به فقد اتّخذ مع اللّٰه اخرى و ليس من ولايتنا على شى ء، ثم قال عليه السّلام لم يزل اللّٰه عز و جل عليما قادرا حيا سميعا بصيرا لذاته، تعالى عما يقول المشركون و المشبهون علوا كبيرا. (توحيد صدوق ص 139- 140 حديث) حسين بن خالد مى گويد از على بن موسى الرّضا شنيدم كه مى فرمود: خداوند بطور ازلى عالم و قادر و حى و قديم و شنوا و بيناست. عرض كردم اى فرزند رسول خدا گروهى مى گويند كه خداوند با علم عالم است و با قدرت قادر است و با حيات زنده است و با قدم قديم است و با گوش شنوا و با چشم بيناست.

امام عليه السّلام فرمودند اگر كسى چنين بيانديشد و بدان ديندارى كند شرك

آورده و با خداى يگانه ديگرى را پذيرفته است و چيزى از ولايت ما را ندارند. سپس فرمود خداوند هميشه عالم و قادر و حى و قديم و سميع و بصير بالذّات است و منزّه است از اين شريك ها و شبيه و مانندها كه براى آن بلند مرتبه فرض شود.

صفات سلبيه: صفاتى است كه ذات مقدس الهى از آنها مبراست و در ساحت قدس حق راه ندارد.

از ديدگاه اهل عرفان همين طور كه به صفات ثبوتى صفت جمال مى گويند، به صفات سلبى خطاب جلال مى كنند. بدين معنى كه خداى تعالى اجل از آن است كه چنين صفاتى را دارا باشد

مجموعه مقالات، ص: 101

اوّل آن كه خداوند عالم قادر مختار است در افعال خود بهر چيز توانايى و قدرت دارد و عاجز از هيچ نيست و دليل بر اين مطلب چند چيز است:

(الف) آن كه هر كه تأمّل كند در موجودات از آسمانها و ماه و آفتاب و غير آنها از مخلوقات عظيمه با آن چه در [هر] يك از آنهاست از مصالح و بدايع و غرائب، قطع مى كند به قادر بودن خداوند عالم بر هر چيزى [1].

(ب) اتّفاق جميع انبياست [2].

(ج) آن كه قدرت صفت كمال است و عجز صفت نقص است و عجز بر خدا روا نيست.

______________________________

مانند مركب بودن- جسمانى بودن- فناپذيرى- همانندى و ..

نكته قابل ذكر اين كه كليه صفات ثبوتى به كمال و كليه صفات سلبى به نقص منتهى مى شود پس مى توان نتيجه گرفت كه خداوند مستجمع جميع كمالات بوده و از هر گونه نقصى مبراست.

علّامه طباطبايى در تقسيم صفات از صفت فعل، ذكرى به ميان نمى آورد و صفات را به

سه دسته ذاتى و ثبوتى مانند قدرت، سلبى مانند فقر و نسبى مانند خلقت زمان، تقسيم مى كند و در توضيح صفت نسبى از صفات آفريده گار- كردگار- روزى دهنده- زنده كننده و .. نام مى برد.

پس ايشان صفت نسبى را همان مى داند كه ديگران آن را صفت فعل مى نامند.

(ر. ك به اصول فلسفه و روش رئاليسم ج 5 ص 136) قدما مجموع صفات ذات و فعل را در اين دو بيت خلاصه مى كردند.

عالم و قادر و حىّ است و مريد و مدرك هم قديم و ازلى هم متكلّم صادق

نه مركّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى و غنى دان خالق

و براى اطلاع از اجزاى شعر بالا ر. ك به جعفر سبحانى الهيات ص 169- 175

[1] دليل الف مخلوقات را آيينه قدرت خداوند دانسته و از طريق حكمتهاى و عجايب مخلوقات اثبات قدرت الهى مى نمايد.

[2] دليل ب براى كسانى قابل قبول است كه انبياء را به عنوان انسانهاى صدّيق و وارسته پذيرفته اند نه براى عموم انسانها.

مجموعه مقالات، ص: 102

دويّم آن كه خداوند عالم است به همه اشياء و هيچ چيز از او مخفى نيست و دليل بر اين مطلب علاوه بر ادلّه كه در ثبوت قدرت ذكر شد اشتمال مصنوعات و مخلوقات خداوند عالم است بر حكمتها و مصلحتهاى لا تعدّ و لا تحصى و اين بدون علم ممكن نيست و ديگر آن كه ثابت شد قدرت خداوند عالم و اين مستلزم علم است زيرا كه قادر آن است كه افعال او از روى قصد و شعور باشد و اين بدون علم به مقصود متصوّر نيست [1] أَ لٰا

يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ [2]

______________________________

[1] علم خداوند به اشياء علم حضورى است ملا صدرا علم الهى بما سوى را علم اجمالى در عين كشف تفصيلى مى داند كه فاضل تونى با يك مثال مطلب را روشن نموده است. او مى گويد «اگر كسى بخواهد حروف تهجّى را بيان كند تمام حرفها در ذهنش حاضر است و لازم نيست كه به هر يك فكر كند و اگر مى توانست يك مرتبه بگويد دفعة واحدة مى گفت ولى چون ممكنش نيست حروف را يك يك ادا مى كند پس ذات علم اجمالى است به اجمالى كه عين تفصيل است.

(الهيّات محمد حسين فاضل تونى ص 68) براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به مكارم شيرازى پيام قرآن ج 4 ص 62- 99 و الهى قمشه اى حكمت الهى ج 1 ص 253- 262.

[2] ملك 14- آيا خداوند به كسى كه آفريده است علم ندارد با آن كه خداوند لطيف (باريك بين) و خبير است. صاحب راه سعادت در ذيل آيه فوق مى نويسد «حكما به دو دليل بر علم واجب الوجود استدلال كرده اند: يكى آن كه واجب الوجود علّت هر چيزى است و علّت به معلول خود علم دارد خواجه طوسى در شرح اشارات گويد: قيام ممكنات به واجب و ارتباط آنها به وى سخت تر از قيام صورت ذهنيّه ما است به ما چون احتياج معلول به علت بيش از احتياج صورت ذهنيّه به ذهن است، چه آن احتياج به فاعل است و اين احتياج به قابل، به هر حال چون خداوند آفريده گار است علم دارد به آفريده گان خود و اين دليل از «من خلق» استفاده مى شود.

دليل دوّم آن كه چون در موجودات

به دقّت مى نگريم مى بينيم در خلقت هر يك مصالح بسيار بكار رفته است چه بزرگ مانند انسان و چه در موجودات خرد و كوچك مانند پشه و مگس كه چشم و گوش و معده و آلات نسل و غير آنها براى هر يك آفريده، پس فاعل آن از روى قصد و به علم و عنايت آنها را آفريده است و لطيف در صنعت استاد ريز كار و آگاه را گويند كه چون در صنعت او نگاه كنى ببينى مصلحت مصنوع خود را مراعات كرده است، مثلا در اتومبيل وسايل حركت و

مجموعه مقالات، ص: 103

سيّم آن كه خداوند عالم حىّ است و فانى نيست و دليل اين مطلب علاوه بر اتّفاق انبياء آن است كه ثابت شد كه خداوند عالم قادر و عالم است به جميع اشياء و علم و قدرت بدون حيات ممكن نيست و علاوه بر اين فنا و زوال نقص و از صفات ممكنات است و ثابت شد كه خداوند عالم واجب الوجود است پس فنا و زوال بر او روا نيست.

چهارم آن كه خداوند عالم قديم و ازلى و ابدى است [1] يعنى هميشه بوده و هميشه خواهد بود و دليل بر اين علاوه بر اتّفاق جميع انبياء اين است كه فنا و زوال از صفات ممكنات است پس بر خدا روا نيست زيرا كه ثابت شد كه خداوند عالم واجب الوجود است.

پنجم آن كه خداوند عالم متكلّم [2] است يعنى قادر است بر خلق كلام و

______________________________

راحت مسافر را درست كرده است هر چه بيشتر دقّت كرده باشد در ريزه كارى آگاهى او بيشتر است و اين كه خداوند تعالى

گفت «هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»* به آن اشارت كرده است (ميرزا ابو الحسن شعرانى، راه سعادت ص 89) خبير به معنى كسى است كه با خبر از اسرار نهان است پس دو واژه لطيف و خبير از علم گسترده خداوند پرده برمى دارد.

[1] ازلى و ابدى چيست؟ ازلى بودن يعنى وجودى دائمى و هميشگى داشتن و باصطلاح حضرت مؤلّف قديم بودن زيرا اگر وجود حق متعال ازلى نباشد حادث خواهد بود و هر حادثى نيازمند علّت است و هيچ نيازمندى واجب الوجود نخواهد بود هر گاه ازليّت حق را پذيرفتيم بايد ابديّت او را نيز به پذيريم زيرا وجود ازلى حتما نامحدود است و وجود نامحدود ابدى خواهد بود. از دو صفت فوق گاهى به (وجود سرمدى) تعبير مى شود. بعضى از مفسرين در تفسير آيه 3 حديد «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّٰاهِرُ وَ الْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» مى گويند اوّل و آخر همان ازلى و ابدى است (براى اطّلاع بيشتر نگاه كنيد به پيام قرآن ناصر مكارم ج 4 ص 187- 197.

[2] صفت متكلّم ز صفات فعل خداوند است اين صفت از صفات حادث بوده كه بغير قائم است.

امّا حنابله كه به قديم بودن كلام معتقدند قرآن را بعنوان كلام خدا، قديم مى دانند.

فلاسفه مى گويند «تكلّم خدا عبارت است از اظهار كمال نهايى خود، خواه به وسيله ايجاد اصوات

مجموعه مقالات، ص: 104

كلام را خلق نموده است و دليل بر اين مطلب علاوه بر اتّفاق جميع انبياء اين است كه ثابت شد كه خداوند عالم قادر بر هر چيز است پس قادر بر خلق كلام نيز خواهد بود.

ششم و هفتم آن است كه خداوند عالم سميع

و بصير است [1] مى شنود و مى بيند هر چيز را و دليل بر اين مطلب علاوه بر اتّفاق جمع انبياء اين است كه شنيدن و ديدن نوعى است از علم و ثابت شد كه خداوند، عالم به جميع اشياء است.

______________________________

و حروف تدوينى باشد يا به وسيله ايجاد كلمات تكوينى» با توضيح فوق تكلّم خداوند دو گونه است.

1- تكلّم به كلام لفظى 2- تكلّم به كلام تكوينى كه به لفظ احتياجى نيست يعنى خداوند كمالات نهايى خود را به ابداع و اختراع و تكوين نقضهاى عالم وجود اظهار مى فرمايد مانند يك نقّاش كه با عمل خويش تكلّم خود را نشان مى دهد. (براى اطّلاع بيشتر نگاه كنيد به علم كلام سيّد احمد صفائى ج 2 ص 240- 247- الهيّات فاضل تونى ص 72- 73.

[1] سميع و بصير: اين دو صفت در آيات متعدّد قرآن بكار رفته است از جمله «شورى 11» كه مى فرمايد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» همانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست.

اين دو واژه وقتى در مورد مخلوقات بكار مى رود به معنى آلات و ابزار شنوايى و بينايى است اما وقتى در مورد خداوند استعمال مى شود به معنى علم و آگاهى او نسبت به اصوات و مبصرات است.

به عبارت ديگر وقتى مى گوييم خداوند سميع و بصير است يعنى خداوند به ديدنى ها و شنيدنى ها علم حضورى دارد. پس اين دو صفت، به صفت ذاتى علم بر مى گردد و بايد دانست كه همين طور كه خداوند به ديدنى ها و شنيدنى ها عالم است به چشيدنيها و بوييدنيها نيز عالم است امّا بخاطر اين كه صفات چشائى و بويايى بيشتر در مورد مخلوقات

بكار مى رود و براى عموم مردم مشكل تركيب با ذات را به دنبال مى آورد از بيان آنها صرف نظر مى گردد. «براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به پيام قرآن مكارم شيرازى ج 4 ص 103- 123 و الهيّات فاضل تونى ص 72

مجموعه مقالات، ص: 105

هشتم آن است كه خداوند عالم مريد [1] است يعنى آن چه را كه مى كند به اراده و قصد مى كند و دليل بر اين علاوه بر اتّفاق جميع انبياء اين است كه اراده كمال است و عدم آن نقص پس لازم است كه خداوند عالم مريد باشد. زيرا كه نقص بر خدا روا نيست و مخفى نماناد كه صفات ثبوتيّه منحصر در اين هشت چيز نيست بلكه بيشتر از آنهاست هم چنانكه از كتاب اللّٰه و اخبار ائمّه معصومين مستفاد مى شود كه اسماء الحسنى غير متناهى است عدّا و معنا، لكن متعارف ما بين علما اختصاص به اين هشت چيز است و شايد كه اين از جهت

______________________________

[1] مريد: اراده در مخلوقات حالتى است كه پس از تصوّر منافع يا مصالح براى فاعل حاصل مى شود. براى تحقّق اراده بايد فاعل بتواند (الف) فعل را تصوّر نمايد. (ب) منافع و مصالح آن را تصديق كند. (ج) شوق تحقّق در فاعل ايجاد شود.

جدائى شوق از اراده احتمال دارد ولى انفكاك فعل از اراده ممكن نيست. معنى فوق الذّكر از اراده كه براى بشر قابل تصور مى باشد براى خداوند متصوّر نيست. به همين خاطر ضمن تقسيم اراده براى خدا، به تعريف آن مى پردازند. بعضى اراده را بدو قسم اراده اجمالى و تفصيلى تقسيم مى كنند و مى گويند اراده اجمالى كه نظر به كلّ موجودات دارد

و اراده تفصيلى به جزء جزء موجودات نظر دارد اراده در تقسيم اوّل از صفت ذات و در تقسيم دوّم از صفت فعل محسوب مى شود.

به همين خاطر بعضى اراده الهى را به دو دسته اراده ذاتى و فعلى تقسيم كرده اند و در تعريف اراده ذاتى گويند «اراده ذاتى خداوند همان علم به نظام اصلح در جهان آفرينش و خير و صلاح بندگان در احكام و قوانين شرع است.» و اراده فعلى او عين ايجاد است و جزء صفات فعل محسوب كرده اند. مثلا اراده او بر خلقت آسمان و زمين و وجوب نماز و تحريم دروغ از نوع اراده فعلى است.

اين كه در بعضى روايات است كه اراده خداوند به معنى ايجاد است، نه انديشه مى كند و نه تصميم مى گيرد و نه فكر مى كند، ناظر به اراده فعلى خداوند است.

در بعضى از كتابها از اراده ذاتى به اراده تكوينى و از اراده فعلى به اراده تشريعى تعبير شده است.

(براى اطّلاع بيشتر نگاه كنيد به پيام قرآن ناصر مكارم ج 4 ص 142- 157 و الهيّات فاضل تونى ص 62- 64 و علم كلام ج 1 سيّد احمد صفائى ص 8- 239.

مجموعه مقالات، ص: 106

وضوح و ظهور آنهاست.

بعد از اعتقاد باين هشت چيز، صفات ثبوتيّه بر دو قسم است صفات ذاتيّه يعنى صفاتى كه عين ذات واجب الوجود است مثل علم و قدرت و صفات فعليّه يعنى صفاتى كه فعل واجب الوجود است و عين ذات واجب نيست مثل خالقيّت و رازقيّت و صفات ذاتيّه آن است كه ثابت است از براى واجب الوجود بذاته يعنى [عين] ذات الهى است مثل علم زيرا كه ثبوت آن

كمال است و سلب آن نقص است و صفات فعليّه آن است كه سلب آنها نقص نيست [1] و جايز باشد سلب آنها در بعض اوقات مثل خالقيت. زيرا كه سلب آنها در بعض اوقات صحيح است.

فصل ثانى در صفات سلبيّه است

و آن هفت چيز است.

اوّل و دويّم و سيّم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم [2] اين است كه خدا جسم نيست و جوهر نيست و عرض نيست و محلّ حوادث و عوارض نيست و حلول در چيزى نكرده است [3] و دليل بر نفى اين صفات علاوه بر اتّفاق جمع

______________________________

[1] به توضيحاتى كه قبلا پيرامون تفاوت صفات فعل و ذات داده شد مراجعه فرمائيد.

[2] مؤلّف محترم از هفت صفت سلبيه در اين قسمت به نام بردن 5 صفت اكتفاء فرموده و صفت تركيب در مباحث قبلى مورد بررسى قرار دادند امّا از غير قابل رؤيت بودن خداوند بحثى نمى كنند كه صفت هفتمين نيز همين است.

[3] براى هر يك از صفات سلبيّه در كتب كلامى دلايلى ذكر شده كه به اختصار آورده مى شود.

1) خداوند جسم نيست: قول جسم نبودن خداوند، قول اتّفاقى همه فرق اسلامى بجز مجسّمه مى باشد و دليل جسم نبودن او اين است كه:

الف) جسم، مركّب از ماده و صورت است و شى ء مركّب نيازمند مى باشد و شى ء نيازمند واجب الوجود نخواهد بود.

ب) جسم محتاج مكان است و خداوند از مكان داشتن مبرّا است.

مجموعه مقالات، ص: 107

انبياء اين است كه اين امور از صفات ممكنات است و خداوند عالم منزّه از صفات ممكنات است و جميع آنها نقايص است و (خداوند) و متّصف به صفات

______________________________

2) خداوند جوهر نيست: در تعريف جوهر

گويند، چيزى است كه اگر در خارج يافت شود نيازمند به موضوع نباشد در گذشت ثابت كرديم كه براى خداوند ماهيّت متصوّر نيست پس خداوند جوهر نيست.

3) خداوند عرض نيست: در تعريف عرض گويند ماهيّتى است كه در هستى محتاج به موضوع باشد و چون مسلم است كه واجب الوجود ماهيّت نيست و نيازمند هم نمى باشد پس عرض نيست.

4) خداوند محل حوادث و عوارض نيست:

حادث شدن امرى بر خداوند و تغيير پذيرفتن او از دو حال بيرون نيست يا آن تغيير موجب كمال الهى مى شود يا سبب نقص كه هر دو باطل است زيرا اگر تغييرى موجب كمال الهى گردد معنيش اين است كه قبلا خداوند فاقد آن كمال بوده است و اگر موجب نقص گردد كه دليل بر محدوديّت است و خداى تعالى از هر دو حالت مبراست. از سوى ديگر هر چيز حادث ممكن است و هر چيز ممكن معلول و محتاج به علت مى باشد و شى ء محتاج واجب الوجود نيست.

شايد برخى ايراد بگيرند كه براى خداوند خشم و غضب و خشنودى و رضايت و .. متصور است كه همه اينها بايد با تغيير حالات هماهنگ باشد در پاسخ اين مورد به روايتى اكتفاء مى كنيم.

امام صادق عليه السّلام در پاسخ هشام بن حكم كه مى پرسد آيا براى خدا خشنودى خشم است مى فرمايد آرى امّا نه مانند خشنودى و خشم مخلوق سپس فرمود خشنودى خداوند پاداش و خشمش كيفر مى باشد بدون اين كه بر ذاتش حالتى عارض شود.

[5] خداوند در چيزى حلول نكرده است.

حلول كردن چيزى در چيزى يعنى متّحد شدن يك شى ء در شى ء ديگر كه براى خداوند محال است.

زيرا حلول خواه حلول

عرض در معروض باشد مانند حلول سياهى يا سفيدى در چيزى و يا حلول صورت در مادّه باشد و خواه حلول نفس در بدن هر سه نيازمند حال و محل مى باشند كه نيازمندى براى واجب الوجود متصوّر نيست.

نظريه حلول به بعضى از بت پرستان و مسيحيان و متصوّفه و حلوليّه نسبت داده مى شود.

(براى اطلاع كامل نگاه كنيد به علم كلام سيّد احمد صفاتى ج 2 ص 247- 311)

مجموعه مقالات، ص: 108

كماليّه و جماليّه است. [1] پس جايز نيست اتّصاف خداوند عالم به اين امور و مخفى نماناد كه صفات سلبيّه نيز منحصر به اين هفت چيز نيست بلكه جميع صفاتى كه نقص مى باشد و از صفات مخلوقين است خداوند عالم منزّه از آنهاست چنانچه اشاره شد.

اثبات يگانگى خداوند

[2] اوّل آن است كه واجب الوجود واحد است و شريكى از براى او نيست و دليل بر اين بسيار است اوّل اتّفاق جميع انبياست بر اين مطلب و محال است اتّفاق همه بر خطا.

دويم آن است كه خداوند عالم خبر داده است به وحدانيّت خود و اين كه غير از او خدايى نيست و كذب بر خدا روا نيست [3].

سيّم آن كه اگر خدايى ديگر باشد بايد كه از براى او رسولى و پيغمبرى نيز باشد كه از جانب او خبر بدهد خصوصا در صورتى كه آن ديگرى نفى او نمايد

______________________________

[1] اين جمله اندكى مشوّش به نظر مى رسد امّا با كمى دقّت مقصود حضرت مؤلّف روشن مى شود. اصل مطلب چنين است [كه اين امور از صفات ممكنات است و جميع آنها نقايص است و خداوند عالم منزّه از صفات ممكنات است و متّصف به صفات كماليّه

و جماليّه است] پس ..

[2] مبحث اثبات يگانگى خداوند در چاپ اول تحت عنوان «فعل ثانى در صفات سلبيّه» نوشته شده و مبحث صفات سلبيّه در چند صفحه بعد نگارش يافته كه به احتمال قريب به يقين اشتباه چاپى است. به همين خاطر در چاپ جديد اصلاح گرديد.

[3] در مباحث گذشته پيرامون صفات ثبوتيّه و سلبيّه مطالبى بيان گرديد كه بازگشت صفات ثبوتى، به كمال، و سلبى به نقص است و دروغ يكى از مصاديق صفات سلبى است كه از خداوند مبراست اين دليل براى خداشناسان اثبات وحدت مى نمايد و براى كسانى كه خدا را قبول ندارند فايده بخش نخواهد بود.

مجموعه مقالات، ص: 109

چون رسول و پيغمبرى نفرستاده است پس موجود نخواهد بود [1].

چهارم آن است كه هر كس تأمّل كند در عالم آفاق و انفس مى بيند آنها را مرتبط به يك ديگر به نحوى كه به هيچ قسم خلل و نقصان و قصورى و افسادى در آنها نمى بيند و از اين قطع حاصل مى شود به اين كه اينها صادر از شخص واحد شده اند كما قال اللّٰه تعالى لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا «1» و بدان كه براى

______________________________

[1] دليل سوّم در كلمات امير المؤمنين على عليه السّلام خطاب به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام وجود دارد و در كتب كلامى تحت عنوان برهان هدايت و فيض تشريعى مورد بررسى قرار مى دهند. متن كلام امام چنين است «و اعلم يا بنيّ انّه لو كان لربّك شريك لأتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت أفعاله و صفاته و لكنّه اله واحد كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه احد و

لا يزول ابدا و لم يزل.

پسرم: بدان اگر پروردگار تو شريكى داشت رسولان او نيز بسوى تو مى آمدند، آثار ملك و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى، امّا او خداوندى است يكتا، همان گونه كه خويش را توصيف كرده است.

هيچ كس در ملك و مملكتش قادر به ضديت با او نيست، هر گز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است.

نهج البلاغه نامه شماره 31 در اين جملات امام عليه السّلام دو برهان را ذكر مى فرمايند:

برهان اوّل همان است كه حضرت مؤلّف نيز ذكر فرموده و آن ارسال رسولان از ناحيه خداى ديگر است. امّا برهان دوم از جملۀ «آثار ملك و قدرتش را مى ديدى» برمى آيد كه فلاسفه از آن به تعدد تدبير دليل بر تعدّد ذات است تعبير مى نمايند، كه جناب مؤلّف در دليل چهارم اشاره فرموده است. زيرا وحدت نقش دليل بر وحدت نقاش و وحدت ذات دليل بر وحدت تدبير است.

در نهايت به آيه «لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا» اشاره مى فرمايد كه نزد فلاسفه به برهان تمانع اشتهار دارد.

(براى اطّلاع از براهين نامبرده، ر. ك به اصول فلسفه و روش رئاليسم نوشته علامه طباطبايى با پاورقى هاى شهيد مطهّرى ج 5 ص 111- 120

______________________________

(1) انبياء آيه 22.

مجموعه مقالات، ص: 110

توحيد كامل مراتب بسيار است.

مراتب و درجات توحيد

[1] اوّل توحيد واجب است يعنى واجب نيست بجز خدا و لوازم وجوب وجود براى غير او نيست.

دويم توحيد اله عالم است يعنى آن چه در عالم موجود مى باشد يا موجود مى شود همه مستند به ذات اقدس الهى مى باشد.

سيّم توحيد معبود است يعنى غير خدا احدى مستحق معبوديّت نيست.

چهارم توحيد در صفات كماليّه

وجوبيّه است يعنى براى خدا شريكى در صفات كماليّه نيست.

پنجم توحيد در افعال است يعنى افعال خدا شباهتى با افعال غير او ندارد.

ششم توحيد در خلق و رزق است يعنى خدا شريكى در اين دو مرتبه نيز ندارد و احدى غير از خدا خالق و رازق نيست.

هفتم توحيد در قدم است يعنى قديم منحصر به ذات اقدس الهى است.

هشتم توحيد در مقام محبّت است و راجع مى شود به اين مقام حبّ فى

______________________________

[1] مراتب و درجات توحيد: معمولا در كتابهاى امروزى توحيد را به دو دسته نظرى و عملى تقسيم مى نمايند، توحيد نظرى را به نام توحيد ذات، صفات و افعال و توحيد عملى را به نام توحيد عبادى و توحيد اطاعتى و ولايتى يا سياسى مى خوانند. امّا حضرت ايشان توحيد را ده مرتبه مى دانند كه برخى از آنها بازگشت به مراتب نظرى و بعضى عملى دارد و بعضى نيز در تقسيم فوق نمى گنجد. مثلا توحيد در خالقيّت و رازقيّت در توحيد افعالى و توحيد معبود در توحيد عبادى و توحيد محبت در توحيد اطاعتى و ولايتى جاى مى گيرد امّا توحيد در قضا و قدر خوف و رجاء و توكّل در تقسيم فوق جائى ندارد. تذكر اين نكته ضرورى است كه تقسيم توحيد نظرى به 3 شاخه و عملى به دو شاخه يك تقسيم قراردادى است كه بر اساس حصر عقلى صورت نگرفته است.

مجموعه مقالات، ص: 111

اللّٰه و بغض فى اللّٰه.

نهم توحيد در مقام قضا و قدر است.

دهم توحيد در مقام توكّل و رجاء و خوف است به اين معنى كه توكّل بايد بسوى خدا باشد و منقطع باشد عبد از غير خدا و

اميد او بفضل و رحمت او باشد و از غير خدا نترسد و بداند كه مبدأ و مرجع همه خداوند عالم است و اوست اله هر مألوهى و هيچ چيز در عالم واقع نمى شود مگر به مشيّت و اراده و قضا و قدر و اذن خداوند «ما شاء اللّٰه كان و ما لم يشأ لم يكن» و شريك از براى او در اين مراتب نيست و موت و حيات و نشر واقع نمى شود مگر به امر الهى «و لا حول و لا قوّة الا باللّٰه العلى العظيم».

يازدهم آن كه خداوند، عالم يگانه است در لوازم وجوب وجود و احدى شريك و شبيه به او در آن نمى باشد و خدا منزّه است از لوازم امكان و ممكن بالذّات و واجب بالذّات به هيچ وجه من الوجوه مشاركتى و مشابهتى با هم ندارند هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هٰالِكٌ إِلّٰا وَجْهَهُ «1» و بدان كه وحدت الهيّة از قبيل وحدت نوعيّه و جنسه و شخصيّه و عدديّه [2] نيست بلكه توحيد خدا به معنى نفى

______________________________

[2] اقسام وحدت 1- وحدت نوعى: اين نوع وحدت بيشتر جنبه مفهومى دارد مثلا مى گوييم حسن- حسين- تقى- فاطمه- زينب- زهرا و .. انسانند. كه همه اينها در مفهوم انسان وحدت دارند.

2- وحدت جنسى: اين نوع وحدت نيز مانند وحدت نوعى است تفاوت در گستردگى دامنه آن است بدين معنى كه وحدت جنسى گسترش زيادترى از وحدت نوعى دارد مثلا مى گوييم حسن- اسب- شتر- ماهى- مار حيوانند. كه همه در مفهوم حيوانيت وحدت دارند.

3- وحدت شخصيّه: يعنى اين كه خداى تعالى شخص بالذّات منحصر به فرد در وجود است و تمام موجودات عالم ماده

كه ممكن الوجودند همگى خيالات همان واجب مى باشند مانند آب دريا

______________________________

(1) قصص 88.

مجموعه مقالات، ص: 112

شريك است و وحدت او مجهول الكنه [1] است و مركّب نيست.

بدان كه مركّب بر چند قسم است و واجب الوجود از همه آنها منزّه است.

اوّل تركيب ذهنى است و آن، آن است كه در ذهن منحلّ شود به اجزاء مختلفه.

دويّم تركيب خارجى است.

سيّم تركيب عقلى است و آن، آن است كه در عقل منحلّ به اجزاء

______________________________

كه داراى موجهاى بزرگ و كوچك و بلند و پست و .. است. كه در واقع موجها خيال است و حقيقت همان آب درياست.

4- وحدت عدديّه: وحدت عددى وحدتى است كه فرض تكرّر در آن ممكن باشد مثل اين كه بگوييم يك خودكار دو دفتر يا يك مداد ملاحظه مى شود كه هر چهار نوع وحدت در بارۀ وجود الهى باطل و شرك است زيرا وحدات ياد شده مستلزم محدوديّت معلوليّت قلّت و ساير لوازم ماهيّت است.

به همين خاطر فلاسفه به وحدت بسيطه يا وحدت حقّه حقيقيّه قائلند كه هيچ گونه محدوديتى در آن متصوّر نيست به تعبير مؤلّف معظّم مى توان گفت وحدت الهى وحدت مجهول الكنه است كه توضيح آن خواهد آمد. (براى اطلاع كامل از اقسام وحدات مراجعه فرمائيد به رساله وحدت از ديدگاه حكيم و عارف حسن حسن زاده آملى ص 37- 40 و سيرى در نهج البلاغه شهيد مطهرى ص 60- 63).

[1] وحدت مجهول الكنه چيست؟ به عنوان مقدّمه مى گوييم: شناخت هر چيزى مستلزم تصوّر آن است كه پس از تصوّر، تصديق دست مى دهد به عبارت ديگر تصديق فرع بر تصوّر است. حال گوييم وجود خدا و مفاهيم اسماء

و صفات الهى را مى توان تصوّر كرد پس به تصديق هم مى توان نايل شد. امّا تصوّر ذات حق محال است زيرا تصوّر وقتى محقّق مى شود كه بتوان بر آن تسلّط يافت چون واجب الوجود صرف وجود است و محدوديتى براى او متصور نيست محال است كه بتوان به وسيله ادراكات انسانى كه داغ محدوديت بر پيشانى آن زده شده است، به آن رسيده. و همين است معنى مجهول الكنه بودن ذات حق.

به عبارت ساده تر مى توان گفت چون وحدت عين ذات است و ذات حق مجهول الكنه مى باشد پس وحدت نيز همين حكم را دارد. (براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به حكمت الهى، مهدى الهى قمشه اى ج 1 ص 233).

مجموعه مقالات، ص: 113

عقليّه شود [1].

چهارم آن است كه به حسب مفهوم و به اعتبار، اجزائى بر آن متصوّر شود.

پنجم تركيب از جنس و فصل است و بدان كه هر مركبى محتاج است و واجب الوجود غنى بالذّات است پس ممتنع است اين كه واجب الوجود مركّب باشد و بدان كه خدا مركّب از وجود و ماهيّت نيست [2] بلكه ذات خدا ماهيّت ندارد و وجود محض است و نيز مركّب از ذات و صفت نيست بلكه خدا صفت زائده ندارد و صفات كماليّه عين ذات او مى باشد به اين معنى كه ذات و صفت او وحدت حقيقيّه مى باشد. و به هيچ وجه من الوجوه كثرت و تعدّدى نه عقلا و نه

______________________________

[1] مى دانيم كه واجب الوجود بودن مستلزم وحدت است و نمى تواند مركّب باشد زيرا شى ء مركّب نيازمند اجزاء خويش است و شى ء نيازمند محتاج به علّت است و محتاج، واجب الوجود نمى باشد. امّا در

مورد اقسام مركّب به نظر مى رسد كه سعى حضرت ايشان بر اين بوده كه احتمالات مصداقى تركيب را از هر گونه انديشه اى نفى كند زيرا تركيب عقلى، ذهنى، مفهومى و جنس و فصل تفاوت ماهوى ندارد و بطور كلى مى توان شى ء مركّب را به دو قسمت مركّب خارجى و عقلى تقسيم كرد.

[2] بحث در اين است كه آيا ذات واجب مانند ممكنات دو حيثيّتى است و متشكّل از وجود (هستى) و ماهيّت (چيستى) است يا در واجب الوجود، ماهيّت متصوّر نيست.

وقتى ماهيّت حدّ وجود قلمداد مى شود، واضح است كه براى واجب الوجود ماهيتى متصوّر نيست. زيرا او وجود صرف و هستى محض است و از هر گونه محدوديتى مبرّاست پس چيستى او عين هستى اوست. حكما مى گويند اگر ذات حق تعالى دو حيثيّتى باشد لازم مى آيد كه وجود عارض بر ماهيّت باشد و لازمه عارض شدن وجود بر ماهيت، معلوليّت وجود است و معلوليّت وجود واجب محال است.

حاجى سبزوارى مى گويد

و الحق ماهيّته إنيّيته إذ مقتضى العروض معلوليّة

ماهيّت حق عين وجود است زيرا مقتضاى عروض (عارض شدن وجود بر ماهيت) معلوليّت وجود است. (براى اطّلاع بيشتر نگاه كنيد به شرح منظومه شهيد مطهّرى ج 1 ص 43- 45 و شرح منظومه سبزوارى غرر 5 و ..

مجموعه مقالات، ص: 114

اعتبارا متصوّر نيست پس معنى اين كه خدا عالم است آن است كه جاهل نيست و معناى قدرت نفى عجز است حاصل اين كه بعضى از علماء مى گويند صفات كماليّه خدا عين ذات اوست و بعضى تعبير به نفى نقايص كرده اند و اختلاف علماء در مسأله از حيثيت تعبير و لفظ مى باشد و در معنى اختلافى

نيست [1].

______________________________

[1] براى اطلاع بيشتر به بحث صفات كه قبلا توضيح داده شد مراجعه نماييد.

مجموعه مقالات، ص: 115

مقصد دوم در نبوّت

اشارة

و در آن چهار فصل است.

فصل اوّل در اين است كه لازم و واجب است بر خداوند عالم كه پيغمبرى از جانب خود بر مخلوقين نصب كند و بفرستد

و دليل بر اين مطلب بسيار است اوّل آن است كه نصب نبى لطف است و بر خداوند عالم لطف واجب است [1].

______________________________

[1] اين كه نبوّت لطف الهى است در حق بندگان قولى است كه جمله متكلّمين عدليّه متقدّم و متأخّر بر آن توافق نظر دارند و شيعه از اين برهان براى اثبات نبوّت و امامت بهره مى برد.

هر چند شيخ الطّائفه قاعده لطف را در كتاب (تمهيد الاصول) به تفصيل بيان فرموده امّا ريشه قاعده لطف به زمان ائمّه برمى گردد و مناظره هشام بن حكم يكى از شاگردان مكتب امام صادق (ع) با عمرو بن عبيد معتزلى و مرد شامى نمونه بارز آن است.

(ر- ك به كلينى، اصول كافى ج 1 حديث 3 ص 238- 240 و حديث 8 ص 221 و صفائى هشام بن حكم مدافع حريم ولايت ص 97- 101 و ص 101- 105).

همين طور كه در بالا يادآورى شد اصل جريان لطف از اعتقادات عدليّه است و شيعه و معتزله قائل به وجوب لطف بر خداوند بوده اند امّا اشاعره وجوب آن را بر خداوند انكار كرده اند.

لطف به چه معنى است و مقصود متكلّمان از لطف چيست؟

مى دانيم كه خداوند دو گونه لطف به بندگان خود دارد لطف تكوينى كه به كل جهان هستى و نحوۀ تربيت و پرورش آن برمى گردد و لطف تشريعى كه به شرع و تكليف مربوط مى شود و مقصود متكلّمان از لطف، احسان در عالم تشريع است لذا در تعريف آن گويند «اللطف ما يقرّب العبد إلى الطّاعة و يبعّده عن المعصية».

لطف چيزى است كه مكلّف را با (حفظ اختيار و آزاديش) به طاعت

نزديك و از معصيت دور

مجموعه مقالات، ص: 116

دويّم آن است كه نصب نبى اصلح به حال عباد است زيرا كه مشتمل است بر منافع لا تحصى و صدور اصلح بر خدا لازم است زيرا كه ترك آن مرجوح است و ترجيح مرجوح بر راجح قبيح است [1].

______________________________

سازد.

يا لطف چيزى است كه مكلّف بدون تكلّف به انجام تكليف مبادرت نمايد. در لطف نه جبر و زور كارساز است و نه قدرت و تمكين دخالت دارد. بلكه لطف براى روشنگرى و هدايت انسانها در مسير صحيح و بيدارى آنان در جريان باطل است. علّامه شعرانى در قاعده لطف گويد «.. پس اگر خداوند ببيند كسى مردم را گمراه مى كند و راضى به عمل او نباشد بطلان او را آشكار سازد يا خود او را هلاك كند تا مردم گمراه نشوند چه اگر او را به حال خود گذارد و رسوا نكند دليل رضاى اوست بعمل وى» سپس مى افزايد كه شنيدم در زمان مرحوم نراقى يكى از دانشمندان مسيحى اعتراض كرده بود كه اين قاعده لطف درست نيست زيرا مدّعيان باطل مانند بود او زردشت مردم را گمراه كردند و خداوند آنها را منع نفرمود نراقى پاسخ داد از كجا دانستى كه آنها باطل بودند مسيحى گفت بطلان مذهب آنها واضح است نراقى جواب داد اگر بطلان مذهب آنها آن قدر واضح است كه توهم فهميدى همه فهميدند و بر خداوند واجب نبود كه برهانى جديد بر بطلان آنها بفرستند زيرا دفع باطل به قاعده لطف در جايى است كه باطل واضح نباشد و مردم گمراه شوند و خداوند براى رفع گمراهى آنان او را رسوا سازد».

لطف

داراى سه مرحله است: توفيق (فراهم آوردن وسايل و امكانات لازم) ارشاد و راهنمايى (ارائه طريق) و رهبرى در عمل (ايصال به مطلوب).

با توجه به رأفت و رحمت بى پايان الهى، براى انسانى كه از طريق وحى تكليف را تشخيص داده ايجاب مى كند كه خداوند لطفش را شامل گرداند و اين لطف با نبوت خاتمه نمى پذيرد بلكه در امامت و حتى ولايت ادامه مى يابد.

(براى اطلاع كامل ر- ك سيّد احمد صفائى علم كلام ج 2 ص 26، معارف اسلامى ج 2 ص 198 ابو الحسن شعرانى، راه سعادت تهران انتشارات صدوق 1359 ص 95)

[1] خواجه طوسى در آغاز مقصد چهارم تجريد پيرامون فوائد بعثت انبياء مى نويسد:

البعثة حسنة لاشتمالها على فوائد كمعاضدة العقل فيما يدل عليه و استفاده الحكم فيما لا يدلّ و ازالة الخوف و استفاده الحسن و القبح و المنافع و المضار و حفظ النّوع الانسانىّ و تكميل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفة و تعليمهم التّضايع الخلفيّة و الاخلاق و السّياسات و الاخبار بالعقاب و الثّواب فيحصل اللطف للمكلّف

مجموعه مقالات، ص: 117

______________________________

نيكى بعثت انبياء يك مسأله روشنى است كه غالب ارباب ملل و فلاسفه و الهيّون به آن معتقدند بت پرستان و براهمه آن را انكار مى نمايند خواجه فوائد بعثت را به نحو موجز ذكر نموده كه با توضيح مختصر بيان مى شود 1- عقل گاهى در قضاوت استقلال دارد و گاهى غير مستقل است. در اين كه آفريننده اى وجود دارد و آفريننده داراى علم و قدرت است عقل مستقلا حكم مى نمايد امّا در احكام فرعى مانند اين كه روزه در رمضان واجب است و در عيد فطر حرام، عقل از خود استقلالى ندارد در مورد

اوّل فايده بعثت تأييد حكم عقل و در مورد دوّم استفاده كامل از بيان پيامبر است.

2- انسان وقتى خود را بنده خدا حس مى كند در انجام برخى اعمال خود مردّد مى ماند و نمى داند كه آيا عملى كه انجام داده موجب رضاى معبود است يا عامل خشم او. بعثت وسيله اى است كه اعمالى كه رضاى خداوند را تحقق مى بخشد يا خشم حضرت حق را مى آفريند بيان مى دارد و اين است معنى جمله (و ازالة الخوف) 3- افعال بعضى زشت است و بعضى زيبا كه عقل در شناخت همه زشتى ها و زيباييها استقلال ندارد انبياء وسيله اى براى شناخت آنها هستند.

4- در مورد خوراكى ها نيز بعضى نافع و برخى زيان آور است كه عقل همه آنها را درك نمى كند مگر به وسيله تجربه هاى بسيار كه آن هم براى انسان به نحو كامل ميسر نيست، با بعثت انبياء سود و زيان اشياء نيز مشخص مى شود. مانند نحوۀ تقسيم ارث يا حرام بودن ماهى بدون پولك و ..

شايد فايده سوّم و چهارم به يك منشأ برگردد و بگوئيم اولى معنوى و دوّمى مادّى است.

5- چون انسان نيازمند به زندگى اجتماعى است محتاج قانون است و چون بشر بخاطر عدم تسلّط كامل به نيازهاى مادّى و معنوى خويش نمى تواند قانونى همه جانبه را براى خويش تدوين كند ناچار بايد اين قانون از طرف شخصيّت ممتازى كه امتيازش بر ساير افراد مسلم باشد وضع شود و براى تسليم شدن ساير انسانها بايد اين امتياز الهى باشد و از طريق معجزه به اثبات برسد و چنين شخصيّتى جز پيامبر كسى ديگر نمى تواند باشد.

6- چون بشر از نظر درك كمالات و تحصيل معارف مختلفند

و هر يك بايد به حسب استعدادات تربيت شده و پرورش يابند بعثت پيامبران ضرورت مى يابد.

7- فنون مختلف صنعت عاملى است براى رفع نياز بشر و بر اساس مدارك تاريخى بنيانگذار برخى صنايع حسّاس و دقيق انبياء بوده اند. پس يكى از فوائد بعثت انبياء تعليم صنايع و فنونى بوده كه بر بشر پوشيده بوده است.

8- فضايل اخلاقى و تأديب انسانها وسيله تعالى نوع بشر است كه اين مهم با بعثت پيامبران

مجموعه مقالات، ص: 118

سيّم آن است كه شكّى و شبهه اى نيست كه خداوند عالم مخلوقين [مخلوقات] را عبث و بى فايده خلق نكرده است بلكه از جهت مصلحتى خلق كرده و از جهت فايده [اى] آفريده است كه آن فايده عايد به مخلوقين است و آن فايده نعمت تكليف است پس لا بدّ است از نصب كسى كه تكاليف را به عباد برساند و راه خير و شرّ و مصالح و مفاسد را به ايشان بنمايد و چنين كسى پيغمبر است از جانب خدا و بدان كه اتمام حجّت بر خدا لازم و واجب است به دليل عقل و نقل و آن موقوف بر نصب حجّت مى باشد زيرا كه بدون آن وعده و وعيدى كه مقتضاى لطف است مستحسن نمى شود. [1]

______________________________

تحقّق مى يابد.

9- آگاهى انسانها به پاداش و كيفر اعمال وسيله كمال انسان و وصول به صراط مستقيم است و چون انبياء به پاداش و كيفر اعمال آگاهند پس بعثت آنان وسيله رسيدن انسانها به كمال حقيقى است كه لطف خداوند براى بندگان محسوب مى شود. هر چند همه موارد بالا لطف الهى است.

(براى اطلاع كامل ر. ك به علم كلام تأليف سيّد احمد صفائى ج 2

ص 32- 47 و شرح تجريد ص 81- 485)

[1] توضيح اين كه وجود رسول يا امام حجّت خدايند و بدون آنها تكليف و مؤاخذه و عقاب غير حكيمانه است قرآن كريم مى فرمايد: «مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولًا» (15- اسراء) ما هر گز مؤاخذه و عقاب بر نافرمانى از تكليف نمى كنيم مگر آن كه قبلا رسولى فرستاده باشيم. از اين آيه و آيات ديگر در قرآن برمى آيد كه عقل و حس به تنهايى وسيله هدايت نيستند زيرا اگر آنها وسيله هدايت بودند لزومى نداشت كه خداوند با ارسال رسل و انزال كتب حجّت را تمام نمايد و بهانه را از دست انسانها بگيرد. قرآن كريم در علل برانگيختگى پيامبران مى فرمايد «لِئَلّٰا يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (165 نساء) تا مردم پس از رسولان بر خدا حجّت و عذر و بهانه اى نداشته باشند.

علّامه طباطبايى در توضيح آيه فوق ضمن بيان مطالب بالا مى نويسد كه از اين آيه مى توان عصمت انبياء نيز ثابت نمود.

(محمد حسين طباطبايى الميزان فى تفسير القرآن ترجمه محمد تقى مصباح يزدى ج 3 ص 199)

مجموعه مقالات، ص: 119

فصل دويّم در وجوب اتّصاف انبياست به صفات كماليّه

مثل عصمت [1]

______________________________

[1] عصمت چيست: عصمت «ملكه اى» است كه با وجود آن پيامبر از هر گونه گناه و اشتباه مصون است اگر چه قدرت بر انجام معصيت دارد. بعضى مى گويند وقتى خداوند ملكه عفت كه مانع از گناه است تحت اختيار پيامبر قرار مى دهد و علم به معايب گناه و مناقب طاعت و تأييد اين علم به وسيله وحى و تنبيه و عقاب در صورت صدور گناه به واسطه سهو و فراموشى به رسول خويش ارزانى مى دارد، حقيقت عصمت حاصل مى شود. (سيّد

احمد صفائى علم كلام ج 2 ص 115) اين كه پيامبر بايد معصوم باشد ميان فرق اسلامى اتّفاق است امّا در مراحل عصمت اختلاف نظر وجود دارد كه مراحل آن به نقل صاحب علم كلام عبارت است از:

1- عصمت اعتقادى و فكرى، اگر ازارقه خوارج كه پيروان نافع بن ازرق حنفى هستند استثناء نماييم همه فرق اسلامى معتقدند كه پيامبر بايد از هر گونه انحراف فكرى و اعتقادى مصون باشد. و هيچ كفر و ضلالتى بر پيامبر در طول زندگى جايز نيست.

2- عصمت در تبليغ: همه فرق اسلامى معتقدند كه پيامبر در مقام تبليغ بايد از هر گونه تحريف و دروغ عمدا يا سهوا مصون باشد زيرا ارسال پيامبرى كه مصون از تحريف نباشد نقض غرض است و نقض غرض براى خداى حكيم محال است. علامه طباطبايى در الميزان ذيل آيه 213 بقره بحثى استدلالى پيرامون عصمت انبياء ارائه مى دهند و دلائل تازه اى از آيات قرآن بيان مى نمايند (براى اطلاع كامل رجوع كنيد به ترجمه تفسير الميزان ج 3 ص 192- 201) نويسنده اسلام آئين برگزيده در اين فراز مى نويسد كه پيامبر در تبليغ بايد از هر گونه اشتباه و خطا و فراموشى مصون باشد.

3- عصمت فتوائى: در اين مرحله نيز اتّفاق فرق اسلامى بر لزوم عصمت پيامبر است و خطاى در فتوى را عمدا يا سهوا جايز نمى دانند.

4- عصمت اعمالى و اخلاقى: در اين مرحله عقايد و نظريّه ها مختلف است.

الف) عقيده و نظر اماميّه: اماميّه بروز هر نوع گناه اعم از صغيره يا كبيره عمدا يا سهوا چه به عنوان خطا در تأويل چه به عنوان اسهاء از جانب خداوند جايز نمى دانند.

ب) نظر اكثر

معتزله: اكثريّت معتزله معتقدند كه پيامبران نبايد گناهان كبيره مرتكب شوند ولى گناهان صغيره كه كاشف از دناءت و پستى نباشد و باعث نفرت نگردد مانعى ندارد. امّا ابو على جبائى معتقد است ارتكاب گناه اعم از كبيره يا صغيره عمدا جايز نيست ولى سهوا جايز است.

ج) نظر بسيارى از اهل حديث و حشويّه از معتزله: اينان هر گونه گناه را به هر جهتى براى پيامبران جايز مى دانند.

در اين كه پيامبر از چه هنگام معصوم است نيز در بين فرق اسلامى اتّفاق نظر وجود ندارد زيرا

مجموعه مقالات، ص: 120

از خطا و سهو و نسيان پس شرط است در رسول اين كه معصوم باشد از خطا چه در شرعيّات و احكام و چه در عقليّات و چه در عاديّات و بايد در نماز [1] شك نكند و اشتباه از او صادر نشود به جهت آن كه قول و فعل رسول حجّت و صدق مى باشد و تأسّى بر رسول واجب است و اطاعت او بر كافّۀ رعيّت متحتّم

______________________________

اماميّه معتقدند كه عصمت از بدو پيدايش تا لحظه مرگ است امّا اكثر معتزله لزوم عصمت را از آغاز بلوغ دانسته و معتقدند قبل از بعثت گناه كبيره و كفر بر انبياء جايز نيست و اكثر اشاعره عصمت را از زمان بعثت لازم مى دانند و ابو على جبائى و ابو الهذيل علّاف از معتزله نيز پيرو همين نظريه اند.

دليل متكلّمان اماميّه: فرستادن پيامبرى كه خود تا چندى قبل از بعثت مرتكب خلاف شود و اعمال زشت از او صادر گردد نقض غرض است كه از خداى حكيم سر نمى زند خدائى كه بر اساس برهان لطف براى اصلاح بندگان و

ايجاد كمال حقيقى آنان و وصول به هدايت از ارسال رسل و انزال كتب دريغ نمى فرمايد چگونه با ارسال پيامبرانى كه در اثر گناه و انحراف اخلاق فسادانگيزى مى كنند هدف حقيقى خويش را فاسد مى سازد اين عمل از يك موجود عاقل سر نمى زند چه رسد به خداى حكيم و عليم.

طبيعى است كه انحرافات قبل از بعثت موجب تنفّر و سلب اعتماد و اطمينان مردم است زيرا به شخص گناه كار اعتماد نيست يا كمتر اعتماد مى شود تا شخصى كه مرتكب گناه نمى شود و چون اعتماد مردم به انبياء منوط به عصمت آنهاست بايد پيامبران از بدو پيدايش معصوم بوده و از هر گونه اشتباه و خطا و گناه مصون باشند و چون انتخاب شخص معصوم از سوى خداوند ممكن است، عدم انتخاب معصوم خلاف لطف و نقض غرض است كه محال مى باشد.

[1] در اين كه پيامبر و امام در نماز دچار شك نمى شود نظر غالب متكلّمين شيعه است امّا شيخ صدوق با نظر غالب مخالف است و شيخ مفيد با لحنى خاص نظر صدوق را مردود مى داند علّامه حلّى سهو در نماز را براى پيامبر جايز ندانسته و آن را زشت ترين و سبكترين مطلب مى داند كه به پيامبر نسبت مى دهند. حقيقت هم همين است كه سهو در نماز هم نبايد داشته باشد زيرا همين مسأله باعث سلب اعتماد مى گردد.

ر- ك به انديشه هاى كلامى شيخ مفيد مارتين مكدرموت ترجمه آرام ص 2- 473 و نهج الحقّ و كشف الصّدق علّامه حلّى ص 6- 147

مجموعه مقالات، ص: 121

مى باشد [1] و اين مطلب بدون عصمت كامله معقول نيست و بدان كه از اجماع و نصوص و ادعيه

مستفاد مى شود كه چهارده معصوم، بوده اند [و] مكروه و ترك اولى [2] از آنها صادره نشده است و از بعضى از انبياء سابقين مثل حضرت آدم عليه السّلام ترك اولى صادر نشده است و مؤوّل باختلاف مراتب اشرفيّت و افضليّت است و الّا در اصل رياست و عصمت و رتبت و خلافت الهيّه شريك و مساوى و يكسانند و بدان كه بايد اوصياء نيز معصوم باشند از گناه و از خطا و بدان كه بايد [3]

______________________________

[1] جمله اطاعت او بر كافّه رعيّت متحتّم مى باشد كه به معنى اطاعت مطلقه مردم از رسول محسوب مى شود از آيه أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ قابل استنباط است. زيرا واژه (اطيعوا) در آيه فوق مقيّد به هيچ قيدى نيست و هيچ آيه اى در قرآن نداريم كه آيه فوق را مقيّد نمايد پس دستور وجوب اطاعت از رسول به نحو مطلق خواسته شده و اطاعت مطلقه رسول مستلزم عصمت است همين است كه مى فرمايد اين مطلب بدون عصمت كامله معقول نيست.

[2] عدم صدور مكروه و ترك اولى از انبياء و اوصياء اجماعى نيست امّا مى توان گفت معمولا ترك اولى هم از آنان سر نمى زند.

[3] صفات انبياء به طور كلى به دو دسته تقسيم مى شود:

الف) صفات اختصاصى انبياء مانند عصمت، اعجاز و علم لدنّى ب) صفات غير اختصاصى كه مخصوص انبياء نيست بلكه انبياء بايد آن صفات را دارا باشند به عبارت ديگر آن دسته از صفاتى كه ويژه انبياء و اولياست و ديگران فاقد آنند صفت اختصاصى مى نامند و آن دسته از صفات كه ديگران نيز فاقد نيستند ولى اگر انبياء فاقد آن باشند پيامبر نخواهند

بود صفات غير اختصاصى گويند مانند عقل- ذكاوت- قوّت رأى- نداشتن عيب جسمانى- عدم بيمارى تنفّرآور- سخت دلى- قساوت- خشونت- ضعف شخصيت- اخلاص- تحمّل سختى ها- ظلم ستيزى- عدالت پرورى و ..

بديهى است تمام صفات بالا را مى توان از اين مطلب كه انبياء بايد به صفات كماليّه مجهّز باشند استنباط نمود. صاحب نهج الحقّ در اين باره مى نويسد پيامبر بايد از هر گونه پستى و رذايل كه موجب استهزاء و مسخره و خنديدن به او باشد منزّه و مبرّا باشد زيرا در اين صورت محلّى در قلبها ندارد و مردم از اطاعت او متنفّر مى شوند.

ر- ك به علّامه حلّى- نهج الحقّ ص 159- 160 انتشارات هجرت قم- چاپ چهارم- 1414 ه. ق

مجموعه مقالات، ص: 122

انبياء متّصف باشند به صفات كمال مثل علم و تواضع و صبر و توكّل و زهد در دنيا و افضليّت از رعيّت و امثال آنها و دليل بر اين مطلب علاوه بر اخبار آن است كه اتّصاف انبياء به جميع صفات كماليّه لطف است زيرا كه اتّصاف نبى به صفات رذيله موجب نفرت خلق و دورى از طاعت مى شود و مراد به لطف چيزى است كه مقرّب به طاعت و مبعد از معصيت باشد و لطف بر خدا واجب است چنانچه ذكر شد.

در طريق معرفت نبى

فصل سيّم در طريق شناختن نبىّ است

بدان كه نبىّ شناخته مى شود به ثبوت عصمت و به معجزه و به نصّ نبىّ ديگر زيرا كه عصمت مانع است از كذب و خطا پس هر گاه شخص معصوم اخبار نبوّت بكند البته صادق است و لكن اطّلاع بر عصمت بدون اخبار خداوند عالم يا معصوم متعذّر يا متعسّر است پس منحصر است طريق

شناختن نبىّ به معجزه يا اخبار معصوم. دلالت معجزه بر صدق مدّعى واضح است از جهت آن كه قبيح است اظهار معجزه بريد كاذب به جهت آن كه موجب اغراء به جهل و نقض و غرض و تكاليف ما لا يطاق و انتفاء فايده در تكليف مى شود [1] و به جهت آن كه معجزه فعل مخلوق نيست [2] و فعل

______________________________

[1] تحقّق هر يك از سه طريقى كه حضرت ايشان به عنوان راههاى شناخت پيامبران معرفى مى نمايند براى اثبات نبوّت نبىّ كافى است. امّا دائر مدار شناخت انبياء معجزه است به نحوى كه اگر پيامبرى با معجزه اعلام نمايد كه فلان شخص پيامبر مى باشد سخن او مورد تأييد است و به معجزه پيامبر بعدى نيازى نيست.

همين طور كه توضيح فرموده بودند شناخت معصوم توسط افراد عادى غير ممكن است و لذا معصوم بايد از طريق معصوم معرفى گردد.

[2] اغراء به جهل به معنى فريفته به جهل و اميدوار نمودن به باطل است و نقض غرض به معنى

مجموعه مقالات، ص: 123

خالق است و اجراء آن بر يد كاذب قبيح است زيرا كه دلالت بر صدق دعوى آن مى كند و چون تصديق دعوى كاذب قبيح است لهذا تصديق مذكور دليل بر صدق نبىّ مى باشد بلكه معجزه تصديق است و تصديق كاذب معقول نيست بلكه تناقض است علاوه بر اين كه معجزه امرى است خارق عادت بشر پس دلالت مى كند كه آن فعل اللّٰه و مشيّت اللّٰه است كه جارى نموده است آن را بر يد نبىّ پس بايد كه صادق باشد و فرق ميان معجزه و سحر آن است كه سحر مستند به اسباب خفيّه است

بخلاف معجزه زيرا كه معجزه مستند است به مشيّت اللّٰه و ايضا در سحر تعليم و تعلّم ممكن است و در معجزه ممكن نيست و ايضا صاحب معجزه متمكّن است از جميع خوارق عاداتى كه از او مطالبه شود از جهت صدق

______________________________

ابطال هدف است. تكليف ما لا يطاق، تكليف غير قابل تحمّل است و انتفاء فايده دور شدن از فايده و هدف را گويند.

اساس كلام مؤلّف معظّم اين است كه چون معجزه وسيله اى است براى شناخت نبىّ صادق از متنبى كاذب و تحقّق آن دليل بر صدق مدّعى نبوّت است اگر اين عمل توسّط يك فرد كاذب صورت گيرد، جامعه را فريفته جهل مى كند. در نتيجه هدف الهى كه هدايت جامعه بشرى است باطل مى گردد و تشخيص چنين حالتى تكليف ما لا يطاق است و اين گونه تكليف از حكيم قبيح است (ر- ك به سيّد ابو القاسم خوئى، البيان في تفسير القرآن، ناشر انوار الهدى 1372 ص 35- 36).

2) اين كه معجزه فعل مخلوق نيست، با توضيح زير بهتر دانسته مى شود.

اساسا فاعل معجزه بطور مستقيم يا خداوند است يا پيامبر: در صورت دوّم پيامبر با اذن الهى به انجام معجزه مبادرت مى فرمايد مثلا يد بيضاء و عصاى موسى، شفاى كور مادر زاد و زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسى (عليهما السلام) معجزه اى است كه پيامبران نامبرده به اذن الهى تحقق داده اند. امّا قرآن معجزه اى است كه بطور مستقيم از ناحيه خداوند تحقّق يافته است. در كتب كلامى امروز تقسيم فوق را بيان مى كنند. حال اگر اذن الهى را عنوان فاعل غير مباشر و اعجاز مستقيم الهى را عنوان فاعل مباشر بدهيم مى توان گفت

هر دو فعل خداوند است.

مجموعه مقالات، ص: 124

ادّعاى او به خلاف ساحر و ايضا معجزه در آسمان تأثير مى كند مثل شقّ القمر [1] و غيره و سحر در آسمان تأثير نمى كند و اتيان معجزه [2] در قوّه طاقت بشر نيست و سحر در قوّه بشر هست و ايضا فاعل سحر نفوس شريره خبيثه است و فاعل معجزه بعكس صادر نمى شود مگر از نفوس صالحه قدسيّه و روحانيّه و ايضا فاعل سحر حتما شخصى خواهد آمد كه او را ابطال كند و فساد دعوى او بر انام [3] واضح كند كه حجّت بر خلائق مشتبه نشود به خلاف معجزه كه صاحب آن روز به روز بلكه ساعت به ساعت دعوى صدق [ش] واضحتر مى شود چنانكه خدا مى فرمايد فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ [4].

فصل چهارم در اثبات نبوّت محمّد بن عبد اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم [5] است

و دليل بر

______________________________

[1] براى اطلاع از شقّ القمر و شبهات و پاسخهاى آن ر- ك به راه سعادت ميرزا ابو الحسن شعرانى ص 130- 141 انتشارات صدوق 1359 تهران

[2] اتيان معجزه معجزه كردن

[3] انام آفريده گان- مخلوقات- خلق

[4] انعام 149 .. براى خدا حجّت بالغه است.

[5] مؤلّف در فصل چهارم پس از ذكر نبوّت عامه و دلائل آن به بررسى نبوّت خاصه مى پردازد و از ميان پيامبران نبوّت خاصه پيامبر اكرم حضرت خاتم النبيين صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم را مورد بررسى قرار مى دهد و براى ايشان دو نوع معجزه قائل مى شود:

1- قرآن به عنوان معجزه جاويد پيامبر اكرم كه تا ابد باقى است و خود دليل بر جاودانگى اسلام است و در اين قسمت اعجاز قرآن در ابعاد مختلف را مورد مداقه قرار داده و اعجاز لفظى قرآن (فصاحت- بلاغت- غرابت

نظم ..) اعجاز علمى قرآن- اعجاز از نظر اخبار غيب- اعجاز از نظر انسجام و هماهنگى و عدم اختلاف در آن را بر مى شمرد و در پايان اين مقال با كلام موجز كلام ا .. مخلوق به مشيّت و ارادۀ الهى است به حادث بودن قرآن مى پردازد و نظر اشاعره در قديم بودن قرآن را مردود مى داند.

2- نوع دوم معجزات غير جاويد كه اين دسته معجزات با معجزات ساير اشياء يكسان مى باشد، مانند شقّ القمر.

مجموعه مقالات، ص: 125

اين مطلب بسيار است.

اوّل آن كه شكّى و شبهه اى نيست كه آن جناب ادعاى نبوّت كرد و مقترن نمود ادعاى خود را به معجزه پس بايد نبىّ باشد زيرا كه معلوم شد كه اظهار معجزه بر يد كاذب محال است و معجزات آن جناب دو قسم است.

يكى آن است كه در نزد خلق موجود است و همه خلق بر او مطلع مى باشند و آن قرآن مجيد است و معجزه بودن آن از وجوه متعدّده است مثل بودنش در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت و غرابت نظم و مخالفت اسلوبش با كلام فصحا و بلغاى عرب به نحوى كه شبيه كلام بشر نيست و هيچ كلامى به اين نحو نبوده است و باين اسلوب نيامده و آن چه سعى كردند فصحا و بلغا كه مثل قرآن بياورند در مدّت مديده نتوانستند و الّا اختيار جدال و قتال با آن جناب نمى كردند و خود را به كشتن نمى دادند و مثل اشتمالش بر علوم شريفه و بر قصص و حكايات انبياء سابقين به نحوى كه منطبق بر ساير كتب سماويّه مثل تورات و انجيل و بر اخبار مغيبات واقعه در

زمان خود آن حضرت از احوال منافقين و غيرها و هم چنين از امور آينده مثل عدم ايمان ابى لهب و جمعى ديگر مثل مذهب تا روز قيامت [1] چنانچه دلالت مى كند آيه كريمه إِذْ قٰالَ اللّٰهُ يٰا عِيسىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جٰاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ

______________________________

براى اطلاع كامل از فقره آخر ر- ك به مارتين مكدرموت، انديشه هاى كلامى شيخ مفيد ترجمه احمد آرام، انتشارات دانشگاه تهران 1372 ص 117- 125.

[1] عبارت در اينجا سقط شده و محتمل است مراد مؤلف اين باشد كه يكى ديگر از اخبار مغيبات ابقاء مذهب مسيحيت تا روز قيامت است.

مجموعه مقالات، ص: 126

[1] و قول خداى تعالى لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ [2] مثل فتح بلاد و مثل انقطاع نسل بنى اميه و امثال اين امور [3] با امّى بودن آن حضرت و تعليم نگرفتن علم از احدى هم چنان كه از احوال آن جناب معلوم است و مثل آن كه در قرآن مى بينيم كه به هيچ قسم اختلافى در او نيست نه از جهت حكم و مضمون و نه از جهت فصاحت و بلاغت اگر از غير خدا بود خالى از اختلافى نبود وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلٰافاً كَثِيراً [4] علاوه بر تأثيرش در نفوس و در مطالب

______________________________

[1] (آل عمران- 55).

[2] فتح 27- آيه اشاره به صلح حديبيه دارد كه قرآن از آن به فتح المبين تعبير مى فرمايد و مقدّمه فتح مكه بود اين پيشگويى در سال 6 هجرى صورت گرفت و دو سال بعد فتح مكه

تحقق يافت.

فتح بلاد اشاره به فتح ايران و روم و يمن و عراق و شام و .. است.

براى اطلاع بيشتر ر- ك به ابو الحسن شعرانى- راه سعادت ص 38- 76.

[3] با اين بيان ظاهرا از پيشگوئى هاى قرآن صحبت به ميان مى آوردند كه در آيه اوّل نحوۀ تحويل گرفتن كامل عيسى عليه السّلام و رفعت او و صعودش به آسمان چهارم و .. با توجه به اين كه همه يهوديان در به صليب كشيدن عيسى (ع) متّفقند و همه اناجيل در مصلوب كردن و مقتول نمودن آن حضرت و بالاخره جان سپردنش بالاى دار و دفن كردن، صحبت مى كنند قرآن در آيه 157 نساء با صراحت اعلام مى نمايد كه مسيح را نه كشتند و نه مصلوب ساختند بلكه امر بر آنها مشتبه شد و خداوند او را به سوى خود بالا برد مفسران براى تطبيق جمله «وَ لٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» مطالبى را ذكر كرده اند كه علاقمندان را به كتاب پرتوى از قرآن سيّد محمود طالقانى ج 3 تفسير سوره آل عمران ص 156 ارجاع مى دهيم.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 126

[4] نساء 82- أ فلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير اللّٰه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا. چرا در قرآن تدبّر نمى نمايند كه اگر از ناحيه غير خدا بود در آن اختلاف زيادى مشاهده مى كردند. ريشه اختلاف در اين است كه اگر از ناحيه بشر بود بخاطر اين كه تكامل بشر با گذشت زمان است محتواى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت وحدت و انسجام، علوّ معنى و

محتوا .. يكسان نبود در صورتى كه وحدت و اتقان صنع قرآن اين نكته را مردود مى داند اگر قرآن از ناحيه بشر بود فراز و نشيبهاى زندگى در موضع گيريهاى او تأثير داشت و محتواى

مجموعه مقالات، ص: 127

هم چنان كه مشاهد و مجرّب است و حاصل كلام اين كه از ملاحظه اين امور با امّى بودن آن جناب قطع حاصل مى شود به اين كه قرآن معجزه است و اين كه از جنس كلام بشر نيست بلكه كلام اللّٰه است و مخلوق به مشيّت و اراده الهى است قسم دويّم معجزاتى است كه در زمان آن جناب و قبل از بعثت [1] آن حضرت روى داده و به ظهور رسيده و از براى ما نقل شده و اين از هزار متجاوز است و شكى و شبهه اى نيست كه بسيارى از آن معجزات متواتر است و بر فرض عدم تواتر مى گوييم از نقل اين همه معجزات علم حاصل مى شود بصدور معجزه از آن جناب اگر چه هر يك از آنها بخصوصه قطعى نباشد و هر گاه ضمّ شود به اين معجزات منقوله از آن جناب معجزاتى كه از هر يك از ائمّه نقل شده است و بظهور رسيده بلكه معجزاتى كه از قبور مطهره ايشان به ظهور رسيده [2]

______________________________

آن را تغيير مى داد در صورتى كه موضع گيريهاى قرآن در تمام زمانها از يك انسجام خاص برخوردار است.

[1] هر چند زمان معجزه براى رسالت انبياء تفاوت نمى كند و تحقّق معجزه توسط آنان خواه قبل از بعثت و خواه بعد از آن باشد دليل بر صدق نبوّت نبىّ است ولى در اصطلاح اهل كلام معجزه قبل از بعثت را

(ارهاص) نامند. مثلا در تاريخ ثبت است كه با تولد پيامبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم كنگره كاخ كسرا فرو ريخت و آتشكده آذرگشسب خاموش شد و درياچه ساوه خشكيده كه هر سه معجزه قبل از بعثت پيامبر اسلام است يا تكلم عيسى بن مريم عليه السّلام در گهواره و ..

[2] در اصطلاح اهل كلام اعمال خارق العاده انبياء و اولياء يكسان نيست. اعمال خارق العاده اى كه از اولياء سر مى زند هر چند كه عين اعمال انبياء باشد كرامات گويند.

به عنوان نمونه ابن شهرآشوب مازندرانى از عبد الواحد بن زيد روايتى را نقل مى كند كه دختر بچّه اى در مكّه براى خواهرش با او صاف كامل به علىّ بن ابى طالب عليه السّلام سوگند ياد مى كرد.

تعجّب كردم و از او پرسش نمودم كه تو على عليه السّلام را مى شناسى او در پاسخ گفت: چگونه نشناسم در حالى كه پدرم در جنگ صفّين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد و روزى آن حضرت به خانه ما آمد و حال ما و مادرم را پرسش نمود در آن زمان آبله چشم مرا نابينا ساخته بود چون آن حضرت نگاهش به من افتاد آهى كشيد و دست مباركش را بر چهره من كشيد و از آن زمان به

مجموعه مقالات، ص: 128

بلكه از بعض خواص ايشان ظاهر گرديده مثل سلمان رضى اللّٰه عنه ديگر شبهه از براى هيچ كس باقى نمى ماند زيرا كه معجزات هر يك از آنها دليل واضح است بر حقيقت آن جناب پس انكار يهود و نصارى نبوّت آن جناب را نيست مگر از جهت عناد و عصبيّت و لجاجت و تقصير

در امر دين و با وجود اين اگر انكار نبوّت حضرت خاتم ممكن مى بود انكار هر يك از نبوّت ساير انبياء تا آدم عليه السّلام بالأولوية القطعيه ممكن مى بود زيرا كه اثبات نبوّت هيچ يك از انبياء سلف به قدر اثبات نبوّت حضرت خاتم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم نيست.

دويّم اين كه در كتب سماويّه مثل تورات و انجيل و زبور اخبار به ورود آن جناب شده و اوصاف آن حضرت خاتم مذكور گرديده هم چنان كه بعضى از علما بسيارى از عبارات تورات و انجيل را كه مشتمل است بر اوصاف آن جناب نقل نموده اند [1] كما قال اللّٰه تعالى:

______________________________

بركت توجّه آن حضرت چشم من سلامت كامل خود را باز يافته است. (منتهى الآمال ج 1 ص 157 نقل از امامت و ولايت درس مشترك مركز تربيت معلّم) اين جريان شباهت كاملى به شفاى كور مادر زاد توسط عيسى بن مريم عليه السّلام دارد امّا به كار على عليه السّلام معجزه نمى گويند شايد همين طور كه نظر مرحوم شعرانى نيز همين است بخاطر اين باشد كه معجزه بايد با تحدّى و مبارزه طلبى توأم باشد و كرامات ائمّه چنين نيست.

برخى معتقدند كار خارق العاده پيامبر با امام يكى است و امام هم معجزه مى كند از جمله ميرزاى قمى در رساله (اصول دين) مى نويسد:

«امام شناخته مى شود به معجزه كه هر كه دعوى امامت كند و بر طبق آن معجزه ظاهر كند، دلالت مى كند بر حقيقت او چنانچه در نبوّت گذشت.

(براى اطلاع بيشتر ر- ك به پاورقى شهيد قاضى طباطبايى بر انيس الموحدين مولى محمّد مهدى نراقى ص 102).

ملاحظه مى شود كه نظر مؤلّف محترم

با نظر مرحوم قاضى و ميرزاى قمى يكى است.

[1] در انجيل يوحنّا از محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم به «فارقليط» تعبير كرده كه صاحب نظران لغت فوق را يونانى

مجموعه مقالات، ص: 129

الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْرِفُونَهُ كَمٰا يَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ* «1» يعنى اهل كتاب آن جناب را مى شناسند به جهت اطلاع آنها بر او صاف آن حضرت در تورات و انجيل هم چنان كه پسران خود را مى شناسند و معلوم است كه اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجيل نبود هر آينه اهل كتاب در مقام اظهار كذب آن جناب بر مى آمدند به سبب شدّت حسد و عنادى كه با آن جناب داشتند علاوه بر اين كه هيچ عاقلى ادّعا نمى كند امرى را و در مقام اثبات آن امر باشد و خود كذب خود را ظاهر نمايد پس اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجيل مذكور نبود چگونه آن جناب با آن كه اعقل عقلا بودند مى فرمودند كه اوصاف من در تورات و انجيل مذكور است و اوصاف آن جناب مذكور نباشد.

سيّم [2] آن كه هر كه تأمّل كند احكام صادره از آن جناب را و امور متعلّقه باين شريعت مقدّسه را از اعتقادات و اخلاق و عبادات و معاملات و سياسات و آداب و سنن با آن چه در آنهاست از حكم و مصالح دقيقه متعلّقه به معاش و معاد و

______________________________

دانسته كه در اصل پركليتوس (به كسر پاى فارسى وراء) به معنى كسى كه همه او را ستايش مى كنند مى باشد كه (احمد) هم همين است.

براى اطلاع از جملات انجيل پيرامون پيامبر اسلام ر- ك به راه سعادت نوشته ميرزا

ابو الحسن شعرانى ص 241- 251.

[2] دليل سوّم در برخى از كتب كلامى به عنوان قرينه صحّت پيامبرى آن حضرت قلمداد نموده اند.

ملخص كلام ايشان اين است كه گستردگى بى حدّ و تعمّق مطالب و تنوّع موضوعات قرآنى كه خود يك دائرة المعارف جهانى بى پايان است از يك شخص درس ناخوانده و امّى، دليل بر اتّصال به عالم غيب و انتصاب از ناحيه خداوند است. اگر نوشته علما و دانشمندان مورد نظر قرار گيرد مشاهده مى شود كه پس از مدتى از ارزش آن كاسته مى شود و بايد در مطالب آن تجديد نظر نمود. امّا اين معجزه عظيم پيامبر هميشه ثابت و محكم غير قابل تغيير است.

______________________________

(1) بقره 146

مجموعه مقالات، ص: 130

ملاحظه نمايد امّى بودن آن جناب را و اين كه از احدى تعليم احكام نگرفته و در پيش كسى درس نخوانده يقين مى كند به اين كه اين احكام نمى باشد مگر بوضع الهىّ و وحى سماوىّ.

چهارم [1] آن كه هر كه ملاحظه نمايد احوال آن جناب را از اتّصاف به اخلاق حسنه و صفات كماليّه و اطوار مرضيّه از امور متعلّقه به دين و دنيا از كمال علم و عمل و حكمت و قناعت و زهد و خوف و معرفت و صبر و توكّل و تفويض و شكر و محبت و انس به خدا و اعراض از ما سوى اللّٰه و خواندن خلق را به خدا و امر آنها به معروف و نهى آنها از منكر يقين مى كند كه آن جناب صادق است در ادّعاى خود و بالجمله طريقه آن جناب طريقه انبياء سابقين بوده است و متصف به صفات كماليّه آنها بر وجه اكمل بوده

است پس هيچ عاقلى تشكيك نمى كند كه شخص با اين اوصاف بناى امرش بر كذب و تدليس و رياست باطله نبوده و اين كه آن جناب با كمال عقل و فطانت در چنين امر خطيرى اشتباه و خطا نكرده [است].

پنجم [2] آن كه آن ماه مكّه و منى با قلّت اعوان و انصار و اموال ادّعاى نبوّت كرد در حالتى كه كفر و ضلالت عالم را فرو گرفته و شجاعان قريش و رؤساى قوم از هر مذهب و ملّت متّفق بر دفع و اذيّت و هلاكت آن جناب شدند با نهايت تعصّب و قوّت و استعداد و دولت و مع ذلك خداوند عالم آن جناب را

______________________________

[1] دليل چهارم نيز قرينه اى بر صحّت پيامبرى آن حضرت است زيرا اغلب اين صفات در مؤمنين واقعى و علماى ربّانى ميسّر است هر چند مراتب آن يكسان نخواهد بود.

[2] دليل پنجم نيز مانند دليل چهارم از قرائن نبوّت است.

مجموعه مقالات، ص: 131

مسلّط بر آنها نمود به نحوى كه جميع، مطيع و منقاد شدند يا آن كه به شمشير آب دار آن جناب كشته شدند و عقل قاطع است كه اين نمى شود مگر به تأييد ربّانى و توفيق سبحانى.

ششم آن كه در زمان آن جناب كفر و ضلالت عالم را فرو گرفته بعضى عبادات اصنام مى كردند و طايفه [اى] آفتاب را مى پرستيدند و جمعى آتش پرست بودند و برخى گاو را عبادت مى كردند و دانستى كه لازم است بر خداوند بعث نبىّ از جهت هدايت خلق و قطعى است كه در آن زمان كسى نبود كه صلاحيّت اين امر عظيم داشته باشد و در مرتبه آن جناب باشد و

متّصف به صفات انبياء باشد غير از آن جناب پس بايد آن جناب پيغمبر باشد.

هفتم اين كه آن جناب ادعاى نبوّت كرد و آورد شريعت تازه اى كه ناسخ شرايع سابقه بود و مردم اطاعت [از] آن جناب نمودند و اخذ به طريقه و منهاج آن جناب نمودند از زمان بعثت آن جناب تا زمان ما بلكه قطعى است كه اين طريقه و اين آئين بعد از اين نيز باقى خواهد بود.

پس اگر آن جناب حق نبود بر خدا لازم بود ردع [1] آن زيرا كه مقصود خدا هدايت خلق است نه ضلالت آنها پس همين كه ردع نكرد بلكه روز به روز در قوّت است. يقين حاصل مى شود به اين كه آن جناب بر حق است.

هشتم آن كه جميع اهل اسلام از فرق مختلفه و مذاهب متباينه متّفقند

______________________________

[1] ردع: منع كردن

مجموعه مقالات، ص: 132

نبوّت آن جناب و محال است عادتا كه جميع آنها متّفق بر خطا باشند. خصوصا بعد از ملاحظه آن كه در جمله متفقين اشخاصى هستند صاحبان كرامت و مقامات عاليه و معجزات باهره و بيّنات ظاهره مثل اولاد طاهرۀ آن جناب عليهم السّلام و بالجمله بعد از تأمّل و تفكّر امر نبوّت آن جناب اوضح است از آفتاب.

مجموعه مقالات، ص: 133

مقصد سوّم در امامت

[فصل] اوّل بدان كه امامت رياستى است عامّه در امور دين و دنيا بطريق خلافت

از پيغمبر [1] چنانچه معنى پيغمبرى همان رياست و سلطنت الهيّه عامّه است در

______________________________

[1] امامت از جمله مسائل مهم كلامى در اسلام مى باشد كه هم زمان با رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم مورد بحث مسلمانان بوده است.

جريان امامت يكى از مطالب اتفاقى فرق اسلامى از سويى و اختلافى از سوى ديگر است. جهت

اتّفاق اين كه اصل مسأله امامت در اسلام ثابت است و جهت اختلاف در جايگاه آن است كه شيعه امامت را در كنار نبوّت و استمرار خط پيامبر و به عنوان يكى از اصول اعتقادى خود مطرح مى نمايد و ساير فرق اسلامى امامت را در فروع طرح مى نمايند.

اصرار شيعه بر كلامى كردن بحث امامت به معنى نفى طرح امامت در مباحث فرعى و فقهى نبوده است زيرا در مباحث سياسى و حقوقى مانند جهاد و مبارزه با اهل بغى (متجاوزين داخلى) و .. از امامت بحث مى شود با توضيح بالا امامت در شيعه از گستردگى و در ساير فرق اسلامى از محدوديّت برخوردار است كه در برخى موارد بين اين دو دسته اختلاف فاحش است.

وقتى امامت دنباله نبوّت و استمرار آن قلمداد مى شود شرايط ويژه اى را مى طلبد كه همين شرايط نقطه مهم اختلافى بين فرق اسلامى است بدين معنى كه شيعه عصمت و علم را از شرايط اصلى امامت مى داند در صورتى كه اهل سنّت عصمت را فقط براى پيامبر قائل هستند.

1) تعريفى كه حضرت ايشان از امامت ارائه داده اند از تفتازانى است كه بيشتر بعد سياسى و حكومتى امامت را مطرح مى نمايد.

(ر- ك به قوشچى شرح تجريد ص 472، و داود رسائى حكومت اسلامى از نظر ابن خلدون ص 91) عبد الجبّار معتزلى در تعريف امامت مى گويد: ولايت، تصرّف در امور امّت است به نحوى كه

مجموعه مقالات، ص: 134

امر دين و دنيا از جانب حق تعالى پس تفاوت و فرقى نيست ميان پيغمبر و امام در مرتبه و رتبه و منزلت بلى تفاوت و فرق ايشان در ترتيب و ترتّب و شرافت است

نه رتبه و مرتبه و منزلت.

مذهب شيعه آن است كه بر خدا لازم است نصب امام هم چنان كه لازم است [1] نصب نبى و مذهب سنّيان آن است كه بر خدا لازم نيست نصب امام بلكه

______________________________

دستى بالاتر از آن نيست. كه اين نظر جنبه ولايت تصرف كه بعدى از ابعاد دينى ولايت است مورد بررسى قرار مى دهد.

امّا تعريفى كه مفيد «در اوائل المقالات» ارائه مى دهد ابعاد مختلف امامت را در آن طرح مى نمايد ايشان مى نويسد: «امامان جانشينان پيامبرند در تبليغ احكام و بر پا داشتن حدود الهى و پاسدارى از دين خدا و تربيت كردن نوع بشر» (ر- ك شيخ مفيد- اوائل المقالات ص 35 و مارتين مكدرموت، انديشه هاى كلامى شيخ مفيد ترجمه احمد آرام ص 141).

نويسنده انديشه هاى كلامى شيخ مفيد مى نويسد: «اين تعريف ريشه آموزه ها و اعتقادات ديگرى نيز هست كه بايد مورد مطالعه واقع شود. معصوم بودن از گناه، ضرورت وجود امام در همه زمانها، و راهى كه از آن راه امام بايد تعيين شود. (مارتين مكدرموت همان كتاب و همان صفحه)

[1] بطور كلى بعثت نبى و انتصاب امام از ضروريات حيات بشرى است و چون «اللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ» انعام- 124 ضرورت اين دو به خدا برمى گردد. از سوى ديگر هدف از آفرينش موجودات از جمله انسانها رساندن آنان به كمال نهايى خويش است و تحقق اين كمال متوقف بر وجود تعليمات صحيح، مربّى نمونه و قوانين سعادت بخش مى باشد كه اين سه با بعثت انبياء به منصه ظهور مى رسد پس لازمه رسيدن انسان به كمال حقيقى مسأله بعثت است. طبعا چون امامت استمرار نبوت است لازمه تداوم خط

انبياء وجود اولياء مى باشد.

قرآن ضرورت برانگيختگى پيامبران را عدم كفايت حس و عقل در هدايت انسانها مى داند و مى فرمايد «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلّٰا يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كٰانَ اللّٰهُ عَزِيزاً حَكِيماً (نساء 165) فرستاد رسولانى را كه بشارت دهنده و ترساننده بودند تا مردم پس از رسولان بر خدا حجّت و عذر و بهانه اى نداشته باشند.»

از سوى ديگر در مورد امام روايت داريم كه «انّ الحجّة لا تقوم للّٰه على خلقه الّا بإمام حتّى يعرف» حجّت بر مردم استوار نمى ماند مگر به وسيله امام آن گاه كه شناخته شود.

مجموعه مقالات، ص: 135

بر رعيّت لازم است نصب امام [1] و تعيين خليفه پس هر كس كه رعيّت نصب كنند او امام و حجّت خدا بر خلق خواهد بود در نزد ايشان.

و دليل ما بر اين كه نصب امام بر خدا لازم است وجوه بسيار است از عقل و نقل و از جمله ادلّه عقليّه آن است كه شبهه اى نيست كه مردم محتاجند در امر دنيا و آخرت به رئيسى كه ارشاد كند آنها را به راه حق و راهنمايى كند ايشان را به نفع و ضرر و مصلحت و مفسده و خير و شرّ آنها و هدايت كند ايشان را به چيزى كه مقرّب به درگاه الهى است و اين شخص يا نبىّ است يا وصىّ نبىّ [2] پس هم چنانكه لازم است بر خدا بعث پيغمبر هم چنين لازم است بر خدا بعد از پيغمبر خصوصا خاتم النبيّين صلى اللّٰه عليه و آله و سلم نصب امامى كه حافظ شريعت پيغمبر و مبيّن حلال و حرام و مصالح و مفاسد

باشد و هادى خلق باشد به طريق نجات

______________________________

پس رسول و امام حجت خدايند و بدون آنها پاداش و كيفر غير حكيمانه است در نتيجه آفرينش بى هدف و زندگى عبث خواهد بود. و چون مى دانيم كه نظام آفرينش نظام حكيمانه اى است و در جهان هيچ چيز بى هدف خلق نشده براى هدايت بشر و رسيدن او به كمال واقعى خويش بر اساس حكمت الهى، ضرورت دارد كه پيامبر مبعوث و امام منصوب شود.

[1] سخن در اين است كه شيعه بخاطر اعتقاد به دو صفت عصمت و علم براى امام، امامت را منصبى الهى مى داند كه مى بايست انتصاب او از سوى خدا و بواسطه پيامبر صورت پذيرد زيرا امّت امكان شناخت معصوم ندارد و معصوم يا از سوى خدا و يا از سوى معصوم ديگر (پيامبر و امام) بايد نصب شود. امّا در مذهب عامّه، عصمت شرط نيست و اعلميّت هم اجماعى مذاهب عامّه نمى باشد.

[2] شبيه اين سخن بر اساس روايتى از حضرت امام رضا عليه السّلام نقل شده كه مى فرمايد:

انّا لا تجد فرقة من الفرق و لا ملّة من الملل بقوا و عاشورا الّا بقيّم و رئيس .. (ر. ك صدوق، علل الشرائع ج 1 ص 183 و معارف اسلامى ج 2 ص 203).

بديهى است اين روايت كلى است و اصل اجتناب ناپذيرى امامت و رهبرى عادل و آگاه در اسلام را مورد بررسى قرار مى دهد.

مجموعه مقالات، ص: 136

و سبيل ثواب زيرا كه علّت احتياج در هر دو يكى است و احتمال اين كه بعد از پيغمبر قرآن كفايت مى كند واضح الفساد است [1] زيرا كه مشتمل است قرآن غالبا به احكام اجماليّه و بر

ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقيّد و مجمل و مبين و محكم و متشابه پس لا بدّ است از براى او از مؤول و مفسّر و مبيّنى كه معصوم از خطا باشد و آن نيست مگر امام.

و ديگر آن كه نصب امام لطف [2] است و لطف بر خدا لازم است چنانچه ظاهر شد و ديگر [3] نصب امام اصلح به حال خلق است

______________________________

[1] اين قسمت پاسخ سخن كسانى است كه مى خواستند با اشعار «حسبنا كتاب اللّٰه» مفسرين حقيقى قرآن را از صحنه خارج نمايند. عدم كفايت قرآن از واضحات است. زيرا آيات قرآن شامل ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و مقيّد و مطلق و .. است كه در متن از آنها نام برده شده و احاطه بر همه آنها براى افراد عادى ميسر نيست و «ظهور انواع فرقه ها در تاريخ اسلام هم چون اشاعره- معتزله- مجسّمه- معطله و .. و پديد آمدن انحرافات مختلف در برداشت از آيات قرآنى خود نتيجه عملى اعتقاد به كفايت قرآن بوده است.»

از سوى ديگر خود قرآن كريم كه برخى به كفايت آن رأى مى دهند مى فرمايد «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» واقعه 79 «آن قرآنى است محترم كه در كتابى نهفته است كتابى كه جز افراد مطهّر كسى آن را لمس نتواند كرد.»

بدون شك مطهّرين به حقيقت قرآنى كه در لوح محفوظ است واقفند و شكّ و ترديد در انديشه آنان راه ندارد و اينان همانهايى هستند كه خداوند در آيه تطهير از آنها ياد مى كند كه «إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ

يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» احزاب 33 به علاوه درست است كه تمام معارف مورد نياز انسان در قرآن است امّا قرآن جز اصول و كليات معارف و احكام را بيان نفرموده و به جزئيات نپرداخته و وجود پيامبر و امام براى تفسير معارف و احكام از ضروريّات است و چون پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم در مدّت 23 سال با آن همه مشكلات، امكان بيان تمام معارف و احكام برايش ميسّر نبود پس از رسالت حضرت ختمى مرتبت وجود امام براى تداوم و استمرار خطّ نبوّت از ضروريات است.

[2] در مورد قائده و برهان لطف به مبحث نبوّت مراجعه فرمائيد.

[3] دليل ديگر بر انتصابى بودن امام كه مؤلّف محترم مطرح نموده اين است كه نصب امام اصلح به

مجموعه مقالات، ص: 137

و اتيان [1] خلق به اصلح بر خدا واجب است چنانچه مشخّص شد و ايضا بر رعيّت خطا جايز است پس ممكن است كه كسى را كه تعيين كنند از براى امام قابل نباشد و مع ذلك چگونه بر رعيّت لازم مى شود تعيين امام و چگونه بعد از تعيين آن شخص واجب الاطاعه مى شود.

و از جمله ادلّه نقليه آيه [2] شريفه است كه مى فرمايد وَ قٰالُوا لَوْ لٰا نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا

______________________________

حال خلق است و شايسته مخلوقات مى باشد دليلى كه جناب ايشان بيان فرموده چنين است كه:

انسان جايز الخطاست، در صورت انتخاب امام توسط مخلوقات احتمال خطا در گزينش و انتخاب وجود دارد. از سوى ديگر امام واجب الاطاعه است و تحقّق دستورات و اوامر او بر

امّت ضرورى است. حال، چگونه جايز الخطايى كه توسط جايز الخطاها تعيين مى شود، واجب الاطاعه مى گردد. پس راهى جز اين نيست كه نصب امام از ناحيه خداوند صورت پذيرد.

[1] اتيان روى آوردن.

[2] حضرت ايشان پس از ذكر دلائل عقلى به بررسى ادلّه نقلى مبادرت نموده و آياتى چند از جمله آيات 32- 30 سوره زخرف كه از اظهار نظر مشركين پيرامون نفى پيامبرى حضرت ختمى مرتبت صحبت به ميان مى آورد و پاسخ خداى تعالى به مشركين به عنوان اثبات انتصابى بودن امامت مطرح مى فرمايد.

و در پايان دلائل نقلى به آيه 68 سوره قصص اشاره مى نمايد كه محدّث قمى براى انتصابى بودن امام از ناحيه خداوند در تفسير خويش بحث كرده است. (سيّد محمّد حسين طباطبايى الميزان ترجمه سيّد محمد باقر موسوى همدانى ج 31 ص 117 به نقل از تفسير قمى) صاحب فروغ هدايت از غاية المرام از حافظ محمّد مؤمن شيرازى از يكى از بزرگان اهل سنت از قول انس بن مالك روايت مى كند كه گفت از پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم تفسير آيه را پرسيدم فرمود خداوند آدم را از گل خلق كرد و مرا و اهل بيتم از ميان تمام مردم برگزيد سپس مرا پيغمبر گردانيد و على بن ابى طالب عليه السّلام جانشين من نمود. سپس فرمود (ما كان لهم الخيره) يعنى انتخاب سفراى خود را واگذار به بندگان ننمودم بلكه خودم انتخاب كردم. از اين رو من و اهل بيت من برگزيده خدا و انتخاب شده او در ميان بندگانش هستيم. (سيّد على بهبهانى فروغ هدايت ترجمه على دوانى- چاپ دوّم تهران كتابخانه صدر 1349 ص 180

مجموعه

مقالات، ص: 138

- إلى قوله تعالى- وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ «1» و مضمون آيه وافى هدايت، آن است كه كفّار گفتند چرا نازل نشد اين قرآن بر مرد بزرگ از اهل مكّه و طايف يعنى صاحب مرتبه نبوّت بايد مرد بزرگى باشد از اهل مكّه يا طايف، خداوند عالم در ردّ ايشان مى فرمايد كه آيا ايشان رحمت خدا را قسمت مى كنند و به هر كس مى خواهند مى دهند و حال اين كه رحمت خدا بزرگتر و بهتر است از مال و معيشت دنيا و ما اختيار آن را به ايشان نگذاشتيم بلكه خود تقسيم نموديم و به هر كس آن چه خواستيم مقرر داشتيم پس چگونه رحمت خدا كه بزرگتر است به ايشان واگذاريم پس نبوّت كه اعظم نعماى الهى و اكبر رحمتهاى سبحانى است به اختيار ايشان باشد؟ و دلالت آيه بر مدعا اين است كه امامت نيز اعظم رحمتهاى الهى است بعد از نبوّت بلكه به منزله نبوّت است پس آيه دلالت دارد بر اين كه تعيين آن با خداست نه با خلق و آيه ديگر قوله تعالى يَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّٰهِ «2» يعنى كفار گفتند آيا ما را در كنار نبوّت و امامت اختيارى باشد و بهره اى رسد بگو به ايشان كه تمام كار با خداست و شما را هيچ اختيارى نيست هر كه را خواهد نبىّ و هر كه را خواهد امام مى گرداند و هيچ كار را بر [اى] شما نگذارد.

و دلالت اين آيه نيز بر مدّعا ظاهر است و آيه ديگر آيه شريفه است كه

______________________________

(1) زخرف- 30- 32.

(2) آل

عمران- 154

مجموعه مقالات، ص: 139

مى فرمايد لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ «1» يعنى اختيار هيچ امر كه از آن جمله امامت با آن جناب نباشد، با رعيّت بطريق اولى نخواهد بود و ديگر آن كه مى فرمايد وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ مٰا كٰانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ «2» يعنى خداوند عالم خلق مى كند هر چيز را كه مى خواهد و اختيار مى كند هر چيز را كه مى خواهد و از براى ايشان اختيارى نيست يا آن كه معنى اين است كه خداى تعالى اختيار مى كند از براى ايشان چيزى را كه خير و مصلحت است و با ايشان نيست و در هر صورت دلالت آيه بر مدّعا ظاهر است.

فصل ثانى در شرايط امام است

بدان كه شرط است در امام عصمت [3] و افضليّت به دليلى كه در وجوب عصمت نبىّ و اتّصاف به صفات كماليّه ذكر شد علاوه بر آيه شريفه كه مى فرمايد لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ [4] يعنى مرتبه

______________________________

[3] در اين فصل مؤلّف محترم به شرايط امامت مى پردازد و عصمت را به عنوان يكى از شرايط امامت مطرح نموده و افضليت را از آن استخراج مى كند.

لازم به ذكر است كه اهل سنت براى رهبرى سه شرط عدالت، علم و بيعت قايلند ولى شيعه بيعت را شرط امامت نمى داند بلكه شرط تحقق و انعقاد امامت امام تلقّى مى كند به عبارت ديگر اگر مردم از امام تبعيت نكردند و آن امام نتوانست در جامعه حاكميت نمايد و مبسوط اليد باشد، از امام سلب امامت نمى شود و اگر مردم با ديگرى بيعت كردند امّا شرايط امامت از ديدگاه شيعه (عصمت- علم) را نداشت امامت فرد ديگر تحقّق نمى يابد در مورد دو شرط

علم و عدالت، شيعه معتقد است چون امامت استمرار نبوّت است، و امام بايد به جاى پيامبر گام نهد، ضرورت دارد كه او اعلم ناس بوده و از هر گونه نسيان و گناه مصون باشد و اين دو با عصمت و اعلميّت تحقّق مى يابد. ملاحظه مى شود كه شيعه چيزى از شرايط را كم نكرده بلكه به جاى علم به اعلميت و به جاى عدل به عصمت معتقد است كه شرايطى كاملتر است.

[4] آيه لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ: فقره انتهايى آيه 124 بقره است كه تمام آيه چنين است:

وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لٰا يَنٰالُ عَهْدِي

______________________________

(1) آل عمران 128

(2) قصص 68

مجموعه مقالات، ص: 140

امامت به ظالم نمى رسد و معلوم است كه ظالم غير معصوم است پس مستحق امامت نيست و در جايى ديگر مى فرمايد كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ [1] و واضح

______________________________

الظّٰالِمِينَ.

و چون خداى ابراهيم او را به كلماتى آزمايش نمود و او آزمايشها را به انجام رساند به وى گفت من تو را امام خواهم كرد ابراهيم گفت از ذريه ام نيز كسانى را به امامت برسان فرمود عهد ما به ستمگران نمى رسد.

پيرامون فقره اخير مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت به عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست. يا در تمامى عمر ظالمند و يا در تمامى عمر ظالم نيستند يا در اوّل عمر ظالم و در آخر توبه كارند و يا بالعكس

در اوّل صالح و در آخر ظالمند و ابراهيم عليه السّلام شأنش اجلّ از اين است كه از خداى تعالى در خواست كند كه مقام امامت را به دسته اوّل و چهارم از ذريّه اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهيم شامل حال اين دو دسته نيست باقى مى ماند دوّم و سوّم يعنى آن كسى كه در تمام عمرش ظلم نمى كند و آن كسى كه اگر در اوّل عمر ظلم كرده در آخر توبه كرده است از اين دو قسم، قسم دوّم را خدا نفى كرده باقى مى ماند يك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده .. و در تمامى عمر معصوم باشد. (سيّد محمد حسين طباطبايى تفسير الميزان ترجمه سيّد محمد باقر موسوى همدانى ج 1 ص 107).

[1] يا أيّها الذين آمنوا اتّقوا اللّٰه و كونوا مع الصّادقين (119 توبه) اى ايمان دارها از خدا بترسيد و با راست گويان باشيد.

اين آيه بنا به رواياتى كه از شيعه و اهل سنت نقل شده در شأن على عليه السّلام است.

حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل از طريق متعدد از جمله ابن عباس- امام صادق و امام باقر (عليهما السّلام) و عبد اللّٰه عمر مى آورد كه آيه در بارۀ على عليه السّلام به صورت اختصاصى يا در شأن على و ياران او يا در بارۀ رسول خدا و اهل بيت او نازل شده است. (حاكم حسكانى شواهد التّنزيل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد تحقيق شيخ محمد باقر محمودى چاپ اول 1411 ه. ق ج 1 ص 41- 345.

شبيه همين روايات را ابى نعيم اصفهانى نيز آورده است. (حافظ ابى نعيم اصفهانى

النّور المشتعل من كتاب ما نزل انتشارات وزارت ارشاد اسلامى تحقيق شيخ محمد باقر محمودى طبع اوّل 1406 ه. ق ص 102- 105) و ابن عساكر در شرح حال امام على بن ابى طالب ذكر كرده است (ابن عساكر ترجمة الامام على بن ابى طالب عليه السّلام مؤسسه المحمودي للطّباعة و النّشر بيروت الطّبعة الثّانيه

مجموعه مقالات، ص: 141

است كه غير معصوم صادق نيست پس قابليّت امامت ندارد پس اين دو آيه دلالت مى كند به شرط بودن عصمت در امام و عصمت مستلزم افضليت [است] زيرا كه معصوم افضل از غير معصوم است بالضّرورة و شرط ديگر آن كه امام بايد از بنى هاشم باشد و دليل عقل بر اين مطلب قائم نيست بلكه از احاديث و اخبار معلوم مى شود و عامّه هيچ يك از اين سه شرط را قائل نيستند و مى گويند كه ممكن است كه امام غير معصوم و مفضول و غير هاشمى باشد و بطلان اين قول از آن چه گفتيم ظاهر شد.

فصل [سوم امامت خاصّه] [1]

اشارة

در تعيين امام بعد از پيغمبر و آن به مذهب

______________________________

1400 ه- ق ج 2 ص 1- 422) صاحب الميزان در بحث روائى آيه فوق از تفسير برهان و درّ المنثور همين نكات را بيان مى نمايد (الميزان ج 18 ص 355) نويسنده فروغ هدايت از كلينى از قول امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه آيه مذكور ما را قصد كرده است و از حضرت رضا عليه السّلام آورده كه (الصّادقون هم الائمّة الصّديقون بطاعتهم) يعنى راست گويان در اين آيه امامان هستند كه در اطاعت خدا سخت راست گو مى باشند. نويسنده پس از ذكر دلائل نقلى مى افزايد كه:

«اگر مقصود از صدق» و راست گويى صدق و راست گويى بطور مطلق بود كه شامل هر مرتبه آن باشد و از هر شخص با ايمانى انتظار برود و منظور از «صادقين» هم معنى عام آن بود كه يكى از مراتب راست گويى را دارا باشد، لازم بود كه در آيه شريفه به جاى لفظ (مع) كلمه (من) بكار رود. زيرا هر مؤمنى بايد از دروغ اجتناب ورزد و از راست گويان باشد پس اين كه به جاى (من) در آيه شريفه (مع) بكار رفته است مى رساند كه منظور مرتبه مخصوصى از راستى است و راست گويان افراد معيّنى هستند .. و اين مرتبه چيزى جز عصمت و طهارت كه با داشتن آن دروغ در گفتار و كردار راه پيدا نمى كند، نيست .. و اينان نيز به نصّ آيه تطهير و اتّفاق تمام مسلمانان اهل بيت پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم مى باشند. (فروغ هدايت ص 95)

[1] در فصل جديد وارد بحث امامت خاصّه شده و آن را در دو مطلب بيان فرموده است.

1- دلائل امامت خاصّه امير المؤمنين على عليه السّلام 2- دلائل امامت ساير ائمّه اثنى عشريّه نكته اى كه لازم است پيرامون دلائل فوق الذكر دانسته شود اين است كه دلائل عقلى در بارۀ اشخاص

مجموعه مقالات، ص: 142

______________________________

و مصاديق معيّن اقامه نمى شود و امكان اقامه دلائل عقلى براى اشخاص ميسر نيست زيرا اشخاص زوال پذيرند و جزئى در صورتى كه مقدّمات براهين عقلى كلّى- دائمى ضرورى و ذاتى مى باشد (براى اطلاع دقيقتر ر. ك به عبد اللّٰه جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى تهران انتشارات الزّهراء چاپ اوّل 1368 ص

135) به همين خاطر براى امامت خاصّه تنها بايد به دلائل نقلى اكتفاء كرد اين دلائل از سه صورت خارج نيستند يا مسائل تاريخى و مسلّم بين امّتها است كه مورد پذيرش عمومى است يا سيره پيامبر و روايات مسلّم و قطعى الدّلاله از معصوم است و يا آيات قرآنى است كه قطعى الصّدور از ناحيه حق متعال مى باشد هر چند ظنى الدّلاله باشد. پيرامون سيره نبىّ اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم و اين كه آن حضرت در مورد جريان هدايت جامعه و موفّقيت مكتب و جذب ملل مختلف به اسلام بيش از پيش حساسيّت نشان مى داده و تمام همّ و غمّ خود را مصروف تحقّق اهداف عاليه مكتب كرده است.

بر هيچ انسان آگاه و مورّخ بصير و جامعه شناس خبير پوشيده نيست.

در تاريخ از پيامبر به عنوان شخصيّتى تيزبين و آينده نگر ياد مى شود و به همين خاطر برخى مستشرقين به اشتباه آن حضرت را نابغه، دانشمند و .. دانسته اند، فعاليّت تشكيلاتى رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم در اجتماع خويش و سازماندهى غزوات و تعيين فرماندهان و .. نشان دهنده تيزبينى و دل سوزى آن حضرت نسبت به اسلام و پيشرفت مكتب بوده است. گذشت آن حضرت در مسائل شخصى و قاطعيتشان در مسائل مكتبى و اصولى پرده از اين مهمّ برمى دارد كه حتى اگر عصمت و انتصاب شرط امامت نبود پيامبر براى تداوم رسالتى كه آن همه رنج متحمّل شده و براى تحقّق آن بطور متوسط هر سه ماه يك بار به يك سريّه يا غزوه پرداخته، بى رهبر و مسئول رها نمى ساخت چگونه مى توان پذيرفت كه رسول

خدا براى يك يا دو روز بيرون رفتن از مدينه امام جماعت و رهبر اجتماعى و .. تعيين كند امّا براى رفتن به سفر آخرت كه هيچ گونه اميدى به برگشت خويش ندارد اقدامى انجام ندهد. به راستى اگر چنين تصور كنيم آيا به عقل رسول خدا كه عقل كل و ختم رسل است خدشه وارد نساخته ايم. (اعاذنا اللّٰه من هذه الرّويّة).

از سوى ديگر پيامبرى كه مى فرمايد «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة» كسى كه امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است چگونه با عدم انتصاب امام، خود مقدمات بازگشت به جاهليّت را فراهم مى سازد و نقض غرض مى نمايد، يك انسان حكيم به خود اجازه بطلان هدف نمى دهد چگونه از حضرت ختمى مرتبت چنين نقض غرضى سر زند پس رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم بطور قطع براى تحقّق اهداف و اغراض عاليه اسلام پس از رحلت خويش شخصى را برگزيده است. پيرامون اين روايت بحثى ديگر مطرح خواهيم نمود.

مجموعه مقالات، ص: 143

شيعه اثنى عشرى جناب امير المؤمنين صلوات اللّٰه و سلامه عليه و بعد از آن يازده نفر از اولاد اطهار آن جناب حضرت امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و علىّ بن الحسين عليه السّلام و محمّد بن على عليه السّلام و جعفر بن محمد عليه السّلام و موسى بن جعفر عليه السّلام و علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام و محمّد بن على التقى عليه السّلام و على بن محمّد النّقى عليه السّلام و امام حسن عسكرى عليه السّلام و حضرت قائم عجّل اللّٰه فرجه صلوات

اللّٰه عليهم اجمعين پس در اينجا دو مطلب است.

مطلب اوّل در امامت جناب امير المؤمنين است
اشارة

و اين كه آن جناب خليفه بلا فصل پيغمبر است و دليل بر اين مطلب از هزار متجاوز است و اين مختصر گنجايش آنها را ندارد و لكن اكتفا مى شود به چند دليل كه كافى باشد از براى كسى كه ديده بصيرت داشته باشد و كسى كه ديده بصيرت نداشته باشد و ظلمت قلب او را فرو [فرا] گرفته باشد هزار دليل نيز از براى او ثمر ندارد.

______________________________

در ميان فرق مختلف اسلامى هيچ يك جز شيعه مدّعى انتصاب شخص معيّن از سوى پيامبر نشده اند و تنها شيعه است كه ضمن اعتقاد به عصمت معتقد به خلافت بلا فصل براى على عليه السّلام مى باشد و با توجه به آيات و روايات به استدلال آن مى پردازد.

مؤلّف محترم براى استدلال سخن بالا به پنج قسم دليل استناد نموده است:

1- اثبات امامت از طريق عصمت 2- اثبات امامت از طريق افضليّت 3- روايات متواتره از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم 4- آيات قرآن 5- تحقّق اعمال خارق العاده از آن حضرت و فرزندانش در مرگ و زندگى علّت اين كه عصمت و افضليّت را در آغاز مطرح فرموده شايد بخاطر فطرى بودن مطلب باشد زيرا تبعيّت از معصوم و افضل با فطرت بشر سازگار مى باشد و فطرت در نهاد همه انسانها بطور يكسان به وديعت نهاده شده است و اين دو راه انسان را به سرشت اوليه اش بازگشت مى دهد. امّا آيات و روايات براى كسى مورد پذيرش است كه به پيامبر و قرآن معتقد باشد.

مجموعه مقالات، ص: 144

دليل اوّل

آن كه دانستى كه امام بايد معصوم باشد و به اتفاق جميع مسلمين بعد از پيغمبر

هيچ كس غير از آن جناب و سيّده نساء و حسنين عليه السّلام معصوم نبودند و قطعى است كه در آن زمان حضرت فاطمه عليه السّلام و حسنين عليه السّلام مدّعى امامت [نبوده اند] و اين كه آن جناب افضل از آنها بود پس امامت در آن زمان منحصر است در آن جناب و هو المدّعى.

دليل دوّم

آن كه مشخّص شد كه امام بايد افضل باشد و افضليّت جناب امير المؤمنين از خلفاى ثلاثه از قطعيّات است و متفق عليه بين الشّيعه و اكثر معتزله زيرا كه جهات فضيلت از علم و عمل و زهد و تقوى و ورع و سبقت به اسلام و قناعت و شجاعت و سخاوت و فصاحت و ساير كمالات نفسيه در آن جناب بيشتر بود [1] و هيچ كس به مرتبه آن جناب نبود هم چنان كه از تتبع قصص

______________________________

[1] نويسنده محترم مواردى از جهات فضيلت را به عنوان نمونه نام برده است كه به طور قطع و يقين فضائل امام عليه السّلام محدود به اين جهات نيست. امّا اين نوشته نيز بيش از همان محدوده نمى تواند ذكر نمونه كند.

الف علم: خداى تعالى در آيه آخر سوره رعد مى فرمايد:

قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ اى پيامبر بگو كافى است كه گواه ميان من و شما خداوند و كسى باشد كه علم كتاب نزد اوست بنا به گفته كلينى در كافى و صفّار در بصائر الدّرجات كه از امام باقر عليه السّلام روايت كرده اند، جملۀ «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ» به اهل بيت پيغمبر بر مى گردد كه بهترين آنان على عليه السّلام است. (ر. ك سيّد على

بهبهانى، فروغ هدايت ترجمه على دوانى ص 27) صاحب فروغ هدايت از على بن ابراهيم قمى، طبرسى، فيض كاشانى و صاحب الميزان از عيّاشى و بحرانى نقل كرده اند كه كسى كه علم الكتاب نزد اوست، على بن ابى طالب است. (ر. ك سيّد على بهبهانى همان كتاب ص 28- 29 و الميزان ج 22 ص 313). بعلاوه بحرانى در تفسير خويش از كتب اهل سنّت نيز نقل كرده كه ابن مغازلى شافعى به يك طريق و ثعلبى به دو طريق روايت

مجموعه مقالات، ص: 145

______________________________

نموده اند كه منظور از كسى كه علم الكتاب نزد اوست على بن ابى طالب است. حاكم حسكانى از ابى سعيد خدرى، سعيد بن جبير، ابن حنفيّه و ابو صالح در روايات مختلف آورده كه (من عنده علم الكتاب) على بن ابى طالب عليه السّلام است. (حاكم حسكانى حنفى، شواهد التنزيل طبعة الاولى و زارت الثقافه و الارشاد الاسلامى تهران ج 1 ص 400- 405) ابى نعيم اصفهانى مطلب فوق را از قول محمّد بن حنفيّه نقل كرده است (ر. ك به النّور المشتعل من كتاب ما نزل ابى نعيم تهران وزارت الارشاد الاسلامى ص 125) مصحّح كتاب فوق الذكر در هامش آيه فوق مى نويسد قرطبى در تفسيرش ج 9 ص 336 مطلب را همان طور كه در پاورقى كتاب مناقب وجود دارد، نقل مى نمايد.

اين كه علم الكتاب چيست؟ آيا دانستن اسم اعظم است يا علم قرآن است هر چه باشد مهم اين است كه تمام علم الكتاب نزد ائمّه است براى دانستن اهميّت علم الكتاب به روايت زير توجه فرمائيد.

از سدير صيرفى نقل شده كه امام صادق عليه السّلام خطاب به

او فرمود آيا در قرآن مجيد اين آيه را خوانده اى كه «آن كسى كه بعضى از علم الكتاب نزد او بود به سليمان گفت من تخت بلقيس را قبل از چشم به هم زدن براى شما مى آورم» سدير عرض كرد آرى حضرت فرمود آيا آن مرد را شناختى و دانستى كه او چقدر از كتاب الهى را مى دانست؟ سدير گفت شما بيان فرمائيد. امام فرمود به اندازه يك قطره نسبت به اقيانوس، به اين مقدار آصف بن برخيا از كتاب الهى آگاه بود گفت فدايت شويم اين مقدار چقدر كم است حضرت فرمود چقدر زياد است اين علم كه خداوند آن را علم و دانش خوانده است. سپس فرمود آيا اين آيه را خوانده اى كه «اى پيامبر به كفار قريش بگو بهترين و كافى ترين گواه بين من و شما خداست و آن كسى كه تمام علم كتاب را دارد» سدير گفت خوانده ام، حضرت فرمود آيا آن كس كه تمام علم كتاب را دارد دانشمندتر است يا كسى كه بخشى از كتاب را بداند گفت البته آن كس كه تمام كتاب را بداند آن گاه فرمود به خدا سوگند تمام علم كتاب نزد ماست (طبرسى- مجمع البيان ج 3 ص 301) با توجه به مطالب بالا و كلام رسول خدا كه فرمود «انا مدينة العلم و على بابها» گستردگى و عمق علوم نزد على عليه السّلام دانسته مى شود. ابن ابى الحديد على عليه السّلام را سر چشمه همه علوم و معارف اسلامى مى شمارد و مى گويد:

1- «تو مى دانى كه اشرف همه علوم علم الهى است زيرا شرف هر علمى به شرف موضوع آن علم است و موضوع علم

الهى اشرف همه موجودات يعنى ذات بارى تعالى است و علم الهى همه از سخنان على اقتباس شده و از او آغاز شده و بدو منتهى گشته زيرا معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند و ديگران اين علم را از آنها آموخته اند از اصحاب و شاگردان على هستند. چه

مجموعه مقالات، ص: 146

______________________________

پيشواى معتزله و اصل بن عطاء شاگرد ابو هاشم عبد اللّٰه بن محمّد بن الحنفيّه بود و ابو هاشم شاگرد پدرش محمّد حنفيّه و محمّد دست پرورده پدرش على بن ابى طالب. امّا اشعريان پيروان ابو الحسن اشعرى هستند و ابو الحسن اشعرى شاگرد ابو على جبائى بود و ابو على خود يكى از مشايخ معتزله بود و ديديم كه معتزله شاگردان على عليه السّلام بودند. امّا اماميّه و زيديّه انتسابشان به على عليه السّلام روشن است و نياز به توجيه ندارد» (ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه به تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم- چاپ دوّم دار الاحياء الكتب العربية 1385 ه ق ج 1 ص 17- 20 و يادنامه علامه امينى مقاله يازدهم) سپس پيرامون علم فقه و منشأ آن بحث مى كند و فقه همه فقهاى چهار گانه اهل نسبت را به على عليه السّلام بر مى گرداند و بعد در رابطه با تفسير قرآن مى نويسد «سرچشمه اين علم نيز على عليه السّلام است چون به كتب تفسير نظر كنيم مى بينيم همه مفسران از او و ابن عبّاس روايت كنند و دانستيم كه ابن عباس شاگرد او بود. چنانكه روزى از ابن عبّاس پرسيدند كه نسبت علم تو به علم پسر عمّت على عليه السّلام چگونه است؟ گفت علم من

چون قطره اى است و علم على عليه السّلام چون درياى محيط.» (ابن ابى الحديد همان مدرك و همان صفحه) بعد پيرامون اهل طريقت و علماى علم نحو مطالبى را مى نگارد و منشأ اين علوم نيز به على عليه السلام برمى گرداند. و مى افزايد «اين تقسيم بندى (كلمه سه قسم است اسم- فعل- حرف) با اين دقت از قدرت هيچ آفريده اى ساخته نيست و به معجزه شباهت دارد. (يادنامه علامه امينى ص 253) 2- در زهد على عليه السلام به راستى پيشواى زاهدان بود پوشش او از دو پيراهن كرباس و كفشى كه از ليف خرما مى بافتند تجاوز نمى كرد نان خورشش سركه يا نمك بود و اگر فراتر مى رفت اندكى سبزى مى افزود يا قدرى شير شتر، گوشت اندك مى خورد و مى فرمود شكمهاى خود را گور حيوانات نسازيد.

در نامه اى كه آن حضرت به عثمان بن حنيف مى نويسد خود از زهد و قناعت خويش پرده برمى دارد و مى فرمايد:

«پيشواى شما منم كه از دنيا به دو پيراهن و دو قرص نان جو اكتفا كرده ام در حالى كه اگر بخواهم مى توانم از عسل تصفيه شده و مغز گندم براى خود غذا بسازم و از ابريشم خالص لباس تهيّه كنم ولى هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و ميل به طعام بكشاندم با اين كه شايد در حجاز و يمامه كسى گرسنه باشد و به غذاى خوب دسترسى نداشته باشد. (نهج البلاغه نامه شماره 45 شرح فشرده نهج البلاغه ج 3 ص 111- 112) 3- در عبادت و پرهيزكارى امام المتّقين بود همين طور كه ابن ابى الحديد مى نويسد «على عابدترين

مجموعه مقالات، ص: 147

______________________________

مردم بود بيش از همه نماز

مى خواند و روزه مى گرفت ديگران نماز شب و ملازمت او راد و نوافل را از او آموختند. چه مى پندارى در بارۀ مردى كه در «ليلة الهرير» سجّاده خود را در ميان تيرهاى دشمن انداخت .. چون دعاها و مناجاتهايش بنگرى آگاه گردى كه خوف و تعظيم پروردگار در دل او به چه پايه بود ..» (يادنامه ص 257 با تصرّف) 4- امير المؤمنين در سبقت در اسلام نيز پيشاهنگ و امام بود براى روشن شدن اين موضوع كافى است كه سخن ابو الفتوح رازى را ذيل آيه «السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ» ياد آور شويم او مى نويسد:

«چون نيك انديشه كنى آن كسى كه جامع بود سبق را در اين همه خصال جز امير المؤمنين على عليه السلام نبود امّا سبق اسلام اتّفاق است كه اوّل كس از زنان خديجه عليها سلام بود و از مردان امير مردان على عليه السلام و .. حديث ابو ذر كه گفت: از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم شنيدم كه مى گفت «يا على أنت اوّل من آمن بى و اوّل من يصافحنى يوم القيامة و أنت الصديق الاكبر و الفاروق الاعظم تفرّق بين الحقّ و الباطل و أنت يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظلمة» «اى على تو نخستين كسى هستى كه به من ايمان آوردى و اولين كسى خواهى بود كه با من در روز قيامت مصافحه خواهد كرد تو صديق اكبر و فاروق اعظم هستى كه ميان حق و باطل جدائى افكنى تو شاخص ترين فرد در ميان مؤمنين هستى در حالى كه مال بر جسته ترين شاخص ستم كاران است» ..

يك روز حديث امير المؤمنين على عليه السلام را

پرسيدند از عبد اللّٰه بن عبّاس گفت .. به خدا سوگند از دو گران سنگ يكى اوست (قرآن و عترت) بر شهادتين (توحيد و نبوت) سبقت برد، و به دو قبله با رسول نماز كرد. بيت المقدس و كعبه و دو بيعت با رسول خدا بيست. بيعت العقبة و بيعت الشجره او را دو بسطت داد يك بسطت علم و يكى جسم و او پدر حسن و حسين است و آفتاب براى او دو بار باز آوردند پس از آن كه فرو شده بود از هر دو قبله و دو بار تيغ برآهيخت يكى براى تنزيل و يكى براى تأويل (در زمان رسول خدا و در جريان جنگهاى زمان حكومت خويش) او خداوند دو كره است و مراد به دو كرّه دو رجعت است: يعنى دو بار بر امامت او اقرار كردند: يك بار روز غدير خم و يك بار روز بيعت پس از قتل عثمان. مثل او مثل ذو القرنين است و او مولاى من امير المؤمنين على بن ابى طالب است» (سيّد محمّد باقر حجّتى تفسير سوره واقعه، مركز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ اول 1361 ص 33- 36) 5- قناعت: على عليه السلام نمونه بارز قناعت كنندگان زمان خود بود زندگى خويش را در سطح زندگى محرومان جامعه قرار داده بود و به نان جوين اكتفا مى نمود در صورتى كه اگر مى خواست مى توانست از عسل تصفيه شده براى خود غذا بسازد و از ابريشم خالص لباس تهيه كند. (و لو

مجموعه مقالات، ص: 148

______________________________

شئت لاهتديت الطريق إلى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لكن هيهات ان

يغلبنى هواى و يقودنى جشعى إلى تخير الاطعمة).

تامه 45 نهج البلاغه صبحى صالح ص 418 زندگى كردن به دو قرص نان و دو پيراهن تنها شيوۀ اوست و ديگران تحمل چنين سختى را ندارند.

6- شجاعت: ابن ابى الحديد مى گويد «على پهلوانى بود كه هر گز از آوردگاه نگريخت و از خصم نهراسيد و با كسى پنجه در نيفكند جز آن كه بر او پيروز شد و هر گز ضربه اى نزد كه نياز به ديگر ضربه داشته باشد و در حديث آمده كه ضربتهاى او طاق بود.

چون معاويه را به مبارزه طلبيد تا با كشته شدن يكى از آن دو نبرد پايان يابد و عمرو عاص گفت:

انصاف همين است، معاويه در پاسخ گفت: هر گز در مشورت با من غدر نكرده بودى جز امروز، آيا مرا به جنگ ابو الحسن مى فرستى و تو خود مى دانى كه او پهلوانى بى همتاست، گويا پس از من طمع در حكومت شام كرده اى .. خلاصه آن كه در سراسر دنيا، هر جا، دليرى به او منتهى شود و از مشرق تا مغرب نام او را بر زبان آرند ..» (عبد المحمّد آيتى ابن ابى الحديد مقاله يازدهم ياد نامه علّامه امينى ص 254) ميخائيل نعيمه مى گويد: «قهرمانيهاى امام على فقط منحصر به ميدانهاى كارزار نيست، بلكه او در روشن انديشى، پاكى وجدان، سحر بيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندى همت و فكر، ياورى و هوادارى از رنج ديده ها در قبال جفاكاران و فروتنى در مقابل حق، هر كجا كه تجلّى كند نيز قهرمان بود. (رجب على مظلومى، منظر انديشه هاى على عليه السلام از نظر ديگران، تهران، بنياد

بعثت 1360 ص 4) 7- سخاوت: در سخاوت على عليه السلام همين بس كه هر چه داشت در راه خدا انفاق مى كرد آيه «يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً» در شأن اوست. ابن ابى الحديد مى نويسد «مفسران گويند كه او تنها چهار درهم داشت يكى را در شب بخشيد و يكى را در ورز و يكى را پنهان و يكى را به آشكار، و سپس اين آيه در شأن او نازل شد: (الّذين ينفقون أموالهم باللّيل و النّهار سرّا و علانية ..» تا آنجا كه دشمن او معاويه كه همواره در صدد عيبجويى از او بود، وقتى كه از محقن بن ابى محقن ضبّى پرسيد: از كجا مى آيى، و او گفت از نزد بخيل ترين مردم و مقصودش على بود و جوابش گفت: واى بر تو، چگونه چنين مى گويى و حال آن كه اگر على خانه اى از زر و خانه اى از كاه داشته باشد، نخست آن خانه زر را در راه خدا انفاق خواهد كرد.» (عبد المحمّد آيتى ص 255) 8- فصاحت: شهيد مطهرى مى نويسد: «كلمات امير المؤمنين با دو امتياز شناخته مى شده است: يكى

مجموعه مقالات، ص: 149

______________________________

فصاحت و بلاغت و ديگر چند جانبه بودن و باصطلاح امروز چند بعدى بودن هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليه السّلام ارزش فراوان بدهد، ولى توأم شدن اين دو با يكديگر .. سخن على عليه السّلام را قريب به حدّ اعجاز قرار داده است و به همين جهت سخن على در حدّ وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و در باره اش گفته اند: «فوق

كلام المخلوق و دون كلام الخالق» (مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغة، تهران چاپخانه سپهر، چاپ دوم 1354 ص 7) ابن ابى الحديد مى نويسد: «خطبا و كتاب، سخنورى و نويسندگى از او آموختند. عبد الحميد بن يحيى گفت: هفتاد خطبه از خطب على عليه السّلام را از بر كردم و فيض آن هر روز بر من روز افزون شد و ابن نباته گفت: از خطابه گنجى به دستم افتاد كه هر چه از آن مى بخشم افزون مى شود، زيرا صد فصل از مواعظ و حكم على بن ابى طالب را از حفظ كرده ام» به راستى انسان نمى داند در بارۀ اين عصاره عالم وجود و واسطه وجوب و امكان چه بنويسد از كدام فضيلت او سخن بگويد كه او پيشاهنگ اسوه كامل فضائل انسانى است به كدام مظلوميّت او متمسّك شود كه او در مظلوميّت نيز از ديگران گوى سبقت ربوده است.

على عليه السّلام در آزاد انديشى و آزادى عقيده تا جائى كه به فساد و تباهى منجر نشود، پايبند و معتقد بود.

نمونه آن كه خبر دادند كه جمعى براى قتل او همدست شده اند، بايد دفع كرد.

فرمود: دشمن نيز از آزادى محروم نيست تا كارى نكنند عليه آنها اقدام نخواهم نمود.

جمعى از اهل حجاز و عراق را كه به همدستى دشمن وى (معاويه) مى شتافتند، پيشگير نبود و فقط نصيحت كرد.

كيفيت رفتار امام با خوارج هم نمونه ديگرى است كه بهره آنان را از غنيمت جنگى به اندازه ديگران مى پرداخت، اجازه مى داد كه به هر جا خواهند بروند و از كشتن آنها منع مى كرد وى گفت:

خوارج را با معاويه و امثال او فرق بگذاريد كه ندانسته با حق

مى ستيزند.

«حبيب بن مسلم فهرى» امام را روبرو تهديد كرد ولى هر گز آزادى وى قطع نشد» (رجب على مظلومى همان كتاب ص 19) اين مقال را با كلام خصم به پايان مى بريم.

روزى احنف بن قيس بر سفره معاويه در ماه رمضان به افطار نشسته بود، انواع زياد غذا او را متحيّر ساخته، اشكش روان شد، معاويه علّت پرسيد گفت: به ياد افطارى افتادم كه در خانه على عليه السّلام دعوت بودم كه چه ساده بود.

مجموعه مقالات، ص: 150

و حكايات و اخبار و روايات متواتره بالمعنى ظاهر و مشخّص مى شود بلكه دوست و دشمن منكر فضايل و كمالات آن جناب نبودند و كفايت مى كند در فضل آن جناب آن كه خلفاى بنى اميّه مثل معاويه با كمال عداوت و نهايت تسلّط كمال سعى و اهتمام نمودند در كتمان فضايل و كمالات و اطفاء انوار مقدّسه آن جناب حتّى آن كه در سالها بسيار امر نمودند به سبّ و لعن آن جناب در مجالس و محافل و منابر و بنا گذاشتند بر اذيت و قتل شيعيان آن حضرت تا آن كه دشمنان از حسد و عداوت و دوستان از خوف و تقيّه اظهار فضايل آن جناب نمى كردند و مع ذلك بحمد اللّٰه فضايل و كمالات آن جناب عالم را مملوّ نموده به نحوى كه در هيچ كتاب نمى گنجد [1] بلكه اگر جميع آبهاى دريا مركّب شود و

______________________________

معاويه گفت: از او مگوى كه او را مانند نيست. (رجب على مظلومى همان كتاب ص 19).

[1] خليل بن احمد فراهيدى مى گويد: چه بگويم در بارۀ كسى كه دوستانش از بيمى كه داشتند و دشمنانش از حسدى كه در

دل مى پروراندند فضائل او را پنهان كردند و مع ذلك شهرت فضيلتش شرق و غرب عالم را فرا گرفت. (رجب على مظلومى همان كتاب ص 3) ابن ابى الحديد مى گويد: چه بگويم در حقّ مردى كه دشمنانش نتوانستند به انكار فضائل و مناقب او بپردازند و همه به برترى شخصيّت او اعتراف نمودند.

تو خود مى دانى كه بنى اميّه زمامدارى اسلام را در شرق و غرب روى زمين به دست آوردند و با هر نوع حيله گرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هر گونه لعن و افترا را براى على در روى منابر ترويج نمودند، هر كس كه او را مدح و توصيف مى كرد مورد تهديد قرار مى گرفت بلكه آنها را حبس مى كردند و مى كشتند هر روايتى كه متضمن فضيلت على باشد يا نام او را بلند آوازه كند ممنوع ساختند حتى از نامگذارى به نام على جلوگيرى كردند با اين همه جز عظمت و جلالت على نتيجه اى نداد و اين مانند مشك بود كه هر چه به پوشانى بويش منتشر مى شود و هر چه كتمان نمائى بيشتر پراكنده مى گردد و يا مانند پوشاندن آفتاب با كف دست بود و مانند روشنايى روز كه اگر از يك چشم محجوب گردد چشمان زيادى او را درك كنند.

من چه بگويم در بارۀ مردى كه همه فضائل به او نسبت داده مى شود و هر فرقه اى خود را به او منتهى مى نمايد آرى اوست رئيس و سرچشمه همه فضائل و ..» (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج

مجموعه مقالات، ص: 151

جميع درختان عالم قلم شود و صفحه آسمان و زمين كاغذ شوند و جميع ملائكه و جن و

انس نويسنده شوند، احصاى فضايل آن جناب را نمى توانند نمود. شعر:

كتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند

و ايضا در فضل آن جناب همين قدر كفايت مى كند كه ترديد و تشكيك در خدائيش نموده اند بلكه جمعى قائل به خدائيش شده اند و نعم ما قال:

كفى فى فضل مولانا علىّ وقوع الشّكّ فيه انّه اللّٰه

و مات الشّافعي و ليس يدرى على ربّه ام ربّه اللّٰه [1] گر نگويم من خدايت يا امير المؤمنين پس چه گويم در ثنايت يا امير المؤمنين

و آيا هيچ عاقل تشكيك مى كند در اين كه خليفه پيغمبر چنين شخصى است كه جامع جميع صفات كماليه است يا كسى كه به اعتراف خودش زنان پس پرده افقهند از او. بالجمله با اتصاف آن جناب به جميع فضايل و كمالات و افضليت او از غير، عقل تجويز نمى كند كه خدا او را امام و رئيس خلق نگرداند بلكه كسى را تعيين كند كه بهرۀ از علم و فضل نداشته باشد و نسبت به فضايل و كمالات آن جناب چون قطره و دريا باشد بلكه عقل حكم قطعى مى كند به اين كه

______________________________

- 1 ص 17- 16)

[1] در فضيلت مولاى ما على عليه السّلام همين كفايت مى كند كه در خدائى او ترديد نمودند. شافعى مرد و ندانست على پروردگار اوست يا خداى على پروردگار اوست. (شعر فوق به شافعى منسوب است)

مجموعه مقالات، ص: 152

آن جناب بايد امام و خليفه باشد.

دليل سيّم نصوص متواتره است

كه از پيغمبر به ما رسيده در اين كه بعد از آن جناب على بن ابى طالب خليفه و جانشين است و از جمله آنها

حديث منزلت [1] است كه فرمود «يا على أنت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى» يعنى تو نسبت به من به منزله هارونى نسبت به موسى و از جمله آنها حديث غدير [2] است كه متفق عليه بين الفريقين است و در آنجا مى فرمايد

______________________________

[1] حديث منزلت:

يكى از احاديثى كه فريقين در فضيلت على عليه السّلام نقل نموده و وسيله اى براى استدلال امامت على عليه السّلام است، حديث منزلت مى باشد كه پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم مقام على عليه السّلام نسبت به خويشتن را به منزله مقام هارون نسبت به موسى دانستند و فرمودند «اما ترضى ان تكون منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انه لا نبيّ بعدى» آيا نمى پسندى كه منزلت و مقام تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشد مگر اين كه پس از من پيامبرى نمى آيد. كه با استفاده از آيات قرآن (فرقان 35 وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً) طه 29- 31 وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هٰارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي اعراف 142 و «قٰالَ مُوسىٰ لِأَخِيهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي» ..)

موقعيّت هارون نسبت به موسى عليه السّلام مشخص است و با استثنائى كه رسول خدا ذكر مى فرمايد بجز مقام رسالت ساير مقامها يعنى وزارت- معاونت- جانشينى و خلافت براى امير المؤمنين عليه السّلام ثابت مى باشد.

(براى اطلاع از مدارك و اسناد حديث فوق رجوع كنيد به احقاق الحق ج 4 و 16 آية ا .. مرعشى نجفى نهج الحق و كشف الصّدق علامه حلى ص 216 المعيار و الموازنه ابى جعفر اسكافى معتزلى ص 219)

[2] حديث غدير اين

حديث نيز از احاديث متواتر بين فريقين است كه علماى اهل سنّت از زيد بن ارقم- ابى الطّفيل- عبد الرّحمن بن ابى ليلى- عمير بن سعد براء بن عازب- سعيد بن وقاص- طلحه- عبد اللّٰه مسعود- جابر بن عبد اللّٰه انصارى و .. نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه اللّٰهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» برخى دانسته يا ندانسته در واژه (مولاه) كه به معنى اولى به تصرف است يا دوست دار، خدشه كرده اند كه به دلائل زير خدشۀ وارده باطل مى باشد.

1- وجود اشعار فصحا و بلغاى عرب در روز واقعه كه اثبات مى نمايد از كلمه (مولى) امام و

مجموعه مقالات، ص: 153

«من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» يعنى هر كس من سيّد و مولاى اويم على مولاى اوست و از جمله است حديث ثقلين [1] متواتر بين فريقين كه در حين

______________________________

هادى و رهبر فهميده اند. به عنوان نمونه حسّان بن ثابت مى گويد.

فقال له قم يا علي فإنّني رضيتك من بعدى إماما و هاديا

2- تبريك گروه بى شمارى از صحابه به على عليه السّلام از جمله خلفاى اول و دوم كه پس از اتمام خطابه گفتند «هنيئا لك يا علىّ بن ابى طالب اصبحت و أمسيت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة» 3- گواهى گرفتن رسول خدا در ابتداى خطبه از سه اصل اعتقادى (توحيد- نبوت- معاد) براى آماده نمودن اذهان در پذيرش مسأله ولايت.

4- بر كسى پوشيده نيست كه على عليه السّلام يكى از پرهيزكاران و برجسته ترين مسلمانان زمان خود بوده و دوست داشتن هر مؤمن براى مؤمنين و مسلمين از ضروريّات است و لزومى ندارد

كه رسول خدا آن هم با آن جمعيت و در آن هواى گرم و آن وضعيت اجتماعى بيان فرمايد.

با توجه به توضيحات فوق مشخّص است كه جريان غدير جز تحقّق مسأله رهبرى و امامت و هدايت هيچ چيز ديگرى نبوده است.

[1] حديث ثقلين:

اين حديث نيز از احاديث مشهور بين فريقين است و قابل قبول براى همه كه رسول خدا بارها در اواخر عمر گرانبهاى خويش فرمود «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّٰه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض».

من شما را ترك مى گويم در حالى كه دو ميراث گرانبها در ميان شما مى گذارم كتاب خدا و عترتم (اهل بيتم) كه شما تا به اين دو چنگ زنيد هر گز گمراه نشويد و آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا در قيامت به من برسند.

«يكى از محقّقين شيعه به نام مير حامد حسين در كتاب عقبات الأنوار اين حديث را از حدود 200 نفر از علماى اهل تسنّن نقل كرده و چندى پيش دار التقريب بين المذاهب الاسلاميّه رساله اى پيرامون متن و سند اين حديث منتشر نمود.» (معارف اسلامى انتشارات سمت ص 218- براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به نهج الحقّ و كشف الصدق علامه حلّى- منشورات دار الهجره ايران- قم ص 225 و خاندان وحى در احاديث اهل سنّت نوشته دكتر عبد المعطى امين قلعجى ترجمه صادق آيينه وند انتشارات امير كبير ص 12- 13) هم طراز قرار دادن عترت با قرآن دليل بر عصمت عترت است زيرا قرآن از هر گونه خطا و اشتباهى مصون است پس عترت كه هم عدل

اوست از هر گونه خطا و اشتباهى مصون است و عصمت نيز همين است.

مجموعه مقالات، ص: 154

وفاتش حضرت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم به آن وصيت فرمود: «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّٰه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا» و فرمود «مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق» [1].

دليل چهارم

آيات قرآنيّه مثل آيه زكاة و آيه تطهير و آيه مباهله و امثال آنها.

دليل پنجم

معجزات صادره از آن جناب است و آن از حدّ و حصر افزون است و فوق مرتبه تواتر است بلكه معجزات صادره بعد از وفات آن جناب بى نهايت است و حقير كتابى ديدم كه تمام آن كتاب در معجزات آن جناب بعد از

______________________________

[1] حديث سفينه:

اين نيز از احاديث اتفاقى بين فريقين است كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم اهل بيت خويش را به كشتى كه وسيله نجات از گردابها و غرقابهاست تشبيه فرموده است. و كشتى نوح وسيله نجات در خطرناكترين طوفانها بود و كسى كه بر آن سوار نشد جز هلاكت و نابودى سرانجامى نداشت لذا است كه تعبير رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم از اهل بيت و اين تأكيد كه «من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق» نشان مى دهد كه تنها راه هدايت در اين درياى طوفانى حيات بشرى راه ائمه اهل بيت است.

اين حديث نيز بنا بر تحقيق مؤلّف «عبقات الأنوار» توسط نود نفر از دانشمندان اسلامى كه همگى از مشاهير علماى اهل سنّت هستند نقل شده است و در كتاب احقاق الحق موارد ديگرى نيز بر آنها افزوده شده است. (معارف اسلامى ص 219) گزينش چهار حديث منزلت- غدير- ثقلين و سفينه كه اتفاقى فريقين مى باشد پرده از يك راز برمى دارد كه با وجود اين احاديث معتبر آيا صحيح است در غياب پيامبر هارون امّت را كنار بگذارند و براى رهبرى ديگر بينديشند آيا صحيح است كه امت اسلامى، عترت معصوم و هم سنگ قرآن را عقب

بزند و در احكام و حلال و حرام و اصول و فروع به واصل بن عطاء معتزلى، ابو الحسن اشعرى و ابو حنيفه و شافعى و مالك و احمد حنبل مراجعه نمايد (جعفر سبحانى الهيّات ص 6- 407) آيا تمرد از دستور پيامبر و رهايى از كشتى نجات جز غرق شدن در طوفان بلا نتيجه اى به دنبال دارد.

مجموعه مقالات، ص: 155

وفات آن جناب بود و هر گاه ضمّ شود به معجزات آن جناب معجزات و كرامات [1] صادره از اولاد و اتباع آن جناب حيّا و ميّتا اتّفاق جميع در امامت آن

______________________________

[1] كرامات و اخبار غيبى آن حضرت بسيار است كه بعضى صاحب منتهى الآمال و بعضى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و اندكى شارح تجريد و ديگران نقل كرده اند از جمله بينا نمودن دخترى كه به وسيله آبله نابينا شده بود، سخن گفتن با مار در منبر كوفه كه گويند از حكّام جنّ بوده است- كندن در خيبر كه هفتاد نفر از باز گرداندن آن عاجز بودند و ..

فقراتى از اخبار غيبى آن حضرت در نهج البلاغه بيان شده و ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه تحت عنوان «اخبار وارده از شناخت على عليه السّلام به امور غيبى» مباحثى را طرح نموده و صفحاتى به اين مطلب اختصاص داده است از جمله اخبار غيبى امير المؤمنين در بارۀ حبيب بن حمار- حجّاج- عمرو بن حمق- جويريه ميثم تمّار و .. (براى اطلاع بيشتر ر. ك به ابن ابى الحديد- شرح نهج البلاغه به تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم ج 2 ص 286- 297 و علّامه حلّى- شرح

تجريد الاعتقاد ترجمه ابو الحسن شعرانى ص 520) 2) گزينش سه آيه زكات (آيه ولايت)، تطهير و مباهله از ميان آيات بسيار زيادى كه در شأن على عليه السّلام نازل شده نشانگر دقّت خاص مؤلّف معظّم است زيرا در آيه اوّل با صراحت تمام به اثبات ولايت مى پردازد و در آيه دوّم هر گونه پليدى از اهل بيت دور مى نمايد و عصمت آن بزرگواران را كه على عليه السّلام در ميان آنان است به اثبات مى رساند و در آيه سوم على عليه السّلام را عين وجود پيغمبر مى داند.

نكته ديگر اين كه اين سه آيه از جمله آياتى است كه اكثر علماى اهل سنّت در شأن على عليه السّلام ذكر كرده اند.

صاحب الميزان در بحث روائى پس از ذكر منابع شيعه منابع اهل سنّت را ذكر نموده و توضيحات كامل مى دهد از جمله از ابن مغازلى شافعى در مناقب، حافظ ابى نعيم اصفهانى از زبير، موسى بن قيس حضرمى از سلمة بن كهيل و .. (براى اطلاع بيشتر ر. ك به سيد محمّد حسين طباطبايى الميزان فى تفسير القرآن- ترجمه سيّد محمّد باقر موسوى همدانى ج 11 ص 11- 43) آيه ولايت يا آيه زكات آيه 55 سوره مائده است كه مى فرمايد:

«إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ».

منحصرا ولى شما خدا و رسول اوست كسانى كه ايمان آورده اقامه نماز مى نمايند و زكات مى پردازند در حالى كه در ركوع مى باشند.

شأن نزول آيه بر اساس آن چه مفسّران و محدّثان ذكر كرده اند اين است: سائلى وارد مسجد شد و در خواست مساعدت نمود كسى به او كمكى نكرد

على عليه السّلام در حالى كه مشغول ركوع بود با

مجموعه مقالات، ص: 156

______________________________

اشاره فقير را بسوى خود جلب نمود تا انگشترى را از دست او در آورد وسائل چنين كرد و به دنبال كار خويش رفت. خبر به پيامبر رسيد، رسول خدا از خدا درخواست فرمود كه همين طور كه براى موسى از خاندان خودش وزيرى معيّن فرمودى براى من نيز از اهل بيتم وزيرى معيّن فرما، ناگاه فرشته وحى نازل و آيه ياد شده را براى رسول خدا آورد. (براى اطّلاع بيشتر ر. ك به جعفر سبحانى الهيّات ص 394) حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل از ابن عبّاس- انس- محمّد بن حنفيّه- عطاء بن السّائب- ابن جريح- عمّار ياسر- جابر بن عبد اللّٰه انصارى- مقداد- ابو ذر غفارى بطرق مختلف روايت كرده كه آيه در شأن على عليه السّلام است و مجموع روايات حدود 30 صفحه كتاب را به خود اختصاص داده است. (حاكم حسكانى- شواهد التّنزيل ج 1 ص 209- 245) زمخشرى در كشاف ذيل آيه فوق مى نويسد:

اين آيه در بارۀ على عليه السّلام نازل شده در حالى كه در ركوع بوده و انگشترش را به سائل داده است و اگر گفته شود چگونه در شأن على است در حالى كه لفظ جمع است پاسخ مى دهيم كه اين نمونه ها مى آيد تا عاملى براى ترغيب ديگران به اين عمل ارزشمند شده و انسانها را به نيكى و احسان و تفقّد به فقرا ترغيب نمايد. (محمود بن عمر زمخشرى- كشّاف مكتب الاعلام و الاسلامى قم- چاپ اوّل 1414 ج 1 ص 649) صاحب مراجعات پيرامون آيه فوق الذّكر در 5 نامه مطالب را به

تحليل مى كشد كه بخاطر اطاله كلام از آوردن آن صرف نظر شد علاقمندان را به نامه چهل تا چهل و چهارم مراجعات ارجاع مى دهيم.

2- آيه تطهير (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) احزاب 33 خداوند اراده فرموده كه از شما اهل بيت (هر گونه) رجس و پليدى را بزدايد و به طهارت واقعى برساند. اين آيه بنا به روايات رسيده از سنّى و شيعه پيرامون پنج تن از معصومين «رسول خدا- على عليه السّلام- فاطمه سلام اللّٰه عليها حسن و حسين عليهما السلام» نازل شده است. علامه طهرانى مى نويسد «حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى اين آيه را راجع به اصحاب كساء مى دانند» سپس مى افزايد رواياتى كه در «غاية المرام» در اين مسأله نقل شده است، مجموعا 75 روايت است. چهل و يك روايت آن از طريق عامّه است و منتهى مى شود به ام سلمه- عايشه- ابو سعيد خدرى و سعد وقّاص و ..» (سيّد محمّد حسين طهرانى- امام شناسى تهران انتشارات حكمت- چاپ اول 1404 ج 3 ص 1- 142)

مجموعه مقالات، ص: 157

جناب ديگر شبهه و تشكيكى از براى هيچ كس باقى نمى ماند و السّلام على من اتّبع الهدى.

مطلب دويّم [1] در امامت باقى ائمه است

و ادلّه بر امامت ايشان همان

______________________________

از مفسرين عامّه سيوطى در الدر المنثور، طبرى در تفسير، واحدى در اسباب النّزول و ثعلبى آن را ذكر كرده اند. (همان مدرك ص 143) جالب اين است كه پيرامون اين آيه هم شيعه و هم علماى اهل سنّت از على عليه السّلام امام حسن و ديگر ائمّه روايت كرده اند و ائمه نيز در جاهاى مختلف به آيه مذكور استشهاد فرموده اند (ر. ك

همان مدرك ص 159- 194) حديث كساء كه شيعه از فاطمه زهرا سلام اللّٰه عليها نقل نموده شرح جريان نزول آيه است.

3- آيه مباهله «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ» آل عمران آيه 61 بياييد از پسران ما و پسران شما، زنان ما و زنان شما، خود ما و خود شما (مردان ما و شما) دعوت كرده آن گاه مباهله كنيم و قرار گذاريم كه لعنت و طرد از رحمت خدا بهره دروغ گويان گردد.

داستان و آمدن مسيحيان نجران نزد پيامبر و پذيرفتن رسالت آن حضرت و جزيه دادن و .. در كتابهاى مختلف نوشته شده است در اين آيه واژه ابناء به حسن و حسن عليهما السّلام و نساء به فاطمه زهرا سلام اللّٰه عليها برمى گردد در واژه انفس بر اساس روايات مختلف و با توجّه به اين كه جز 5 نفر (اهل كساء) كسى حضور نداشته به رسول خدا و امير المؤمنين عليه السّلام بر مى گردد يعنى على عليه السّلام نفس و وجود پيامبر است.

توئى كه نفس رسولى هم از كلام خداى چنانكه هست در اين آيه مباهله دال در پاورقى كتاب نهج الحقّ اسناد مختلف اين آيه از علماى اهل سنّت كه به اهل بيت برمى گردد ذكر شده است.

ضمنا زمخشرى در كشّاف نيز جريان را به نحو بالا ذكر مى كند. (ر. ك به علّامه حلّى، نهج الحقّ ص 8- 177، و كشّاف ج 1 ص 8- 369)

[1] در امامت ساير ائمه عليهم السّلام مى بايد مسأله را از دو جهت

مورد بررسى قرار داد.

الف) در اثبات امامان دوازده گانه از طريق احاديث اسلامى ب) افضليّت و عصمت ائمّه بر حكّام و رهبران جامعه اسلامى الف: در اين كه پيامبر خلفاى خود را دوازده نفر معرّفى فرموده مورد اتّفاق فرق اسلامى است و اختلاف در مصداق آنان مى باشد كه محدّثان اهل سنّت مسألة را به حكام بنى اميّه و بنى عبّاس

مجموعه مقالات، ص: 158

ادلّه اى است كه در امامت جناب امير المؤمنين ذكر شد از قاعدۀ عصمت و افضليّت و نصّ بر امامت و صدور معجزات، بدان كه فضايل و كمالات ائمّه از حدّ و حصر افزون است بلكه ايشان معدن و اصل هر كمالى و فضلى مى باشند و ساير كمالات كه در ديگران است كالعدم است و قطره مى باشد از بحر فضائل و كمالات ايشان هم چنان كه مسلّم ما بين شيعه است بلكه اعتقاد ما اين است كه افضل از جميع ملائكه مقرّبين و انبياء سابقينند و بالجمله اعتقاد ما اين است كه ايشان فوق مرتبه مخلوق و دون مرتبه خالقند و بعضى در حقّ ائمّه غلوّ كرده اند و قائل به خدايى جناب امير المؤمنين عليه السّلام يا بعضى ديگران از ايشان شده اند و اين محض كفر و زندقه است و بعضى ديگر امر خلق و رزق و حيات را مفوّض به

______________________________

برمى گردانند هر چند كه آنان نيز از 12 نفر متجاوزند اما شيعه فرزندان و فرزندزادگان فاطمه زهرا سلام اللّٰه عليها مصداق خلفاى پيامبر مى دانند.

در رواياتى كه اهل سنّت از جابر و ابن مسعود نقل كرده اند تعداد پيشوايان دينى را 12 نفر مى دانند.

1- عن جابر بن سمرة قال سمعت رسول اللّٰه، يقول: يكون

اثنا عشر أميرا فقال كلمة لم استمعها، فقال ابى انه قال كلّهم من قريش جابر مى گويد با پدرم بر پيامبر وارد شديم شنيدم مى گويد اين امر به پايان نمى رسد تا 12 خليفه در ميان آنان بسر ببرد، سپس سخنى ديگر گفت كه من نشنيدم به پدرم گفتم چه گفت؟ گفت فرمود همگى از قريش خواهند بود.

2- عن ابن مسعود انه سئل كم يملك هذه الامّة من خليفة؟ فقال سألنا عنها رسول اللّٰه فقال اثنا عشر كعدة نقباء بنى اسرائيل.

از ابن مسعود پرسيده شد كه زمام اين امّت را چند نفر به دست مى گيرند گفت ما از پيامبر سؤال كرديم وى فرمود 12 نفر، به تعداد نقيبان بنى اسرائيل (جعفر سبحانى، الهيات ص 1- 243) در مورد افضليّت و عصمت، هر چند علماى اهل سنّت غير از عصمت پيامبر به عصمت هيچ امام و خليفه اى معتقد نيستند اما غالبا در افضليّت ائمّه از نظر اعلميّت و اعدليّت اعتراف دارند.

به همين خاطر از بررسى اين مورد صرف نظر مى نماييم.

مجموعه مقالات، ص: 159

ائمّه مى دانند يعنى ايشان خالق و رازق و حيات دهنده و ممات دهنده اند و اعتقاد باين بنحو اطلاق و اصالت و استقلال و تفويض صرف باين نحو علّت فاعليّه يا ماديّه يا صوريّه محل خلاف است و اما به نحو وساطت و نيابت و تبعيّت و علّيت غائيّه باين معنى كه علت غائيه خلق تمام مخلوقاتند و واسطه افاضۀ تمام فيوضاتند از جانب مبدأ فيّاض صحيح و لازم و محلّ اتّفاق است [1].

______________________________

[1] چكيده مطلب چنين است كه اگر ائمّه را واسطه فيض حق قرار دهيم و بگوئيم كه اين بزرگواران به اذن الهى تدبير

خلقت و حتى موت و حيات و روزى و .. ساير موجودات به عهده دارند، اشكالى نيست و مسأله درست است زيرا بر اساس قاعده امكان اشرف در زبان فلاسفه و با توجه به تشكيكى بودن وجود و عين ربط بودن معلول نسبت به علّت، هر وجودى كه به واجب الوجود نزديكتر باشد از حيث شدّت وجودى قويتر و در دريافت فيض هستى مقدّم تر است و بعد به وساطت ايشان فيض هستى به ديگران مى رسد. لذا اينان حكم واسطه وجوب و امكان را دارند.

به اعتقاد شيعه ائمّه اطهار از عاليترين درجه دريافت فيض و رحمت الهى برخوردارند كه اين مرز عالم وجوب و امكان است و لازمه پديد آمدن ساير موجودات، وساطت چنين مقامى در جريان فيض هستى است. رواياتى كه از طريق شيعه و سنّى مبنى بر مقام نورانيّت پيامبر و ائمّه نقل شده كه اول چيزى كه خداوند خلق نمود نور پيامبر اكرم و ائمّه اطهار بود. (شبيه اين مطلب از قول محى الدين عربى نقل نموده اند). يا امام صادق مى فرمايد «انّ اللّٰه خلقنا من نور عظمتة» (خداوند ما را از نور عظمت خويش آفريد. اصول كافى ج 2 ص 3- 232) مؤيّد مطلب بالاست اما اگر مقصود مرگ و حيات و روزى دادن و .. بالاستقلال، باشد صحيح نيست زيرا استقلال در افعال با استقلال در ذات ميسّر است و هيچ موجودى نه در ذات نه در صفات و نه در افعال استقلال بالاصاله ندارد. بلكه تمام فاعليّت ها بالتّبع است.

مجموعه مقالات، ص: 160

مقصد چهارم [1]: در عدالت

باين معنى كه صادر نمى شود از خدا افعال قبيحه از ظلم و غيره و آن چه از خدا

صادر مى شود از تكوينيّات و تكليفيّات تماما همه جميل و حسن و معلّل

______________________________

[1] مقصد چهارم (عدل الهى) مى دانيم كه عدل يكى از صفات فعل الهى است و بهتر بود در بحث صفات الهى مورد بررسى قرار مى گرفت. هر چند كه متأخّرين از متكلّمين صفت عدل را جداى از مباحث صفات امام در مبحث توحيد مورد بررسى قرار مى دهند ولى متقدّمين معمولا پس از بررسى سه اصل توحيد و نبوّت و معاد يا پس از توحيد و نبوّت و امامت مى آورند كه حضرت ايشان روش سوّم را برگزيده است.

به هر نحو علّت اين كه بحث عدل بطور تفصيل در كتب كلامى مورد بررسى قرار مى گيرد بخاطر اختلاف فكرى بين عدليه (شيعه و معتزله) و اشاعره يا مجبّره است و ريشه مطلب هم در حسن و قبح عقلى و اعتبارى مى باشد به اين تفصيل كه شيعه و معتزله معتقدند عقل در تشخيص حسن و قبح افعال صلاحيت دارد خواه پيرامون آن فعل چيزى از شرع رسيده باشد يا نرسيده باشد. امّا عدّه اى عقل را در تشخيص خوبيها و بديها غير صالح قلمداد كرده و گفتند آن چه شرع آن را نيك بداند نيك است و آن چه شرع آن را بد بداند بد است. كار خداوند ميزان عدل است نه كارهاى خداوند بر اساس عدل صورت مى گيرد.

در اين صورت توصيف خداوند به عادل لزومى ندارد هر كارى خداوند انجام دهد عدل است خواه از نظر ما عدل باشد يا ظلم اين انديشه كه به اشاعره نسبت داده مى شود. وسيله اى شد تا دو گروه معتزله و شيعه اصل عدل را به عنوان يكى از صفات الهى بر

اساس حسن و قبح عقلى و ذاتى مورد بررسى قرار دهند.

حضرت ايشان در اثبات عدل الهى از اين جمله استفاده فرموده اند كه «دليل بر اين از عقل و شرع واضح است زيرا كه ظلم و فعل قبيح از صفات ممكنات است ..» در اين مطلب همان توضيحات بالا را بيان فرموده اند كه بر اساس حسن و قبح عقلى ثابت است كه ظلم عقلا قبيح و عدل عقلا نيكو است و شرع هم عدل را نيكو شمرده و به آن دستور داده و از ظلم نهى فرموده بعلاوه منشاء ظلم يا ناتوانى و احتياج ظالم و يا نقص و جهل او مى باشد كه خداوند از همه اينها مبرّاست.

براى اطلاع بيشتر از بحث عدل الهى علاقمندان را به كتاب عدل الهى شهيد مطهّرى ارجاع مى دهيم.

مجموعه مقالات، ص: 161

به اغراض و حكم و مصالح عايده به خود عباد، نه معبود و به خود و مكلّف نه مكلّف است و دليل بر اين از عقل و شرع واضح است زيرا كه ظلم و فعل قبيح از صفات ممكنات است و صادر نمى شود الّا از عاجز و محتاج و ناقص تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا پس محال است صدور فعل قبيح و ترجيح مرجوح از واجب الوجود كامل و قادر على الاطلاق و ترك راجح نمى كند البته.

مجموعه مقالات، ص: 162

مقصد پنجم [1]: در معاد است

______________________________

[1] مقصد پنجم (معاد) مسأله معاد يا حيات پس از مرگ از اصول مسلّم همه اديان الهى بلكه از اصول تفكّر بعضى انسانهاى غير الهى نيز مى باشد به احتمال قريب به يقين تاريخچه معاد در ملل جهان با تاريخ پيدايش بشر، هم زمان بوده است. كتب مورّخين، جامعه

شناسان و دين شناسان سرشار از نكات مختلف معاد شناسى و اعتقاد به آن است. اعتقاد به معاد دنباله اعتقاد به مبدأ آفرينش بوده و هر دو از يك جريان فطرى سرچشمه مى گيرد. برخى از متكلّمين اعتقاد به معاد را نتيجه اعتقاد به نبوّت دانسته اند.

هر چند فطرى بودن معاد از طريق ميل به خلو و بقاى ابدى نيز قابل اثبات است، اما اصرار انبياء بر مسأله معاد و مشترك بودن اين اصل در ميان اديان از صحّت و اهميّت آن پرده برمى دارد.

با تورّق در كتب تاريخ اديان مى توان نتيجه گرفت كه معاد در ميان اقوام قبل از تاريخ و بعد از آن، رواج داشته و يك مسأله بديهى شمرده مى شده و انگيزه منكرين از آغاز تا كنون نه بر اساس شبهات علمى كه بر مبناى شهوات عملى استوار بوده است.

بطور مسلّم اعتقاد به حيات پس از مرگ با گذشت زمان و تكامل انديشه بشرى، متكامل شده و استدلالى تر گرديده است لذا اين مسأله را در سه برهه ذكر مى كنيم.

1- معاد در ميان اقوام قبل از تاريخ كه از طريق حفريّات باستان شناسى بدست آمده است زيرا در آن زمان از خط و نوشته در جهان اثرى نبوده است. در اين دوره پيكرهاى مردگان با توجّه خاص و مراسم ويژه اى به خاك سپرده مى شد و بسيارى از وسايل خانه با آنها دفن مى گرديد.

2- معاد در ميان اقوام بعد از تاريخ مدارك تاريخى نشان مى دهد كه اقوام مختلف به زندگى پس از مرگ اعتقاد داشته اند هر چند اعتقاد بعضى از آنها با خرافه توأم بوده است. مانند اعتقاد مصريان كه احتمالا اولين مردمى بودند كه حدود 4600

سال قبل به عالم پس از مرگ معتقد بوده اند.

بابليها حدود 10 قرن پس از مصريها به عالم پس از مرگ و ثواب و عقاب آن معتقد بوده اند سومريها از اقوام متمدن باستانى و هندوها و بالاخره چينى ها، يونانيها و رومى ها نيز به معاد معتقد بوده اند. زردشت معاد را به نحو بسيار جالب توجّه طرح نموده و نكات بسيار نزديكى با معاد در اسلام دارد.

3- عقيده به معاد در اديان آسمانى عقيده به معاد در تورات، انجيل و قرآن وجود دارد مطالب تورات پيرامون معاد مختصر و در

مجموعه مقالات، ص: 163

يعنى زنده شدن مردم بعد از مردن در روز قيامت از جهت جزاء اعمال از ثواب و عقاب.

و دليل بر ثبوت معاد اين است كه دانستى كه خداوند عالم انسان را عبث خلق نكرده است بلكه از جهت تكاليف عقليّه و شرعيّه خلق كرده و به ازاى آن

______________________________

انجيل مفصّل تر و روشن تر به مسأله معاد پرداخته شده است در انجيل از عالم برزخ، پاداش، كيفر، بهشت، جهنّم، آمرزش گناهان و .. بحث شده است.

اما از آيات قرآن بر مى آيد كه مسأله معاد از زمان حضرت آدم عليه السّلام مطرح بوده است. از كلام ابليس بعد از رانده شدن از درگاه الهى دانسته مى شود كه اين مسأله از آغاز آفرينش مطرح بوده و شيطان هم به آن يقين داشته است كه مى گويد قال أنظرني إلى يوم يبعثون (اعراف 14) شيطان گفت مرا تا روزى كه به رستاخير درآيند مهلت ده.

پس از بررسى اجمالى تاريخچه معاد به راههاى اثبات معاد پرداخته مى شود. حضرت ايشان با جملات «دانستى كه خداوند عالم، انسان را عبث خلق نكرده است» و

«وعده و وعيد به جزا فرموده» و «دنيا دار جزا نيست». سه برهان حكمت، عدل و محدوديّت در اثبات معاد بيان فرموده اند. صورت برهان اوّل چنين است آفرينش عبث و بيهوده خلق نشده و حكمت الهى ايجاب مى كند كه اين خلقت به سر منزل مقصود برسد و عبور از منزل به منزل در عالم مادّه هدف اصلى نيست و ماندن در عالم مادّه و مردن بدون مسأله معاد كارى بيهوده و بى ارزش است. پس وجود معاد براى جلوگيرى از بى هدفى آفرينش ضرورت دارد. و صورت برهان دوم چنين است كه در مبحث توحيد اثبات مى شود كه خداوند عادل است، از خداى عادل هيچ گونه ستمى سر نمى زند. از سوى ديگر و با توجّه به برهان سوّم خواهيم دانست كه اجراى عدالت و انجام وعده و وعيد در عالم مادّه ميسّر نيست. اگر عالمى سواى اين عالم نباشد خلاف عدالت است. پس مسلما پس از اين عالم، عالم ديگر خواهد بود.

امّا برهان سوّم به محدوديت عالم مادّه مى پردازد كه امكان جزا و كيفر كامل در اين عالم ميسر نيست زيرا اين عالم اسباب و وسايل جزا و كيفر را ندارد. به عنوان نمونه اگر فردى سى نفر را به قتل برساند و سپس دستگير گردد، قاضى براى قاتل 30 نفر چه حكمى را صادر مى نمايد. آيا مى تواند 30 بار او را بكشد و هر بار زنده سازد يا بعكس كسى كه با درايت و كاردانى خويش جمعى را از گمراهى نجات داده در اين عالم چه پاداشى براى او در نظر گرفته شود. به همين خاطر على عليه السّلام مى فرمايد «انّ اللّٰه تعالى لم يرضها ثوابا

لأوليائه و لا عقابا لأعدائه» خداى تعالى راضى نشده است كه دنيا جايگاهى براى پاداش دوستانش و كيفر دشمنانش باشد.

مجموعه مقالات، ص: 164

تكاليف وعده و وعيد به جزا فرمود و وفا به وعده بالضّرورة ضرر است و معلوم است كه دنيا دار جزا نيست البته زمانى ديگر و عالمى ديگر جدا بايد باشد از براى وفاء به جزا [همان] و مراد از معاد همين زمان و [همان] عالم است و دليل ديگر آيات قرآنيّه است و اخبار متواتره صادره از نبىّ و ائمّه بلكه متفق عليه ما بين جميع انبياست پس شبه [اى] در آن نيست و مقتضاى آيات و اخبار، ثبوت معاد [1] روحانى و جسمانى است پس انكار معاد جسمانى كفر محض است [و] هم چنين شبهه اى نيست در سؤال قبر و عذاب قبر و صراط و ميزان و حساب و جنّت و نار و ساير چيزهايى كه از شريعت مقدّسه رسيده است زيرا كه اينها از

______________________________

[1] در اين كه اصولا معاد جسمانى است يا روحانى اقوال مختلفى وجود دارد.

بعضى معتقدند كه معادى كه با عقل مى شود اثبات كرد معاد روحانى است و معاد جسمانى قابل اثبات عقلى نيست. نه اين كه محال بدانند بلكه معتقدند اثبات نمى توان كردم. اين مطلب از ابو على سينا و فلاسفه مشّاء نقل شده است محدّثين معتقدند معاد، جسمانى است البتّه جسمانى به قول آنان نه به قول صدر المتألّهين زيرا آنان در جسمانى بودن معاد تفاوتى بين عالم ماده و قيامت نمى بينند و معتقدند تمام وضعيت همان طور است و تفاوت فقط در دفعه دوم بودن است. پس از نظر محدثين معاد صد در

صد مادى است.

گروهى از حكما و عرفا و متكلّمين و شخصيتهايى از علماى اماميه معتقد به هر دو معاد جسمانى و روحانى هستند كه اينها به دو گروه تقسيم مى شوند.

الف) روح به بدن طبيعى و عنصرى كه داراى فعل و انفعال طبيعى و شيميايى است باز مى گردد كه آيات قرآن از اين نظريه پشتيبانى مى كند.

ب) روح به بدن مثالى و برزخى كه لطيف است و جرم و مادّه ندارد امّا از مقدار و شكل برخوردار است، تعلّق مى گيرد و اين بدن لطيف عين بدن دنيوى است تفاوت در عدم فعل و انفعالات شيميايى و فيزيكى و عدم جرم و مادّه است. اين نظريّه به سهروردى منسوب است و نظريّه معاد جسمانى ملّا صدرا نيز قريب به همين است. جعفر سبحانى، الهيات و معارف اسلامى ص 491 براى اطلاع بيشتر ر. ك به جعفر سبحانى معاد شناسى، ترجمه على شيروانى ص 127- 140، شهيد مطهّرى، مجموعه آثار ص 788- 802 ج 4)

مجموعه مقالات، ص: 165

پيغمبر و ائمّه معصومين صادر شده است بطريق يقين پس اعتقاد به آنها لازم است [1] و بدان كه مشهور ما بين علما آن است كه اين عقايد خمسه كه ذكر شد بعضى از آنها اصول دين و بعضى از آنها اصول مذهب است باين معنى كه توحيد و نبوّت و معاد از اصول دين است و منكر چيزى از آنها كافر است و عدل و امامت از اصول مذهب است.

و بعضى امامت را نيز از اصول دين گرفته اند و تحقيق اين مطلب در علم فقه است و معرفت اين كه اين عقايد كدام از اصول دين است يا اصول مذهب

لازم نيست به اين معنى كه شرط اسلام و ايمان دانستن اين مسألة نيست.

______________________________

[1] مباحث عذاب قبر و صراط و ميزان و حساب و جنّت و نار و .. همين طور كه مؤلّف معظّم اشاره فرموده اند از شريعت مقدّسه و پيامبر و ائمّه معصومين عليهم السّلام صادر شده و هيچ يك از اينها با عقل استدلال نمى شود آن چه كه عقلا قابل استدلال است اصل مسأله معاد براى اجراى عدالت و پاداش و كيفر است نه جزئيّات آن.

مجموعه مقالات، ص: 166

خاتمه

بدان كه دليل جامع مانع كلّى از جوامع كلم حضرت نبوىّ صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بر تشخيص مشخّص فرقه ناجيه از ساير فرق هالكه در حديث متواتر بين فريقين «ستفترق أمّتي على نيف و سبعين فرقة فرقة ناجية و الباقى هالكة» [1] با اغماض از ساير ادلّه متفرقه وجوه لا يحصى منها ضابط كلّى مستفاد از حديث متواتر «مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق» [2] و منها عموم «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة» [3] نظر

______________________________

[1] اين روايت را غالب فرق اسلامى نقل نموده و هر يك خود را فرقه ناجيه مى داند. (براى اطلاع بيشتر ر. ك به مقدمه كتاب ص

[2] اين حديث در گذشته توضيح داده شده ر. ك به ص

[3] روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة» را به اختصار توضيح مى دهيم.

مسلم است منظور از شناخت امام زمان تنها شناخت اسمى و خانوادگى نيست بلكه بيشتر شناخت فكرى و به اصطلاح امروز خطّى است كه امّت فكر و انديشه و روح عمل

كرد امام و پيامبر را بشناسد تا بتواند راه هدايت را تشخيص داده و از گمراهى و ضلالت اجتناب كند.

توضيح اين كه فرض كنيم يك روز بعد از رحلت پيامبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم يك مسلمان متديّن از دنيا برود و فرض بر اين باشد كه پيامبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم شخصى را بعنوان امام و رهبر منصوب نكرده باشد آيا مردن او مردن جاهلى است يا خير؟ با توجه به اين كه پيامبر در حيات نيست و به فرض اين كه آن حضرت كسى را منصوب نكرده باشد، مردن او جاهلى خواهد بود و آن شخص به جهنم خواهد رفت. آيا تقصير اين عمل به عهده كيست؟ شخص مسلمان متديّنى كه نتوانسته امام را بشناسد يا العياذ باللّٰه وجود مقدّس پيامبر اكرم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم كه كسى را معرفى نكرده است؟ مسلّما شخص مذكور گناه كار نيست پس با فرض مزبور بايد رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلم كه معصوم از هر گناه و اشتباهى است مقصر دانست كه آن هم محال است پس راه سوّمى نمى ماند جز اين كه بگوئيم رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلم

مجموعه مقالات، ص: 167

بسوى عدم صحّت و قابليّت و لياقت غير امام اماميّه از براى امامت زمين و زمان [دارد] خصوصا به قرينه اضافه بزمانه خارج مى شود امامت قرآن در هر زمان كه تأويل عامّه است و منها قوله تعالى إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ و إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ و إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ* «1» الايات.

نظر به اين كه

هر فرقه از فرق مختلفه هالكه از بدء آدم إلى خاتم صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم دعوى شرك و مشرك در توحيد يا ساير صفات كماليّه ورزيده به هر تعبير و لفظ مختلف كه در معنى متّحد و راجع به شرك واحد الكفر كلّه ملّة واحدة مثل تعبير ابليس عليه اللّعنة از آن شرك «به أنا خير و فرعون به أنا ربّكم و نمرود به أنا احيى و أميت» [2] و نصارى به اقانيم ثلاثه «و الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ» و

______________________________

امام بعد از خود را منصوب فرموده و جلو هر گونه گمراهى را مسدود ساخته است و از عقل كلّ و ختم رسل كه چنين فرمان مى دهند كه «كسى كه امام زمان خود را نشناخته بميرد، به مرگ جاهلى مرده است» نقض غرض سر نمى زند به عبارت ديگر پيامبرى كه مردن بدون شناخت امام را مردن جاهلى مى داند بايد امام را منصوب كرده به ديگران معرفى نمايد تا هدايت انسانها تحقّق يابد اگر چنين عملى انجام نشود، هدف او كه شناخت امام و در نتيجه هدايت مردم است باطل مى گردد و بطلان هدف از يك انسان عاقل بعيد است چه رسد به پيامبر اكرم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.

ضمنا اين نكته كه برخى امام را قرآن دانسته اند همين طور كه حضرت مؤلّف بيان فرموده اند با قرينه اضافه امام به زمانه قرآن از امام بودن خارج مى شود زيرا قرآن براى همه زمانهاست و ربطى به زمان خاصّى ندارد

[2] قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ص 76 شيطان گفت من از او برترم مرا از آتش (نورانى) و

او را از خاك (تيره) خلق كرده اى فقال (انا ربّكم الاعلى) نازعات 24 گفت منم خداى بزرگ شما (اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى و يميت قال انا احيى و أميت) بقره 258 چون ابراهيم گفت خداى من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند (نمرود) گفت من هم زنده مى كنم و مى ميرانم.

______________________________

(1) توبه 28، لقمان 13، نساء 48

مجموعه مقالات، ص: 168

يهود به «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ» [1] و مشركين باللّات و العزّى و الازلام و بابيّه به باب [2] و

______________________________

[1] واژه اقانيم جمع اقنوم است اين واژه معرّب كلمه آرامى «قنوما» مى باشد و در لغت به معنى شخص، اصل چيزى، سبب اشياء بكار رفته است و در اصطلاح به (اب و ابن و روح القدس) گفته مى شود.

(محمّد معين- فرهنگ فارسى ج 1 ص 326) (وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ ..) توبه 30 و يهود گفتند عزيز و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است.

[2] بابيّه: سيّد على محمّد شيرازى در 1235 ه. ق در شيراز متولد شد. پدر وى سيّد محمّد رضاى بزّاز نام داشت كه در كودكى فرزند وفات كرد و او تحت سرپرستى دائى خود حاج سيّد على به شغل پدر مشغول شد. ولى چون به مسائل مذهبى علاقه داشت سفرى به كربلا رفت و پس از زيارت چند بار در درس سيّد كاظم رشتى حاضر شد و مورد توجّه سيّد قرار گرفت. پس از فوت سيّد مورد توجّه برخى شاگردان او واقع شد. در سن 25 سالگى (1260 ه ق) تحوّلى در فكر او ايجاد شد و نخست دعوى «بابيّت» سپس «مهدويّت» كرد و

در اندك مدّتى 18 تن به او گرويدند كه آنان به حروف (حى) موسومند.

وجه تسميه «باب» كه در عربى به معنى «در» است به اين سبب نبوده كه او در آغاز ادّعا مى نمايد كه من «باب» امام زمانم و براى پى بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدّس ازلى و ابدى بايد از «در» بگذرند و به حقيقت برسند پس بايد به من ايمان بياورند تا به كمك من به اسرار نهانى دست يابند.

بعدها دعوت او بالا گرفت و سبب شورشهاى پياپى در مازندران- زنجان و تبريز گرديد. به دستور ميرزا تقى خان امير كبير و موافقت ناصر الدين شاه در تبريز مجلس مباحثه اى بين علما و باب با حضور وليعهد تشكيل شد (1263 ه ق) و علما حكم به قتل او دادند و او را در تبريز تير باران كردند. (1266 ه ق) از آثار اوست بيان به فارسى و عربى- دلائل السّبعه و احسن القصص. راجع به كتاب بيان كه حضرت مؤلّف هم به آن اشاره اى فرموده اند يكى از كتابهاى باب است كه او مدّعى نازل شدنش از ناحيه خداست و مى گويد اين كه خداوند در قرآن مى فرمايد «عَلَّمَهُ الْبَيٰانَ» اشاره به او دارد كتاب بيان تأليفى است از جملات عربى مسجّع مغلوط و فارسى (محمّد معين فرهنگ فارسى ج 5 ص 2- 223 و على اكبر دهخدا لغت نامه ج 3 ص 3249 براى اطّلاع بيشتر ر. ك به همين مدرك ص 3249- 3277 انتشارات دانشگاه تهران)

مجموعه مقالات، ص: 169

مظهر ذات و بهاء و صبح ازل [1] و اهل باطن و إلى غير ذلك از الفاظ مختلفه راجعه به معنى

واحد و شرك متّحد در توحيد و صفات كماليّه حق تعالى كه فرمود وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ [2] و الامثال العليا وَ لٰا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً [3].

فَلٰا يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً إِلّٰا مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ [4] و إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّٰا إِنٰاثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلّٰا شَيْطٰاناً مَرِيداً [5] چنانچه حضرت صادق عليه السّلام استدلال به همين آيه شريفه فرموده در مزار وسائل [6] به اين كه هيچ كس دعوى نكرده امارت حقّه را مثل دعوى اولى الامريّه يا مرشديّه يا نائبيّت يا

______________________________

[1] بهاء و صبح ازل: دو برادر كه فرزندان ميرزا عباس اهل نور مازندران بودند دو شاخه بابيّه را تشكيل دادند ميرزا يحيى ملقّب به صبح ازل متولّد 1246 يا 1247 قمرى مؤسّس فرقه ازليان و ميرزا حسين على ملقب به بهاء اللّٰه متولّد 1232 قمرى مؤسّس فرقه بهائيان مى باشند. ازليان از حيث عدد كمترند و بهائيان قسمت عمده بابيّه را تشكيل مى دهند.

(براى اطلاع كامل ر. ك به على اكبر دهخدا، لغت نامه ج 9 ص 13092- 13089 انتشارات دانشگاه تهران).

[2] اعراف 180 .. خدا راست نامهاى نيكو به آنها خدا را بخوانيد

[3] كهف 26 .. و كسى را در فرمان خود انباز نگيرد.

[4] جن 26- او داناى غيب عالم است و هيچ كس بر عالم غيب او آگاه نيست مگر آن كس از رسولان برگزيده است كه ..

[5] نساء 117- مشركان غير خداى عالم هر چه را بخوانند يا جمادى است (مانند بتهاى لات- منات- عزّى) يا شيطانى سركش و (فريبنده) است.

[6] در حديث به اختصاص داشتن صفت امير المؤمنين به على بن ابى طالب عليه السّلام اشاره شده

كه آن حضرت از ناحيه خداى تعالى متصف به اين صفت گشته و احدى جز آن حضرت سزاوار اين توصيف نيست و امام صادق عليه السّلام به آيه 117 نساء استناد فرموده است. (براى اطلاع كامل ر. ك حر عاملى، وسائل الشيعه، كتاب الحج، ابواب المزار و ما يناسبه ج 10 ص 469 باب 106 حديث 19900، بيروت دار احياء التراث العربي الطبعة الخامسه 1406 ه ق)

مجموعه مقالات، ص: 170

ركن رابعيّت يا امثال آن از دعاوى هر يك از فرق نيف [1] و سبعين مگر اين كه مبتلا شد به رنج و مشقت و ننگ و خوارى. فكفى بذلك لهم عارا و شنارا و نارا و خسارا و ميزانا و معيارا و عبرة و اعتبارا و للّٰه الحجّة البالغة و الحجّة القاطعة گذشته از همه بعد از اين كه هر كس مدّعى رياست حقّه شد از بدء ابليس عليه اللّعنة إلى من بعد كافر و مرحوم و مطرود گشته و هر كس هم طالب و مستدعى شد جواب مقرون به صواب از كتاب شنيد مثل ملائكه كه قالوا نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ جواب آمد إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لٰا تَعْلَمُونَ [2] و أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لٰا تَعْلَمُونَ [3] و حضرت خليل عليه السّلام لمّا قيل له إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً [4] قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ و ديگران گفت لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰى نُؤْتىٰ مِثْلَ مٰا أُوتِيَ رُسُلُ اللّٰهِ .. جواب [شنيدند كه] اللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ [5] با وجود اين چگونه طمع و مجال براى جهّال و اهل ضلال در دعوى شرك

با ذى الجلال در اوصاف جلال و

______________________________

[1] نيف: فزونى و زيادتى گويند آن چه بر يكانهاى دهگان افزوده شود تا به دهگان دوم برسد مثلا نيف و سبعين يعنى هفتاد و اندى.

[2] بقره 30- حال آن كه ما خود تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ..

من چيزى (از اسرار خلقت بشر) مى دانم كه شما نمى دانيد.

[3] يوسف 96- به شما نگفتم كه من از لطف خدا به چيزى (از اسرار غيب) آگاهم كه شما آگاه نيستيد.

[4] بقره 124- خداوند بدو گفت من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم ابراهيم عرض كرد اين پيشوايى به فرزندان من نيز عطا خواهى فرمود (آرى اگر شايسته آن باشند) كه عهد من هر گز به ستم كاران نخواهد رسيد.

[5] انعام 124- گفتند ما ايمان نياوريم تا مانند آن كه بر رسولان نازل شده بر ما نيز نازل شود. خدا بهتر مى داند كه در كجا رسالت خود را مقرر دارد (و كه را اين مقام بلند بخشد).

مجموعه مقالات، ص: 171

كما [باقى مى ماند] با وجودى كه ممتنع و محال اين گونه قيل و قال و دعوى و مقال بوده ما اجرهم على اللّٰه و على انتهاك حرمات اللّٰه تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً [1] با وجودى كه مقصودشان از ولديّت ولد كرامت نه ولادت بوده و مثل پيغمبر اولو العزم، مسيح عليه السّلام مى باشد نه غير معصوم.

تمّت الرسالة بعون اللّٰه و توفيقه.

______________________________

[1] مريم 93- 90- نزديك است از اين گفتار زشت (و پندار باطل) آسمانها از هم فرو ريزد و زمين بشكافد و

كوهها متلاشى شوند. چرا براى خداى مهربان فرزندى دعوى كرديد؟ در صورتى كه هر گز خدا (كه منزه از مثل و مانند است) به فرزند داشتند سزاوار نخواهد بود.

مجموعه مقالات، ص: 178

3- قانون مشروطۀ مشروعه

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 181

[مقدمه ناشر]

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم دو رساله «قانون مشروطۀ مشروعه» و «قانون در اتحاد دولت و ملت» در سال 1325 و 1326 هجرى قمرى در زمان حيات مؤلف چاپ سنگى شده اند، سالها بعد (1374) نيز در مجموعه «رسائل مشروطيت» كه به همت جناب دكتر غلامحسين زرگرى نژاد گردآورى شده است چاپ گرديده است. اينك ضمن قدردانى از زحمات ايشان همان را در اين مجموعه با حروف چينى مجدد و اصلاح برخى اغلاط مى گنجانيم.

هيئت علمى كنگره

مجموعه مقالات، ص: 183

مقدّمه [مصحح]

رسالۀ قانون مشروطه مشروعه، اثر مرحوم حاج سيد عبد الحسين موسوى لارى دزفولى الاصل، يكى ديگر از رسائلى است كه در دفاع از مشروطيت تأليف شده است. متأسفانه زمان تأليف رساله، دقيقا معلوم نيست.

فقط همين اندازه مى دانيم كه قانون مشروطۀ مشروعه، در سال 1325 در مطبعۀ محمدى شيراز طبع شده است. با عنايت به همين تاريخ مى توانيم بگوئيم كه رسالۀ مورد بحث از جمله رسائلى است كه قبل از انحلال مجلس و تعطيل مشروطيت نوشته شده است. به همين دليل نيز در لابلاى مباحث آن توجهى به انتقادات مطروحه از سوى رسائل مشروعه خواهان كه عمدتا پس از استبداد صغير تأليف شده اند، موجود نيست. على رغم اين كه رسالۀ مشروطه مشروعه، به دليل دفاع از كليت مشروطيت، در شمار رسائل مدافع مشروطه محسوب مى شود، امّا مشخصات و ويژگيهائى كه مرحوم لارى براى مشروطيت مشروع و مورد تأييد خويش مى شمارد، اين رساله را از بنياد با ديگر رسائلى كه در دفاع از مشروطيت نوشته اند، متفاوت مى سازد. سيرى در اهم مباحث اين رساله، اين معنى را بيشتر روشن مى كند.

مجموعه مقالات، ص: 184

مرحوم لارى در اولين عباراتى كه،

قبل از بيان مقدمۀ رساله اش، در بارۀ شوراى ملى و اهميت آن آورده است، مى نويسد:

«شوراى ملّى و مصالح كلّى حكيم لقمانى در عهد همايونى فتوحات سلطانى از عالم پنهانى و عالم ربّانى و معلم روحانى روح القدس آسمانى تجلّى به آفاق ظلمانى و اركان اين عبد فانى يافته.» و پس از اين تحليل از شالوده شوراى ملى، در مقدمه سخن، صحت آراء و اتفاق نظر صواب ديد شورا را با اشاره به آن چه در اين باب در قانون اساسى آمده است، مشروط به صحت عقيده، عدم تظاهر اعضاى شورا به فسق و فجور، موقوف و مصروف بر حسن فطرت و رشاد و بصيرت و نيز اعتقاد و پاى بندى به مضمون آيات زير مى داند:

«اين را بدانيد كه پيروزى و نصرت جز از جانب خداوند نازل نمى شود» آل (عمران/ 126).

«شما نمى خواهيد مگر آن كه خدا بخواهد» (انسان/ 30) «هر گز مصيبتى بر ما وارد نمى شود، جز آن مصيبتى كه خداوند بر پيشانى ما نوشته باشد» (توبه/ 51).

«به هيچ كس زيان و بلايى وارد نمى كردند، جز با رخصت خداوند جهان كه مشيت او را به كار بندد» (بقره/ 101).

«چه كسى بهتر از خدا داورى خواهد كرد» (مائده/ 50).

«كيست كه قول او از قول خداى صادق تر باشد» (نساء/ 122).

«كيست كه بهتر از خدا تعميد دهد» (بقره/ 138).

مجموعه مقالات، ص: 185

مرحوم لارى پس از آن كه شرط عضويت مجلس شوراى ملى را داشتن خصايص شخصيتى فوق الذكر و باور به مضمون آيات بالا معرفى مى كند، مى نويسد كه بنا بر اين بايد دانست كه در دايرۀ هستى هيچ اثر و آثارى، قدرت و اقتدارى، هيچ والد و

مولودى و خلاصه هيچ موجودى پا به عرصه هستى نخواهد گذاشت، مگر به افاضه و عنايت بارى تعالى و فيّاض واجب الوجود. از نظر لارى، معناى توحيد كلى و نفى شرك جلى و خفى و اعتقاد به خلافت عامه و رياست و سلطنت مطلقه و ولايت مطلقه همين است و جز اين نيست.

نويسنده پس از تكيه و تأكيد به ضرورت باور بر اين عقيده توحيدى، تصريح مى كند كه از نظر مذهب عدليه يا شيعه، همه دلايل و براهين عقلى و نقلى و نيز محكمات كتاب خدا و نيز سنت پيامبر، حاكى از اين هستند كه افعال الهى و احكام خداوندى عبث و بيهوده نيست و هر كدام متوجه مقصود و غرض خاصى است. جبريه، صوفيه، و بابيه و اشاعره كه منكر حسن و قبح عقلى هستند، ظلم و عدول از عدالت را بر خداوند جايز شمرده و معتقدند كه آن چه خدا انجام دهد، عدل است.

به عقيدۀ مرحوم لارى با عنايت به عقايد كلامى شيعه، كه در بالا اشاره شد و از جمله آنها اين بود كه افعال خداوند ناظر و به اغراض معين هستند و احكام الهى براى روشن كردن مصالح و مفاسد بندگان بيان شده اند، مى توان نتيجه گرفت كه:

- هيچ نظر و شورايى و هيچ تدبير و آرايى، از هيچ عقل و عقلايى و هيچ ذى شعور و دانايى محل اعتبار نخواهد بود، مگر آن كه مستند به نظر و سخن

مجموعه مقالات، ص: 186

انبياء عظام، علماء اعلام و نواب حضرت خير الانام و عقل عقيل مستقل امام و قواعد شرع اسلام باشد.

- انسان، كامل ترين مخلوق الهى است، هم در كيفيت و

هم در كميت محاسن خلقت. مثل انسان، مانند مثل قرآن است كه اگر انس و جن جمع شوند، مانند آن را نتوانند آورد. به همين گونه آفريدن موجودى چون انسان نيز از سوى غير خدا ممكن نيست. حكمت خلقت انسان به گونه اى است كه هر گاه عضوى از اعضاى انسانى، وظيفه اى غير از آن چه دارد و آن گونه كه بايد، انجام دهد، مانند عقب عقب راه رفتن، باعث بروز خطر و قبح منظر و ضرر خواهد شد. وقتى انحراف از هر جزئى از تدابير خداوند، موجب قبح منظر و نقصان و اختلال و نسيان مى شود. چگونه مى توان گفت كه با تدبير سقيم و رأى شيطان رجيم و تخلف از قرآن و شريعت اسلامى مى توان نظم هفت اقليم را داد؟

- از روزگار حضرت آدم تا زمان پيامبرى حضرت خاتم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم و از صدر اسلام تا روز قيامت، همۀ بى اعتدالى ها و اختلال نظم و زوال نعمت ها، به واسطۀ مخالفت حكم و شوراى ملّت و كفران نعمت اسلام بوده است. چنانچه از صدر اسلام تا كنون، كسى به رياست و نعمت سلطنت و خلافت نرسيده، مگر به واسطۀ مصاحبت يا مجاورت و سرايت متابعت و حمايت از صورت و سيرت اسلام. استيلاء خارق العاده بر مشرق و مغرب زمين به دليل همين تمسك و توسل و اتكاى آنان به اسلام و مشورت با والى ملت و امام امت بود.

انقراض دولت و زوال سلطنت اسلام نيز از زمانى آغاز شد كه مسلمين با

مجموعه مقالات، ص: 187

جفا امام را مجبور به غيبت كردند و باعث اطفاء نور هدايت به دليل

طولانى كردن هجرت و غيبت حضرت حجت عليه السّلام و بى بهره شدن از شورىٰ و مشورت با امام شدند.

- دوام سلطنت صفويه از بركات پيوند آنان با علماء دين و ترويج مذهب اماميه بود. اين دولت ما دام كه به اعمال سوء روى نياورده بود، در نهايت اقتدار قرار داشت. ولى وقتى تغيير حال داد و به اعمال سوء روى آورد، تحت تسلط افاغنۀ گمراه قرار گرفت. علت تسلط روسها بر ايران نيز به دليل مخالفت با آيت الله سيد محمد مجاهد و رفتار كوفيانه با ايشان بود. منشاء دوام سلطنت ناصر الدين شاه نيز حسن عقيده او به اهل شريعت و نشر عدالت خصوصا در اوايل سلطنتش بود كه در تمام مملكت به قلع و قمع بابيه و دفع شيخيه و لغو رژى مبادرت كرد. سلطنت هندوستان و حبشه نيز با آن قدمت و اقتدار، دچار ضعف و شكست نشد، مگر به واسطۀ مداخلۀ كفار و كنار گذاشتن دين. به عكس، افاغنه كابل و قندهار به دليل پرهيز از مداخله دادن كفار در كشور خود، تا كنون زير بار ننگ تسلط بيگانه نرفته اند.

- دولت فرانسه كه دولتى نيرومند بود، پس از آن كه به وضع قانون مزخرف فنون پرداخت، منكوب و اسير شد. سلطان عبد العزيز پادشاه عثمانى نيز چون به اجراى همان قانون فنون پرداخت، از روسها شكست خورد. ولى سلطان عبد الحميد به واسطۀ رأى سديد و تلافى شديد اكيد در حمايت اسلام و علماء اعلام، با كمال اقتدار و فتوحات بسيار تدارك و انحناء و كسر و انكسار نموده.

مجموعه مقالات، ص: 188

- غلبۀ ژاپن بر روسيه، بر خوارق عاديّه،

در اين ازمنه حاليه نيز ناشى از باطن شريعت و بواسطه استجابت دعاء يكى از خدام علماء بود. چنانچه سبب حدوث طاعون و وبا و نزول سختى و آفت و بلا در ميان دشمنان كافر، كه از ده سال قبل تا به اين زمان حادث شده، به دليل نفرين يكى از خدام اهل دين بود.

مرحوم لارى پس از بيان سخنان بالا، و تصريح به اين كه همه وقايع و اتفاقات بى واسطه و با واسطه از خداوند عالم نشأت مى گيرد و هيچ فعلى و عملى خارج از دايره ارادۀ الهى نيست، تأكيد مى كند كه بايد ساير احوال مردم را نيز بر همين مبنا قياس كرد. مجموعۀ تأكيدات نويسندۀ رسالۀ مشروطه مشروعه، بر اين مبناى مذهبى، بدون ترديد پاى بندى و شدت حساسيت او را به تنظيم همه امور، از جمله اركان مشروطيت، بر شالوده هاى الهى و مذهب شيعه نشان مى دهد. اين همه تأكيد بر ضرورت تنظيم همه امور فردى، اجتماعى و سياسى را بر پايه هاى شريعت اسلامى در رسائل ديگر اين دوران بسيار كمتر مى بينيم. مرحوم لارى، به خوبى متوجه است كه، ممكن است برخى اين شبهه را مطرح نمايند كه اگر هيچ رشد و تعالى و ترقى و استقامت بدون يارى الهى و برخوردارى از ظاهر و باطن شريعت ميسر نيست، پس دوام و استقامت قدرتهاى باطل و فرقه هاى گمراه را چگونه بايد تفسير كرد؟ پاسخ لارى به اين شبهه حاوى دو قسمت است. او در باب اصل شبهه و پاسخهاى آن چنين نوشته است:

اگر بگويى، مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول و نحل باطله،

مجموعه مقالات، ص: 189

مخالفت تمام اهل شرع و

ملل بدون ملل و علل، بلا فتور و زلل و بلا اختلال و خلل، پاسخ گويم كه: .. أولا: اجمالا به اين كه شبهه، مصادم ضرورت نمى شود قطعا. چرا كه حكمت حكيم جبار در رفع الجاء از فاعل مختار، مقتضى همين است كه در مقابل هر عقلى، جهلى و هر ضرورتى، شبهه اى و هر حقى، باطلى .. [قرار دهد] ..

و ثانيا: نقضا به اين كه تمام فنون فساد و مفاسد و افساد و اذيت عباد و خرابى بلاد ناشى و منتهى به نفوس خبيثۀ شريرۀ مرده اباليس بنى جان است.

و با وجود اين استيلا و سلطنت ايشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس امم بر وجه اتم و اعم و ادوم و اقوم از سلاطين عالم يجرى فيهم مجرى الدّم في العروق اقتدار و انتمار از هر جهت.

مرحوم لارى، پس از دفع شبهه فوق الذكر از طريق پاسخهايى كه فشرده آنها را آورديم، به سراغ بحث ديگرى مى رود و در قالب مباحث عديده و با عنوان و سر سخن قانون ملى، انتظارات خود را از مجلس شوراى ملى و نظام مشروطيت بيان مى دارد. به همين جهت مى توان گفت كه رسالۀ مشروطه مشروعه، رساله اى است در دفاع از مشروطيت مورد نظر مرحوم لارى و نه نظامى كه در چهار چوب قانون اساسى و متمم آن تبلور يافته است. لارى در قالب اين قسمت از رساله خويش، خصايصى را براى قانون ملى و وظايفى را براى نمايندگان مجلس و زمام داران حكومت مشروطه مطرح مى كند كه در صورت تحقق آنها، آن نظام، مشروطۀ مشروعه خواهد بود

مجموعه مقالات، ص: 190

ديديم

كه نخستين پايه مشروطه مشروعه لارى، شورايى مبتنى بر شريعت و براى اجراى احكام الهى است. در اين تفكر مشروطه خواهى، بايد همگى جدا بر اين باور باشند كه تمام اعمال بشرى زاييده ارادۀ الهى است و از دايرۀ مقدرات بارى تعالى خارج نيست. گفتيم كه مرحوم لارى پس از آن كه هر نظر و شورايى را براى اعتبار و اعتناء، راجع يا مبتنى بر شوراى انبياء، علماى اعلام و نواب حضرت خير الانام و عقل عقيل مستقل امام والا مقام و قوانين شريعت معرفى مى كند، انتظارات خويش را از مشروطه در قالب توصيف قانون ملى بيان مى كند. اين انتظارات را، كه مى توان پايه هاى ديگرى از مشروطه مشروعه نويسنده دانست، مى توان به شرح زير تلخيص و دسته بندى كرد:

1- قانون ملى بايد ناظر به تحقيق تبرى از شوم مشئوم همراهى و مشابهت، همانندى، همگونى و پوشيدن لباسهاى غير مسلمين باشد و كارى كند كه مسلمين به لباسهاى اسلاميه كه سبب شرافت آنهاست و داراى شعائر و علائم اسلامى است، ملبّس شوند «1».

2- قانون ملى بايد در جهت از ميان برداشتن بدعت تذكره مرورى و قرنطينه عبورى عابرى سبيل زوار و حاجيان بيت اللّٰه الحرام، وضع و تنظيم گردد، چرا كه از زمان وضع بدعت تذكره ستمهاى زيادى بر زائران خانۀ خدا

______________________________

(1) مرحوم لارى در ادامه و انتهاى اين بحث و سخن خود، نقش شعار و نشان سر و سينه، نقش سكۀ مباركۀ اسلام نقش شمشير و سيف و نقش تاج را نيز ترسيم كرده است، كه عكس آنها را در پايان رساله آورده ايم.

مجموعه مقالات، ص: 191

رفته است: به خصوص كسانى كه توانايى پرداخت

پول تذكره و قرنطينه را نداشته اند، بيشتر مورد ستم قرار گرفته و در حرم امن خدا به محبس انفرادى افتاده اند.

3- قانون ملى بايد در جهت كوتاه كردن دست اطباى خبيث خارجى وضع شود.

4- قانون ملى بايد به اجراى احكام الهى در بارۀ اهل ذمّه و كفار اهل كتاب پرداخته و مقررات شرعى را در اين باره كما و كيفا به مرحلۀ اجراء گذارد.

5- قانون ملى بايد ناظر به پرهيز از استفاده از البسۀ بيگانگان و تشبّه به مجوس باشد و مسلمانان را به پوشيدن البسۀ اسلامى تحريص نمايد.

6- قانون ملى بايد سنّت شوم ابالسۀ كفره را در زدن طبل و ناقوس و انداختن توپ، كه از ملاهى منكرۀ ابالسه است، بر اندازد و در عوض مسلمانان را به رفعت اذان و تعظيم شعائر الهى وادارد.

7- قانون ملى بايد عمّال و ضابطه هاى حكومتى را به عدالت و اجراى اصول شرع وادارد و اجحاف و گرفتن قلّق، جريمه و سرانه، تذكره و قرنطينه را به هر اسم و عنوان بر اندازد.

8- قانون ملى بايد مردم مسلمان را از تفرقه و پراكندگى دور بدارد و همۀ مسلمين را اعم از مرد و زن، پير و جوان و شيعه و سنى در صف واحد جهاد در مقابل دشمنان خارجى متشكل نموده و آمادۀ جهاد كند. بايد دانست كه اس و اساس اسلام به جهاد وابسته است. فتوحات تمام دوره هاى اسلامى از همين

مجموعه مقالات، ص: 192

جهاد حاصل شده است اقتدار تمام دولتها از جهاد حاصل شده است، چنانچه اقتدار كنونى سلطان عبد الحميد خان عثمانى به سه طايفه متكى است كه عبارتند از: جنديّه، ملكيّه و عدليّه. اين

سه طايفه نيز به هيچ وجه به حوزۀ وظايف هم تجاوز نمى كنند.

9- قانون ملى، بايد ناظر به چشم پوشى از خصوص ماليات قصابى به ضميمه اضافات فروع زايد بر اصل باشد، چه اين ماليات و اضافات آن موجب زيان كلى قصاب و موجب مفسدۀ او مى شود.

10- قانون ملى بايد در جهت قطع يد فساد و مفسدۀ كفّار خارجه از همه امور، خصوصا اختيار گمركات اقدام كند. قرار داشتن اختيار گمركات در دست خارجيان موجب ورشكستگى تجار و فرار آنان به ديار كفار گشته است.

11- قانون ملّى، بايد به حسب تكليف شرعى و ملى اسلامى، موجب عهد و ميثاق و اتحاد بين هر دو دولت اسلام [ايران و عثمانى] و منشأ تقويت و عقد اخوت گردد. دو دولت بايد عقود اكيده و شديده بر اين مودّت و اتحاد جارى كنند. لازمه اين اتحاد كلى و وداد نوعى، رفع ما به الانفراد جزئى است از اسباب مفسده خلف از جمله مواد اتحاد بايد رفع تفتيش و تفحص در گمركات و بندرات از كتب علميه باشد. دو دولت نبايد به كتب فرقه هاى اسلامى سخت گيرى كنند. آنان وظيفه دارند به اصلاح ميان مسلمين بپردازند.

12- قانون ملى بايد در جهت بطلان هر فعل و عملى كه از روى،

مجموعه مقالات، ص: 193

سهو و نسيان، خطاء و اغراء و نادانى انجام گيرد، اقدام كند، زيرا خطاء و افراد در حق خود خطا كار بى مبنا و بى بنياد است، تا چه رسد در حق ديگر مسلمانان خصوصا سلطان، آن افعال از هر كس، حتى اگر از امين السلطان هم صادر شود، بايد باطل گردد. بنا بر اين هر قرارداد و معامله

و معاهده كه بر آن بنيادها بسته شود، باطل و عاطل است و غير مقبول. از جمله اين افعال باطل، واگذارى بندر عدن به خارجه و تمكين خارجه از مملكت مصر ورود نيل است.

13- قانون ملى با حكم جبلى و لطف خفى خداوند و با توسل به باطن شريعت و اشارۀ حضرت حجت عليه السّلام به دليل آن كه بر آن حضرت لطف تقريب به قدرت و دور شدن از معصيت و اظهار قدرت و اتمام حجت واجب است، با نصب قانون شورا و مشورت و مشروطه مشروعه، به گونه اى كه خرق عادت و اظهار كرامت بود ريشۀ استبداد را به قدرت كامله الهى و حجت بالغه از بيخ و بن بركند. مردم بايد به شكرانه اين لطف الهى و موهبت كبرى با طوع و رغبت، با جان و مال، نه با حرف بدون عمل به تأييد انجمن ملى محترم اسلام بپردازند. انجمنى كه در قرآن و حديث از مانند آن حمايت شده است. نصوص صحيحه و صريحه [كه مؤلف در متن آنها را نقل مى كند] بر فوائد كليه و مصالح نوعيه اى كه ناشى و منتهى به حضرت حجت و صاحب شريعت است دلالت دارند، از جملۀ آنها، اقامه اين انجمن و دخول در اين چمن گلشن است. اهل اين انجمن به دليل قيام و اقدام به مصالح امام و لوازم اسلام و تحصيل خشنودى امام والا مقام افضل مهاجرين و انصار و افضل حواريين، اشراقين و مشائيين

مجموعه مقالات، ص: 194

و مرابطين در حفظ ثغور اسلام در بسط عدل و قوانين شرع و حاملين تابوت و سكنيه و بقيّه ما ترك آل موسى

و ليلة القدر و نزول ملائكه و روح .. هستند.

اهل انجمن هم چنين لسان صدق و نطق گويان امام زمان و كاشف قطعى از حكم شرعى و مستلزم عادى از حكم واقعى و از رأى رضاى معصوم مى باشند.

مخالفت مخالفان با رأى صواب ديد اهل ملت، محكوم به حكم قول به فصل و خرق اجماع امت است و اجتهاد در مقابل نص شمرده مى شود و عاطل و باطل محسوب مى شود استعفاء و تخلّف و عذر و معذرت از خدمت و اطاعت انجمن بدون عذر شرعى، محكوم به حكم فرار از يورش به دشمن و عدول از جهاد است.

تمام اين مراتب لياقت و قابليت كه براى اعضاى مجلس و انجمن شمرديم، مشروط و منوط به اجتماع شروط قابليت و تحصيل لياقت و جامعيت و ديانت و كفايت و حسن فطرت و عدالت و محاسن اخلاق سيرت و صورت است.

شرط اول تبرى از لوث سرايت بدى اغيار و قبح مجالست و مجاورت اشرار و كفار مستبد و مفسد است كه چون شيطان خود را داخل انجمن مى كنند.

بايد اين شيطان را از ورود به انجمن ها مانع شد.

شرط دوم تحلّى و تجلى اهل انجمن اقدس است به انوار و آثار وقار و محاسن سيرت و صورت اسلام خصوصا عدالت و التزام به محكمات قرآن و اعتقاد به بهشت و عمل به اركان است.

مجموعه مقالات، ص: 195

شرط سوم اين كه بايد دخول در كعبۀ انجمن به قصد خلوص، محرم به احرام مخصوص و به انديشه خدمت خالصانه در خدمت به مردم و با پيراستگى از پليديهاى ظاهرى و باطنى باشد. كسانى كه وارد انجمن مى شوند، بايد در طلب علايق شخصى

و نفسانى نبوده و در طلب كمال، مجاهده و جهاد و استمداد از خداوند باشند و آن را كعبۀ خدمت به مردم انگارند. چنانكه خداوند در باب ورود به خانه خدا فرموده است ادْخُلُوهٰا بِسَلٰامٍ آمِنِينَ و در باب ورود به خانۀ پيامبر خدا گفته است كه يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلّٰا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ. مراد از خانه، خانۀ اسلام و ديانت است، نه خانه هاى سنگى و گلى. كسب اذن بايد بنا به سيره و روش مجاهدين باشد كه به هنگام جهاد با كافران از پيامبر اجازه مى گرفتند. در اين زمان نيز با توجه غيبت امام زمان عليه السّلام، بنا به ظاهر اخبار، مردم بايد در حلال و حرام، هم چنان كه سيره روات در كسب اجازه در روايت كردن احاديث است، از نواب عام اجازه بگيرند.

14- قانون ملى بايد هر سال براى هر يك از عمّال اعلانى صادر كند مبنى بر اين كه به موجب فرمان انجمن محترم ملى و فرامين مؤكده، مسابقۀ دولتى، ماليات راهدارى، قصابى، خبازى و سرانه، به هر اسم و رسم كه باشد، از مسلمين گرفته نشود و اين ماليات از اقبح قبايح و افحش فواحش و هتك اسلام شمرده شود و گيرنده و مباشر آن و حلال شمارنده آن خارج از ربقۀ اسلام تلقى گردد و تحت سياست و حدود شرعيه قرار گيرد.

15- قانون ملى بايد موجب الزام و التزام تمام مردم، خصوصا عمّال

مجموعه مقالات، ص: 196

و ضابطين و حكام، به حدود شرعيه و سياسات مليّه گردد و انجمن محترم، اين امور را تحت نظارت قرار دهد.

مرحوم لارى با بيان چهاردهمين انتظار خويش

از مجلس و اعضاى انجمن ها، رساله خويش را خاتمه مى دهد. چنانكه ديديم لارى در سراسر رساله خويش بر ضرورت پاى بندى مجلس و مشروطه طلبان بر حدود شرعيه و استعانت از علماء و مراجع و فقها تأكيد مى كند.

مجموعه مقالات، ص: 197

[مقدمه مؤلف]

هو اللّٰه بسم اللّٰه الرحمن الرحيم و به نستعين شوراى ملّى و مصالح كلّى حكيم لقمانى در عهد همايونى فتوحات سلطانى از عالم پنهانى و عالم ربانى و معلم روحانى، روح القدس آسمانى تجلّى به آفاق ظلمانى و اركان اين عبد فانى يافته، و من باب كثرة الأعوان دليل عظمت السلطان لا جبران النّقصان به نصّ وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ «1»، وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ «2».

مقدّمه [قانون]

صحة آراء و اتفاق نظر صواب ديد شورىٰ، چنانچه در نظامنامه «3» اشارۀ به صحت عقيده و عدم تظاهر به فسق و فجور نموده، موقوف و مصروف بر حسن فطرت و رشاد و بصيرت و اعتقاد به مضمون آيات محكمات [زير است]:

______________________________

(1) آل عمران/ 159.

(2) شورى/ 38.

(3) اشاره است به قسمتهايى از مواد سوم، چهارم و پنجم قانون اساسى در شرايط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان رفع تهمت.

مجموعه مقالات، ص: 198

وَ مَا النَّصْرُ إِلّٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ* «1» وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلّٰا أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ* «2» «و لا اله الّا اللّٰه و لا حول و لا قوّة الا باللّٰه» لَنْ يُصِيبَنٰا إِلّٰا مٰا كَتَبَ اللّٰهُ «3» وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلّٰا بِإِذْنِ اللّٰهِ «4» وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً «5» وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَدِيثاً «6» وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ قِيلًا «7» وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً «8».

فعلى هذا: هيچ اثر و آثارى و قدرت و اقتدارى از فيض وجود و عقول و قصود و غياب و شهود و والد و مولود و هستى و قدرت و عمر عزّت و دولت و سلطنت دنيا و آخرت من البداية إلى النّهاية، از

علل محدثه و مبقيه «9» بأسرها «10» و جميعها نبوده و نخواهد بود مگر به افاضه و عنايت حضرت معبود و وسايط فيض مبدأ فياض واجب الوجود. چنانچه همين است معنى توحيد كلّى و نفى شرك جلى و خفى و خلافت عامه و رياست و سلطنت كليۀ تامه

______________________________

(1) آل عمران/ 126، انفال/ 10- اين را بدانيد كه پيروزى و نصرت جز از جانب خداوند نازل نمى شود.

(2) انسان/ 30- و شما نمى خواهيد، مگر آن كه خدا بخواهد.

(3) توبه/ 51- هر گز مصيبتى بر ما وارد نمى شود، جز آن مصيبتى كه خداوند بر پيشانى ما نوشته باشد.

(4) بقره/ 102- به هيچ كس زيان و بلايى وارد نمى كردند، جز با رخصت خداوند جهان كه مشيت او را به كار بندد.

(5) مائده/ 50- چه كسى بهتر از خداوند داورى خواهد كرد.

(6) نساء/ 87- كيست كه سخن او از سخن خدا درست تر باشد؟

(7) نساء/ 122- كيست كه قول او از قول خدا صادق تر باشد؟

(8) بقره/ 138- كيست كه رنگ او بهتر از خداوند است.

(9) علل پديد آورنده و بقاء دهنده.

(10) اسر: همگى، تمامى.

مجموعه مقالات، ص: 199

و ولايت مطلقه اولى الامرية أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «1» و أموالهم و مضامين براهين عقليّه و نقليه و محكمات كتاب و سنت مذهب عدليه به اين كه افعال اللّٰه معلّل به اغراض است و احكام اللّٰه تابع مصالح و مفاسد نفس الامريه عايدۀ به خود عباد است نه مستند به عبث و لغو و ظلم و تصويب و تفويض، مگر بقول جبريّة و صوفيه و شيخيه و بابيه و اشاعرۀ منكرۀ قبح و حسن عقلى «2».

فعلى هذا: هر نظر و شورايى و

خيال و آرائى كه مخالف قواعد و قوانين شرايع و دين اسلام و مسلمين است، از مزخرفات وحى شياطين و منشاء تمام مفاسد دنيا و دين و خلل و اختلال نظم حال و اعتدال آسمان و زمين و مخرج از ربقۀ اسلام و مسلمين است.

فعلى هذا: بديهى است كه هيچ نظر و شورايى و هيچ تدبير و آرايى از هيچ عقل و عقلايى و هيچ ذى شعور و دانايى محل اعتبار و اعتنايى نبوده و نخواهد بود، مگر راجع بنظر صواب ديد آراء و شوراى انبياء عظام و علماء اعلام و نوّاب حضرت خير الانام و عقل عقيل مستقل امام عليه السّلام و الا مقام و قواعد و قوانين شرع اسلام.

چنانچه هيچ اسمى رسمى و هيچ حكمتى و حكمى و هيچ نظر و فهمى

______________________________

(1) احزاب/ 6- پيامبر از خود مؤمنان، به مؤمنان سزاوارتر است كه براى آنان تصميم بگيرد و اعمال ولايت و سرپرستى كند.

(2) مقصود اين است كه افعال الهى داراى جهت و غرض خاصى است و احكام خداوندى نيز تابع مصالح و مفاسدى است كه از خود بندگان ناشى مى شود. چنين است كه مطابق عقيده برخى از فرق ديگر، چون اشاعره افعال الهى متكى به حسن و قبح عقلى نباشد و فى المثل خداوند بر خلاف قبح عقلى ظلم، ظالمى را پاداش دهد و بر عكس، فرد مصيبى را مجازات كند.

مجموعه مقالات، ص: 200

و هيچ تدبير و نظمى اصلح و احكم و افهم و اعلم و انفع و اتم و اسلم و اعم و انظم و اقدم و اعظم نبوده و نخواهد بود، از تدبير مدبّر عوالم امكان و حكم حكيم

حضرت علام، لقوله تعالى إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلٰامُ «1» و ما سواء زخاريف الاوهام و اراجيف الاصنام و اضغاث احلام بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلًا «2» قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً «3» أَ فَمَنْ كٰانَ عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ «4» قُلْ لٰا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ «5» قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمىٰ وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمٰاتُ وَ النُّورُ «6» وَ مٰا يَسْتَوِي الْأَعْمىٰ وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ لَا الْمُسِي ءُ قَلِيلًا مٰا تَتَذَكَّرُونَ «7»

______________________________

(1) آل عمران/ 19- در پيشگاه خداوند، دين همان اسلام است.

(2) كهف/ 50- شيطان براى سيه كاران و ظالمان بدترين مولاى بدلى است.

(3) كهف/ 103، 104- بگو اى مردم مايليد اعلام كنم، چه كسى در پاداش عمل از ديگران خسارت بيشترى خواهد برد؟ آنان كه ثمرۀ تلاش و فعاليت آنان در زندگى دنيا گم شد و مى پندارند كه در ساختار جامعه نيك انديشى مى نمايند.

(4) محمد/ 14- آيا كسى كه از پيشگاه پروردگارش گواه روشنى دارد با آن كسى همپايه است كه دستاورد ناصوابش در نظر آراسته و زيبا مى نمايد؟ اينان كافر شده اند و دنبال هوسهاى خود رفته اند.

(5) مائده/ 100- بگو پاك و ناپاك برابر نمى شوند. گر چه ناپاكها چندان وافر و موفور باشند كه تو را به شگفت آورند.

(6) رعد/ 16- بگو آيا خداى كور با خداى بينا برابر است، آيا چند سياهى با روشنايى برابر است؟

(7) غافر/ 58- آن كسانى كه مى دانند، با آن كسانى كه نمى دانند، برابر نمى شوند. مردم نابينا و

مردم بينا يكسان نخواهند بود و آن كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته دارند، با كافران بدكاره برابر نخواهند بود. شما اين نكته ها را كمتر به خاطر مى سپاريد.

مجموعه مقالات، ص: 201

وَ لَا الظُّلُمٰاتُ وَ لَا النُّورُ وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ وَ مٰا يَسْتَوِي الْأَحْيٰاءُ وَ لَا الْأَمْوٰاتُ «1» أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لٰا يَسْتَوُونَ «2» مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمىٰ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيٰانِ مَثَلًا أَ فَلٰا تَذَكَّرُونَ «3» و المعلوم بالبداهة و حسن الفطرة اين كه انسان كه يكى از بدايع صنع حكيم مطلق و مخبر صادق مصدّق فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ «4» است، در كيفيت و كميّت محاسن خلقت و تشكيل هيئت و بدايع صنعت و حكمت غير متناهى حكيم مطلق جلّت عظمته و حكمته مثلش مثل اعجاز قرآن كه در محاسن بديع و فصاحت و بلاغت و جوامع كلم كه لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لٰا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «5». پس چنانچه تمام فصحاء و بلغا عالم، عاجز و ناتوان از زبان و بيان يك حرف، يا يك وصف قرآن، در محاسن ترتيب و بدايع تركيب، مگر آن كه از منقصه لسان زياده و نقصان آن، خجل و منفعل و حيران و سرگردان. و هم چنين حكمت خلقت انسان. هر عضوى از اعضاء آن كه وضع در غير موضع وضع حكيم يا اعمال در غير محل مستقيم مثل اكل از قفا و مشى

______________________________

(1) فاطر/ 22- 19- و سياهى و نور با هم برابر نيستند، نه سايه و نه آفتاب با هم

برابرند. زندگان و مردگان هم برابر نخواهند بود.

(2) سجده/ 18- آيا كسانى كه مؤمن بوده اند، همپايۀ آن كسانى مى شوند كه متمرد و فاسق بوده اند.

(3) هود/ 24- حكايت اين دو گروه، حكايت كوران و كران است با مردمان بينا و شنوا. آيا دو گروه با هم برابرند؟ آيا يادآور نمى شويد؟

(4) مؤمنون/ 14- جاويد باد خداوند رحمان، بهترين آفرينندگان.

(5) الاسراء/ 88- بگو به حق سوگند اگر آدمى و پرى گرد هم آيند كه با تبادل فرهنگ و ادب مانند اين قرآن، قرآني بياورند، هر گز نتوانند مانند اين قرآن، قرآنى بياورند. گر چه با كمال حميت هنر و ابداع خود را روى هم بريزند و سالهاى سال يار و هم كار هم باشند.

مجموعه مقالات، ص: 202

قهقرى موجب خطر و قبح منظر و اضرار و ضرر، كعمى البصر «1»، پس انحراف از هر جزئى از تدابير حكيم و انصراف از هر قدرى از تقادير قادر عظيم، در هر يك از هفت عضو، هفت شبر «2» طول و عرض انسان و تركيب سبع المثانى قرآن كه موجب اين همه قبح منظر و نقصان و اختلال نظم و نسيان مى شود.

پس چگونه به تدبير سقيم و رأى شيطان رجيم و تخلّف از صراط مستقيم و لقمان حكيم و قرآن و شارع عظيم مى توان داد نظم هفت اقليم به تحكّم و تحكيم؟ هيهات، هيهات، محال است و ممتنع است تمام مفاسد عالم و بى اعتدالى امم و اختلال نظم و حكم و زوال نعم به نقم «3» و وجود به عدم از بداء آدم تا خاتم و از صدر اسلام تا يوم القيام نبوده و نخواهد بود مگر به واسطۀ مخالفت حكم و

شوراى ملّت و كفران نعمت.

چنانچه از صدر اسلام تا كنون كسى مغتنم به غنيمت رياست و نعمت سلطنت و خلافت نشده، مگر به واسطۀ بركت مصاحبت يا مجاورت و سرايت با متابعت و اطاعت و يا حمايت و محافظت صورت يا سيرت ظاهر الاسلام والا مقام. و لو در بعض اعوام و قديم الايام، و كسى محروم و معدوم از اين مقام معلوم و غنم مغنوم نشده و نمى شود، مگر به واسطۀ شوم مشئوم «4» و ستم مسموم كفران اين نعمت و مخالفت ملّت و قدر ندانى سعادت و شرافت و بركات فيوضات

______________________________

(1) كعمى البصر، مانند كسى كه چشمانش كور است.

(2) شبر: وجب.

(3) نقم: جميع نقمت: عذاب، رنج و سختى، پاداش بد.

(4) اصل: مى شوم در سراسر رساله نيز همين مى شوم به غلط به جاى مشئوم آمده است. چنانكه قبلا گفته ايم.

مجموعه مقالات، ص: 203

غير متناهيه صورت و سيرت اهل اسلام والا مقام و اكسير اتمّ باطن شريعت خير الانام، عليه الصلاة و السلام، چنانچه استيلا اعراب على خرق العادة و العجائب بر تمام مشارق و مغارب و ملوك اكاسره و جبابره در مدّت ششصد سال بعد از هجرت نشد و نمى شد مگر به واسطۀ باطن شريعت و مدد و امداد شورىٰ و مشورت با والى ملّت و امام امّت عليه السّلام. چنانچه انقراض دولت و زوال سلطنت بعد از آن نشد و نمى شود، از ايشان تا كنون مگر بعد از جفاء امّت در اخفاء امامت و اطفاء نور هدايت به طول هجرت و غيبت حضرت حجت عليه السلام و شورىٰ و مشورت خواجه نصير ملّت.

و هم چنين دوام سلطنت صفويّه از بركات علماء مليّه

و ترويج مذهب عدليّة اماميه در مدت مديد پانصد سال، در نهايت اقتدار و اعتدال و عدم عروض زوال و انتقام مگر بعد از تغيير كلى حال و احوال به سوء الفعال و تسليط عمّال جهّال و افاغنه ضلال بر حال و مال مسلمانان.

چنانچه تسلّط روسيّين بر اطراف ثغور مسلمين به واسطۀ مخالفت سيد المجاهدين «1» و اقتدار به جفاى كوفيّين.

چنانچه دوام مدت سلطنت شاه شهيد نبود مگر از حسن عقيدت به اهل شريعت، خصوصا در اوايل سلطنت به نشر صندوق عدالت در تمام مملكت و قمع بابيّه و دفع شيخيّه و رفع دخانيّه و منع كفّار از مداخلۀ در كار.

______________________________

(1) اشاره است به آيت اللّٰه سيد محمد مجاهد كه در آستانه جنگهاى دوره دوم ايران و روس، فتواى جهاد عليه روسها داد و خود نيز در جبهه ها حضور يافت. مؤلف محترم تلويحا شكست ايران در جنگهاى مذكور را به دليل مخالفت با مرحوم آيت اللّٰه مجاهد دانسته و عدم يارى او را به جفاى كوفيان نسبت به امام حسين عليه السّلام تشبيه مى كند.

مجموعه مقالات، ص: 204

و چنانچه سلطنت هندوستان و حبشه و زنگبار با دوام استمرار و قدم و استقرار و كمال اقتدار اسير و گرفتار و صغار و انكسار نشد و نمى شد، مگر به واسطۀ مداخلۀ كفار در كار و ديار به سوء كردار و رفتار و رفع آثار ملّت و شعار، بر عكس افاغنۀ كابل و قندهار كه به واسطۀ حذر «1» و حذار از مداخله دادن كفّار تا كنون نرفته اند، زير بار اين عار و شعار و باقى اند بر اقتدار و اختيار.

و هم چنين دولت فرانسه با كمال شهنشاهى و

منافسه «2» به محض احداث قانون مزخرف فنون مغلول «3» و منكوب و اسير و دستگير شد. هم چنين سلطان عبد العزيز عثمانى به محض شوم اجراء همين قانون مشئوم معزول و معدوم و گرفتار محاربۀ كفّار روسيه شد، ولى برادر رشيد سلطان عبد الحميد به واسطۀ رأى سديد و تلافى شديد اكيد در حكايت اسلام و علماء اعلام با كمال اقتدار و فتوحات بسيار تدارك و انجبار و كسر و انكسار «4» نموده.

هم چنين غلبه ژاپن بر روسيّه، بر خوارق عاديّه در اين ازمنه حاليّه، از باطن شريعت غرّاء و ملّت و استجابت دعاء يكى از خدّام علماء.

چنانچه سبب حدوث طاعون و وباء و تنزّل و عناء «5» و آفت و بلاء در كفره اعداء «6» از تاريخ ده سال قبل از اين تا كنون، به واسطۀ نفرين يكى از خدام اهل

______________________________

(1) حذر: پرهيز كردن، دورى جستن.

(2) منافسه: رقابت.

(3) مغلول: اسير، كسى كه به غل و زنجير افتاده است.

(4) كسر و انكسار: شكستن و شكسته شدن

(5) عناء: رنج و سختى.

(6) كفرۀ اعداء: دشمنان كافر.

مجموعه مقالات، ص: 205

دين. و على هذا القياس، احوال ساير الناس من حيث الصحّة و الالتباس و الغناء و الافلاس و الترقّى و الانعكاس فاعتبر، بهذا المقياس و الاقتباس احوال سائر الاناس فانّه خير مقياس و اساس في الفراسة و الافتراس «1» پس از مشاهدۀ اين اخبار و آثار، و تجربه و اختبار و عبرت و اعتبار، معلوم است به حسن الفطرة و البداهة چنانچه خالق و رازق و مدبّر و مسخّر عالم نيست، مگر خلّاق عالم و مصوّر بنى آدم.

هم چنين به هيچ تدبير و تسخير و نظم

و تنظيم و حكمت و تحكيم و علم و تعليم و فهم و تفهيم و دين و تدوين و حسن و تحسين در عالم نيست، مگر شوراى ملى و آراء كلّى و توحيد «لا فتى الّا على لا سيف الّا ذو الفقار» و ما عداه نار و عار و ذلّ و صغار و شعبدة السحرة و مسخرة الكفرة «2».

فان قلت «3»: مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول و نحل باطله، مخالفت تمام اهل شرع و ملل بدون ملل و علل بلا فتور و زلل و بلا اختلال و خلل «4».

قلت «5» در جواب مقرون به صواب أولا اجمالا به اين كه شبهه مصادم «6» ضرورت نمى شود، قطعا. و عذر و معذرت خطاء نيست، عقلا، چرا كه حكمت

______________________________

(1) پس در نظر آور بر همين مقياس، احوال ساير مردم را، چه اين بهترين مقياس و اساس در فهم و دريافت است.

(2) و جز آن هر چه هست آتش، ننگ، ذلت و خوارى و نيرنگ ساحران و ريشخند كافران است.

(3) فان قلت پس اگر [اشكال كنى] و به گويى.

(4) خلل: و هن، فساد، تباهى.

(5) قلت: گويم.

(6) مصادم: صدمه زننده.

مجموعه مقالات، ص: 206

حكيم جبّار در رفع الجاء «1» و اجبار از فاعل مختار، مقتضى همين است كه در مقابل هر عقلى، جهلى و هر ضرورتى شبهه اى و هر حقّى باطلى و هر حكمتى جهالتى و هر صلاحى فسادى و هر خيرى شرّى و هر محكمى متشابهى و هر پيغمبرى شيطانى. چنانچه فرموده وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لٰا نَبِيٍّ إِلّٰا إِذٰا تَمَنّٰى أَلْقَى الشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ «2» وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا

شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «3» وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ «4» به اين كه چيزى را كه خدا كشد بهتر از كشتن ديگر است. در مقابل وَ لٰا تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ «5». الآية.

و ثانيا نقضا به اين كه تمام فنون فساد و مفاسد و افساد و اذيت عباد و خرابى بلاد ناشى و منتهى به نفوس خبيثه شريره مردۀ اباليس بنى جانّ است و با وجود اين استيلا و سلطنت ايشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس

______________________________

(1) الجاء: ناچار ساختن و واداشتن به كارى

(2) حج/ 52- ما پيش از تو رسولى نفرستاديم و نه پيامبرى، كه آيات ما را بر مردم تلاوت كنند جز آن كه هر گاه آيات خدا را زير لب زمزمه كردند، شيطان در زمزمه آنان و لوله افكند و باطلى را به صورت آيات حق به جلوه در آورد.

(3) انعام/ 112- به همين صورت كه شاهد آنيد ما براى هر پيامبرى، دشمنى از بدخواهان آدمى و پرى برانگيخته ايم تا با نيرنگ و فريب سخن شبهه ساز خود را به ديگرى تلقين نمايد و راه ايمان را مسدود سازد.

(4) انعام/ 121- شما بايد اين را بدانيد كه شياطين ناپيدا به دوستان مشرك خود وحى و اشارت مى كنند، تا با اين بافته هاى خرافى با شما به بحث و جدل بنشينند.

(5) انعام/ 121- شما نبايد از گوشت آن دامى تناول كنيد كه به هنگام سر بريدنش نام خدا بر آن ياد نشود. اين را بدانيد كه تناول از گوشت آن دامى

كه عمدا نام خدا بر آن ياد نگردد، فسق است.

مجموعه مقالات، ص: 207

امم بر وجه اتمّ و اعم و ادوم و اقوم از سلاطين عالم يجرى فيهم مجرى الدّم في العروق «1» اقتدار و انتمار «2» از هر جهت.

و اما حلّا في أحد الوجوه على سبيل منع الخلوّ.

منها: اين كه اقتدار و استمرار و سلطنت كفار نيست مگر بر خصوص كفار و اشرار خبيث بى صاحب و بى ملّت امثال خود ازابل نه بر اخيار ابرار مسلمين صاحب دار مثل پروردگار عزيز جبّار و والى دار مثل ائمۀ اطهار و صاحب كار چنانچه فرموده إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ* «3» إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ «4» أَنّٰا أَرْسَلْنَا الشَّيٰاطِينَ عَلَى الْكٰافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا «5» و من المعلوم اين كه كشتن هزار كلب هراش «6» و عقور «7» بى صاحب هيچ نقلى نيست و مورد مؤاخذه كسى نيست، به خلاف كشتن يك كلب معلم و يك سگ پاسبان كه مورد هزار مؤاخذه و ديه سلطان است.

و منها اين كه اقتدار و استمرار سلطنت باطلۀ كفار از باب امهال «8» و انظار «9»

______________________________

(1) هم چون خون در رگها، از ايشان جريان مى يابد.

(2) انتمار: پلنگى كردن.

(3) حجر/ 42- بى شك بندگان من از قريب تو مفتون نمى شوند و تو را بر آنان سلطه نخواهد بود.

(4) نحل/ 100- نفوذ شيطان بر سر آن كسانى است كه او را مولاى خود گرفته اند و از او فرمان مى برند و بر سر آن كسانى است كه به اطاعت و پرستش شيطان مشرك شده اند.

(5) مريم/ 83- ما شيطانها را بر سر كافران فرستاده ايم تا دلهايشان را

از كينه به جوش آورند.

(6) هراش: هار.

(7) عقور: گاز گيرنده، هار.

(8) امهال: مهلت دادن.

(9) انظار: مهلت دادن.

مجموعه مقالات، ص: 208

خاص به كفار است. چنانچه فرموده فَمَهِّلِ الْكٰافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً «1» يا از باب استدراج و املاء است چنانچه فرموده سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لٰا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ* «2» وَ لٰا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ «3» چنانچه داد شدّاد و قوم عاد إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِي الْبِلٰادِ «4» يا از باب ايفاء «5» جزاء حسنات ايشان است در دنيا، كه حظّى نداشته باشند در آخرت چنانچه فرموده يُرِيدُ اللّٰهُ أَلّٰا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ «6» و يا از باب تبعيّت و سرايت حسنات اسلاف ماضين و اعقاب آتين «7» يا به جهت مجاورت و صحابۀ مؤمنين و رحمة للعالمين چنانچه فرموده وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ «8» لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً «9»

______________________________

(1) الطارق/ 17- اينك كافران را وا بگذار با فرصتى اندك تا به كمين برسند.

(2) اعراف/ 182 و 183، القلم 44 و 45- از آنجا كه ندانند، تدريجا آنان را به سوى هلاكت مى كشانيم. آنان را مدد مى رسانيم تا بر كفر و طغيان خود بيفزايند و پيمانه آنان پر شود.

(3) آل عمران/ 178- آن كسانى كه با دو رويى و دو رنگى كافر شدند، تصور نكنند كه اين عمر طولانى و رفاه زندگى را به خاطر خوشبختى به آنان عطا كرديم. ما بدين منظور بر عمر و رفاه آنان افزوده ايم تا بر زور گويى و طغيان

خود بيفزايند و از آمرزش حق محروم شوند. اينان ياران دوزخند و براى آنان عذاب خوار كننده اى مهيا است.

(4) فجر/ 8- 7- همان بانيان شهر ارم كه با طاقها و ستونهاى بلند، شهرى كه مانند آن را در ميان شهرها پديد نياورده اند.

(5) ايفاء: وفا كردن.

(6) آل عمران/ 176- خداوند جهان كه آنان را مهلت و رخصت مى دهد مى خواهد با تاخت و تازشان در كفر و ضلالت، از رحمت آخرت محروم شوند.

(7) آتين: آيندگان.

(8) انفال/ 32- اما خداوند رحمان مردمان را با اين گونه عذابها هلاك نخواهد كرد ما دام كه تو در ميان آنان باشى.

(9) فتح/ 25- اگر آن مردان و زنان مؤمن از شهر مكه خارج مى شدند و از جمع كافران جدا مى گشتند بى شك كافران مكه را با عذاب دردناكى عذاب مى كرديم.

مجموعه مقالات، ص: 209

وَ لَوْ لٰا دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ* «1» اى يدافع من الاشرار ببرّ الاخيار.

چنانچه انظار ابليس، جزاء چندين سال عبادات سابقه اش بوده و صحبتش با انبياء و مدارات و سلوكش با عباد اللّٰه و انظار فرعون، جزاء حق التربية حضرت كليم و مجاورت مؤمن آل فرعون و آسيۀ مؤمنه زوجه اش بوده.

چنانچه انظار منافقين از مهاجرين جزاء حق المهاجره را و انصار جزاء حق الانتظار و از اغيار وجود آثار و اخبار رحمة للعالمين، از مثل قرآن و امام زمان.

و چنانچه از بركات فيوضات علمى و عملى علماء ملّى و شوراى حكمت آراء عقلى، آثار انتصار كلّى و اقتدار ولى سلاطين صفوى دار السّلطنه اصفهان تا كنون مأمون به امنيت و امان و مشحون به حكمت لقمان و ترقيّات شأن فوق شأن و دوام ملك و سلطان إلى آخر

زمان، بر خلاف ساير بلدان مملوّ از حدثان نقصان و حرمان.

[1- نفى تشبه به كفار از هر جهت]

قانون ملّى و فوايد كلّى غير متناهى اوّلى اوّل، تبرّى و تخلّى از شوم مشئوم مشاكله «2» و مشابهه «3» و مجانسه «4» و ملابسه «5» مسوخ «6» ابالسۀ

______________________________

(1) بقره/ 251- و اگر سنت الهى بر اين جارى نبود كه شر نابكاران را به وسيلۀ ديگران دفع كند ..

(2) مشاكله: با يكديگر موافقت و همراهى كردن، همانند و مشابه شدن.

(3) مشابهه: همانند بودن، شباهت داشتن.

(4) مجانسه: هم جنس بودن، همگونى.

(5) ملابسه: در هم آميختن، مشتبه ساختن، پوشيدن.

(6) مسوخ: مسخ شدگان.

مجموعه مقالات، ص: 210

خارجه است و تجلى «1» و تجلّى به حليه و زينت ما به الامتيازات و مميزات، شرافات اسلاميه است از هر جهت در صورت و سيرت و نشانه و سكّه و علامت و هياكل و حمايل و علائم و قوائم و مظاهر و شعائر و ملابس و نفايس و محاسن و قرائن و تيجان «2» و اركان مطرّز و مميز به علامت و نشان فوق شأن اسلام و اسلاميان، چرا كه در تحلّى به حليه طراز و امتياز شعار و شعائر اسلام والامقام، منظور نظر انور حضرت علّام و ملائكه كرام و ائمه انام و علماء اعلام [است و،] از فوائد كليه غير متناهيه، رفعت مقام و اكرام و اعظام و مراتب حرمت و احترام و شكوه سلطنت و سلطان و يمين ميمنت و امان و هيمنت بر عدوان و تفرق و تفوّق بر اضداد و نفرت از انداد و تعشق و رغبت در اتّحاد و دخول در مواد و عداد.

چنانچه مشاهد و محسوس اين كه ميل نفوس و انس

مأنوس به سنخيت و جنسيّت و نفرت از بينونيّت است بالطبيعه، چنانچه در حديث الجنس يميل إلى الجنس الا ترى الفيل يألف الفيلان «3».

[2- مرز قائل نشدن براى دولت اسلامى]

قانون ملّى و عوائد كلّى غير متناهى اوّلى عملى تخليه و تخلى از شوم مشئوم، بدعت تذكره مرورى و قرنطينه عبورى عابرى سبيل زوّار و حاجّ بيت اللّٰه الحرام. چرا كه از تاريخ حدوث اين بدعت شوم مشئوم نقص و نقصان و كسر و خسران در اركان و بنيان عاملان و بانيان اين ظلم و عدوان به عيان و برهان، به نص قرآن و فرقان، واضح و هويداست، از هر جهت.

______________________________

(1) تحلّى: آراسته شدن.

(2) تيجان: تاجها، ديهيم ها.

(3) هر جنسى به جنس خود مى گرايد، آيا نمى بينى كه فيل با فيلان الفت مى گيرد؟

مجموعه مقالات، ص: 211

چرا كه به عوض تعظيم و تكريم غريبان مهمان پناه آوران مستجيران ضيف اللّٰه و زوّار بيت اللّٰه كه تعظيمشان تعظيم شعائر اللّٰه و من تعظيم حرمات اللّٰه ايشان را در هر بند و معبر باشد، ذل و انكسار و خوارى و صغار به اضعاف جزيۀ كفّار پول تذكره و قرنطينه گرفته و فقير غير قادر را حبس در بيت القاذور «1» تبرعا كرده تا ديگران جزيۀ او را تبرّعا بدهند.

و اقبح و افحش و افضح از اين ننگ و عار و شنار و خزى اهل ملّت و دولت اين كه تمام حاجّ ضيف اللّٰه و زوّار بيت اللّٰه الحرام از رجال و نسوان و صبيان اقلا يك عشره حبس قرنطينه جهنّم قرينۀ آتش مكينه «2» عريان كرده و دود خورده، گرفتار اكفر كفّار لا يشعر، خمّار ديوانه شعار مستى وار، امّا ابرار اخيار زوّار به قطار قطار

فى العشىّ و الابكار «3» براى تعداد و شمار باشد ذل و صغار كفّار زنگبار اين مست ديوانه به محض بهانۀ بيگانه به امر غلامانه خذوا فلان و فلانه از مرد و زنانه در مريض خانه زنده به گور اهل كفور و فجور. ديگر كسى را خبر نمى دهند از كشتن و سوختن آن مسلمان مهمان زوّار بيت اللّٰه وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً «4» سِيرُوا فِيهٰا لَيٰالِيَ وَ أَيّٰاماً آمِنِينَ «5» لبّيك على الاسلام من كان باكيا فقد ضيّعت احكامه و استحلت.

______________________________

(1) بيت القاذور: اينجا به معنى: مجلس انفرادى است.

(2) آتش مكينه: آتش جايگاه.

(3) عشى و ابكار: شب و صبح اشاره است به آيه 41 آل عمران كه مى فرمايد: و اذكر ربك كثيرا بالعشي و الابكار: پروردگارت را فراوان ياد كن و در شامگاه و بامداد خدا را تسبيح كن.

(4) آل عمران/ 97- هر كس به حريم كعبه وارد شود، ايمن خواهد بود.

(5) سبا/ 18- اينك بى زاد سفر چند شب و روز در نهايت امن و امان راه برگيريد.

مجموعه مقالات، ص: 212

[3- عدم دخالت كفار در شئون مملكت اسلامى]

قانون ملى و فوايد كلّى لازمۀ غير متناهى تخليه و تخلّى از نجاست كثافت اخبثين طبابت و حكمت و تحكّم و حكومت كفرۀ خارجه است از هر چيز و هر جهت.

چرا كه صفت حكمت و حكم حكومت از اجلّ صفات جلاليّه، خاصه حكيم و حكم احكم الحاكمين است كه لٰا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً «1» فَلٰا يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً إِلّٰا مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ «2» پس كسى كه در پستى ضديّت و بت پرستى مشركيت و نجاست و خباثت كفريه به مثابه صحّت سلب انسانيت به مصداق صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ

فَهُمْ لٰا يَعْقِلُونَ «3» إِنْ هُمْ إِلّٰا كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا «4» محال و ممتنع است، قابليت و لياقت مظهريه چنين صفت و وراثت، چنين فهم و رفعت لاستحالة القبيح و اجتماع الضدّين على العادل الحكيم چنانچه فرموده لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ «5» و الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ و الطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ «6».

______________________________

(1) كهف/ 26- و در فرمان خود كسى را شركت نمى دهد.

(2) جن/ 27- 26- و بر غيب خويش كسى را آگاه نسازد جز كسى را كه به عنوان رسول خود پسنديده باشد.

(3) بقره/ 171- گويا اين مردم همگان كر و لال و كورند كه از كلمات و اشارات قرآن چيزى نمى فهمند از اين رو عقل و انديشه بكار نمى بندند.

(4) فرقان/ 44- اينان فقط مانند بهائم در فكر خوراك و زفافند، بلكه گمراه تر كه خوراك لايق و زفاف مناسب خود را هم نمى شناسند.

(5) بقره/ 124- عهد و فرمان من به سيه كاران دودمانت نخواهد رسيد.

(6) اشاره به آيه 26 سورۀ نور است كه مى فرمايد «الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ الطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ ..» زنان ناپاك مال مردان ناپاكند و مردان ناپاك مال زنان ناپاك. زنان پاك مال مردان پاكند و مردان پاك مال زنان پاك.

مجموعه مقالات، ص: 213

پس چنين مفسدين و اباليس مرده «1» و اخوان قرده «2» و عبدۀ اصنام و اولاد حرام به مفاسد اوهام و اضغاث احلام «3» إِنْ هُمْ إِلّٰا كَالْأَنْعٰامِ و با مستى خمور و پستى فجور چگونه قابل و نايل حكمت و حكيم و حاكم و تحكيم و ذوق سليم و فهم مستقيم و فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ مى شود. حاشا و كلّا ابى اللّٰه ان

يجعل قوت الانبياء للاشقياء «4» علاوه بر آيات محكمات لٰا تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ لٰا يَأْلُونَكُمْ خَبٰالًا «5» وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ «6» و لٰا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ «7» «و من يتولهم فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْ ءٍ» و الفاسد لا يصدر منه إلّا المفاسد، بل المعتقد و المعتمد على الفاسد افسد منه، و على السّفيه اسفه منه، و على الضّال أضلّ منه.

[4- نفى تشبه به كفار در لباس]

قانون ملّى و مصلحت كلّى مقتضى تحلّى و تجلّى به حليه و حلى و زيور شرع انور، عقد ذمّه و ضرب جزيه بر كفّار و اهل كتاب بر وجه مقرّر شرعى [است،] كما و كيفا و اخذا و صرفا و مصرفه مصارف بيت المال المعد لمصالح المسلمين، لكن به نظر و صواب ديد اهل ملّت و شريعت كه بر وفق حكمت و مصلحت كلّى اهل ملّت و شريعت كه بر وفق حكمت و مصلحت كلّى

______________________________

(1) مرده: جمع مارد: سركش، متكبر.

(2) قرده: بوزينه ماده.

(3) اضغاث احلام: خوابهاى آشفته.

(4) خداوند امتناع دارد از اين كه قوت انبياء را براى اشقياء قرار دهد.

(5) آل عمران/ 118- غير از هم كيشان خود كسى را به دوستى و همرازى خود اختيار مكنيد كه ديگران شما همراز و همدم نمى شوند. بلكه از جنگ روانى با شما كوتاهى نمى نمايند.

(6) ممتحنه/ 10- شما مؤمنان حق نداريد به بازوى زنان كافر خود بچسبيد و آنان را هم سر خود بدانيد.

(7) ممتحنه/ 13- با امت يهود هم كه خدا بر آنان غضب آورده است، دست دوستى مدهيد.

مجموعه مقالات، ص: 214

شرعى طرفين مجرى از هر جهت شود، نه به اختيار عمّال بد اعمال خونه «1» ملّت و دولت كه بر خلاف

شريعت و نقض حكمت و مزيد علّت جزيه را بر عمله خمر و خماره مى گيرند كه در عوض و مقابل آن جزيه اضعاف مضاعف نجاست بول و غايط خودشان به خورد مسلمانان داده و پول از مسلمانان گرفته.

و امّا فوايد كليّه و مصالح نوعيّه و احكام مليّه اهل جزيه اين است كه هر كدام مخالفت شرايط مقرّره ذمّه نمودند، خون و مال او حلال و داخل بيت المال.

و امّا فوايد كلى و مصالح نوعى عملى شرعى اين است كه اگر به اين منوال و حكم عدل و اعتدال مقدر به حكمت ذى الجلال با كفّار معامله و اعمال [مى شد]، هر آينه تمام كفره بالطّوع و الرّغبة در چند سال مشرف به شرف اسلام مى شدند و تا كنون يك كافر در عالم باقى بر كفر نبوده. به واسطه حكمت حكم حضرت حكيم متعال، ولى به واسطۀ مخالفت حكمت حكيم و لطف كريم نتيجه بر عكس، شفاء سقيم، داء «2» عظيم و عظام را رميم «3» نموده و تا كنون چندين كرور به مرور دهور به واسطۀ شدّت ظلم و زور از دار القرار فرار [و] به ديار كفّار با تبعۀ خارجه يا زير علم كفره رفته و مى روند، از مسلمانان.

اين است حكمت فرمايش معصوم كه «عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة» «4» و اين كه، سلطان عادل شريك است در عبادت خلايق، چنانچه سلطان

______________________________

(1) خونه: خائنين.

(2) داء: بيمارى، مرض.

(3) رميم: پوسيده.

(4) يك ساعت عدالت، بهتر از هفتاد سال عبادت است.

مجموعه مقالات، ص: 215

انوشيروان، مخبر صادق خبر داده كه به واسطۀ كفر در جهنم است ولى به واسطۀ عدل غير معذّب است. و هم

چنين عمر بن عبد العزيز مروانى در تمام ايّام سلطنت كسى تفاحه «1» به رسم هديه برايش آورد، قبول نكرد، عرض كردند «انّها هدية و النبيّ كان يقبل الهدية» جواب داد «انّها فى زمن النّبي هدية و في زماننا هذا رشوة» يعنى كسى غرض و مرض طمع به پيغمبر ندارد كه رشوه بدهد، به خلاف من، كه غير از اين رشوه غرضى و مرضى نيست و روز اوّل جلوس مسند سلطنت، پيغام به زوجه اش دختر عمويش عبد الملك مروانى [داد] كه قلّادۀ مرواريد كه پدر به تو داده در شب زفاف، از بيت المال مسلمين است. يا آن را اختيار كن و مرا معاف دار يا مرا اختيار كن و آن را برگردان به بيت المال. و زوجه او را اختيار كرد، و آن را برگردانيد، إلى غير ذلك از عدالت مدارى ملوك و ملوك زادگان سلف كه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ «2» الايه.

[5- نفى تشبه به كفار در تراشيدن ريش]

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 215

قانون ملّى و فوايد كلّى و فوايد كلّى عملى، تخلى از شوم مشئوم البسه ابالسۀ مسوخ و تشبّه به مجوس در تغيير و صورت و سيرت كه خود ابليس گفته:

وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ «3» چنانچه از مسوخ امم سالفه جرى «4» و مار

______________________________

(1) تفاحه: سيب.

(2) الاعراف/ 169، مريم/ 59- پس از پى آنها باقى ماندگان بودند.

(3) نساء/ 119- فرمانشان مى دهم كه فطرت الهى را دگرگون سازند تا از دائرۀ فطرت خارج شوند.

(4) جرى: نوعى ماهى كه به فارسى مار ماهى و در السنۀ ديگر با نامهاى گوناگون

آمده است اين ماهى عظيم الجثه است و در درياى سرخ وجود دارد. سياه رنگ بدون فلس با استخوان كم و شارب است و هم چون مار باريك و دراز و داراى سرى طويل است.

مجموعه مقالات، ص: 216

ماهى است كه به واسطۀ حلق لحاء «1» و فتل شوارب «2» مسخ شده اند چنانچه منصوص در نصوص مستفيضه است و در حديث قدسى «قل لعبادي لا تلبسوا ملابس اعدائى و لا تطعموا مطاعم اعدائى و لا تشبهوا بأعدائي فتكونوا اعدائى كما هم اعدائى» «3» و تحلّى به حليه و زينت و حسن محاسن نورانيت اسلام و اسلاميان زِينَةَ اللّٰهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ «4» و لِبٰاسُ التَّقْوىٰ ذٰلِكَ خَيْرٌ «5» و فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا «6» و صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً «7».

[6- وضع اذان در اوقات شرعيه به جاى طبل و مزيقه و ناقوس و توپ زدن]

قانون ملى و فوايد كلى تخليه و تخلى از شوم مشئوم ابالسۀ كفره در اوقات طلوع و غروب به زدن طبل و مزيقه و ناقوس و توپ كه از ملاهى «8» منكرۀ ابالسه است در عوض و مقابل تحلّى و تجلّى به رفعت اذان و اعلام و اعلان به شكوه اسلام والا مقام كه تمام خوارق عادات از غزوات و فتوحات اسلام مزيد و مسدد همين قيام و اقدام و همّت و اهتمام و لزوم و التزام به اذان و اعلام و ساير

______________________________

(1) لحى: فكّ، استخوان آرواره، حلق لحاء: گلوى استخوانى.

(2) فتل شوارب: تاباندن شارب.

(3) اى پيامبر به بندگان من بگو كه لباس هاى دشمنان مرا نپوشند، خوراكيهاى دشمنان مرا نخورند و خود را به دشمنان من شبيه نسازند كه در اين صورت دشمن من خواهند بود، چنانكه آنان

دشمن من هستند.

(4) اعراف/ 32- زينت هاى طبيعى را كه خداوند براى آراستن بندگان خود به عمل آورده.

(5) اعراف/ 26- لباس تقوى كه زشتى و پليدى را به وجود شما راه ندهد، بهتر از جامه ستر است كه زشتى را نهان مى سازد.

(6) روم/ 30- سرشت خدا را دنبال كن، همان سرشتى كه جان مردم را بر آن بسرشت.

(7) بقره/ 138- ايمان بى تعصب و اخلاص همان تعميد الهى است و كيست كه بهتر از خدا تعميد دهد.

(8) ملاهى: جمع ملهى: آلت لهو.

مجموعه مقالات، ص: 217

شعائر اسلام كه محلّ نظر ملك علّام و ملائكه كرام [است] وَ مَا النَّصْرُ إِلّٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ «1».

[7- اجراى قسط و عدل]

قانون ملّى و فوايد كلّى غير متناهى اولى كلّى فعلى عدلى و مصالح كلىّ و سلطنت اسلامى عدل و اعتدالى بموجب وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ «2» و جواب الزام و التزام از عمّال و ضباط و حكّام بر وجه ضمانت و غرامت و سياست شرعى بر مخالفت عدل و تعديل بين رعيت در گفتار و كردار و رفتار بحقّ و صدق و عدل و نصح و اعتدال در حال و احوال و ترك عادات سيّئه شوم مشئوم بى اعتدالى از اجحاف به هر اسم و رسم و بهانه و قلّق «3» و جريمه و سرانه و تذكره و قرنطينه و جزاى نقدينه و ساير حركات وحشيانه با هر آشنا و بيگانه از فنون ظلم و عدوان و فريه «4» و بهتان بر خصوص مسلمانان و بندگان بى پناه و بى گناه [است] اگر در خانه كسى است همين بس است كه از تاريخ هشتاد سال تا كنون كه در

عبرة و اعتبار و سياحت و تجربه و اختيار كه خاطر داريم و به چشم بصيرت و حسن فطرت تعقل كرده ايم قريب ده كرور مسلمانان داخله فرار به خارجه نموده اند و به اين واسطه بلاد محروسۀ ايران در تنزّل و خرابى و بلاد خارجه در ترقى و آبادى [شده]، در خصوص يك عراق عرب از بغداد إلى كوفه و بصره پنج كرور ايرانى از هر صنف مشغول تعمير و آبادى و رعيّتى و تجارت و فلاحت و زراعت از هر جهت و از عرب در تمام ايران ده نفر

______________________________

(1) آل عمران/ 126، انفال 10- پيروزى و نصرت جز از جانب خدا نازل نمى شود.

(2) نساء/ 58- چون در ميان مردم به داورى بنشينيد، به عدل و داد، داورى نماييد.

(3) قلق: واژۀ تركى است به معنى: رشوه.

(4) فريه: افتراء.

مجموعه مقالات، ص: 218

نه تاجر نه زارع نه محصّل نه تبعه به هيچ وجه نيست. عاقل را كافى است كه جهت و سبب چيست و نيست مگر حرمان و نقصان سلطنت قاهره به واسطۀ انفراد از فوايد كليّه اتحاد و استمداد به جهاد و جدّ و اجتهاد حمايت و معيّت شوراى ملى و مليّين.

[8- وحدت ملى]

قانون ملّى و فوايد كلّى و مصالح نوعى غير متناهى شرعى ملتى و دولتى و حكيم لقمانى و نصوص قرآنى، تخلّى و تبرّى از وحشت شتات «1» و انفراد و تحلى و تجلّى بقوّت و عزّت عدد و اتّحاد و استمداد مدد ربّ العباد در مجاهده و جهاد بر جميع افراد و آحاد اهل بوادى و بلاد از قريب و بعيد و داخله و خارجه مسلمين از ملّيين از مخالف و مؤالف از

خاصّه و عامّه و سنّى [و] شيعه حتى بر نسوان و صبيان در خصوص دفاع اعداء دين از مال و جان «2» و نفوس و ناموس اسلام و مسلمين [است] از هر جهت و از هر بابت.

چنانچه فرموده إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ «3» و إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ «4» و قال عليه السّلام: «ان الجهاد باب من ابواب الجنة هو لباس التقوى و درع اللّٰه الحصينة و جنته الوثيقة فمن تركه رغبة البسه اللّٰه ثوب الذلّ و شمله البلاء و ديث بالصّغار

______________________________

(1) شتات: پراكندگى.

(2) اصل: حال.

(3) صف/ 4- خداوند جهان كسانى را دوست دارد كه در راه او صف زده، پيكار مى نمايند و چنان پايدارند كه گويا ديوارى از سنگ و سرب بر آورده اند.

(4) محمد/ 7- اگر شما خداوند را يارى نماييد، او نيز شما را يارى خواهد كرد و قدمهاى شما را در معركۀ نبرد استوار خواهد ساخت.

مجموعه مقالات، ص: 219

و القماءة ..» «1».

چنانچه سلطنت داود و امارت طالوت به قتل جالوت و سلطنت جميع انبياء و رسل خصوصا فتوحات اسلام از صدر تا كنون خلفا عن سلف به همين مدد و استمداد به جهاد ربّ العباد بوده و اسّ اساس دين و آئين و ركن ركين و حصن حصين و عون و معين اقتدار و نصرت و انتصار سلطنت و عزّت و دوام ملك و دولت مبنى و مبتنى بر جهاد و اتّحاد با اهل ملّت و سداد و وداد و تخلّى از انفراد و وحدت آحاد [است].

چنانچه اقتدار حالى سلطان عبد الحميد خان عثمانى با وجودى كه دولت قاهره است

و امور مملكت و دولت را منوط و مربوط به سه طايفه نموده، جنديّه و ملكيّه و عدليّه بلكه جنديه كه عسكريّه باشند غير از معد و مستعد حرب و محاربه، به هيچ وجه اختيار ملكى و ملكى به ايشان نمى دهند و ملكيه كه حضرات ولات و نايب مناب «2» ولاتند، به هم چنين به هيچ وجه اختيار ولايت و حكومت نمى دهند، مگر استيفاء ماليات و رفع رجوع فساد ملكى محلّى و تمام امور كليّه مكرّمه و ولايت از سياسيّات و مرافعات و فصل خصومات

______________________________

(1) در متن رساله، خطبۀ بالا افتادگى ها و اغلاطى داشت كه با مراجعه به نهج البلاغه خطبه 27 تصحيح شد. ترجمه عبارات خطبۀ جهاد در ترجمه استاد دكتر سيد جعفر شهيدى چنين است:

«جهاد درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيدۀ دوستان خود گشوده است و جامۀ تقوى است كه بر تن آنها پوشيده است. زرۀ استوار الهى كه آسيب نبيند و سپر محكم اوست- كه تير در آن ننشيند- هر كه جهاد را واگذار و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند ..» نهج البلاغة ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، تهران، انتشارات انقلاب اسلامى، 1370، ص 27.

(2) نايب مناب: جانشين.

مجموعه مقالات، ص: 220

و عزل و نصب قضات و مفتين و وكيل اوقاف و رئيس جنايات، تمام را رجوع به عدليّه مليّه كه شيخ الاسلام نموده و مع ذلك هر يك از مناصب عدليّه و ملكيّه را مدّتى معين قليل است كه تجاور از آن مدّت را، مخلّ و مضرّ به حال رعيت

و عدالت مدارى مى دانند.

و هم چنين بر هر منصبى از مناصب عدليّه و ملكيّه، قضات و ولات ناظر و مدعى و مفتشى معيّن كرده اند كه مانع و رادع آنها شود از رشوه گرفتن و مخالف قانون نمودن و تفتيش صدق و كذب شكايت هر شاكى و لو فضولى باشد، از هر كس، و لو والى الولاة باشد، نمايد و به موجب تفتيش رفتار كند.

[9- تسهيل در اخذ ماليات]

قانون ملّى و مصالح كلّى نوعى و عملى ملزم، اغماض و چشم پوشى از خصوص ماليات قصابى است به ضميمۀ اضافات فروع زايد بر اصل مأمورين و مباشرين عمّال و ضباط ضرر كلّى و فساد عملى مستوجب و مستغرق گوشت و پوست بلكه خون خود قصاب است و مستلزم خلل و زلل تعسّر و تعذّر قصابى است. چرا [كه] از عهده بر نمى آيد مگر به اقتحام «1» در مفسدۀ حرام به هر قسمى از اقسام چپو «2» و دزدى انعام.

به نيم بيضه كه سلطان ستم روا دارد زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى در آورند غلامان او درخت از بيخ

لهذا، حسب المصلحة الملزمة و اولويّة دفع المفسده از جلب المنفعه، اعلان فرمان اكيد و قدغن شديد بر معافى قصابى از ماليات سلطانى به هر اسم

______________________________

(1) اقتحام: خود را در مشقت انداختن- هجوم بردن، سرازير شدن.

(2) چپو: غارت، يغما.

مجموعه مقالات، ص: 221

و رسم ديوانى.

[10- پاكسازى مرزهاى اسلامى از دست كفار و اجانب]

قانون ملّى و مصلحت كلّى، تخليه و تخلّى يد فساد و مفسده كفار خارجه است از هر كار و اختيار خصوصا از اختيار گمركات سر حدود اسلام چرا كه مفسده آن عظيم و ضررش جسيم و خطرش عظيم و عميم و اخراجات «1» بى اندازه دارد از دولت و اجحافات كلّيّه بر رعيّت كه موجب انكسار و شكست كار و فرار تجار اخيار به ديار كفّار [است] گذشته از ننگ و عار و سر شكستگى دولت اسلام است كه دست اندر كار و صاحبان اختيار با چنين كفّار سفاهت مدار مسخره وار مفسده كار ديوانه شعار يعنى در تمام مملكت اسلاميان قابل مدير

گمركات نيست كه مستغنى از فسده و اخوان قردۀ خارجه شوند و اسلاميان را از ذل حاجت و ننگ احتياج استخراج نمايند البته رفع اين مفسده از دولت و ملت اسلاميان، اولى است از جلب هزار منفعت چنانچه در تمام دول خارجه احدى از خارجه را دخيل و مداخله در كارى نمى گذارند و نخواهند گذاشت.

[11- التزام به عهد و قرارداد بين دول اسلامى]

قانون ملّى و مصالح كلّى عملى اوّلى و حسب التكليف شرعى ملّى، اسلامى، وجوب عهد و ميثاق اتّحاد و اتّفاق بين هر دو دولت اسلام است در حمايت و تقويت و عقد اخوّت، و مشورت و مصلحت و دولت و سلطنت از هر جهت كنفس واحدة متحد و اخوان توأمان، كالفرقدان «2» لا يفترقان در شعار

______________________________

(1) اخراجات: مخارج.

(2) فرقدان: نام دو ستارۀ نزديك قطب شمال كه در فارسى موسوم به دو برادرند. كالفرقدان لا يفترقان: مانند دو ستارۀ برادر كه از يكديگر فاصله نمى گيرند.

مجموعه مقالات، ص: 222

و دثار «1» و ما به الافتخار و اقتدار و انتصار «2» در حرب و محاربه اغيار كفّار.

چنانچه حق تعالى فرموده وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لٰا تَفَرَّقُوا «3» و معاهدۀ عهود وثيقه و معاقدۀ عقود اكيدۀ شديده بر اين مودّت و اتّحاد و نفي بينونيّت و انفراد از اهمّ مهمّات و الزم ملزمات و اعظم فوايد كلّيه و اتم مصالح عزّت و اقتدار سلطنت اسلام است از هر جهت ولى لازمۀ اين اتّحاد كلّى و وداد نوعى رفع ما به الانفراد جزئى است از اسباب مفسده خلف و نفاق و انفراد و شقاق كه منافى با كمال اتّحاد و اتّفاق است.

منها رفع تفتيش و تفحّص در گمركات و بندرات از

كتب علميّه و مذاهب مختلفه نيف «4» و سبعين فرقه و رفع ضبط و تحجير «5» و اتلاف و حرق و غرق كتب علميّه چرا كه تكليف دولت چنانچه حق تعالى فرموده وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ «6» اصلاح بين مسلمين است چنانچه در هيچ دولتى تفتيش و تحجير كتب علميه و اتلاف آنها نبوده و نيست نهاية، منع و مانع شوند از دخول و ادخال در مملكت ديگر، تفتيش و تحجير و اتلاف چرا؟ خصوصا در صورتى كه اغلب آن كتب تفاسير قرآن و احكام حضرت سبحان و پيغمبر آخر الزمان كه اتلافش هتك شعائر اسلام والا مقام و شوم مشئوم عقوبت و انتقام [است] كه از شوم

______________________________

(1) دثار: جامه، لباس.

(2) انتصار: پيروزى.

(3) آل عمران/ 103.

(4) نيّف: خورده اى، نيف و سبعين: هفتاد و چندى.

(5) تحجير: قرنطينه.

(6) انفال/ 1.

مجموعه مقالات، ص: 223

مشئوم همين قسم از بدعتها آثارۀ حرب روسيّه و اتلاف آلاف الوف مسلمين و عزل و انعزال سلطان عبد العزيز چه فايده كه مفسدين فتنه انگيزان و خائنين درگاه سلطان منّاع الخير خير خواهان عدالتشان انوشيروان هستند.

[12- تضمين امنيت اموال شخصى مردم]

قانون ملى و مصالح كلى و قواعد عقلانى و مستقلات هر عاقل و دانايى حاكم و جازم و قانع و ملزم و ملتزم و فساد و بطلان و خسران و حرمان هر فعل سهو و نسيان و خطاء و اغراء «1» و سفه «2» و نقصان از هر انسان و لو امين السّلطان باشد. چرا كه خطا و اغراء و فعل سفهاء در حقّ خود مخطى و مغرور و سفيه، نافذ و جرى نيست، عقلا و شرعا، جزما و قطعا، فضلا از انفاذش «3» در حق

ديگران از مسلمانان خصوصا در حق سلطان.

فعلى هذا هر كار و كردار و قرار و مدار و معاهده و معامله كه بر وجه سفه و اكراه يا خطاء و اغراء يا مخالف قانون ملّت بيضاء، و شوراى عقلاء صادر و ظاهر از وكلاء و امناى دولت اسلام شده باطل، و عاطل و نكول «4» و معلول و غير مقبول است.

منها تفويض بندر عدن «5» به خارجه و تمكين «6» خارجه از مملكت مصر و بحر نيل و ساير بحار ممالك اسلام و هم چنين تمكين از مداخلۀ كفّار در جزائر

______________________________

(1) اغراء: برانگيختن.

(2) سفه: نادانى، بى خردى.

(3) نفاذ: روان گردانيدن، اجراء فرمان.

(4) نكول: خوددارى.

(5) بندر عدن: بندرى در سواحل جنوبى شبه جزيره عربستان كه پس از تأسيس جمهورى يمن جزء آن گرديد.

(6) تمكين: جاى دادن، پا برجا كردن.

مجموعه مقالات، ص: 224

عرب و ثغور اسلام با وجود منع شديد در وصاياى نبويّه از سكناى كفّار و مداخله آنها در جزاير و ثغور اسلام.

منها تفويض بندر مسقط ببعض خوارج كه مطمع خارجه شده با وجودى كه تا كنون كشتيهاى جنگى نادرى لنگر انداخته بر دورش.

منها تفويض بحرين به خوارج «1»، با وجودى كه معدن غوص لآلى و مرواريد است و به هم چنين بندر دوبى و شارجه «2» و برّ عمان كه معدن غوص مرواريد است با وجود اتصالش به بيخه جات خليج فارس كه در نهايت آسانى است رفع يد خوارج و قطع طمع خارجه از براى خوانين خليج.

و هم چنين ارض و زمينى از بندر جاسك و هم چنين بلاد قفقازيّه و تركمانيّه و افغانيّه كه بطريق خيانت و سفاهت و غدر و غبن و

جهل و اغراء از دست داده اند با عداء و به قاعدۀ عقل و عقلاء و مشروطيّه دانايى و شورىٰ و فساد جهل اغراء و افعال سفها در وكلا و امرا و وزرا بايد تمام اين بلاد مسترد و مرجوع به اصل اصيل خود كما كان في السابق لا حق و فائق گردد و رفع يد غدر و عدوان از بلاد مسلمانان بر تمام اسلاميان واجب است و قوت اتّحاد و وجوب جهاد در رفع فساد و افساد از معاش و معاد عباد.

[13- اقتدار جامعه اسلامى]

قانون ملى و مصالح كلّى و حكم جبلّى و لطف خفى حكيم ملّت و باطن شريعت و اشارۀ مشيّت اعلا قدرت حضرت حجة عليه السّلام محض وجوب و لطف تقريب به طاعت و تبعيد از معصيت و اظهار قدرت و اتمام حجّت نه حاجت

______________________________

(1) خوارج: خارجيها.

(2) اصل: شاركه.

مجموعه مقالات، ص: 225

بسط بساط عدل عدالت و ارائه طريق هدايت و بصيرت به نصب قانون شورىٰ و مشورت و مشروطيت مشروعيّه على خوارق عادات و اظهار الكرامات و المعجزات افاضه فيض عنايت فرمودند، جلّت قدرته و كبريائه و عظمته، و ريشۀ استبداد و فساد و افساد را به قدرت كامله و حجة بالغه فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ «1» و يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ «2» از بيخ و بنياد كنده و قوّت اقتدار حضرت پروردگار و اشارۀ ائمّۀ اطهار سلام اللّٰه عليهم اجمعين اشرار كفّار و فجّار خمّار، ذليل و خوار، گرفتار سوء كردار و رفتار و خزى دنيا و عذاب النّار و العار گشته و به مژده شكرانۀ اين نعمت عظمى و موهبت كبرى، تبريك و تهنيت و آلاف سلام و تحيّت و تشكّر

و تذكر [گفته] از هر جهت از جهات طوع و رغبت و بندگى و اطاعت از جميع كاينات اهل ارض و سماوات جانا و مالا، قولا و فعلا و حالا و احوالا پروانه نثار و ايثار قدم و قلم اقدامات مهمّه انجمن محترم ملّى اسلام و انصار حواريّين، روح افزاى امام والا مقام عليه السّلام كه مظهر آثار بسط عدل و اقتدار و محلّ نظر انوار قسط و انتصار محض اتمام حجّت و اظهار حيات و قدرت و قطع محجّه «3» و احياء دين و ملّت وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً «4» چنانچه فرموده: أ تجلسون و تحدثون؟ فقالوا: نعم. فقال عليه السّلام: انّي احبّ تلك المجالس الّتى يحيى فيها أمرنا.

و قال عليه السّلام: ان للّه بابواب الظالمين من نوّره اللّٰه و أخذ له البرهان و مكّن

______________________________

(1) انعام/ 149- پس سند قطعى و حجت رسا از آن خداوند است.

(2) فتح/ 10.

(3) محجه: راه راست.

(4) مائدة/ 32.

مجموعه مقالات، ص: 226

له فى البلاد، ليدفع بهم عن أوليائه، و يصلح اللّٰه به امور المسلمين، إليهم يلجأ المؤمن من الضرّ، و إليهم مرجع ذوي الحاجة من شيعتنا، و بهم يؤمن اللّٰه روعة المؤمنين في دار الظلمة، أولئك المؤمنون حقّا أولئك امناء اللّٰه في ارضه، أولئك نور اللّٰه في رعيّتهم يوم القيامة، و يزهر نورهم لأهل السّماوات كما يزهر نور الكواكب لأهل الأرض، أولئك من نورهم يوم القيامة تضي ء منهم القيامة، خلقوا و اللّٰه للجنة، و خلقت الجنّة لهم فهنيئا لهم، ما على احدكم ان لو شاء لنال هذا كلّه؟

قلت: بما ذا جعلت فداك؟

قال: تكون معهم فتسرّنا بإدخال السرور على شيعتنا» «1» الحديث.

و لا يخفى دلالة

هذه النصوص الصحيحة الصّريحة بر فوايد كليه و مصالح نوعيّه ناشى و منتهى به حضرت حجة عليه السّلام، و صاحب شريعت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.

منها اين كه اقامۀ اين انجمن و دخول در اين چمن گلشن از جملۀ مجاهدات واجبۀ موجبه سروران امام شكور منصور و سعى مشكور و ذنب مغفور و نور فوق نور يوم النّشور و خلود جنان حور و قصور خواهد بود.

و منها اين كه اقامۀ اين انجمن اقدس از عنايات و اشارات لطف واجب بر حكيم محض تقريب به طاعت و تبعيد از معصيت و اظهار حيات و قدرت و اتمام حجّة نه حاجت حضرت حجة است لا غير.

و منها اين كه قيام و اقدام و لزوم و التزام بلوزام و عزائم اين مقام و مصالح انام و شريعت خير الانام و حفظ مراتب اسلام والا مقام و رفع مفاسد مفسدين از ظلام

______________________________

(1) البحار/ 75، ص 350 ح 58.

مجموعه مقالات، ص: 227

از اعظم شعائر اسلام و مجاهده في سبيل الملك العلّام و محلّ نظر و منظر انور كيميا اثر درگاه بارگاه اسلام پناه حجة اللّٰه است لا غير. و و منها اين كه اهل اين انجمن محترم به واسطۀ قيام و اقدام به مصالح امام و لوازم اسلام و تحصيل مرضات امام والا مقام، افضل مهاجرين و انصار و مجاهدين و حواريين و اشراقين و مشائيين و مرابطين [هستند] «1» در حفظ ثغور مسلمين و بسط موازين عدل و دين و قوانين شرع سيّد المرسلين و حاملين تابوت و سكينه و بقيه ما ترك آل موسى و هارون «2» و ليلة القدر و نزول الملائكة و

الرّوح و بيت المقدس روح القدس و مسجد الحرام و قبلۀ انام و مطاف اسلام و ركن و مقام و انصار امام والا مقام و اصحاب كهف و رقيم «3» و ركن حطيم «4» و مقام كريم و عرش عظيم و دار الامان دين و ايمان مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً «5» و

______________________________

(1) مرابطين: مرزداران.

(2) اشاره است به آيه 248 بقره كه مى فرمايد: پيامبرشان به آنان گفت: [مقصود بنى اسرائيل است] نشانۀ پادشاهى و صاحب اختيارى طالوت آن است كه صندوق موسى با آرامشى كه از جانب پروردگارتان در آن نهفته باشد و ميراثى كه از خاندان موسى و هارون بر جا مانده است، به شما واصل مى شود و حامل آن فرشتگان خدايند. وصول اين صندوق مقدس براى شما نشانه اى است از رضايت حق به پادشاهى و سلطنت طالوت. اگر شما اهل ايمان باشيد، سلطنت او را مى پذيريد.

(3) اصحاب رقيم: در باب اصحاب رقيم و واژه رقيم، اظهار نظرهاى متعددى هست. برخى آنان را همان اصحاب كهف، بعضى سه تن ديگر دانسته اند كه به غارى رفتند و در غار مسدود شد. در بارۀ آن نيز برخى گفته اند كه رقيم سگ اصحاب كهف بود. بعضى نوشته اند كه رقيم نام كوهى بوده است كه غار مذكور در آن قرار داشت. رقيم را برخى نام بيابانى دانسته اند. بنگريد به: قريشى، على اكبر، قاموس قرآن، تهران دار الكتب اسلاميه 1353، جلد سوم، ص 116.

(4) حطيم: ديوار كعبه، ما بين ركن و زمزم و مقام.

(5) آل عمران/ 97- هر كس به حريم كعبه وارد شود، ايمن خواهد بود.

مجموعه مقالات، ص: 228

سِيرُوا فِيهٰا لَيٰالِيَ وَ أَيّٰاماً آمِنِينَ «1» و لسان

صدق في الآخرين و صدق لسان و حق بيان و نطق گويان امام زمان عليه السّلام و كاشف قطعى از حكم شرعى و مستلزم عادى از حكم واقعى و از رأى و رضاى معصوم و صدور از مصدر ظهور نُورٌ عَلىٰ نُورٍ «2» فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ رِجٰالٌ لٰا تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لٰا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ «3».

و منها اين كه: مخالفت و معاندت با رأى صواب ديد اهل ملّت محكوم بحكم قول به فصل و خرق اجماع امّت و اجتهاد در مقابل نصّ باطل و عاطل [است] و داخل و حاصل از وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ «4» وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً «5».

و منها استعفاء و استغناء و خلف و تخلّف و عذر و معذرت از خدمت و اطاعت انجمن ملّت بدون عذر شرعى محكوم بحكم فرار «6» از زحف «7»

______________________________

(1) سبأ/ 18.

(2) نور/ 35.

(3) نور/ 36- 35- اين دوازده نور پاك در خانه هايى مأوى دارند كه خداوند رحمان رخصت داده است كه بنيانش رفيع شود و نام خدا در آن خانه ها چون مساجد ياد شود، در آن خانه ها به صبح و عصر با نماز نافله خدا را تسبيح بگويند. مردانى كه تجارت كالا و مبادلات نيازمنديها از ياد خدا غافلشان نسازد.

(4) انعام/ 121.

(5) انعام/ 112 به همين صورت كه شاهد آنيد ما براى هر پيامبرى دشمنى از بدخواهان آدمى و پرى برانگيخته ايم، تا با نيرنگ و فريب سخن شبهه ساز خود را به ديگرى تلقين نمايد

و راه ايمان را مسدود سازد.

(6) اصل: قرار.

(7) زحف: يورش بردن، هجوم بردن به دشمن.

مجموعه مقالات، ص: 229

و تخلّف از حق الجهاد و طريق سداد و رشاد است. ولى تمام اين مراتب، لياقت و قابليت فيوضات و سعادات غير متناهيه من البداية إلى النّهاية مشروط و منوط به اجتماع شروط قابليّت و تحصيل لياقت و جامعيت امانت و ديانت و كفايت و حسن فطرت و عدالت و محاسن اخلاق سيرت و صورت از هر جهة است چنانچه فرموده: لا اله الّا اللّٰه حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى و لكن بشرطها و شروطها. «1»

شرط اوّل تخليه و تخلّى و استعاذه و تبرّى از لوث سراية سوء اغيار و قبح مجالست و مجاورت اشرار و سموم سوء كفار مستبدين مفسدين عجل خوار كه خود را مثل شيطان داخل انجمن ملك پاسبان مى نمايند محض اغراض و امراض باطله تسويل «2» باطل به صورت حق و تزيين كذب به زينت صدق و القاء خلف و اختلاف و استراق سمع و اختفا و بايد اين قسم از مخالطۀ شياطين ممنوع و مدفوع اين مكان و مكين از آسمان به زمين به شهاب مبين و عذاب مهين افكنده شوند لقوله تعالى إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلٰا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ «3» لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ «4».

______________________________

(1) حديث معروف به سلسلۀ الذهب است كه از امام هشتم به نقل از پدران طاهرينشان نقل شده است به اين معنى كه خداوند مى فرمايد: لا اله الا اللّٰه دژ و حصار من است، هر كس كه در اين حصار وارد شود از عذاب من ايمان خواهد بود، امّا مشروط

به شروطى [كه قبول امامت و تمكين از او از جمله اين شروط است] مؤلف در متن اين حديث را نقل مى كند و به جاى جمله انتهايى حديث كه داخل دو كروشه آورده ايم، شرايط تحصيل سعادت و توفيق اعضاء انجمنها را بيان مى دارد.

(2) تسويل: آراستن چيزى به قصد فريب.

(3) توبه/ 28- مشركان پليدند و به خاطر پليدى نبايد از سال ديگر به مسجد الحرام نزديك شوند.

(4) واقعه/ 80- 79 (در متن، جاى دو آيه پس و پيش بود)، نسخه اصل آن در يك كتاب نهان ثبت است جز دست پاكان دست كسى به نسخۀ اصلى نمى رسد.

مجموعه مقالات، ص: 230

شرط ثانى تحلّى و تجلّى اهل انجمن اقدس به انوار و آثار وقار محاسن سيرت و صورت اسلام و اسلاميان و تحصيل ملكات و سيماى عدالت و ايمان و بسط موازين قسط و عدل در ميان و الزام و التزام به محكمات قرآن و حكم لقمان دين و ايمان به جنان و لسان و فعل و بيان و اعتقاد به جنان و عمل به اركان [است] چنانچه فرموده: الايمان هو الاقرار باللّسان و الاعتقاد بالجنان و العمل بالأركان و إلّا فهو كالقرآن لا يزيد الظالمين إلّا الخسران و الطّغيان «1».

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد

هر چه اسباب سعادت فزونتر اسباب شقاوت بيشتر و فراهمتر قال عليه السّلام يا زراره: ان الشيطان انما عهد لك و لأصحابك و امّا الاخرون فقد فرغ منهم ليس من يعلم كمن لا يعلم ان المنافقين لفي اسفل درك من الجحيم.

شرط ثالث اين كه: دخول در كعبۀ انجمن حرم

محترم ملّى بايد بقصد خلوص محرم با حرام مخصوص و قول منصوص لبيك لبيك و سعد يك پس از تخليه و تطهير از اخباث و احداث ظاهريه و باطنيّه و تجرّد از علايق نفسيّه و اغراض شخصيّه و طلب جد و اجتهاد و كمال مجاهده و جهاد و مدد و استمداد از ربّ العباد، در تحصيل حق و سداد و وصول به صدق و رشاد و رفع فساد و افساد و اذن دخول از كرام الكاتبين و امام مبين [باشد].

______________________________

(1) ايمان عبارتست از اعتقاد به بهشت، عمل با اركان و گر نه او هم چون قرآن خواهد بود كه براى ظالمين جز خسران و طغيان چيزى نمى افزايد.

مجموعه مقالات، ص: 231

ادْخُلُوهٰا بِسَلٰامٍ آمِنِينَ «1» چنانچه فرموده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلّٰا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ «2» فان المراد بيوت الاسلام و الدين، لا بيوت الحجار و الطّين، كما كان عليه سيرة المجاهدين في مطالبة الاذن الخاص في جهاد الكافرين، حينا بعد حين، و في هذه الاعصار و ان كان الغائب عن الابصار حاضرا في الأمصار، و ناضرا في كلّ الامور و الآثار، إلّا انّ ظاهر الأخبار و الاعتبار ارجاعهم العوام إلى نوّابه العام في كلّ حلال و حرام، و استيذان و استعلام، كما عليه سيرة الرواة في الاجازة و الاستجازة في الروايات، فانّ من جدّ وجد وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلّٰا مٰا سَعىٰ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرىٰ «3» وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا «4» و إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ «5» و ضابط كلّى و جامع علمى و عملى شرايط ملّى و فقد موانع فعلى قوله

عليه السّلام في تفسير العسكري: «فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه- أي من المعاصي- حافظا لدينه، أي من التغيير و التبديل- مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام ان يقلّده، و ذلك لا يكون إلّا بعض فقهاء الشيعه لا جميعهم» الحديث.

[14- لزوم بازرسى از عمل كرد عمال دولت]

قانون ملّى در رفع مفاسد كلّى فعلى غير متناهى ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ

______________________________

(1) حجر/ 46- با سلامتى و ايمنى از هر درد و رنج به بهشت برين در آييد.

(2) احزاب/ 53- اى مؤمنان، به خانه هاى پيامبر وارد نشويد مگر آن كه به شما اذن و رود داده شود.

(3) نجم/ 40- 39- انسان به پاداشى دست نمى يابد، جز همان پاداشى كه در تحصيل آن تلاش كرده باشد و نتيجۀ تلاش او به زودى نمايانده مى شود.

(4) عنكبوت/ 69- و آنان كه در راه ما تلاش كنند، بى شك آنان را به راه خود هدايت مى كنيم.

(5) نحل/ 128- به يقين خداوند جهان با پرهيزكاران است و با آن مردمى كه نيك انديش و نيك خواه اند.

مجموعه مقالات، ص: 232

وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ «1» اين كه: در هر سال براى هر يك از عمّال و محال تجديد و تأكيد و تشديد اعلان حكمت بيان و مصلحت بنيان به اين كه حسب الحكم انجمن محترم ملى و فرامين مؤكدۀ سابقه دولتى اين كه راه دارى و قصّابى و خبّازى و سرانه و جريمه به هر اسم و رسم كه باشد از حضرات مسلمين مرفوع و موضوع و از اقبح قبايح و افحش فواحش ننگ و هتك اسلام و اسلاميان كه فاعل و عامل و مباشر و مستحلّ اين قسم را ننگ و هتك اسلام، خارج از ربقۀ اسلام

و مستوجب سياست و انتقام و حدود شرعيّه اسلام [است].

[15- اقتدار و استحكام در اجراى حدود الهى]

قانون ملّى و رفع مفاسد كلّى فعلى عملى نوعى موجب إلزام و التزام و تجديد اعلان و اعلام به اين كه: حسب الحكم ملّى اسلام و رفع مفاسد كلّى از انام لزوم و التزام تمام انام، خصوصا عمّال و ضبّاط و حكام، به اطاعت و متابعت و تقويت نظر و نظارت كليّه انجمن ملّى اسلام والا مقام و خلف و مخالفت احكام ملّت مستوجب حدود شرعيّه و سياسات مليّه [است] إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ «2». تمت.

______________________________

(1) الروم/ 41.

(2) مائده/ 33- به يقين غارتگرانى كه با خدا و رسول خدا بر سر جنگ مى شوند و با شمشير آخته در عرصه زمين به تباهى و آتش زدن اموال و غارت مواشى تلاش مى نمايند، كيفرى كمتر از اين ندارند كه پاره پاره شوند و يا بردار شوند و يا دست و پاى آنان از چپ و راست بريده شود و يا حد اقل از آن سرزمين تبعيد شوند. اين كيفر دنياى آنها است كه خوار و رسوا گردند و در آخرت عذاب بزرگى براى آنان مهيا است.

مجموعه مقالات، ص: 237

4- قانون در اتحاد دولت و ملت

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 239

مقدمه [الناشر]

رسالۀ «قانون در اتحاد دولت و ملت»، رسالۀ ديگرى است از مرحوم سيد عبد الحسين لارى، كه وى آن را چند ماه قبل از آغاز استبداد صغير تأليف كرده و در محرم الحرام سال 1326 چاپ نموده است. قانون در اتحاد دولت و ملت، همانند رسالۀ مشروطه مشروعه، در حمايت و دفاع از مشروطيت و با همان نثر مكلّف و كاملا غير متعارف، نوشته شده است. قالب و شالوده هاى كلى دفاع لارى از مشروطيت در اين رساله نيز همان شالوده هاى رسالۀ مشروطه مشروعه است. او آن چه را در اين رساله بررسى كرده است. انتظارات خودش از مشروطه است، نه مشروطيت موجود، بنا بر اين در باب اين رساله هم بايد همان سخنى را گفت كه در باب رسالۀ قبلى او گفتيم و آن اين كه دفاع لارى با سبك و سياق و دلايل ساير علمائى كه در حمايت مشروطيت رساله نوشته اند، تفاوت دارد، اما او كه قطعا به تفاوت تلقى خود از مشروطيت با ساير علماء آگاه است، همواره از مشروطه موجود حمايت مى كند و به سختى بر مشروعه خواهانى كه مى گفتند: «ما دين نبى خواهيم، مشروطه نمى خواهيم»، مى تازد.

مرحوم لارى، پس از آن كه در همان آغاز رساله، ابطال مشروطيت

مجموعه مقالات، ص: 240

موجود را توسط مشروعه خواهان مورد انتقاد و سرزنش قرار مى دهد و در قالب ارائه آيه 121 سوره انعام، سخنان مشروعه خواهان را وحى شياطين به ايشان مى خواند، به توصيف و بيان شروط مشروعه مجلس ملى اسلام پرداخته و مى نويسد كه بسط بساط اين عدل و اعتدال در ضمن چند فصل ذكر مى شود:

در فصل اول،

مرحوم لارى، تعداد لازم براى صحّت انعقاد مجلس را، همان تعداد لازم براى حيازت امور حسبيّه مى داند. حد اقل اين تعداد، يك نفر و حد اكثرش متّكى به اندازه كفايت براى آن حيازت است. لارى به دنبال اين سخن، سرانجام با استناد به معمول زمان و مكان، تعداد دوازده نفر را به دليل آن كه آن تعداد، عدد ميمون است، مناسبتر مى داند.

مرحوم لارى در فصل دوم، شروط عضويت در مجلس را شروط اربعه تكليف، يعنى كمال عقل، بلوغ، علم و قدرت معرفى مى كند.

فصل سوم، در بيان احكام تكليفه است كه عبارت از حفظ محاسن صورت و مكارم سيرت و تولي و تبري از اشرار و كفّار. لارى در ادامه همين سخن، و در همين فصل تأكيد مى كند كه شروط كمال و تكميل مجلس اين است كه اقلّا و اوّلا، شخص اول مجلس فقيه عادل و جامع الشرائط باشد و بدل و قائم مقام وى نيز از عدول مؤمنين تعيين گردد.

اين سخن و شرط لارى، يكى از مصاديق همان سخنى است كه گفتيم مبانى مشروطيت و خصايص آن در نظر مرحوم لارى، با مشروطه در انديشه ساير علماء مدافع اين نظام متفاوت است. مى دانيم كه هيچ كدام از علماى

مجموعه مقالات، ص: 241

ديگر، در رسائلى كه نوشته اند، شرط رياست مجلس را فقاهت رئيس آن ندانسته اند. امّا مى بينيم كه مرحوم لارى بر اين معنى تأكيد دارد. او هم چنين تأكيد مى كند كه نمايندگى مجلس در شمار واجبات كفائى است و اين مطلب نيز به اين صراحت در رسائل ديگران نيامده است.

از جمله تأكيدات نويسنده در فصل سوم اين است كه براى شرط اكمال و تكميل مجلس

بايد تشكيل آن در مناسبترين و بهترين ايام يعنى صبحهاى پنجشنبه و جمعه و در بهترين امكنه، نظير بقاع مشرفه، مساجد، مدارس و معابد باشد. به هنگام افتتاح نيز، بايد مجلس با نام خدا، رسول اكرم و امام زمان افتتاح شود تا منظور نظر خدا و رسولش قرار گيرد.

فصل چهارم رسالۀ حاضر، ناظر به بيان اين معنى است كه همان گونه كه ولايت اجراى حدود شرعيه و مجازاتهاى الهى و احكام خداوندى حق انحصارى حاكم شرع است، حق تعيين اسم و رسم، لقب، منصب ناظر، قيم، وكيل، امين، كاتب، منشى، معين، ناظم، خازن، ولى، والى و متولى و تعيين مراتب هر كس از هر جهت، حتى بزرگداشت يا تكذيب و هر تغيير و تبديلى، حق انحصارى حاكم شرع مسلم العداله اهل مجلس است.

قبلا در فصل سوم ديديم كه مرحوم لارى جايگاه اين حاكم شرع را رياست مجلس مى داند. بنا بر اين مى توان گفت كه در مشروطيتى كه لارى تصوير مى كند، عملا رئيس مجلس بزرگترين و منحصرترين مرجع سياسى، ادارى، قضائى و قانون گذارى است و ديگران تنها حكم مشاوران وى را دارند

مجموعه مقالات، ص: 242

و لا غير، متأسفانه، لارى مشخص نمى سازد كه به اين ترتيب جايگاه سلطان در نظام مشروطه كجاست و مشروطيتى كه تمام قواى آن در يك جا تمركز يافته، چه كسى يا چه نهادى را مشروط و مقيد مى سازد، براى اين كه ميزان قدرت رئيس مجلس يا حاكم شرع حاضر در مجلس را در ديدگاه لارى بهتر بشناسيم، اجازه دهيد تا بخشى ديگر از سخن او را در فصل چهارم مورد تأمل قرار دهيم. مى نويسد: «كسى را حق مخالفت، معارضه، رد

ايراد، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخيار .. بر هيچ حقّى نيست .. هم چنين احدى حق شفاعت سيّئه ندارد، از خائن و فاسق، مرتشى، مستبد، مفسده، هم چنين حق تعطيل حدود شرعيه و سياسات الهيه كسى ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعى و ايضا كسى حق عقد مجلس و نه حق تعيين، نه حق انتخاب، نه ابتداء، نه استدامة نيست، مگر به اذن و رخصت حاكم شرع مسلم العداله از مشروطه خواهان، نه مستبدين كه در هر بلد به اغراض فاسد و اسم مشروطه در مقابل مسجد پيامبر صلى مجلس اسس على التقوى تأسيس مسجد و مجلس ضرار ..

نموده اند. چنين مستبدين محكوم به حكم مفسدين فى الارض و محاربين با مسلمين هستند از هر جهت وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ.

فصل پنجم رساله قانون در اتحاد ملت و دولت، باز هم ناظر به بيان وجهى ديگر از قلمرو قدرت و اختيارات رئيس مجلس يا، به قول مرحوم لارى، حاكم شرع مسلم العدالۀ مجلس است.

فصل از موارد مصرف و اختيار بيت المال مسلمين سخن مى گويد و ضمن

مجموعه مقالات، ص: 243

بر شمردن موارد مصرف آن، از قبيل مصالح معاد و معاش مسلمين، احداث راه، كاروانسرا، مساجد، حمام، مدرسه، ايجاد صنايع مورد نياز، ابزار و آلات جنگى و دفاعى و غيره، اختيار مطلق مصرف آن را به همان ولى مسلمين يا حاكم مسلّم العدالۀ مجلس مى سپارد. از نظر مرحوم لارى بخشى در منابع تأمين بيت المال مسلمين عبارتند از:

1- ارث بدون وارث كه متعلق به امام است، 2- نذورات، 3- اوقاف عامه بر وجوه برّ و احسان، 4-

مطلق خيرات و مبرّات كه از جمله آنها سهم سبيل اللّٰه از سهام زكاة، بلكه مطلق سهام زكاة است بنا بر اقوى، 5- خمس غنايم دار الحرب و آن چه به صورت غيله و حيله گرفته شود، از جمله خمس اعيان سبعه، بلكه مطلق خمس غنايم، 6- انفال مخصوص به امام، نظير اراضى وا نهاده شده يا تسليم شده به مسلمين از روى رضا مانند بحرين، فصل ششم رسالۀ حاضر، به بحث در باب كميّت و كيفيّت اخذ خراج مقاسمه شرعيه، كه عبارت است از ماليات حسابيه موضوعه بر اراضى مفتوحة العنوة، مى پردازد. وى اندازه و كميت دريافت آن را اگر چه منوط به نظر امام غايب و نايب عام آن حضرت مى داند، ولى تأكيد مى كند كه اعدل در مذهب شيعه، كه مذهب عدل و سداد است، آن است كه اقتصار و اقتصاد را در دريافت خراج رعايت كنند و آن را بر مبناى گرفتن عشر حاصل و محصول اراضى قرار

مجموعه مقالات، ص: 244

دهند. به عقيده مرحوم لارى اين ماليات هم مى تواند از عين جنس و محصول برداشته شود و يا قسمت معادل آن ماليات دريافت گردد. ولى، در هر حال، عشريه ماليات قطعى و معينى است كه از محصول زمينهاى معلوم المالك، مجهول المالك، مزارعات، مغارسات و حتى اراضى بخس كار و غيره دريافت مى شود و نوع زمين در اندازه ماليات تغييرى ايجاد نمى كند، نويسنده رساله پس از تعيين ميزان و كميّت دريافت خراج و ماليات مزروعى، در باب كيفيت آن توضيحاتى مى آورد كه اهمّ آنها را مى توان به شكل زير دسته بندى كرد:

1- كيفيت اخذ و استيفاء ماليات بايد به تصويب

و تعيين عدول مؤمنين مجلس كنونى هر محل [انجمن هر شهر] باشد، 2- اين مجلس محلى بايد نسبت به محل خود به تعيين مميّز امينى مبادرت كند و آن مميز به وصول و ايصال و نقل و انتقال ماليات بپردازد، 3- اخذ ماليات بايد در موقع خود انجام گيرد نه در غير موقع، 4- هر گز نبايد به بهانه گرفتن ماليات مأمور شراب خوار و فاجرى را متولى بر جان و مال و عرض و ناموس رعايا كرد، مرحوم لارى پس از توضيح در باب كيفيت اخذ ماليات، از ساير حركات وحشيانه معموله دورۀ استبداد كه به بهانه هاى عديده مانند سرانه، ماليات دواب، تذكره، قرنطينه، راهدارى و گمرك از مردم ماليات دريافت مى كردند، به شدت انتقاد مى كند و اخذ آن مالياتها را موجب پراكندگى خلايق و تخريب بلاد و از بين رفتن و داد و اتحاد مى شمارد.

مجموعه مقالات، ص: 245

آخرين بحث مرحوم لارى، در رساله قانون در اتحاد ملت و دولت، بيان فرق دولت مشروطۀ مشروعه با دولت استبداديه است. كه تفاوتهاى دو نظام را به شكل اجمالى توضيح مى دهد. باز هم اهمّ مباحث وى را مى توان به شكل زير دسته بندى و تسهيل كرد:

1- فرق مشروطه مشروعه و مستبده، فرق اسلام با كفر، حلال و حرام، حق و باطل و بهشت و دوزخ است.

2- تمام اسلام و ايمان و جنان و روح و ريحان و رضا و رضوان ناشى و منتهى به سلطان عدل و احسان و بركت قرآن و امام زمان است، چنانچه تمام كفر و كفران و نقص و نقصان، راجع و مرجوع و ناشى و منتسب و منتهى به ظلم

و عدوان و جور و طغيان است. به همين دليل است كه سلطان عادل شريك در عبادت و صلاح تمام عباد و صلحاء است و سلطان ظالم، شريك در كفر و فسق تمام كفره و فسقه است.

قبلا گفتيم كه مشروطيت مورد نظر مرحوم لارى كه او از آن به عنوان مشروطه مشروعه ياد مى كند با مشروطه موجود متفاوت است. او على رغم اين تفاوت، مشروطه موجود را مورد تأييد قرار مى دهد. و به صرف تفاوت آرمان و واقعيت، واقعيت را محكوم نمى كند. وى درست با توجه به همين واقع گرايى است كه در تتمّۀ آخرين بحث خود به تفاوت مشروطه مشروعه آرمانى خود با مشروطه موجود اشاره مى كند و در قالب سخنان زير مشروطه موجود را مورد تأييد قرار مى دهد:

«ايقاظ و تنبيه و عبرت و تجربه و حجت بالغه و محجۀ قاطعه اين است كه

مجموعه مقالات، ص: 246

قريب دو سال است كه احياء اسم ملت و مجلس مشروطيت حسب الامر شريعت و حضرت حجّت «عج» شده با وجودى كه اسم بدون مسمى و بدون حقيقت و معنى و بدون ترتيب آثار و سميّت و مراسم ملت و شريعت از مجازات و سياست و حفظ محاسن صورت و سيرت مع ذلك كلّه اين اسم اعظم ملت اسلام تسخر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عام و تأليف نفوس انام مثل علاقه ارحام بين مختلف الاقوام نموده ..».

مجموعه مقالات، ص: 247

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم قانون در اتحاد ملّت و دولت و انطباق اساس مشروطيت و مشروعيت و تطبيق با شرع و ملت، از هر جهت و از هر بابت، حسب الامر صاحب

شريعت و حضرت حجت در مقام اتمام حجّت، و حسم ماده بهانه و معذرت در ابطال مشروطيّت بانها «كلمة حق يراد بها الباطل» «1» و اين كه «مشروطه نمى خواهيم دين نبوى خواهيم» «2» و به امثال اين شعريات و مغالطات بهانه رد و ايراد و افروختن آتشكده استبداد و فتنه فساد و افساد و قتل و غارت و تخريب بلاد، به اضعاف مضاعف آتش نمرود و شدّاد و يزيد و ابن زياد، و تفريق و داد و اتّحاد، و شق عصاى مسلمين و تفريق مؤمنين و اوصيا «لمن حارب اللّٰه و رسوله» «3» و در مقابل مجلس ملّى، احياء «4» و تأسيس مجلس ضرار و عجل «5» خوار نمودن، و اغواء اشرار از هر گوشه و كنار و كوچه و بازار كردن به سوء گفتار و كردار و رفتار، مثلا تا كنون. وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ «6»

______________________________

(1) اشاره است به اين سخن حضرت على در مقابل شعار تحكيم خوارج كه وقتى آنان گفتند: لا حكم الا للّٰه امام پاسخ داد كه كلمة حق يراد بها الباطل، يعنى سخن حقى است كه از آن ارادۀ باطل مى شود.

(2) شعار مشروعه خواهان بود، در مقابله با مشروطيت.

(3) براى كسى كه به محاربه و جنگ با خدا و رسولش پرداخته است. مقصود محمد على شاه است.

(4) اصل: احبّا.

(5) عجل: گوساله، اشاره به گوسالۀ سامرى و داستان رجعت بنى اسرائيل به گوساله پرستى.

(6) انعام، 121، شما بايد اين را بدانيد كه شياطين ناپيدا به دوستان مشرك خود وحى و اشارت مى كنند تا با اين بافته هاى خرافى با شما به بحث و جدل بنشيند.

مجموعه مقالات، ص: 248

فتنه

و امتحان كفر و ايمان و ظلم و عدوان آخر الزمان در ميان و در طغيانست. نعم ما قال:

ليس البلية فى أيّامنا عجب بل السلامة فيها اعجب العجب

«1» الكلام در بيان شروط مشروطه مشروعه مجلس ملّى اسلام والا مقام، من حيث الصحّة و الكمال و الكمّ و الكيف و الحال، و احكام شرعيّة و وظايف نوعيّه و حقوق كليّه. بسط بساط اين عدل و اعتدال كه در ضمن فصول چند ذكر مى شود:

فصل اول اين كه شرط صحّت انعقاد اين مجلس عدد من به الكفاية «2» است در تحيّز كلّيۀ امور حسبيه و رفع مفاسد كليّه

و حفظ حقوق نوعيّه كه اقل عددش عدد كلّى منحصر در فرد و اكثرش مختلف به اختلاف من به الكفاية است. عادتا من حيث الزّمان و المكين و المكان، بلى شرط كمالش تكميل من به الكفاية است به عدد ميمون بروج اثنى عشر فلك دوّار و ساعات اعتداليّه ليل و نهار و عدد نقباء

______________________________

(1) چه خوب گفته است كه: وجود بليّه در روزگار ما شگفت نيست، بلكه صلح و سلامت در اين روزگار از عجب ترين عجايب است.

(2) عدد من به الكفاية است در تحيّز كليّه امور حسبيه: يعنى تعداد لازم براى انعقاد مجلس، و شرط صحت انعقاد آن، همان تعدادى است كه براى حيازت امور حسبيه و رفع حقوق كليّه لازم است كه: «اقل عددش مى تواند يك نفر و حد اكثر آن به اندازه كفايت و ضرورت است بر حسب زمان و مكان».

مجموعه مقالات، ص: 249

بنى اسرائيل و ائمه اطهار عليه السّلام و اكمل از آن هر چه بيشتر بهتر «1».

فصل ثانى در شروط كيفيّت حال و اعتدال اعضاء مجلس

و آن منحصر است در شروط اربعۀ تكليف كه كمال عقل و رشد و بلوغ و علم و قدرت است، «2» لا غير.

فصل سيم در احكام تكليفيّة و حقوق وضعيّه و وظايف شرعيّه

يعنى اتّصاف خودشان و متّصف نمودن ديگران را به آن صفات و اوصاف كريمه، كه عبارت از حفظ محاسن صورت و مكارم سيرت و مراسم ملّت و شريعت است، از هر جهت از جهت كردار و گفتار و رفتار و تولى ابرار و تبرّي از اشرار و كفّار و مآكل و مشارب و البسه و اسئار «3» و سيما و اسماء، و تشكيل و تشبيه قولا و فعلا و عملا.

و اما شروط كمال و تكميل مجلس اين است كه اقلا و أولا شخص اول مجلس

______________________________

(1) مؤلف در عبارت اخير بشرط كمال مجلس را، عدد ميمون، يعنى دوازده نفر به تعداد نقباء بنى اسرائيل و ائمه اطهار مى داند ولى ادامه مى دهد كه شرط اكمل آن هر چه بيش از دوازده نفر باشد، بهتر است.

(2) يعنى شرط عضويت در مجلس داشتن همان شرايط اربعه تكليف و مكلف شدن است. اين شروط اربعه عبارتند از: كمال عقل و رشد، بلوغ، علم و قدرت.

(3) اسئار: پس مانده.

مجموعه مقالات، ص: 250

فقيه عادل و جامع الشرائط باشد. پس از آن بدل و قائم مقام ايشان از عدول مؤمنين هر چه بيشتر بهتر. پس از آن الادين فالادين من اهل الدين، پس از آن الاسلم فالاسلم من المسلمين.

ولى هر يك از اصناف ثلثه مكلفين على اختلاف مراتبهم المتشتة، از حاكم شرع و عدول مؤمنين و ساير مسلمين مشتركند در تكليف به امور حسبيه و واجبات كفائيه، به اين معنى كه هر كدام كه در اقدام به انجام

و اتمام اين قسم از تكاليف مشتركه كفائيه مثل اطفاء حريق و انقاذ غريق استباق «1» نمودند، اگر چه ثوابش مختص به همان مباشر است لا غير، ولى مسقط «2» از ديگران شركاء هست و عقاب تركش نيز «3» بر تمام تاركان است.

و از اينجا معلوم مى شود كه استعفا نمودن از تعاون و قيام و اقدام در اين تكاليف و واجبات كفائيه محل استعفاء و مسقط از تكاليف نيست، مگر، در صورت مانع يا عذر شرعى مسقط، لا غير، بلكه من باب تَعٰاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لٰا تَفَرَّقُوا، لازم و واجب است، اتحاد، اتفاق، اجماع و اجتماع بر حاكم، محكوم، رئيس، مرئوس، تابع، متبوع، آمر و مأمور و اين كه همراهى، تقويت، تعاون و معيت از قيام، اقدام، همت، اهتمام در انجام، اتمام تمام تكاليف نوعيه و واجبات كفائيه نمايند.

اگر چه امر به اقامۀ حدود شرعيه و مجازات الهيه، حكم به جمعه و جهاد،

______________________________

(1) استباق: سبقت بستن.

(2) مسقط: ساقط شده.

(3) اصل: و عقاب نيز تركش.

مجموعه مقالات، ص: 251

حكم به قضاء و افتاء از وظايف فقيه عادل است، ولى اعتماد به اين اوامر و اقامه و اجراء اين احكام واجب كفائيست بر همۀ انام «1» كه به انجام و اتمام برسانند.

فعلى هذا، حقّ الولاية كليّه الاوليّه اولى بالمؤمنين من أنفسهم و أموالهم «2»، هر حاكم شرع را بر تمام طبقات من دونه از تمام مكلفين است شرعا از سلطان، حكام، عمّال، ضبّاط، شاه و گدا در كليّۀ امور حسبيّه و اجراء حدود شرعيّه، ترجيح، تعيين احكام كليّه، مصالح نوعيّه از عزل و نصب، تعزير، تحديد، تغيير، تبديل، تقريب

ما حقّه التبعيد و تبعيد ما حقه التقريب به مسوغات «3» شرعيه مثل تأليف قلوب يا تبليغ احكام يا اتمام حجّت، رسول و امام، حاكم شرع حق بر تمام انام دارد و مقدم و نافذ الحكم است و كسى را حق مخالفت و معارضه در آن نيست، شرعا.

و امّا وظيفۀ عدول مؤمنين و ساير مسلمين در كليّه امور حسبيّه در صورت اذن و رخصت، با عدم حضور حاكم شرع است. به اين معنى كه در طول حاكم هستند نه در عرض «4».

______________________________

(1) انام: مردم، آفريده گان.

(2) اشاره به آيه 6 سوره احزاب كه مى فرمايد النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ- پيامبر از خود مؤمنان به مؤمنان سزاوارتر است كه براى آنان تصميم بگيرد و اعمال ولايت و سرپرستى كند.

مؤلف در عبارت هر حاكم شرع را بر تمام طبقات من دونه از تمام مكلفين .. حق ولايت پيامبر و امام معصوم را به فقيه و حاكم شرع تعميم مى دهد و اين همان اصل ولايت فقيه است كه مؤلف به آن ولايت اعتقاد دارد.

(3) مسوغات: روا شناخته شده ها، اجازه داده شده ها.

(4) مقصود اين است كه در صورت عدم حضور حاكم شرع، عدول مؤمنين و ساير مسلمين با داشتن اجازه و رخصت از حاكم شرع، مى توانند در امور حسبيّه دخالت كنند. اين جواز دخالت به اين معنى نيست كه آنان در مقام اعمال ولايت همتاى حاكم شرع و ولى فقيه هستند، بلكه مرتبه ولائى آنان، پس از فقيه قرار دارد.

مجموعه مقالات، ص: 252

و امّا وظيفه و تكليف وجوب كفائى عام عموم ساير انجمن وجوب اين كه ساعى و جاهد باشند در تحصيل اتحاد، اتفاق، حمايت، رعايت، مواسات، مساوات به

جان و جاه و مال و حال با همديگر در حفظ حقوق نوعيّه اموال و نفوس، اعراض، ناموس مسلمانان، من في حكمهم، رفع مفاسد ظلم و عدوان از هر جهت و از هر بابت و از هر كس، چه شاه باشد و چه گدا، چه امراء باشد، چه فقرا و وجوب امر به معروف و نهى از منكر و ملاهى «1» و مناهى شرعيه.

من جمله شروط اكمال و تكميل آن مجلس مقدس عقد مجلس است در اسعد سعادات و ايام، كه صبيحه «2» خميس و جمعه [باشد] و در اشرف بقاع مشرفه [مانند] مساجد، مدارس، معابد. و افتتاح كلام در آن مقام به اسم ملك علّام، نعت حضرت خير الانام و امام والا مقام عليه الصّلاة و السّلام تا اين كه محل نظر منظر انور خير البشر و فيّاض الاثر «انّي احب تلك المجالس الّتى يحيى فيها أمرنا در محضر شياطين و مسكن ظالمين كه محلّ عقاب و عتاب وَ سَكَنْتُمْ فِي مَسٰاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ «3» إلى غير ذلك از شروط كمال و تكميل مجلس كه مقرّر در خاتمه قانون سابق است.

______________________________

(1) ملاهى: آلات لهو.

(2) صبيحه: پگاه، بامداد.

(3) ابراهيم/ 45، شما در خانه هاى همان كافرانى جا گرفته بوديد كه جان خود را به سياهى كشانده بودند با آن كه معلومتان بود كه ما با آنان چه كرديم.

مجموعه مقالات، ص: 253

فصل چهارم چنانچه ولايت كليّه اجراء حدود شرعيّه و سياسات الهيه و احكام تكليفيّه از هر جهت حق حقيق حاكم شرع عادل است

، لا غير، كذلك و هم چنين ترجيح كليّۀ آراء شورىٰ و تعيين اسم و رسم و لقب، منصب، ناظر، قيم، وكيل، امين، كاتب، منشى، معين، ناظم، خازن، ولى، والى، متولى، تعيين مراتب هر كس از حيث

جرح، تعديل، اصيل، وكيل، تبجيل «1»، تجليل، تصديق، تكذيب، تغيير، تبديل، توقيت «2» و توصيف از هر جهت حق حقيق حاكم شرع مسلم العدالۀ اهل مجلس است، لا غير، و كسى را حق مخالفت، معارضه، ردّ، ايراد، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخيار و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن حارب اللّٰه و رسوله به هيچ وجه حقى نيست. مگر اين كه عدول مؤمنين مسلم العدالة اثبات فسق و خيانت او را نمايند و عزل و انعزال او را بنمايند. در اين صورت از درجه اعتبار ساقط است شرعا و داخل وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ «3» و أولئك اضر على شيعتنا من جيش يزيد بن معاويه على الحسين «4» عليه السّلام [است]

______________________________

(1) تبجيل: گرامى داشتن، بزرگ شمردن.

(2) توقيت: تعيين وقت.

(3) مائده/ 44، هر كس كه به موجب احكام الهى داورى نكند از كافران خواهد بود

(4) و چنين كسانى بر شيعيان ما بيش از زيانى كه سپاه يزيد بن معاويه بر امام حسين وارد كرد، زيان وارد مى كنند.

مجموعه مقالات، ص: 254

و هم چنين احدى حق شفاعت سيئه «1» ندارد خائن و فاسق، مرتشى، مستبد، مفسد. و هم چنين حق تعطيل حدود شرعيّه و سياسات الهيّه كسى ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعى و ايضا كسى را حق عقد مجلس و نه حق تعيين و نه حق انتخاب، نه ابتداء و نه استدامة نيست، مگر به اذن و رخصت حاكم شرع مسلم العدالة از مشروطه خواهان، نه مستبدين كه در هر بلد به اغراض فاسد و اسم مشروطه در مقابل مسجد و مجلس اسّس على التقوى «2»،

تأسيس مسجد و مجلس ضرار و جمع اشرار بر عجل خوار تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن حارب اللّٰه و رسوله نموده اند. چنين مستبدين محكوم به حكم مفسدين في الارض و محاربين با مسلمين هستند از هر جهت وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ «3».

فصل پنجم اختيار بيت المال مسلمين از هر جهت از جهات قبض و صرف، تعيين مصرف، صارف، متصرّف و امين، در تحت عموم ولايت ولى عام

امين مؤتمن شرعى مسلم الامانة و العدالة است. و مصرف آن، مال عموم مصالح مسلمين است از مصالح معاد و معاش، دين، دنياى مسلمين از مثل بناء

______________________________

(1) سيّئه: گناه.

(2) اشاره است به آيه 108 توبه كه مى فرمايد: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوىٰ.

(3) مائده: 44.

مجموعه مقالات، ص: 255

طرقنا «1»، رباط، مساجد، معابد، حمّامات، مدارس علوم، تعليم، تعلّم اصول و فروع، حرف، صنايع ما يحتاج اليه المسلمون بقدر الكفاية و الغناء و العفاف از كفّار، اشرار خارجه، تعليم، تعلّم سبق و مايه و تحصيل ملكات، شجاعت، مراتب مجاهده، محاربه، مدافعه اشرار و كفار از ضرر و اضرار بر دين و آئين مسلمين از جملۀ مصارف واجبه، مصالح لازمه شرعيّه بيت المال است از هر جهت تعليما و تعلما، اعمالا، اتّحادا، اعتيادا، اعدادا، استعدادا، اجماعا، اجتماعا و پيغمبر صلى لجميع ما يقتضيه الحال و الزّمان و المكان «2» از اسباب و آلات حرب، مدافعه، مجاهده، مرابطه در ثغور، سر حدود اسلام.

و امّا وجوه بيت المال المعدّ لعموم مصالح المسلمين فوجوه پيغمبر صلى منها ارث من لا وارث له «3» كه راجع به امام است.

و منها مال الوصايه، نذورات، اوقاف عامّه بر وجوه برّ و احسان و مطلق خيرات و مبرّات.

منها سهم سبيل اللّٰه از سهام زكاة بل مطلق سهام زكاة على الاقوى.

و منها خمس غنايم دار الحرب و

ما اخذ غيلة «4» او حيلة «5» منها.

و منها خمس الاعيان السّبعة بل خمس مطلق الغنائم و هى مطلق الفوائد العائدة و لو بإرث، واصله او صداق على الاظهر و منها الانفال الخاصّة بالإمام و هى الاراضي المتجلّى عنها أهلها أو سلّمت إلى المسلمين طوعا كالبحرين

______________________________

(1) ساختن راههاى ما.

(2) براى همه آن چه اقتضاى حال، زمان و مكان را بكند.

(3) و وجوهى از آن ارثى است كه وارثى ندارد.

(4) غيلة: قتل و كشتن.

(5) حيلة: اينجا به معنى قدرت و توانايى.

مجموعه مقالات، ص: 256

و الاجام و رءوس الجبال و بطون الاودية و ما منها من شجر و معدن و صوافى ملوك اهل الحرب، بل كلّ الارض و ما فيها و ما عليها و ما سقت و ما اسقت من الانهار و البحار و الاشجار على الظاهر الجمع بين الاخبار و مقتضى الآثار و الاعتبار بالأئمة الاطهار.

و منها الجزية المقرّرة على اهل الذمّة المنوطة بنظر الامام، كمّا و كيفا.

و منها مجهول المالك و اللقطة «1» و وجوه مظالم العباد الّتى منها تركة الظلمة التى يتعسّر وصولها أو إيصالها إلى اربابها.

و منها خراج و مقاسمة اراضى مفتوحة العنوة كه منوط بنظر امام عليه السّلام [است]، كمّا و كيفا.

فصل [ششم] در كميّت و كيفيّت اخذ خراج و مقاسمه «2» شرعيه

، كه عبارت از ماليات حسابيّه موضوعه بر اراضى مفتوحة العنوه «3».

امّا كمّيّت آن اگر چه منوط به امام و نايب عام است، ولى اعدل به مذهب عدل و سداد و حسم مادۀ فساد، بهانۀ استبداد در اهلاك عباد و تخريب بلاد، اقتصار و اقتصاد بر اخذ عشر حاصل و محصول، غلّه و مدخول آن اراضى است، عينا با قيمت، چه از معلوم المالك و چه از مجهول

المالك، و چه از مزارعات

______________________________

(1) اللقطه: مالى كه در روى زمين پيدا مى شود و مالكى ندارد.

(2) مقاسمه: ماليات مخصوص اراضى از مسلمين يا اجانب با مقررات خاصى مى گرفت.

(3) مفتوحة العنوة: اراضى تصرف شده با جنگ.

مجموعه مقالات، ص: 257

و چه از مغارسات «1» و چه اراضى بخش كار «2» و چه غيرها مطلقا.

و امّا كيفيت اخذ و استيفاء اينست كه به تصويب و تعيين عدول مؤمنين مجلس ملّى حالى، هر محل نسبت به محلّ خود تعيين مميّز خراص «3» قابض «4» امين مؤتمنى نمايند كه به وصول و ايصال و نقل و انتقال ماليات حسابى بپردازد در موقع خود، نه اين كه در غير موقع به بهانه ماليات مأمور خمور كفور ذى الفجورى را مثل خالد بن وليد مستولى بر قتل و غارت مال و نفوس و عرض و ناموس قوم مالك و غيره، فرمانفرما نمايند.

و امّا ساير حركات وحشيانه و بهانه سرانه نفوس و دواب و تذكره و قرنطينه و راهدارى و گمرك كه بهانه استبداد و فساد و افساد در تنفر عباد و تخريب بلاد و تقريب عناد و تنفير «5» و داد و اتحاد كه شده كه نعم البدل و ابدال از وجوه مدخول حلال و محصول اموال وصول و ايصال به احسن حال و احوال مى شود بدون وبال و قيل و قال.

و منها تبديل گمركات و امثالش از اجحافات غير مشروعه به وضع جزيه و سرانه بر خصوص نفوس و اموال و اجناس كفرۀ خارجه و داخله به هر اندازه كه بخواهند مشروع و خير موضوع و كافى و وافى و مستغنى و مغنى از آن گمركات و اجحافات غير

مشروعه است.

و منها تخصيص گمركات به اجناس منقوله از دار الحرب يا منتقله به كفّار

______________________________

(1) مغارسات: درختان.

(2) اراضى بخش كار: زمينهايى كه بدون آب كشت شوند.

(3) خراص: تخمين زننده.

(4) قابض: گيرنده، مسلّط، اينجا: همان مسلط معنى مى دهد.

(5) تنفير: اينجا از بين بردن.

مجموعه مقالات، ص: 258

حربى يا محكوم به حكم از ذميّين اين زمان و زمين، دون اجناس منقله از مسلم به مسلم و از دار الاسلام به دار الاسلام ديگر و من جمله ابدال محلله از آن اموال محرمه غير مشروعه، املاك خالصجات و مجهول المالك و ارث من لا وارث له و مظالم عباد و تركۀ ظلمه مستغرمه از وجوه بيت المال كه معدّ براى مصالح مسلمين است و راجع به نظر و اختيار امام است من باب كلّ شي ء يرجع إلى اصله كه مكفى و موفى و مغنى و مستغنى از وجوه ماليات محرمه غير مشروعه كه بهانه و سرمايه استبداد مستبدّين و فساد و افساد مفسدين مشروطيت مشروعيّه است به قتل و غارت يا به قول قائل المشروطيّه كلمة حق يراد بها الباطل يا مشروطه نمى خواهيم دين نبوى خواهيم يا به امثال اين از شعريّات و مغالطات.

و اگر چنانچه اين همه دخل و مداخل كليّه حلال و وجوه كثيره اموال بيت المال كافى و وافى نشد، به حال و احوال خروج و مخارج سفائيه اسراف و تبذير و خمور و شرور و جيره و مواجب فسق و فجور كلاب عقور «1» و قول زور و قوم بور و كفور، پس اصلح و افلح به حال دولت و ملّت و رعيت و ملك و مملكت، تنصيف و تخفيف و اسقاط و

احباط اين قسم از خرج و مخارج حرام و جيره و مواجب ظلام و حكام [است] كه اظلم و احرم [اند] از دم مسفوح «2» و خون قروح «3» و جروح دل ارامل «4» و ايتام و ارحام امام عليه السّلام

______________________________

(1) عقور: هار، گاز گيرنده.

(2) دم مسفوح: خون ريخته شده.

(3) قروح: زخمها: جراحات.

(4) ارامل: مستمندان، فقيران.

مجموعه مقالات، ص: 259

خاتمه فرق بين فوايد كليه دولت مشروطيت مشروعيه و مفاسد غير متناهيه مستبده قهريّه جوريّه غير مشروعه.

امّا اجمالا: فكالفرق بين الكفر و الاسلام و الحلال و الحرام و الحق و الباطل و الجنّة و النّار و النعيم و الجحيم، بلكه تمام اسلام و ايمان، جنان، روح، ريحان، رضا، رضوان ناشى و منتهى به سلطان عدل و احسان و بركت قرآن و امام زمان.

چنانچه تمام كفر و كفران نقص و نقصان، تمام عوالم امكان راجع و مرجوع و ناشى و مسبب و منتهى به ظلم و عدوان و جور و طغيان است، لا غير. اين است كه سلطان عادل شريك در عبادت و صلاح تمام عباد و صلحاء است.

سلطان ظالم شريك در كفر و فسق تمام كفره و فسقه است. چنانچه فرموده تعالى مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً «1».

ايقاظ «2» و تنبيه و عبرت و تجربه و حجت بالغه و محجۀ قاطعه اين است كه قريب دو سال است كه احياء اسم ملّت و مجلس مشروطيّت حسب الامر

______________________________

(1) مائده: 32 هر كس انسان مؤمنى را بكشد. با آن كه مقتول كسى را كشته باشد، چنان است كه تمام مردم را كشته باشد و هر كس جان مؤمنى را از قتل و مرگ برهاند، چنان است

كه تمام مردم را از مرگ رهانيده باشد.

(2) ايقاظ: بيدار كردن، هوشيار ساختن.

مجموعه مقالات، ص: 260

صاحب شريعت و حضرت حجت عليه السّلام شده، با وجودى كه اسم بدون مسمّى و بدون حقيقت و معنى و بدون ترتيب آثار رسميّت و مراسم ملّت و شريعت از مجازات و سياست و حفظ محاسن صورت و سيرت، مع ذلك، كلّه اين اسم اعظم ملّت اسلام تسخّر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عوام و تأليف نفوس انام مثل علاقۀ ارحام بين مختلف الاقوام نموده و اگر چنانچه تا كنون يك رسميّت و معنويت يا ترتيب آثار دين و ملّت يا احكام شريعت با حفظ محاسن صورت و سيرت با اجراء يك مجازات و سياست بر وفق شريعت جارى و مجرى مى شد، هر آينه جلوگيرى و حسم مادۀ اين همه مفاسد كليّه و تضييع حقوق نوعيّه چهار كرور اهل فارس به واسطه قتل و غارت اموال و نفوس و هتك عرض و ناموس و خروج دجّال و سفيانى به هيچ وجه نمى شد، بلكه موجب تسخير سبع الاقاليم و احياء عظام رميم و تسخير عرش عظيم ممالك عثمانى و قتل سفيانى به حشمت سليمانى و حكم لقمانى و آثار قرآنى [مى شد]، بلكه سالى كرور كرور افواج از خارج بر عكس سابق يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً «1».

تنبيه و ايقاظ

اگر چه رسم اعظم ملّت اسلام و اجراء احكام شريعت خير الانام از باطن شريعت و حضرت حجت مغنى و مستغنى از من سوى اللّٰه و توسّل و توسط حجت است از هر جهت، الا اين كه حسب التكليف شرعى تمام انام حمايت و رعايت و تقويت و همراهى و

معيّت به نصّ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ

______________________________

(1) نصر 4: (مردم) دسته دسته در دين خدا داخل مى شوند

مجموعه مقالات، ص: 261

و كُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ و تَعٰاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوىٰ، بلكه وجوب اكرام و اعظام و ارفاق و انفاق به وجوه احسان، تحبيس و تسهيل منافع اوقات و مال الوصايات و نذورات و خيرات و صدقات جاريه و وجوه بيت المال بر ملازمين آن مجالس مقدسه [است]. انّي احبّ تلك المجالس الّتى يحيى فيها أمرنا و من احياها فكانّما احيى الناس جميعا ولى به شرطها و شروطها المقرّره در خاتمه قانون ديگر لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ و لا يناله إلّا ذو حظّ عظيم. تمّت.

مجموعه مقالات، ص: 265

5- بيانيه دفاعيه

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 267

[مقدمة الناشر]

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم مقدمه آن چه «بيانه دفاعيه جهاد با اجانب در جنگ جهانى اول» ناميده شده، آخرين رساله سياسى مجاهد خستگى ناپذير خطّه فارس و لارستان مرحوم آيت اللّٰه العظمى سيد عبد الحسين لارى است كه از تبعيد گاه خويش «فيروزآباد» صادر نموده است و على رغم فشار و اختناق حاكم آن زمان، در حدّ ضرورت بصورت دست نويس منتشر شده و بنا به گفته برخى مطلعين حتى در بعضى از كتب مغرب زمينى ها از وجود آن بحث شده است.

با تشكر از جناب آقاى ابو الحسن مؤيدى لازم به توضيح است كه آن چه در تصحيح و تكميل متن صورت گرفته، ترجمه جملات عربى، تهيه فهرست آيات و روايات و توضيح بعضى جملات مبهم بوده كه در فقره اخير از محبت هاى بى دريغ دانشمند معظم و خطيب محترم حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد حسين نسابه امام جمعه موقت لار كمال استفاده شده است.

هيئت علمى كنگره

مجموعه مقالات، ص: 272

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم

اعلان

حسب الاحكام ملك علّام و امام والامقام و حجج اسلام و محكمات قرآن.

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ* «1» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ «2» اعلان مى شود به هر جا كه بر هر كس از فرق ششصد كرور مسلمين داخله و خارجه حتى بر صبيان و نسوان واجب فورى است جهاد و دفاع روس و انگليس و اعوان اين كفار و سد ابواب طمع و بهانه و ماليات و گمرك و قرنطينه و تذكره و گرفتن اسلحه از مسلمانان و هم چنين سد ابواب فرار و جاى قرار بر اين كفار و اعوان اين كفار از هر

گوشه و كنار و كوچه و بازار بدون مهلت و انظار جز بعذاب النار و خزى عار و صغار و عبرة لأولي الابصار چنانچه حق تعالى فرموده فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ «3» وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِينَ عَلَى الْقٰاعِدِينَ «4» وَ مَنْ جٰاهَدَ فَإِنَّمٰا يُجٰاهِدُ لِنَفْسِهِ «5» و له من الانعام في كل عام مائتا دينار في بيت مال المسلمين من سهم المؤلفة و المجاهدين مع الاجر العظيم و انابه زعيم «6».

اقلّ خدام الشريعة المطهرة عبده عبد الحسين الموسوي

______________________________

(1) توبه: 73- اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن.

(2) مائده: 51- و هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد از آنان خواهد بود.

(3) توبه: 5- مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير و به محاصره در آوريد.

(4) نساء: 95- و مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است.

(5) عنكبوت: 6- هر كه بكوشد تنها براى خودش مى كوشد.

(6) علاوه بر اجر الهى ساليانه 200 دينار در بيت المال از سهم مؤلفه و مجاهدين انعام خواهد داشت و من آن را ضمانت مى نمايم.

مجموعه مقالات، ص: 273

مقدّمة،

بدان كه حكمت و مصلحت حضرت سبحان در خلق عالم امكان به جهت محض امتحان كفر و ايمان و مجاهده است با شياطين انس و جان چنانچه فرموده اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ* «1». و ايضا وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً .. «2».

و چنانچه تمام علت و علت تامه كائنات و خيرات و سعادات و افاضات و فيوضات عالم امكان از مبدأ تا معاد، منحصر و محصور به

حصر عقلى و نقلى، در وجود انبياء و صلحا [است] كه به جهت و سبب تدبير و ترتيب اصلاح و اصلاحات عالم امكان خلق شده اند كذلك «3» و هم چنين تمام علت و علت تامه تمام مفاسد و فساد كون معاش و معاد منحصر و محصور به حصر عقلى و نقلى خاص مخصوص، بخصوص وجود شياطين الانس و الجن است خاصه

______________________________

(1) اعراف: 24- «.. فرود آييد كه بعضى از شما بعضى [ديگر] يد.

(2) انعام: 112- و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جان برگماشتيم بعضى از آنها به بعضى، براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مى كند.

(3) [كذلك] زائد بنظر مى رسد.

مجموعه مقالات، ص: 274

شياطين الانس ديوانيان اباليس انگليس و روس بدتر از مجوس كه غير از فساد و افساد و تخريب بلاد و ايثار فتنه «1» و عناد اهلاك عباد به فنون سحر و شعبده و نيرنگ و چشم بندى، تسخير مال و جان عقول ناقصه اهل ضلال به انواع سحر و خيال .. يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ «2» كرده و مى كنند صدق اللّٰه و رسوله صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لٰا يَعْقِلُونَ «3» إِنْ هُمْ إِلّٰا كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا «4» چرا كه جميع اصناف بهايم و انعام وحوش وحشيانه سباع و مسوخ درنده «5» حتى خنازير و كلاب عقور «6»، از حالت خبيث سريرۀ فساد درندگى خود تعدّى و تجاوز به افسد فالافسد نمى كنند، به خلاف اباليس روس و انگليس اين زمان كه افسد از شياطين [اند] بالغاية و إلى غير النهاية [و] حد يقف ندارد در فساد و افساد و مفاسد.

و ما قيل «7» از اين كه فرنگ و روس از فرق يهود و نصارى و مجوس [اند]

فهو توهم و اشتباه

و مغلطه محضه «8»، چرا كه ديوانيان و دولتيان فضلا «9» از روس و انگليس، مثل فرقه بابيه و جبريه از اهل نحل «10» هستند، بينونت «11» كليه

______________________________

(1) ايثار فتنه: فتنه گزينى.

(2) طه: 66- بر اثر سحرشان در خيال [چنين] مى نمود كه آنها به شتاب مى خزند.

(3) بقره: 171 .. كردند، لالند، كورند [و] در نمى يابند.

(4) فرقان: 44 .. آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراه ترند.

(5) مسوخ درنده: درندگان مسخ شده.

(6) خنازير و كلاب عقور: خوكها و سگهاى گزنده.

(7) و آن چه گفته شده.

(8) فهو توهم و اشتباه يعنى آن و هم و پندار و مغلطه است.

(9) فضلا: علاوه.

(10) اهل نحل: اهل مذهب و آئين ها.

(11) بينونت: جدائى.

مجموعه مقالات، ص: 275

و ضديت نوعيه با هر ملتى دارند در امور كليه و جزئيه، خاصّة فرنگ و روس كه اسفح سفاح و افحش فواحش «1» مجوس هستند و به هيچ قرار و مدار، بهائم وحشى وحشيان حتى شيطان بنى جان رفتار نمى كنند.

و ما قيل كه اينها نظم و نسق «2» و قانون دارند فهو ايضا توهّم

، اشتباه و غلط [و] مغلطه محضه، چرا كه شدت فساد و افساد ايشان به حدّى است كه إِذٰا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً وَ كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ «3» جميع اسلحه و مال و منال و حال و لسان و جان و زبان و ايمان و اقتدار و اختيار مردم را من جميع الجهات خواهند گرفت و مى گيرند حتّى اختيار ملك و ملك مماليك و املاك و آب و زمين و دين و آئين و عرض و ناموس به آنها نمى گذارند و هيچ چيز را فرو گذار نخواهند كرد مگر آن كه همه را به حيطه تصرف خود در مى آورند و تمام اعزّه

و اجله و ملوك مملكت را عَبْداً مَمْلُوكاً لٰا يَقْدِرُ عَلىٰ شَيْ ءٍ «4» محتاج و مسخّر بذل صغار كفّار با هزار گونه عار خواهند كرد و مى كنند حتّى اختيار آب دريا و علف و صحرا و اختيار زن و دختر براى احدى باقى نمى گذارند بلكه اختيار اموات و احياء خود را نيز ندارند.

چنانچه هشتاد كرور «5» مداخل «6» موقوفات سلاطين هندوستان براى

______________________________

(1) خون ريزترين خون ريزان- بد زبانترين بدزبانان.

(2) نسق: روش.

(3) نمل: 34 .. چون به شهرى در آيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى گردانند و اين گونه مى كنند.

(4) نحل: 75- بنده اى است زر خريد كه هيچ كارى از او بر نمى آيد.

(5) كرور: واحد شمار است و نزد هندوان ده ميليون است. (دكتر معين فرهنگ فارسى ج 3 ص 2959) ص 2959).

(6) مداخل: جمع مدخل در آمد- عوايد.

مجموعه مقالات، ص: 276

اصناف فقرا و انواع خيرات و صدقات، اختيار يك دينار بلكه اختيار توليت و نظارت و وكالت به هيچ وجه از براى ذوى الحقوق باقى نگذارده و تمام را خود متصرف شده و تمام ملوك را اموات قبور بى حسّ و حركت، زنده به گور كرده و مى كنند و اسم آن را نظم و نسق و امنيّت و عدالت مى گذارند.

اين گونه نظم و نسق و عدالت و امنيت نيست بلكه از قبيل سالبه به انتفاء موضوع است «1» و اشبه شى ء به طبابت طبيب مجنون كه طبابت و علاج مجانين به چوب زدن مى كند تا به حدى كه از حس و حركت انداخت آنان را، آن وقت مى گويد جن مجنون را بيرون كردم و او را عافيت و راحت دادم، سر

وقت مجنون كه مى روند مى بينند او را كه از شدت زدن مرده.

نظم و نسق و طبابت و حكمت و حكومت و علم و معرفت و سياست و كفايت فرنگيان و مطلق ديوانيان دولتى تمام از اين قبيل، مغلطه و مضحكه و مسخره است. چنانچه صنايع مصنوعه آنها هم تماما از قبيل و اثمه أكبر من نفعه «2» لٰا يُسْمِنُ وَ لٰا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ «3» يا از قبيل فنون سحر و شعبده و نيرنگ بازى و چشم بندى است و خيالات يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ

______________________________

(1) سالبه به انتفاء موضوع: سلب نسبت حكميۀ محمول است از موضوع، از آن جهت كه موضوع در خارج وجود ندارد تا محمول براى آن ثابت باشد مثلا در قضيه احمد عالم است احمد موضوع و عالم محمول است وقتى احمد وجود نداشته باشد عالم بودن احمد معنى ندارد زيرا وقتى موضوع (احمد) منتفى باشد، محمول بطور قطع منتفى خواهد بود.

(2) اشاره به آيه 219 بقره پيرامون شراب و قمار مى باشد كه مى فرمايد قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ اشاره به اين است كه به هر نحو مضرات آنان از فوايدشان بيشتر است.

(3) غاشيه: 7- نه فربه كند، و نه گرسنگى را باز دارد.

مجموعه مقالات، ص: 277

«1» است.

و اما ما قيل از اين كه دولت ما و دول قانون دارند،

ففيه «2»، هر چيزى كه در مقابل ملّت و شريعت جعل و تدوين كرده اند به هر اسم و رسم و قاعده و قانون، تمام مفسده و مسخره و غلط و مغلطه و قباحت و شناعت و سفاهت و حماقت، در صورت و سيرت و حالت و سياست و معرفت و حكومت و حكمت از هر جهت [است] حتّى در شكل

و اكل و افعال و اشكال و اقوال و احوال و خيال موجب نفرت و ضلالت و نجاست و خباثت و قباحت.

چه مفسدۀ افسد و اقبح است از اين كه انسان مأنوس و محشور با سگ و خنزير [شود]، مأكول و مشروبش خمور و لحم خنزير و زن و دختر و مادرش پيش رويش از اجانب «3» مكشوف العوره در محضر اجانب باشند به قسمى كه فطرت سليمه بهائم از آن ابا و امتناع و نفرت و غيرت دارند.

و أيّ خزى و عار و شنار و مفسدة و ضرار و اضرار، اعظم و اقبح «4» از اين كه زوجه و محارم و حريم محترم انسان را در محضر اجانب مكشوف الصورة در آورند؟

و كدام خزى و عار و شنار و مفسده و ضرر و اضرار، اعظم از اين است كه اعزّه و اجلّه در قرنطينه كفّار به بهانه ناخوشى و امراض، اختيار محارم و عورات و اموات به هيچ جهتى از جهات ندارند نه تجهيز، نه غسل، نه كفن، نه دفن

______________________________

(1) طه: 66.

(2) ففيه: در آن اين اشكال است كه ..

(3) [اجانب] در جمله بالا زائد به نظر مى رسد.

(4) و كدام خوارى و ذلت و تنگ و پستى و فساد .. بزرگتر از اين است كه ..

مجموعه مقالات، ص: 278

«مصيبة ما اعظمها و اعظم رزيتها فى الاسلام ..» «1».

سالى چقدرها مسلمانان زوّار و حجّاج بيت اللّٰه الحرام به اين مصيبت و رزيّه گرفتار خزى عار و شنار و ذلّ صغار اين كفّار، اسير و ذليل و خوار هستند و اين قسم از مفاسد شنيعه و قبايح فاحشه، اسم آن را قانون گذاشتن مثل

اسم اللّٰه و آلهه نهادن به بت و اصنام و ازلام است و معبوديت اصنام محكوم به كفر و شرك صريح است و بدتر از مفاسد، استحلال خمر و مسكرات و ميته و خمور به اسم ماء الحيوة.

و متشابهات فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ «2» در مقابل محكمات إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «3» و قوله إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلٰاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ «4».

و ايضا كدام مفاسد كليه معاش و معاد اعظم از اين است كه مماليك، از كنيز و غلام، و از جمله شعائر اسلام كه مصالح كليه لازم به لزوم در تمام ملل و شرايع سالفه بوده، حال آنها را سر خود و مطلق العنان مثل حيوان وحشيان پريشان و سرگردان در تمام بلدان مشغول مفاسد دزدى و هيزى و فاحشه گرى

______________________________

(1) چه مصيبت بزرگى است و چه داغ عظيمى.

(2) بقرة: 219.

(3) مائده: 90- شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند. پس، از آنها دورى گزينيد. باشد كه رستگار شويد.

(4) مائده: 91- «همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. پس آيا شما دست برمى داريد؟

مجموعه مقالات، ص: 279

بدون مرد .. «1» و جلوگيرى نموده اند و اسم چنين مفاسد كليه را قانون گذارده اند.

و قس على هذا جميع قوانين مدوّنه دولتى از كلى و جزئى از گمرك و قرنطينه و راهدارى و رسومات

ماليات به هر اسم و رسم، حقوق دولتى كه در مقابل ملل و شرايع تدوين كرده اند و مى كنند، من جميع الجهات، در صورت و سيرت و حالت و معاشرت و حكومت و سياست و علم و معرفت و خيالات و تصورات و تصديقات و سياسات و تكلمات و خطوطات و رسومات تمام اين قوانين اباليس انگليس و روس، معكوس و منكوس و فاسد و مفسد و افسد است. كما لا يخفى على الخبير البصير بمفاسدهم «2».

و ما قيل في القرآن

.. لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبٰاناً وَ أَنَّهُمْ لٰا يَسْتَكْبِرُونَ وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ .. «3».

فالجواب ان ذلك مدح خاص مختص بالمتسلّمين من النصارى كالنجاشي كما هو صريح الوصف و الصلة و العلة لا مطلق النصارى فضلا عمن ينتحل بالأديان بالتهمة و البهتان من اهل الديوان و حزب الشيطان «4».

______________________________

(1) در متن خطى چند كلمه ناخوانا بود.

(2) همان طور كه مفاسد آنها بر آگاه بينا مخفى نمى ماند.

(3) مائده: 82- 83 .. و قطعا كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم» نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند كه تكبر نمى ورزند. چون آن چه را به سوى اين پيامبر نازل شده، بشنوند مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشمايشان سرازير مى شود.

(4) پاسخ اين است كه آن ستايش، ويژه تسليم شدگانى از نصارى همانند «نجاشى» است همين طور كه ارتباط و سبب و توصيف، صراحت دارد كه شامل همه نصارى نمى شود چه رسد به دينهايى كه اتهاماتى به خود بسته اند از اهل

حكومت و ديوان و حزب شيطان.

مجموعه مقالات، ص: 280

و ما قيل ايضا في القرآن وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلّٰا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً

«1». فالجواب انّ كل كافر حتى فرعون لمّا رأى الموت و العذاب آمن باللّٰه فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا «2» حتى انه في الرجعة «3» قال اللّٰه .. يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيٰاتِ رَبِّكَ (يعني القائم) لٰا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمٰانِهٰا خَيْراً .. «4».

______________________________

(1) نساء: 159- و از اهل كتاب كسى نيست مگر آن كه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى آورد و روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود.

(2) مؤمن 84- هنگامى كه عذاب ما را مشاهد كردند، ديگر ايمانشان براى آنان سودى ندارد.

(3) پاسخ اين است كه هر كافرى حتى فرعون وقتى مرگ و عذاب را ديد، به خدا ايمان آورد اما ايمان آنان بر ايشان سودمند نيست چون عذاب ما را ديدند. حتى در حالت مرگ و رجعت [به عالم ديگر] قرار گرفتند، كه خداى تعالى مى فرمايد.

(4) انعام: 158- روزى كه پاره اى از نشانه هاى پروردگارت [پديد] آيد كسى كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود بدست نياورده، ايمان آوردنش سود نمى بخشد ..

اين كه حضرت ايشان «بعضى آيات ربك» را به ظهور حضرت بقية اللّٰه تفسير فرموده اند.

صحيح است زيرا غالب علماى اسلامى اعم از شيعه و سنى فقره سابق الذكر از آيه را به «طلوع آفتاب از مغربش» تفسير كرده اند كه خود يكى از علائم ظهور است.

تفسير الجلالين مى نويسد «و هى طلوع الشمس من مغربها كما في حديث الصحيحين» (جلال الدين محمد بن احمد الحلّى و جلال الدين عبد الرحمن بن سيوطي، تفسير الجلالين، الطّبعة الاولى بيروت

مؤسسة النور للمطبوعات 1416 ص 153 و مختصر تفسير الطبري الطبعة الثانية دمشق 1413 ص 150).

صاحب الميزان در بحث روايى مربوط به اين آيه مى نويسد:

«مسأله طلوع آفتاب از مغرب در روايات بسيارى از طريق شيعه از امامان اهل بيت عليهم السلام و از طريق سنى از جمعى صحابه رسول خدا از قبيل ابو سعيد خدرى و ابن مسعود و ابى هريره و عبد اللّٰه عمر و حذيفه و ابى ذر وارد شده و البته در مضمون آنها اختلاف فاحشى وجود دارد.

نظريه هاى علمى امروز هم انكار ندارد كه ممكن است روزى كره زمين بر خلاف حركتى كه تا آن روز شرقى بوده حركتى غربى كند و يا دو قطب آن تغيير يافته شماليش جنوبى و يا جنوبيش شمالى شود حالا يا بطور تدريج هم چنان كه رصد خانه ها آن را پيش بينى نموده اند يا آن كه يك حادثه جهانى و عمومى جوى اين تحول را يك مرتبه بوجود بياورد. البته همه اين سخنان در جايى است كه كلمه طلوع خورشيد از مغرب در روايات، رمزى در بارۀ سرّى از اسرار حقايق نبوده باشد».

سيد محمد حسين طباطبايى الميزان في تفسير القرآن ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى چاپ سوم تهران كانون انتشارات محمدى 1362- ج 14 ص 3- 284.

مجموعه مقالات، ص: 281

و ما يقال و ما يترأ من ان دنياهم معمورة «1».

فالجواب ان «الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر» «2» وَ لٰا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ «3» و وَ لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ «4».

گذشته از اين

كه مال و منال و عزت و سلطنت و اقتدار از عموم دولتيان فضلا از خصوص فرنگيان، ملك طلق و حق صدق مسلمين است بالاصالة و انّما هى بالعرض و الغصب و السّرقة و النهب و فنون الحيلة و الغيلة و الجبر و السحر سَحَرُوا أَعْيُنَ النّٰاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ «5» و زيد عادية و ظلم و عدوان دولتيان به

______________________________

(1) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و آن چه كه گفته شده كه دنياى آنها آباد و در رفاه هستند.

(2) رسول اكرم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم كنز العمال ح 6081. به نقل از محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه ج 3 ص 318.

(3) آل عمران: 178- و البته نبايد كسانى كه كافر شده اند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم براى آنان نيكوست. فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناه [خود] بيفزايند و [آن گاه] عذابى خفت آور خواهند داشت.

(4) طه: 131- و زنهار به سوى آن چه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط] زيور زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم، ديدگاه خود مدوز. و [بدان كه] روزى پروردگار تو بهتر و پايدارتر است.

(5) الاعراف: 116.

مجموعه مقالات، ص: 282

سوء اختيار مسلمانان افتاده «1» و «ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلّٰامٍ لِلْعَبِيدِ»*- «وَ مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِينَ» «2».

چنانچه كسى تخت و تاج سلطنت و اقتدار مملكت ديگرى را به سوء اختيار يا به قهر و اجبار صاحب ملك به انواع سرقت و غصب و نهب، غارت كند عند العقلا مورد تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ «3» نيست و

نخواهد بود بلكه مورد غلط و مغلطه و قبح ظلم و جور و ستم و عقوبات جهنم [است].

امّا ما قيل مغالطۀ وَ لٰا تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْكِتٰابِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ..

«4» فمن المعلوم من خصوص الاستثناء و نصوص وجوب الجهاد و الهجرة و التبرّى، التخصيص بما قبل التبليغ لإتمام الحجّة

______________________________

(1) مال و منال و عزّت و اقتدار همه حكام جور گذشته از غربى ها اصالتا ملك طلق و حقّ حقيقى مسلمين است و آنان به غصب و سرقت و غارت و از راه خدعه و فريب و زور و اغفال و سحر و فريفتن و تسخير ديدگان مردم و ترساندن و گسترش دشمنى و ستم و سوء استفاده از سوء تدبير برخى مسلمانان بصورت موقت و عارضى بدست آورده اند.

(2) و آن به خاطر چيزهايى است كه خودشان به دست آورده اند و خداوند به كسى ظلم روا نمى دارد و اراده ظلم به جهانيان نيز ننموده است. فقرات ياد شده نكاتى كه نويسنده محترم بخاطر نتيجه گيرى از مطالب سابق الذكر و توجه آيندگان به وضعيت گذشته بيان فرموده اند و از آيات قرآن اقتباس شده است كه اصل آن چنين است.

الف) ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلّٰامٍ لِلْعَبِيدِ* آل عمران: 182، انفال: 51.

اين [كفر] دستاوردهاى پيشين شماست و [گر نه] خدا بر بندگان [خود] ستم كار نيست.

ب) مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ غافر: 31.

و خدا بر بندگان [خود] ستم نمى خواهد.

(3) آل عمران: 26 .. هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى.

(4) عنكبوت: 46- و با اهل كتاب جز به [شيوه اى] كه بهتر است، مجادله مكنيد مگر به كسانى از آنان كه ستم كرده اند.

مجموعه مقالات، ص: 283

و الذكرى.

و اما بعد،

فهو روايات المهاجرة و المجادلة و المقاتلة و يكفيك سورة البراءة و قوله تعالى يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ* «1» .. وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً. «2» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «3».

إلى غير ذلك مما لا يحصى من محكمات الكتاب و السنة الصحيحة الصريحة في وجوب البراءة منهم و اللعن عليهم و وجوب هجرهم و مهاجرتهم و حرمة مجاورتهم و مسافرتهم و موادّتهم و معاونتهم و معاملتهم و شفاعتهم [و] محاورتهم و الرضا ببقائهم مغلطة.

لا يقال هذا التكليف عسر و حرج بل لا يطاق، خارج من الاختيار.

لأنّا نقول:

اوّلا ما في [الاجبار ب] الاختيار لا ينافى الاختيار.

و ثانيا العسر المنفي ما لم يكن بسوء الاختيار و تكليف بالمحال ما لم يكن بسوء الافعال و الّا فلا مانع منه شرعا و عقلا كالمتوسط في الارض المغصوبة فانه مأمور و منهى كما ورد «و من سنّ سنّة سيئة كان عليه وزر من عمل بها» «4» و «من ارتدّ عن فطرة لا يستتاب و هو مأمور بالتّوبة».

فان قلت ما من نبى او وصى من لدن آدم عليه السّلام إلى الخاتم عليه السّلام الّا و معاشرته و مجاورته و مخالطته و مواصلته و محاجته مع الكفار و المنافقين من أمّته

______________________________

(1) توبه: 73- اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير ..

(2) توبه: 123 .. و آنان بايد در شما خشونت بيابند ..

(3) توبه: 23- و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستم كارانند.

(4) بحار الأنوار: ج 71، ص 258.

مجموعه مقالات، ص: 284

و ازواجه و أولاده و اصحابه و اقاربه.

قلت معاشرة

الانبياء و الاوصياء مع هؤلاء ليست الّا من اعظم المحن و جزيل البلاء من باب اتمام الحجة و قطع المحجة و هو من اعظم مراتب الجهاد و لا الوداد كما يشهد عليه سورة البراءة و اللعن عليهم فى كل موقف وقف فيه نبيك صلى اللّٰه عليه و آله و سلم خصوصا في الصلاة و فى قنوت المغرب و الغداة و المأثور من التعقيبات «1»

______________________________

(1) و غير از اينها كه بى شمارند از آيات كتاب محكم الهى و سنت صحيح و صريح نبوى در وجوب بيزارى از آنها و لعن و نفرين به آنها و كناره گيرى و در وى گزيدن از آنها و حرام بودن همنشينى با آنان و مسافرت و دوستى با آن ها و مساعدت و معامله با آنها و نادرست بودن شفاعت آنان و رضايت دادن به بقاء آنها. گفته نشود اين تكليف عسر و حرج مى آورد و خارج از طاقت بشرى و اختيار است زيرا پاسخ مى دهيم كه:

أولا مجبور بودن به اختيار، سلب اختيار نمى نمايد (انسانى كه مجبور است اختيار داشته باشد، آزاد است و از او سلب اختيار نمى شود).

ثانيا عسرى كه در شرع نفى شده، مادامى است كه ناشى از سوء اختيار شخص مختار نباشد و تكليف به محال كه در شرع محال است، نيز هنگامى است كه از سوء عمل خود انسان ناشى نشده باشد. در غير اين صورت هيچ مانعى نه شرعى و نه عقلى از افتادن در عسر و حرج وجود ندارد مانند انسانى كه در زمين غصبى قرار گرفته كه به آن امر و نهى شده است. (از يك طرف قرار گرفتن در زمين غصبى ممنوع است و از

طرف ديگر اگر بخواهد حركت كند و گام بردارد و از زمين غصبى بيرون رود باز تصرف در زمين غصبى است. پس بنا بر اين اجتماع امر و نهى در موضوع واحد محقق شده است كه مى گويند امر و نهى در موضوع واحد محال است ولى بخاطر سوء افعال خودش، خويش را در امر محال انداخته است).

همين طور كه وارد شده است.

كسى كه سنت ناپسندى (بدعت) را بين مردم ترويج نمايد گناه كسى كه به آن عمل مى كند به عهده اوست. و كسى كه از فطرت روى گردان باشد (ارتداد فطرى) توبه اش پذيرفته نشود در حالى كه او مأمور به توبه مى باشد.

پس اگر بگويى هيچ پيغمبرى از آدم عليه السّلام تا خاتم عليه السّلام نبوده و نيست مگر با معاشرت و مجاورت و مواصلت و بحث و استدلال با كفار و منافقين از امّت خويش و زنان و فرزندان و ياران و نزديكان آنان. مى گويم: معاشرت پيامبران و اوصياء با آنان، صورت نپذيرفته مگر در بزرگترين محنت ها و سنگين ترين بلاها از اتمام حجّت و دلائل قطعى و آن از بزرگترين مراتب جهاد است نه دوستى با آنان، همين طور كه سوره برائت و لعن بر آنها در هر جايگاهى كه پيامبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در آن جا لعن مى كرده است خصوصا در نماز و قنوت مغرب و صبح و در تعقيبات وارده از ائمه عليهم السلام شاهد مدّعاست.

مجموعه مقالات، ص: 285

خاتمه

قد تبيّن مما ذكرنا انه كما انّ فرض وجوب الطهارة و الصلاة خصوصا الجمعة و الجماعات الذي هو من اعظم شعائر الاسلام و عمود الدين «ان قبلت قبل ما

سواها و ان ردت رد ما سواها» «1» اذا تعذّر او تعسّر بعض مراتبها تعيّن ساير مراتبها الاخر و لم يسقط التكليف رأسا كما لو تعذرت الطهارة الكاملة تعينت الناقصة كالجبيره او تعذّرت المائية تعينت الترابيه او تعذّرت الصلاة جماعة تعينت الفرادى او تعذّر القيام تعين القعود او تعذر القعود تعين ما دونه من المراتب إلى ان ينتهى إلى الايماء و الاشاره و تعينت المعاونة عند سقوط المباشرة.

كذلك وجوب مراتب الجهاد بل جميع مراتبها العديدة من الكلية

______________________________

(1) صدوق من لا يحضره الفقيه منشورات جماعة المدرسين، قم، الطبعة الثانية ج 1 ص 208 حديث 626 متن حديث در مأخذ ياد شده چنين است و قال الصادق عليه السّلام: اوّل ما يحاسب به العبد الصلاة، فإذا قبلت قبل سائر عمله و إذا ردّت عليه رد عليه سائر عمله.

مجموعه مقالات، ص: 286

و الجزئية من المباشرة و المعاونة باليد و اللسان و الاركان و من المال و الحال و المهاجرة و المجاهدة و التبرّى و البراءة باللعن و الطعن بالقول و الفعل إلى ان ينتهى مراتب الجهاد و إلى مجرد ملكة توطين النفس و الاعراض القلبي، جميع هذه المراتب على كثرتها واجبة و لم يسقط شى ء من مراتبها جميعا مهما أمكن.

و [اذا] فرض تعذّر بعضها و سقوطه فالواجب من مراتب الصلاة و افرادها العديدة احدها الممكن مرتبا لا جمعا بخلاف مراتب الجهاد و افراد العديدة الممكنة فانّها واجبة جمعا و جميعا الّا ما تعذّر فيختصّ هو بالسقوط لا غير بل قد يسقط الصلاة رأسا عن الصبيان و النسوان احيانا و لا يسقط مراتب الجهاد و دفاع الكفار عنهم اذا هجموا على المسلمين و خيف على بيضة الاسلام

كما فى زماننا هذا.

فانه يجب على كافة النّاس حتى النسوان و الصّبيان به جميع مراتبها و اقسامها الممكنة جمعا و جميعا.

لا يقال ما الحكمة و العلة و الفائدة و العائدة في وجوب هذا الجهاد و المجاهدة به جميع مراتبه و اقسامه و أنواعه و افراده حتّى على الصبيان و النسوان مع خوف القتل و نهب الاموال و سفك الدماء و هتك النفوس و الاعراض؟

لأنا نقول لكل حكم من الاحكام التعبدية الالهية مصالح و حكم غير متناهية و فوائد و عوائد غير خفية.

منها اعزاز الدين و تفضيح الكافرين و ابطال المبطلين و حفظ بيضة

مجموعه مقالات، ص: 287

الاسلام و كسر الاصنام و حفظ احكام الحلال و الحرام و اظهار الحق و العدل و الصدق و ابطال الكفر و الظلم و الفسق إلى غير ذلك مما لا يحصى حكمه جلّت حكمته.

و من هذا الباب جهاد آدم عليه السّلام و هبوطه إلى الارض لدفاع ابليس عدو اللّٰه عن ساتر قرب و عزه جلاله، و هكذا جهاد الأنبياء و الأوصياء عليه السّلام إلى ان انتهى إلى جهاد الحسين عليه السّلام و ارث آدم و سائر الانبياء وراثة، و جهاد اصحاب الحسين عليه السّلام «الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السّلام» حتى النسوان و الصبيان لإعزاز الدين و الايمان، و اظهار العدل و الاحسان، و تفضيح الظلم و العدوان، و اتمام الحجة و البرهان، و رفع التهمة و البهتان، و السهو و النسيان، و الخطأ و النقصان، و أراجيف وحي الشيطان من الملك المنان.

و هكذا سيرة جميع الانبياء و الاوصياء و خواصهم «كأبي ذر» و أمثاله مع جميع الأحوال و حسن الافعال و الأقوال، جامعين لجميع مراتب المهاجرة و

المجاهدات في سبيل اللّٰه، لإعلاء كلمة الحق و العدل، و ادحاض الباطل و الجور [1].

عبده عبد الحسين الموسوي

______________________________

[1] ترجمه: از آن چه ذكر كرديم روشن گرديد همين طور كه فرض وجوب طهارت و نماز خصوصا جمعه و جماعات كه از بزرگترين شعائر اسلام و عمود دين است و اگر پذيرفته شود سائر اعمال پذيرفته مى گردد و اگر پذيرفته نشود بقيه اعمال نيز مردود مى گردد، هنگامى كه عذر يا سختى در بعضى از مراتب آن تعيين گردد ساير مراتب انجام مى شود و تكليف بطور كلى ساقط نمى شود. مثلا اگر طهارت كامل ممكن نباشد طهارت ناقص مقرر مى شود مانند جبيره اگر از آب معذور باشد تيمم و اگر از جماعت معذور باشد، فرادى معين مى شود اگر از ايستادن معذور باشد نشستن و اگر از نشستن معذور باشد مراتب پايين تر مقرر مى گردد و به همين ترتيب اجازه داده شده تا به اشاره و ايماء منتهى مى شود و كمك گرفتن معين مى گردد، وقتى كه خود انسان به تنهايى نتواند وظيفه خود را انجام دهد، هم چنين است وجوب مراتب جهاد بلكه تمام مراتب

مجموعه مقالات، ص: 288

______________________________

متعدد آن از كليه و جزئيه از مباشرت و معاونت با دست و زبان و اعضاء و جوارح و مال و حال هجرت و مجاهدت و بيزارى از دشمنان با لعن و نفرين به گفتار و عمل تا اين كه منتهى مى شود به پايين ترين مراتب جهاد به مجرد آماده كردن خود براى مجاهده و روى گردانى قلبى از دشمن در تمام اين مراتب با كثرت و تعدد آن واجب است و در حال امكان و توان هيچ يك از مراتب آن بطور

كلى ساقط نمى شود و اگر در بعضى از مراتب آن عذرى پيش آيد آن مرتبه ساقط گردد و انجام مراتب ديگر آن واجب است. پس در مراتب نماز و اجزاء متعدده آن يكى از مراتب واجب است نه جميع مراتب به خلاف جهاد و اجزاء و اقسام متعدد آن كه همه موارد و مراتب واجب است مگر اين كه عذرى باشد كه فقط آن مرحله ساقط مى شود نه غير آن، بلكه گاهى اصل نماز از كودكان و احيانا زنان ساقط مى شود در صورتى كه اگر بر مسلمانان تهاجم نمايند و ترس از نابودى اساس اسلام باشد، مراتب جهاد و دفاع با كفار از آنان ساقط نمى شود. همين طور كه در زمان ما چنين است.

پس [جهاد و دفاع] بر جميع مردم حتى زنان و كودكان به تمام مراتب و اقسام ممكنه آن بطور تمام و كمال واجب است.

گفت نشود چه حكمت و سبب و فايده و عايده در وجوب اين جهاد و مجاهده به تمام مراتب و اقسام و اجزاء آن مترتب است، كه حتى بر كودكان و زنان هم واجب باشد با ترس از كشتن و غارت اموال و خونريزى و هتك حرمت و ناموس جامعه. زيرا گفتيم كه براى هر يك از احكام الهى عبادى مصالح و فوائد و عوائدى است آشكار كه از آن جمله است عزت دين و خفت و خوارى كافرين و نابودى باطل و حفظ اساس اسلام و شكستن بتها و محافظت احكام حلال و حرام و اظهار حق و صدق عدل و ابطال كفر و فسق و ظلم و .. از چيزهايى كه حكمتهاى آن جليل و غير قابل

شمارش است.

و از اين مقوله است جهاد آدم عليه السّلام و هبوط او به زمين به خاطر دفع ابليس در دور نمودن آدم عليه السّلام از تقرب حق و عظمت و جلال او. همين طور جهاد انبياء و اوصياء تا اين كه منتهى مى شود به جهاد امام حسين عليه السّلام وارث آدم و ساير انبياء و جهاد اصحاب آن حضرت كه در راه او بى دريغ جان فشانى كردند حتى زنان و كودكان به جهت عزت دين و ايمان و اظهار عدل و احسان و خوار نمودن ظلم و دشمنى و اتمام حجت و برهان و رفع تهمت و بهتان و سهو و فراموشى و خطا و نقصان و وسوسه هاى بيهوده شيطان از ملك منان و همين طور است روش همه پيامبران و اوصياء و اصحاب خاص آنان هم چون ابو ذر و مانند او در همه حالات در نيكى اعمال و گفتار به تمام معنى و تمام مراتب مهاجرت و مجاهدت در راه خدا با بالاترين كلمه حق و عدل و رسوايى ظلم و ستم.

مجموعه مقالات، ص: 291

6- احكام قانون ادارۀ بلديه

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 293

مقدّمه [الناشر]

«احكام قانون اداره بلديه» كتاب ديگرى است از علامه مجاهد مرحوم سيد عبد الحسين موسوى لارى قدس سره اين كتاب كه در 29 صفر سال 1326 ه. ق. به خط ميرزا آقا ارسنجانى كتابت و در مطبع اسلاميه شيراز به چاپ رسيده است، حاوى پاسخ به سؤالاتى در زمينه ادارۀ بلديه است.

با توجه به اين كه متن به شيوۀ فنى و متناسب با ادبيات زمان خود نگارش شده، شامل آيات و روايات مستند احكام و نيز اصول و قواعد استنباط مى باشد و علاوه بر آن از لغاتى سود جسته كه در موارد زيادى در نگارش امروز نامأنوس است. خصوصيات فوق مطالعه و فهم مطالب را براى دانشجويان و جوانان علاقمند و ديگر خوانندگان با فرهنگى كه سابقه حضور در حوزه و آشنايى با مباحث اصولى و فقهى را ندارند دشوار مى سازد.

بر اين اساس تلاش شد با توجه به بضاعت مزجات علمى و وقت اندكى كه در اختيار بود به روان سازى فهم مطالب پر محتوايى كه از سوى آن علامه مجاهد نگاشته شده كمك شود. اين توضيحات در قالب پى نوشت (و يا پاورقى) متن تنظيم شده و شامل توضيح برخى از مباحث اصولى، ارائه نشانى آيات و نهايتا ترجمه فارسى برخى لغات و روايات بكار رفته در متن مى باشد.

با تشكر از زحمات جناب آقاى دكتر جمشيد جعفر پور، اميد است اين تلاش مختصر به آشنايى بيشتر اهل معرفت و نسل نو با چهره پر فروغ علمى آن مجاهد كمكى كرده باشد.

هيئت علمى كنگره

مجموعه مقالات، ص: 295

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم

سؤال: احكام قانون ادارۀ بلديّه چيست؟

جواب: كليّة «1» ادارۀ بلديه عبارت از كليۀ دفع مفاسد و جلب منافع و

مصالح بلديه است ولى بر وجه مشروعيت عدل و احسان نه بر وجه بدعت و ظلم و عدوان و قياس «2» و استحسان «3» كه فارق بين اهل كفر و ايمانست.

______________________________

(1) در پاسخ به سؤال احكام قانون اداره بلديّه، مرحوم مصنف ابتدا جهتگيرى كلى حكومت را بيان مى فرمايد كه عبارت از دفع مفاسد و جلب منافع مملكت باشد و مبناى مشروعيت احكام صادره از سوى حكومت را رعايت عدالت و احسان مى داند و از هر گونه بدعت و استقرار شيوه هاى جديد و غير معمول و توأم با ظلم و ستم كارى نهى مى كند.

در تفصيل مطالب كلى فوق، ابراز مى دارد كه زيبا سازى شهرها و آراسته گرداندن ظاهر مملكت تمام وظيفۀ حكومت نيست بلكه از مسئوليتهاى ابتدايى نظام است. وظيفۀ اصلى حكومت اسلامى زمينه سازى رشد و تعالى روحى و بازسازى معنوى و آراسته گرداندن درونى شهروندان است كه اين مهم از طريق مبارزه با منكرات در مصاديق متناسب هر زمان صورت مى گيرد.

(2) قياس: از منابع اجتهاد در فقه اهل سنت، بويژه نزد حنفيان است و عبارت است از تسرى حكم از قضيه معلوم به قضيه مجهول بخاطر مشابهتى كه بين دو قضيه وجود دارد.

اركان قياس عبارتند از: 1- اصل (قضيه معلوم). 2- فرع (قضيه مجهول). 3- جامع (وجه شبه). 4- حكم (حكم قضيه معلوم كه به قضيه مجهول سرايت داده مى شود).

(3) استحسان: از منابع اجتهاد در فقه اهل سنت بويژه نزد مالكيان است و مشهورترين تعريف آن چنين است: حكمى كه به ذهن مجتهد خطور مى كند و او آن را به عقل خويش نيكو مى شمارد ولى از ارائه دليلى براى آن ناتوان است.

مجموعه مقالات، ص:

296

و اما جزئياتش منحصر نيست در آن چه توهم شده از مستحبات رفع كثافات و قذارات خبيثه منفّرۀ طبع از فضلات بول و غايط و جيف اموات و حيوانات و كنايس و مزابل و مذابح معفنه اهويه و مياه محدثه امراض بلكه اهم و الزم و اوجب رفع كثافات و نجاسات حديثه معنويه است از شوم مى شوم اعمال قبيحه و معاصى فضيحه فواحش و مسكرات و خمور و قمار و غنا و مغنيات و طبول و دفوف و ساز و نقّاره و مرقصات از مناهى و ملاهى و معاصى و منكرات معفّنه مياه و اهويه «1» و محدثۀ امراض مهلكه طاعون و وباء و آبله و بلاء و قحط و غلاء و خسف و زلازل «2» و عناء به اضعاف مضاعف «3» قذارات و نجاسات خبيثه و حديثه بول و غايط و جنابت چنانچه فرموده ذٰلِكَ بِمٰا عَصَوْا وَ كٰانُوا يَعْتَدُونَ* «4» فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خٰاوِيَةً بِمٰا ظَلَمُوا «5» فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ «6» و «حق على اللّٰه ان لا يعصى في مكان إلّا و اظهرته الشمس».

چنانچه حجر الاسود و تلألؤ بياض و نورش از جهات اربع ممتدّ بحدود حرم بود و از مس و استلام عصات «7» تار و تاريك و سياه شده و چنانچه بيت

______________________________

(1) مياه و اهويه: آبها و هوا.

(2) غلاء و خسف و زلازل: گرانى و فرو رفتن در زمين و زلزله ها در چند مورد اخير مرحوم مصنف به تأثيرات تكوينى و شيوع و نزول انواع بلاياى طبيعى در اثر گسترش منكرات و بى بند و بارى اشاره نموده است.

(3) عناء به اضعاف مضاعف: سختيهاى چند

برابر.

(4) بقره/ 61.

(5) نمل/ 52.

(6) نساء/ 160.

(7) استلام عصات: دست ماليدن نافرمانان.

مجموعه مقالات، ص: 297

المقدس شكايت بحق تعالى نمودن كه من مطاف و مدفن و مسجد پيغمبرانم و بخت نصر مرا خراب و مزبله كرده، وحى رسيد كه اين كفّارۀ رفت آمد فسقه و فجره است بر روى تو و طريق رفع نجاسات خبثيه و حدثيه «1»، به آب و جاروب و وضوء و غسل و تيمم است.

و امّا نجاسات و قذارات معاصى و منكرات كه بامر بمعروف و نهى از منكر و اجراء حدود شرعيّه و مجازات الهيّه و تعزير و نفى و تبعيد عصات و معاصى به توبه و انابه و تطهير به تكفير و كفاره و استتابه از شوم مى شوم و لوث نجاست مسريه مهلكه منكرات، نه اين كه بابن بهانه احداث بدعت و مزيد علّت ظلم و معصيت راه دارى و سرانه بر ملّاك و املاك و دكاكين و خانه و تذكره و بليت و قرنطينه و ساير بدايع وحشيانۀ شر خيز و كفر آميز فساد و افساد و منفره عباد و مخربه بلاد رفع فاسد به افسد.

و امّا جلب منافع بلديّه نه اينست كه كه اسباب تأمين و تسكين از ملاهى و مناهى و قهوه خانه و قمارخانه و خمور و فجور و وافور و مغنيات و ساير منكرات فراهم آوردن براى معاصى و عصات، بلكه بناى قناطر و مساجد و مدارس و حمّامات و توسعۀ طروّ و شوارع و مشارع و مغاسل و مدافن اموات و مطاحن و آبار «2» و قنوات و موقوفات و ساير مصالح معاش و معاذ از ماكولات و مشروبات و ملبوسات و منسوجات

و تسعير غلّات «3» ولى بنحو مراضات

______________________________

(1) نجاسات خبثيه و حدثيه: آلودگيهاى ظاهرى و معنوى.

(2) مطاحن و آبار: آسيابها و آب انبارها.

(3) تسعير غلات: قيمت گذارى غلات، اساسا بحث قيمت گذارى كالاها توسط حكومت در زمان كمبود عرضه و فراوانى تقاضا در فقه مطرح مى شود. برخى از فقهاء مطلقا، با توجه به مالكيت فروشنده بر كالا، قيمت گذارى را مجاز نمى دانند.

مجموعه مقالات، ص: 298

و مشروع نه به جور و زور كه دأب و ديدن «1» جائرين است و از ممرّ حلال نه حرام و از يد و سوق مسلمين نه از اسئار كفار «2» كه اصل، صحّت و طهارت و تذكيه و حلّيت دريد و سوق آنها نيست بلكه، عكس و ضدّش هست علاوه بر مفاسد و مضار و ضرر و ضرار اسئار كفّارى كه سوء العادات احياء و اموات ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ «3» شده و امّا محلّ و مدخل اين مخارج و مصالح عامّه مسلمين كه معين از ممرّ حلال وجوه بيت المال مشروع و نه از مال حرام موضوع بر نفوس و اموال مسلمين كه بناء بدعت و عادت و اذيت و مزيد علت دفع الفساد بالأفسد از هر جهت نهاده اند لا وفّقهم اللّٰه.

سؤال: چه مى فرماييد در طهارت و نجاست و حلّيت و حرمت مثل قند

و چاهى «4» و نفط و شمع و جلود و جوهريّات و ساير منسوجات و مصنوعات بلاد كفره؟

جواب: أولا چنانچه «سؤر المؤمن شفاء من سبعين داء» كذلك سؤر الكافر داء، أيّ داء و ليس له دواء، أسوأ الأسواء، سريع الفناء، مشحون بالبلاء و العناء، و الطاعون و الوباء، موجب للفساد وَ شٰارِكْهُمْ فِي الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلٰادِ «5»

______________________________

(1) دأب و ديدن:

عادت و شيوه

(2) اسئار كفار: اسئار جمع سؤر به معناى نيم خورده و باقى مانده غذا مى باشد.

(3) روم/ 41.

(4) چاهى: چاى.

(5) بني اسرائيل/ 64.

مجموعه مقالات، ص: 299

و النقصان و الخسران، و ضعف الايمان.

و ثانيا اصل و امارة «1» از يد و سوق مسلمين از اصول مقرره شرعيه براى شاك در طهارت و حليت و تذكيه و صحّت اسئار كفّار نيست شرعا بلكه اصول مقرّره در آنها منتج عكس و ضدّ است شرعا.

و ثالثا علم عادى از تواتر قرائن قطعيّه است كه آن مصنوعات خارج از يد و عمله و اسباب و آلات و چروخ و كارخانه هاى خاصه مخصوصه كفره و مباشره با رطوبت و نجاسات آنهاست لا غير و هو من الحرام البين و بر فرض شبهه «2»، شبهه

______________________________

(1) اماره: نشانه، در اصطلاح فقهى امارت به نشانه هايى اطلاق مى شود كه موجب ظنّ مى شوند و از سوى شارع به عنوان كاشف از واقع معتبر شمرده شده اند. در بارۀ امارۀ يد بطور مختصر بايد گفت منظور از «يد» داشتن تسلط بر شى ء و تصرف در آن است. اگر كالايى را در اختيار فردى ببينيم ولى نسبت به مالكيت او بر آن شك داشته باشيم بايد به حكم امارۀ يد، معتقد شويم آن كالا متعلق به او است.

اماره «سوق مسلمين» به اين معنا است كه اگر از بازار مسلمانان كالايى خريدارى شود اما نسبت به طاهر بودن آن و يا حلال و قابل مصرف بودن آن شك پيدا شود، مسلمانان بودن فروشنده اين اطمينان را بوجود مى آورد كه اين جنبه ها را رعايت كرده است.

(2) شبهه: اشتباه، در اصطلاح اصول فقه شبهه به دو دسته تقسيم مى شود:

شبهۀ محصوره و شبهۀ غير محصوره. منظور از شبهۀ محصوره آن است كه تعداد مواردى كه بين آنها شك پيش آمده محدود و عادتا قابل اجتناب مى باشند مانند آن كه در نجس شدن يكى از دو فرض منزل شك پيدا شود در اين صورت بايد احتياط كرد و بر هيچ كدام نماز نخواند.

شبهه غير محصوره يعنى تعداد موارد به اندازه اى زياد است كه اجتناب از همۀ آنها عقلايى نيست. مانند آن كه يقين داشته باشيم مغازه اى در شهر اجناس مسروقه را به فروش مى رساند.

اگر براى اجتناب از خريد كالاى مسروقه از هيچ مغازه اى خريد نكنيم دچار عسر و حرج مى گرديم لذا در اين موارد احتياط واجب نيست.

مرحوم مصنف مى فرمايند حتى اگر به نجس بودن كالاهاى وارداتى از بلاد كفر يقين هم نداشته باشيم حد اقل شبهه آن وجود دارد و با توجه به اين كه در مصرف نكردن كالاهاى وارداتى، كه اقلام آن محدود است، حرج و سختى فراوانى وجود ندارد لازم است از خريد و مصرف آنها اجتناب نمود.

مجموعه مقالات، ص: 300

محصورۀ واجب الاجتناب است نه غير محصوره و عسر حرج در اجتناب از آنها نيست بر فرض كه باشد از سوء اختيار منفى نيست كالمتوسّط عمدا في الارض المغصوبة «1» كه مكلّف به تكليف ما لا يطاق، خروج از غصب و عدم غصب، كالمجنب عمدا با علم بتضرر و تعسّر استعمال آب سرد كه منصوص است تحمل آن ضرر و عسر.

______________________________

(1) كالمتوسط عمدا في الارض المغصوبة اشاره است به بحث مفصّلى در اصول فقه با عنوان «اجتماع امر و نهى».

مختصر بحث اين است كه آيا قابل تصور است كه شارع در يك

زمان از مكلف هم انجام كارى را طلب كند و هم ترك آن را؟ مانند آن كه فردى بدون اجازه قدم به زمين و ملك ديگرى بگذارد و در آن به پيشروى بپردازد.

اين عمل او غصب و حرام محسوب مى شود. اگر اين فرد آن قدر به پيشروى ادامه دهد كه خروج از آن مستلزم وقت زيادى است و اين فرد بخاطر آورد كه نمازش را نخوانده و خورشيد در حال غروب كردن است.

از يك طرف به او امر مى شود كه بايد نماز بخواند و از سوى ديگر نماز خواندن مستلزم تصرف بدون اجازه در ملك ديگران است كه از آن نهى مى شود.

در اين گونه موارد از آنجايى كه اين مضيقه و گرفتارى بدليل عمل اختيارى اين فرد پديد آمده و با دست خود به اين مخمصه دچار شده حكم مى شود كه نماز خواندن او صحيح نيست و مانند كسى است كه عملا نماز را نخوانده است فقها در اين مورد مى گويند:

«الامتناع بالاختيار لا ينافى الاختيار» يعنى كسى كه به اختيار خود و از ابتدا انجام واجبى را بر خود ممنوع و غير ممكن بگرداند مانند آن است كه به اختيار خود آن واجب را ترك كرده است.

مرحوم مصنف مى فرمايند اگر مسلمين از ابتدا به جاى توليد و مصرف كالاهاى مورد نياز خود در داخل، به خريد از سرزمينهاى كفر اقدام كنند و آن قدر در اين وابستگى پيشروى كنند كه مصرف نكردن كالاى خارجى موجب عسر و حرج گردد در خريدن كالاى خارجى معذور نيستند زيرا با دست خود، خود را به اين وضع دچار كرده اند.

مجموعه مقالات، ص: 301

چنانچه چهل سال قبل حاجى ملّا

على كنى در رساله علميّه و حاجى ميرزا حسين نورى در كتاب دار السلام افسوس افسوس خورده بر مسلمين و اسلام از سوء اقتحام «1» در اين شبهات نجاست و حرام كه فتح اين باب از ظلام و حكام و مداهنه انام و عوام و من جمله امور حسبيه «2» و واجبات كفائية سد و انسداد باب اين مفاسد كليّه است از اهل اسلام و الّا فعلى الاسلام السلام.

سؤال: بيع و شراء و تعاطى «3» اسباب آلات ملاهى و مناهى و منكرات جايز است يا نه؟

جواب: به اتفاق نصوص و فتاوى حرام و معصيت است از هر جهت صنعت و اجرت و حفظ و محافظت و اعانت و رضا و محبت اسباب و الات لهو و لعب و قمار و دف و ساز و طبل و نقاره و مزمار و ماشى «4» و ريش تراشى و صور مصوره ذى روح و لو غير مجسمه و لو به عكس عكاس باشد و كتب ضلال فلاسفه و بابيّه و شيخية و صوفيّة و عامّة مثل احياء علوم عزالى و محى الدين بن عربى و كتب محرفه و تورات و انجيل و زبور و علوم باطله مثل نجوم و رمل و جفر و عدد و فال و مشّاقى «5» و غنا و موسيقى و اشعار باطله مثل صوفيه و مثنوى و يغمى و حافظ و قاآنى و قوانين باطله مبنى بر قياس و استحسان و مصالح مرسله «6» و اجتهاد در

______________________________

(1) اقتحام: فرو افتادن، مبتلا شدن.

(2) امور حسبيه: امورى كه براى گردش كار جامعه لازم است و شارع به ترك آنها از سوى همه افراد جامعه رضايت ندارد.

(3) تعاطى: خريد و فروش كه در آن صيغۀ «بعت» و «اشتريت» جارى نشود.

(4) ماشى: ماشين،

منظور ماشين ريش تراشى است.

(5) مشّاقى: كيمياگرى.

(6) مصالح مرسله: از منابع اجتهاد در نزد اهل سنت و داراى دو قسم است:

مصالح مرسله به معناى خاص يعنى دادن حكمى بر اساس مصلحت سنجى براى پديده هايى كه در شرع براى آنها حكمى بيان نشده است.

مصالح مرسله به معناى عام يعنى دادن حكم بر اساس مصلحت سنجى هر چند براى آن موضوعات حكمى مخالف در كتاب و سنّت موجود باشد.

مجموعه مقالات، ص: 302

مقابل نص مثل مذاهب عامه و قوانين فرانسه و عثمانيه و كفره و جائرين فسقه و اباليس انگليس و آخر تابع لهم على ذلك.

و ساير اسباب مفاسد و ملاهى و مناهى به هر جهت از جهات معونات و تقلبات و حمايات و محافظات و لو به معونات عقود و ايقاعات كه مقدمه وصول و ايصال به هر يك از اين محرّمات و ملهيات باشد محكوم بحكم ذى المقدّمۀ محرّمه است «1» بلكه غايات مترتبه بر هر يك از اين محرمات مثل مقدمات حرام، حرام است از باب ملازمه عقليّه بين حرمة الشى ء و حرمة غاياته و مقدّماته و عموم نصوص وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ «2» و ساير نصوص تحف العقول «3»، و غيرها كه صحيح و صريح در عموم حرمت است مطلقا و لو در عروسى و عزاء يا در مقام بكاء و ابكاء.

______________________________

(1) مقدمه محكوم به حكم ذى المقدمه محرّمه است: بحثى است در اصول فقه در دو جهت، يكى آن كه اگر چيزى واجب باشد آيا مقدمات آن كه در شرع به وجوب آنها تصريح نشده خود داراى چه حكمى است؟

كه برخى مقدمه را واجب شرعى و برخى ديگر واجب

عقلى مى دانند. بحث دوم آن است كه اگر عملى حرام باشد مقدمات آن كه در شرع حكمى برايش بيان نشده داراى چه حكمى است؟ برخى از اصوليين مقدمات را هم في نفسه حرام مى دانند و برخى ديگر مقدمات را تا زمانى كه منجر به ارتكاب حرام نشده مباح دانسته اند اين بحث در اصول اهل سنت زير عنوان «سد ذرايع» مطرح مى شود.

(2) مائده/ 2.

(3) تحف العقول: كتابى است در حديث شيعه كه در آن احاديث به تفكيك معصومين آمده است اين كتاب را علامه حرّانى تدوين كرده است.

مجموعه مقالات، ص: 303

سؤال: چه مى فرماييد در بعض اخبار جواز دف و غنا و اجرت مغنّيه در عروسى و عزاء و ختان و بكاء و ابكاء

مثل «اعلنوا النّكاح بالغربال» «1» «الفصل بين الحلال و الحرام بالدّف» و «اختتن إبراهيم نفسه بعد ثمانين سنة بالدّف» «2» و «ليس منّا من لم يتغن بالقرآن» «3» و «لا بأس بأجرة المغنّية في الأعراس» «4».

جواب: اين قسم از اخبار بحسب قواعد جرح و تعديل، صيارفه اخبار تقيه و شاذ نادره ضعيفة السند و الدلاله بلكه از اراجيف عامه سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ* «5» مأخوذه از كتب ضالت محرمه تورات و انجيل و معارض به اصح و اصرح و اشهر و اظهر و اوفق بكتاب و سنت و ابعد از تقيه و موافقت عامه فافهم وَ اسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ «6».

سؤال: چه مى فرماييد در حكم حلق لحيه «7» و محاسن تراشى؟

جواب: حلق لحيه و محاسن از دأب مجوس و يهود [است] و اول مبدعين آن در اسلام معاويه و مسوخ بنى مروان و اخر تابع لهم من اهل هذا الزمان تجاهر به فسق و حرمت و مخالف نصوص كتاب و سنت و محاسن صورت و سيرت اهل

______________________________

(1) اعلنوا النكاح بالغربال حديثى است كه در سنن ابن ماجه از كتب معتبر حديث اهل سنت وارد شده.

غربال به معناى الك است كه براى بيختن آرد بكار مى رود و در اين حديث به معناى دايره مى باشد.

(2) بحار 12/ 10 ح 25.

(3) بحار 79/ 255 ح 5.

(4) وسائل 17/ 121 ب «15».

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 303

(5) مائده/ 42.

(6) شورى/ 15.

(7) حلق لحيه: تراشيدن ريش.

مجموعه مقالات، ص: 304

شرع و ملت.

چنانچه معصوم فرموده «حلق اللّحية مثلة و فيه الدية» «1» و «حفّوا الشوارب و أعفوا اللحى و لا تشبّهوا باليهود و المجوس» «2»

«و انّ قوما فتلوا شواربهم و حلقوا لحاهم فمسخوا» «3» «ثلاثة لا يكلّمهم اللّٰه يوم القيامة و لا ينظر إليهم و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم الناتف شيبه، و الناكح نفسه، و المنكوح في دبره» «4».

إلى غير ذلك از نصوص متواتره صحيحه صريحه در حرمت و مسوخيت و تغيير محاسن صورت و سيرت اسلام.

سؤال: آيا حلق جزء از تحت محاسن يا فوق عارض حكم كل دارد يا نه؟

جواب: جزء تابع كل است كلية چنانچه هر مويى از مواضع غسل و وضوء و تيمم واجب التطهير و محرم الترك من باب تبعيت و جزئيت، هم چنين هر مويى از محاسن لحيه واجب الاحترام و محرم الحلق است خصوصا در احرام.

______________________________

(1) وسائل 2/ 118 ب «67». تراشيدن ريش در حكم مثله كردن است و بايد براى آن ديه پرداخت.

(2) وسائل 2/ 118 ب «67». سبيلها را كوتاه كنيد و ريش را فرو گذاريد و خود را به يهوديان و زرتشتيان شبيه مسازيد.

(3) كافى 1/ 346 ح 3. گروهى كه سبيلها را تاب دادند و ريشهاى خود را تراشيدند مسخ شدند.

(4) بحار 76/ 106 ح 1. خداوند با سه دسته در روز قيامت سخن نمى گويد و به آنها توجه نمى كند و آنها را پاكيزه نمى گرداند و آنها داراى عذاب دردناك هستند: آن كه به خود ارضايى (استمناء) مى پردازد، و آن كه با او عمل شنيع لواط انجام مى گيرد.

مجموعه مقالات، ص: 305

و چنانچه حلق لحيه حرام است به هم چنين نتف و قرض «1» به مقراض و آلت ماشى يا اطلاء يا دوا بلكه استعمال دوايى قبل از ظهور لحيه كه مانع باشد از بروز لحيه ايضا حرام است بتنقيح المناط «2» القطعي و عموم قاعده كليّه «كلّما زاد و

نقص عن الخلقة الأصلية فهو عيب» «3».

سؤال: چه مى فرماييد در حكم عادت به وافور و ترياك و قهوه و تنباك؟

جواب: اعتياد به كليۀ دوا در موقع غذا بالعكس اسراف و تبذير و ملاهى و مناهى و تضيع عمر و مال و ضرر و اضرار و فساد و افساد است از هر جهت چنانچه فرموده و إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ* «4» وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ «5» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كٰانُوا إِخْوٰانَ الشَّيٰاطِينِ «6» خصوصا وافور كه مزيد خشكى دماغ و فتور و ضعف عقل و قصور و سكر خفى و كسور و المعتاد غير معذور و ان كان في ترك العادة غير مقدور لان الاضطرار بسوء الاختيار في حكم الاختيار «7».

______________________________

(1) نتف و قرض: كندن و چيدن.

(2) تنقيح المناط: بدست آوردن علت صدور يك حكم شرعى بطور قطع و تسرى آن حكم به ساير مواردى كه آن علت در آنها وجود دارد. اكثر اصوليون شيعه تنقيح مناط را از قياسى كه از آن نهى شده استثناء مى دانند.

(3) كلّما زاد او نقص عن الخلقه الاصليه فهو عيب: هر تغييرى كه شى ء را از حالت طبيعى و معمولى آن خارج سازد عيب محسوب مى گردد. به اين قاعده در كتب بيع در مبحث خيار عيب استناد مى شود.

(4) انعام/ 141.

(5) غافر/ 43.

(6) اسراء/ 27.

(7) الاضطرار بسوء الاختيار فى حكم الاختيار: نگاه كنيد به شماره 21.

مجموعه مقالات، ص: 306

سؤال نظر اجنبى با اجنبيّه و بالعكس جايز است يا خير؟

جواب: نظر هر يك از اجنبى با اجنبيه و بالعكس و لو بغير ريبه حرام بعموم قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ «1» وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ «2» خصوصا به اشعار سياق وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ بلكه اجماعات منقوله «صوت المرأة عورة» «3» و منصوص «لا يجوز للمرأة أن تكلّم الأجنبى الّا بخمس كلمات في الضرورة» «4» وَ الْقَوٰاعِدُ

مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ «5» و من خطبة في نهج البلاغة، چنانچه جواهر از محقق در معتبر نقل فرموده «لا يستحب للنساء زيارة القبور حتّى المشاهد، بل يحرم عليها» «6» امّا چه جائى كه در مجالس و مساجد و شوارع و اسواق مزاحم و مزاحمه اجانب نمايند بدون ضرورة مسوغه اين هم از انكر منكرات منهيّه واجب النّهى است بر عموم مكلّفين.

سؤال: چه مى فرمايد در جواز تداوى مرض به خمر يا حفظ نفس محترمه

______________________________

(1) نور/ 30.

(2) نور/ 31.

(3) عورة: آن چه بايد پوشيده شود و صوت المرأة عورة يعنى صداى زن نيز بايد از نامحرم مخفى نگاه داشته شود.

(4) ترجمه: براى زن جز در مواقع ضرورى كه مى تواند تا 5 كلمه با مرد نامحرم سخن گويد: در مواقع عادى سخن گفتن جايز نيست. البته بجز زنهاى مسنى كه ديگر اميد ازدواج ندارند كه براى آنها ايرادى ندارد لباسهاى روى خود را كنار بگذارند.

(5) نور/ 60.

(6) براى زنان رفتن به سر قبر مستحب نيست حتى اگر زيارت قبر ائمه و مشاهد شريفه باشد بلكه بر آنان حرام است.

مجموعه مقالات، ص: 307

از تلف به خمر در صورت اضطرار يا انحصار؟

جواب: از جمله خطا و اشتباه بعض متفقه است تجويز حفظ نفس بلكه تداوى مرض در صورت اضطرار يا انحصار حفظ و تداوى به خمر بعموم «لا ضرر و لا ضرار» «1» «و الضرورات تبيح المحظورات» «2» فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَلٰا إِثْمَ عَلَيْهِ «3» و عموم «رفع عن أمّتي تسعة: فمنها ما اكرهوا عليه و ما اضطروا اليه» «4» وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «5» يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لٰا يُرِيدُ بِكُمُ

الْعُسْرَ «6».

إلى غير ذلك از عمومات مخصّصه حرمت محرّمات بغير صورت اضطرار و تعسر و اعسار چرا كه تمام اين عمومات مبيحه، مخصّص و محكوم نصوص «ما جعل اللّٰه في الخمر شفاء» «7» و نواهى منع از تداوى و معالجه مرض و معالجه

______________________________

(1) بحار 2/ 276 ح 27. ترجمه: در اسلام ضرر و ضرار نيست. «لا ضرر» يكى از قواعد بسيار مهم فقهى است كه مستند آن حديث پيامبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در قضيه مزاحمتهاى سمرة بن جندب مى باشد.

(2) ترجمه: در مواقع ضرورت منعها بر داشته مى شود. قاعده اضطرار نيز از قواعد مهم فقهى است كه براى اطلاع از مقدار دلالت قاعده بايد به كتابهاى قواعد فقهى مراجعه كرد.

(3) بقره/ 173.

(4) بحار 2/ 280 ح 47. رفع عن امتى تسعه حديث معروفى است از پيامبر كه به «حديث رفع» مشهور است. در اين حديث پيامبر به برداشتن مؤاخذه و مجازات امت اسلام در 9 عمل بشارت داده است يكى از آنها ارتكاب عمل خلاف در صورت اجبار و ديگرى در صورت اضطرار است.

(5) حج/ 78.

(6) بقره/ 185.

(7) وسائل 25/ 348 ب «20».

مجموعه مقالات، ص: 308

موت به خمر و حرام و «ان في كلّ شي ء تقية إلّا في الخمر و الدّماء» «1» [هستند] چرا كه اين عمومات حاكم و مخصص عمومات لا ضرر است «2».

بلكه علاوه بر خروج خمر و حرام از عمومات نفى و ضرر و عسر و اضطرار به خروج حكمى و تخصيص، خارج است به خروج موضوعى و تخصص، به اين كه فرض اضطرار و انحصار به خمر فرض غير عادى است با وجود ابدال عديده محلّله

و محرّمه غير خمر كه مساوى با خمر است در خاصيت و طبيعت و لو دم مسفوح و لحم خنزير و بول و غايط حرام گوشت باشد كه بدل مقدم بر خمر است شرعا چرا كه حرمت خمريّه فوق حرمت سائر محرّمات است.

و چنانچه ابدال محلله هر حرامى مقدّم بر آن حرام است عند الدوران به هم چنين ابدال محرّمه خمر از هر حرامى و لو بول و غايط نجس العين باشد مقدّم بر خمر است شرعا عند الدّوران.

لهذا استحلال خمر در فرض اضطرار و انحصار ناشى از اغماض و چشم پوشى از تخصيص يا تخصص عمومات نفى ضرر و عسر و اضطرار است

______________________________

(1) وسائل 25/ 351 ب «22».

(2) مرحوم مصنف در اين مقام به ارائه نظريه اى اصولى پرداخته كه جالب توجه و دقت مى باشد و آن اين كه در تعارض دليل لا ضرر و دليل حرمت خمر، دليل حرمت خمر مقدم و حاكم بر دليل لا ضرر مى باشد يعنى آن قانون كلى كه در صورت ضرورت و اضطرار، ارتكاب محرمات را جايز مى كرد شامل خمر نمى شود و اين بدان خاطر است كه با توجه به شدّت معنى كه در ادله در شرب خمر وجوب دارد. دليل لا ضرر نمى تواند حكم حرمت را از خمر بردارد يعنى شرب خمر از حكم لا ضرر استثناء مى باشد و در اين تعارض دليل حرمت خمر اقوى و مقدم مى باشد. سپس مرحوم مصنف به لحاظ صغروى و موضوعى نيز نمى پذيرد كه ممكن است صورتى در خارج تحقق پيدا كند كه يك بيمارى منحصرا با خمر مداوا شود يعنى اين كه موضوع خمر از دليل لا ضرر موضوعا و

تخصّصا خارج است.

مجموعه مقالات، ص: 309

بخصوص و حكومة «ليس في الخمر شفاء و لا تقية» و «انّه لو وقعت قطرة من الخمر في بحر، ثمّ جفّ البحر و نبت عليه نبات، فرعاه شاة ثم اشتبه الشاة في قطيع غنم لم آكل من لحم ذلك القطيع قطّ» «و شارب الخمر عروس الشيطان».

يعنى ملوطه و «انّه امّ الفساد و يورث الدياثة» «1» يعنى مورث ديوثى و نيل محارم و نهى عن تزويجه و انّه ليس بكفؤ.

سؤال: چه مى فرماييد در آيۀ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ «2»؟

جواب: چون كه اوّل بعثت مردم منهمك در داب و عادت جاهليت و ادمان در خمر و ميسر [بودند] بلكه معنى تاجر در جاهليت بياع الخمر، مثل تاجر حال كه حمل و نقل قند و چاهى و تنباك است. لهذا حكمت حكيمانه مدارات و كجدار و مريض و مصلحت حاليّه خير انگيز «كلّم النّاس على قدر عقولهم» «3» وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلّٰا بِلِسٰانِ قَوْمِهِ «4» و سياسات مدنية، تدريج در بيان تكاليف و معالجات امراض به اندازۀ حاجت و استعداد و قابليّت، مانع از بيان واقعى دفعى [بوده] و مقتضى تا خير اصل بيان تا وقت حاجه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ به جواب قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ [است] يعنى منافع زعميه موهومه انحصار تجارات و ملهيات به خمر و ميسر كه قمار است مثل

______________________________

(1) بحار 88/ 24 ح 1.

(2) بقره/ 219.

(3) بحار 1/ 85 ح 7.

(4) إبراهيم/ 4.

مجموعه مقالات، ص: 310

خطاب عقاب خيز جهنّمى بقوله ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ «1» يعنى بحسب زعمك الفاسد و قوله تعالى رَأىٰ كَوْكَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي «2» از باب مدارات الجاهل تخطئة لجهله او مقدمة

لرفع جهله، پس از آن مدارات تدريجى، منع في الجمله از خمر در اوقات خصوص صلاة فرمود بقوله تعالى لٰا تَقْرَبُوا الصَّلٰاةَ وَ أَنْتُمْ سُكٰارىٰ «3» پس از مدتى كه ترك ادمان خمر در خصوص وقت صلاة سهل و آسان شد، حكمة حاجة مقتضى منع مطلق بيان مفاسد كلّيه آن فرمود به آيۀ رابعه وافيه إِنَّمٰا يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ «4».

سؤال: چه مى فرماييد در حليّت خمر قبل از اسلام؟

جواب: اين اشتباه ايضا ماخوذ است از مغالطه شعريات بريد است استحلال را به حلّيت و تشريع را به مشروعيت و بدعت را به ملّت «5» چيزى كه مشروع و ملت يهود و نصارى بوده مثل ضرب ناقوس و استقبال مشرق و مغرب بخلاف خمر و نكاح محارم كه در هيچ شرعى از شرايع مشروع و حلال و ملّت نبوده بلكه تشريع و استحلال جهّال در كتب محرفه بدعت شده.

سؤال: چه مى فرماييد در صحّت و فساد و حليّت و حرمت و طهارت و نجاست افعال و اعمال و اقوال صادره از يد و سوق مسلمين

از مثل عقود و طلاق

______________________________

(1) دخان/ 49.

(2) انعام/ 76.

(3) نساء/ 43.

(4) مائدة/ 91.

(5) ملت: آئين، كيش.

مجموعه مقالات، ص: 311

و ساير ايقاعات و ذبايح و مناكح «1» و تطهير متنجسات و تغسيل اموات و عقد مطلّقات «2» و فراغ ذمه از وكالات و وصايات و ولايات و نيابات و عبادات و استحقاق اجرت و اسقاط ما في الذمه از ديون و عبادت؟

جواب: اعتبار هر يك از اصول مقررۀ شاك، مثل اصالت طهارت و حلّيت «3» منوط و مشروط است بعدم معارضه بمثل يا به اقوى، مثل ظاهر كه مقدم بر اصل است «4» و استصحاب نجاست و حرمت و عدم تذكيه كه مقدم بر اصل

______________________________

(1) ذبايح و مناكح: ذبح حيوان حلال گوشت و ازدواج.

(2) عقد مطلّقات: ازدواج با زنانى كه طلاق داده شده اند.

(3) اصالت طهارت و حليت: به هنگام شك در استفاده از يك شى ء، نيازمند مبنا و بسترى هستيم كه تا زمانى كه يقين حاصل نشده، شى ء را بر آن حالت حمل نماييم. اين حالت عمومى و مبنايى را «اصل» مى نامند و به هنگام شك، طرف مراجعه قرار مى گيرد. اصالت طهارت به اين معنا است كه در برخورد با چيزى كه نمى دانيم

طاهر است يا نجس و از حالت سابق آن نيز بى خبريم بايد حكم نماييم كه آن شى ء طاهر است و اصالت حليت نيز آن است كه اگر در حلال بودن چيزى شك داريم بنا بر حلال بودن آن بايد گذاشت.

(4) ظاهر كه مقدم بر اصل است: ظاهر را مى توان بطور مختصر حالت بيرونى يك شى ء دانست كه در غالب مشاهده كنندگان ايجاد ظن مى كند. در اصول فقه بحثى وجود دارد كه اگر در بارۀ يك شى ء اصل به گونه اى حكم كند ولى ظاهر آن بر خلاف را نشان بدهد بايد كداميك را پذيرفت.

مثلا اگر خودكار شما در توالت خانه، كه خيس است بيفتد (خارج از سنگ توالت) و ندانيد آبى كه باعث خيس شدن توالت و خودكار شده چه مى باشد از يك سو با توجه به محيط توالت و كاربرد آن اين احتمال در نفس آدمى تقويت مى شود كه خودكار نجس شده است.

اين ظاهر است.

از طرفى هم چون به نجس بودن زمين توالت يقين نداريد طبق اصل طهارت بايد حكم نماييد كه ترى زمين و خودكار از نوع جنس نيست. اين را اصل مى گويد. بايد به كداميك عمل كرد؟

در تقديم هر يك از اين دو، بحثهاى فراوانى در گرفته است و نظر مرحوم مصنف آن است كه بايد جانب ظاهر را ترجيح داد.

مجموعه مقالات، ص: 312

طهارت و حليّت و صحّت است و با وجود معارضه مجرى اصول مذكوره صحيح نيست چنانچه امارات شرعيه از يد و سوق و اصالة صحت و قول عدل و بينه به هم چنين اعتبارش مشروط و منوط است بعدم معارضه بمثل يا به ظن بر خلاف، بلكه اعتبار كليۀ

امارات شرعيه منوط است به ظن فعلى و شخصى بر وفاق «1» چنانچه اصالت صحّت منوط است بقوله عليه السلام «ما غلب عليه المسلمون فلا بأس به».

پس در صورتى كه يد و فعل يا سوق مسلمين بحسب زمان يا مكان يا حالات يا عادات مشوب شد بعدم غلبه صحّت يا غلبه عكس كه فساد و افساد مثل چنين ازمنه و امكنه غلبه فساد و استبداد، نه اصالة صحّت، و نه ساير امارات صحّت جاريست، بلكه اجراء هر يك از اصول و امارات صحّت در موارد غلبه فساد، عين غرر و ضرر، چنانچه منصوص و محسوس است و معيّن در خصوص

______________________________

(1) اعتبار كليه امارات شرعيه منوط است به ظنّ فعلى و شخصى بر وفاق: هنگامى كه در مكلف بطور قطع و يقين وظيفۀ خود را نيابد، براى آن كه در عمل متحيّر و سرگردان نماند از طرف شارع نشانه هايى معتبر دانسته شده كه با كمك آن راه و مسير خود را بيابد به اين نشانه ها اماره گفته مى شود. همانند اصالت طهارت، حليت، قاعده يد كه توضيح مختصر آنها گذشت. جاى اين بحث است كه يك فرد چه زمانى مى تواند با اين نشانه ها، راه يابى كند و آنها را راهنماى عمل خود قرار دهد. آيا بايد آن چه از اين امارات نتيجه مى شود هم سو با ظنّ درونى او باشد و او نيز فارغ از اماره، نسبت به آن تمايل داشته باشد يا اين كه مى تواند نسبت به آن چه اماره مى گويد و خلاف آن، على السويه باشد و يا حتى اماره چيزى را بگويد كه او از مشاهده اوضاع و احوال خلاف آن را برتر مى داند؟

مرحوم

مصنف «قدس سره» مى فرمايد كه بايد عملا او به مؤدّى و نتيجۀ اماره نظر مثبت داشته باشد و آن را برتر بداند (ظن فعلى) و علاوه بر آن ملاك اعتبار اماره وجود ظن شخصى است نه ظنّ نوعى يعنى فرد شاك زمانى مى تواند به اماره عمل كند كه براى شخص او نسبت به مؤدّاى اماره ظن وجود داشته باشد.

مجموعه مقالات، ص: 313

اين امكنه و بلاد: غلبه فساد و افساد و استبداد و ارتداد مهما أمكن رعايت حسن عقلى و نقلى احتياط كلى است كه سبيل نجات است از هر جهت «اخوك دينك فاحتط لدينك ما شئت» «1» «من ارتكب الشبهات وقع في المحرمات و هلك من حيث لا يعلم» «2» چنانچه مشهود و معهود است كه ترك احتياط و اقتحام در شبهات به مطلق اصول و امارات، مستلزم وقوع در محرّمات اسئار كفار و افعال اشرار و تعاطى ربا و قمار و فجور در امر فروج و وفور خمور و وافور و سلب نعمت و توفيق طاعت و فيض سعادت و خير و بركت و قصر عمر و عنايت و طيب ولادت و حسن فطرت و موجب هلاكت و نفرت از اهل دين و ملّت و حرمان از فيض عدل و عدالت و قبح منظر و مسخ صورت و فساد عقيدت و خبث سريره و سيرت و طينت و ولادت و رفع حياء از نساء و عفّت و عصمت و سوء عاقبت و عقوبت شرك و كفر و ضلالت و شراكت به رضا و محبت و تصديق و اعانت و همراهى و معيت با عصات و معصيت و شايعت و بايعت على القتل و

الغارة در رؤساء دين و ملت و نواب حضرت حجت عليه السّلام و هتك اسلام و شريعت و عموم اهل ملّت و شريعت [است] در مثل دار العلم شيراز كه چشم ايران و قوم سلمان و يس قرآن به واسطۀ خيانت و امتحان كفر و ايمان و طاعت و عصيان و كيلان خيانت كنندگان

______________________________

(1) وسائل 27/ 167 ح 46. دين تو به منزله برادر تو مى باشد لذا تا مى توانى براى حفظ آن بايد جانب احتياط را مراعات نمايى. اين حديث از ادله عمل به احتياط مى باشد.

(2) كافى 1/ 68 ح 10. هر كه به انجام كارهاى مشتبه (كه جايز بودن يا نبودن آن برايش مشخص نيست) اقدام كند دچار انجام كارهاى حرام مى شود و از ناحيه اى كه نمى داند نابود مى گردد. اين حديث نيز از ادله عمل به احتياط مى باشد.

مجموعه مقالات، ص: 314

و اعوان اعيان نسبت به غربا و مهمان و خدام امام زمان عليه السّلام بعوض مهمانى و احسان، اين همه جفا و عدوان و قطع تأمين و امان از مال و جان و نسوان و صبيان مسلمانان در اشهر حرم و رمضان و منع از آب و نان و قتل اسلام پناهان و مثله كردن شهيدان و حرق سيّدان مقتولان كه علامت شرك شيطان و نطفۀ زانيان حرامزادگان بنى سفيان و بنى مروان.

سؤال: بيان فرماييد كه علاج اين امراض مسريه مهلكه و احكام هالكين چيست؟

جواب: اما سبب و منشاء اين امراض مسريۀ مهلكه كه فهميديد ناشى و مسبّب از مجاورت و مجالست و مسايرت و مشابهت و تولى كفار و اشرار شياطين جنّ و انس است و از ترك امر بمعروف و نهى از منكر و نصيحت و فضيحت است از هر جهة.

و

اما علاج اين امراض كه منحصر در تبري و حذر و استعاذه از شرّ و ضرر شياطين خصوصا شياطين انسى [است] كه ضرر و اضرار و فساد و افسادشان اضعاف مضاعف شياطين جن است و معالجه نمودن فساد به اضداد كه تولى و اطاعت و تاسى و معيّت اخيار و ابرار انبياء و ائمّه اطهار.

و اما احكام حكمت آميز شرعيه كليه نوعيه اين هالكين مفسدين حاليه و محاربين فعليّه و مرتدين از فطرت اسلام بالخصوص و النصوص فلان و فلان كه منحصر به حصر إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ «1» الآية در وجوب فورى مجازات از جهات عديده و اسباب متراكمه [است].

______________________________

(1) مائده/ 33.

مجموعه مقالات، ص: 315

سبب اوّل ارتداد قولى استحلال ظلم و حرام كه كرات و مرات مسموع لتكونوا شهداء على الناس است.

الثانى: ارتداد عملى كه تعاطى فنون ظلم و انواع جور به قسمى كه كاشف از استحلال قلبى به اقوى كاشف قولى، فان الافعال اقوى كشفا من الاقوال.

الثالث: استحلال قلبى و اعتقاد جنانى هر گونه ظلم و جور به شواهد حال و كواشف اقوال و اعمال.

الرابع: از اسباب كفر و ارتداد فطرى ايشان امن از وعيد و عذاب شديد كه كاشف قطعى آن عدم تعقب ندامت و عدم توبه عن قريب كه علّت منصوص امن از وعيد و معاد است در مرسلۀ ابن ابى عمير.

الخامس: احداث فنون بدعت ظلم و معصيت بر اهل ملّت و شريعت كه سبب مستقل حد قتل است.

السادس: اعراض ورد و اعتراض بر حكام شرع و احكام شرعيه كه رد بر خدا و رسول و استخفاف بدين و هو في حدّ الشرك و الكفر باللّٰه.

السابع: فساد و افساد و اذيت

عباد و تخريب بلاد كه از اسباب وجوب مدافعه و مقاتله و حسم «1» ماده فساد مفسدين است بموجب «اقتلوا المؤذي قبل أن يؤذي» و وجوب حفظ نفوس و ناموس و حال و مال مسلمين.

الثامن: از اسباب موجبه قتل مستبدين وجوب حفظ بيضة الاسلام از تفريق و تفرق حوزه اجتماع و اتفاق بر ملّت و شريعت و احكام عدل و عدالت.

التاسع: از اسباب موجبه قتل محاربه مسلمين است.

______________________________

(1) حسم: بر كندن، قطع.

مجموعه مقالات، ص: 316

العاشر: از اسباب موجبه قتل اين مفسدين قصاص جنايات وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ «1» بلكه از هر موجبى از موجبات عشره نوعيه قتل افراد لا يعدّ و لا يحصى موجبه قتل اين مفسدين مجتمع و متراكم در آنها شده كه لا يحصيها الّا علام الغيوب.

سؤال: چه مى فرماييد در حكم اموال و املاك اين مستبدين مشهود و معهود؟

جواب: اوّلا كه به قواعد و قوانين عدليّه اسلام والامقام، اموال و املاك اين ظلام و اقوام، تمام غصب و عدوان و مجهول المالك و موقوفات مدارس و مساجد و مشاهد و انفال امام و امام زادگان و زوّار و فقراء و علماء و ايتام كه از باب كل شي ء يرجع إلى اصله، ضبط ملّت و بيت المال مسلمين است شرعا.

و ثانيا بر فرضى كه مالك ملكى باشند ولى بواسطه مظالم و ديون مستغرقه «2» بايد بحكم شرع اقدس صرف مظالم و يا ردّ ديانين و ديون مستغرقه ايشان شود.

و ثالثا بر فرضى كه مالك ملكى باشند و مظالم عباد و ديون مستغرقه بر ذمّه نداشته باشند ولى ديه جنايات و غرامات و اتلافات حقوق ارامل و ايتام شهداء مستغرق آن املاك است به اضعاف مضاعف، پس در هر صورت حكم شرعى قطعى در

حق اين اقوام، مجازات بحدود و قصاص و اموالشان تقاص حقوق الناس است.

______________________________

(1) بقره/ 179.

(2) ديون مستغرقه: بدهكاريهايى كه تمامى دارايى مديون را در بر مى گيرد.

مجموعه مقالات، ص: 317

سؤال: چه مى فرماييد در حكم اعانه و اعوان ظلمه؟

جواب: امّا اعانه ظلم كه في نفسه عين ظلم و قبحش از مستقلات عقل و محكمات كتاب و سنّت متواتره و اجماعى الحرمة است عموما به نحوى كه قابل تخصيص نيست عقلا نه كمّا، و نه كيفا، نه زمانا، نه مكانا، به هيچ وجهى من الوجوه بعموم نكره في سياق النفي «1» وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ و قوله عليه السّلام في نهج البلاغة «لو اعطيت السّبع الأقاليم على أن اظلم نملة في قشر شعيرة ما فعلت» «2».

و امّا اعانت ظالم نه ظلم اگر چه قبحش از مستقلات عقل «3» آبى از تخصيص «4» نيست خصوصا در غير محرّمات كخياطة ثوب من المباحات خصوصا در واجبات و مستحبّات كالحج و الصّلاة ولى مع ذلك كلّه حرام و معاصى كبيره و موعود عليه النار بالأدلّة الثلاث، بل الاربع «5» فمن الكتاب فحوى وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ «6»

______________________________

(1) نكره در سياق نفى: در ادبيات عربى براى نشان دادن عموم و كلى بودن يك حكم از شيوه ها و اداتى استفاده مى شود. يكى آنها ذكر لفظ نكره بعد از حكم منفى است كه از چنين جمله اى تمامى مصاديق آن نكره فهميده مى شود.

(2) نهج البلاغة خطبه 224. اگر هفت اقليم را به من بدهند كه به اندازه پوست جوى به مورچه اى ظلم نمايم اين كار را نخواهم كرد.

(3) مستقلات عقل: در اصول فقه بحثى است با همين عنوان و مدار بحث در مواردى است

كه عقل بدون كمك گرفتن از يك حكم شرعى، خود مى تواند حكمى را استنباط كند و يقين داشته باشد اين حكم مورد قبول شرع نيز مى باشد.

(4) آبى از تخصيص: غير قابل استثناء، احكامى كه عقل در زمينه اى صادر مى كند استثناء بردار نيست.

(5) ادله اربع قرآن، سنّت، اجماع و عقل مى باشد.

(6) هود/ 113.

مجموعه مقالات، ص: 318

فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ «1» و من السنّة قوله عليه السّلام في المستفيضة «انّ أعوان الظّلمة يوم القيامة في سرادق من النّار» «2» و قوله عليه السّلام: «يا صفوان كلّ شي ء منك حسن جميل ما عدا شيئا، قال: ما هو؟ قال عليه السّلام: كرائك هذا الرجل» «3» الحديث. و فى الموثق «لا تعنهم على بناء مسجد» «4» و في المستفيضة قال عليه السّلام: «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احبّ إليّ من أن أتولّى لأحد منهم عملا أو أطأ بساط رجل منهم إلّا لتفريج كربة عن مؤمن أو فكّ أسره أو قضاء دينه» «5» الحديث.

إلى غير ذلك از آن چه منقوله است در رسالۀ آيات الظالمين و حاشيۀ مكاسب از آيات و نصوص صحيحه صريحه در حرمت اعانت ظلمه حتى در واجبات و مستحبات بلكه علاوه بر اين منصوص است «من رضى ببقائهم كان منهم» «6» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ «7» «و من رضى بعمل قوم حشر

______________________________

(1) انعام/ 68.

(2) وسائل 12/ 139 ح 6. ياران ستمگران در روز قيامت در سرا پرده هايى از آتش جاى دارند.

(3) وسائل 12/ 17 ح 131. اى صفوان تمام كارهاى تو خوب است مگر يك كار و آن كرايه دادن شتر به هارون الرشيد است.

(4) وسائل 12/ 139

ح 4. حتى در ساختن مسجد با ظالمين هم كارى نكن.

(5) وسائل 12/ 140 ح 9. اگر از بلندى سقوط كنم و پاره پاره شوم براى من محبوبتر است از اين كه از جانب يكى از ستمگران مسئول كارى شوم يا سفره يكى از آنها را پهن كنم مگر آن كه از اين راه اندوه مؤمنى را بر طرف سازم يا او را از بند نجات دهم يا بدهم او را بپردازم ..

(6) هر كس به بقاى ستم كاران راضى باشد از جمله ستم كاران است.

(7) مائده/ 51. هر كس با ظالمين پيوند دوستى برقرار سازد از آنان محسوب مى شود.

مجموعه مقالات، ص: 319

معهم» «1» «و انّما يجمع الناس الرضا و الغضب» «2» بلكه علاوه بر اين منصوص است «يا ابن مسعود من احبّ حجرا حشر معه» «3» وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ و فسر الركون بالرضا ببقائهم و بأدنى ميل و بالمودة و النصيحة و الطاعة لهم بلكه علاوه بر اين فرموده وَ لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا «4» بلكه علاوه بر اين نهى فرموده:

فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ بلكه علاوه بر اين نهى فرموده از تولى و امر فرموده به تبرى از مطلق مساورت بلكه از مصاهرت بلكه از مجاورت، بلكه او از مجالست بلكه و از ادنى مشابهت و ملابست چنانچه در حديث قدسى «قل لعبادي لا تأكلوا مطاعم اعدائي و لا تلبسوا ملابس اعدائي و لا تشبهوا بأعدائي فتكونوا اعدائي كما هم اعدائي» «5».

چنانچه در باب امر بمعروف و نهى از منكر از وسائل باب مبوب في وجوب هجر الفاسق

من جمله فرموده «لأحملنّ ذنوب سفهائكم على علمائكم و لآخذن البري ء بذنب السقيم، و لم لا افعل و أنتم يبلغكم عن الرّجل منكم القبيح فلا تنكرون عليه و لا تهجرونه و لا تؤذونه حتّى يترك- إلى أن قال الرّاوي:- جعلت فداك اذا لا يقبلون منّا، قال عليه السّلام: اهجروهم و اجتنبوا مجالستهم» «6»

______________________________

(1) بحار 68/ 131 ح 62. هر كس به كردۀ گروهى راضى باشد با آنان محشور مى شود.

(2) المحاسن 1/ 262. مردمان را علائق مشترك و نارضايى هاى مشترك با هم جمع مى شوند.

(3) اى ابن مسعود، هر كس سنگى را دوست داشته باشد با آن محشور خواهد شد.

(4) طه/ 131.

(5) من لا يحضره الفقيه 1/ 252 ح 770. از خوردنيهايى كه دشمنان من مى خوردند نخوريد و همانند آنها لباس نپوشيد و خود را شبيه آنان نسازيد كه شما نيز همانند آنان دشمن من خواهيد شد.

(6) وسائل 11/ 415 ح 3، 4 و ج 16/ 145 ح 3. يقينا گناهان افراد نادان را به پاى دانايان خواهم نوشت و بى گناه را به جرم گناه كار مجازات خواهم كرد و چرا چنين نكنم در حالى كه مى بينيد يكى از شما مرتكب گناه مى شود و او را باز نمى داريد و از او دورى نمى كنيد و او را مجازات نمى كنيد تا آن را ترك كند. راوى گفت: از ما نمى پذيرند. حضرت فرمود: از آنها دورى كنيد و با آنان همنشينى ننماييد.

مجموعه مقالات، ص: 320

و هذا ممّا يقصم الظّهور، و يوجب الفتور و الكسور، و الفرار و النفور، عن كلّ قوم بور، و قول زور، و يقطع الغدر و الغرور، في مجالسة كلّ كفور، و اهل الفسق و الفجور.

سؤال: چه مى فرماييد در احكام خود ظالم و فاسق، آيا حق الولاية و حق التوليه و حق الوصايه و نظارة شرعيّه در امور حسبيه

و حق النيابة و استنابة در عبادات و حق الاستحقاق وجوهات خمس و زكاة و حق الابوة در طاعت و حق الحرمة اخوت و رحميت و حرمة غيبت دارد يا نه؟

جواب: اگر چه تمام اين مسائل خلافيه است و احوط بلكه ظاهر عموم و اطلاق ادله ثبوت عموم اين حقوق است از براى مطلق ذوى الحقوق و لو كان ظالما فاسقا ولى اظهر از نصوص مخصوص كتاب و سنّت تخصيص تمام اين مراتب مخصوصه است بخصوص عدول مؤمنين است لا غير چرا كه تمام اين مراتب حرمت و كرامت است و لا حرمة و لا كرامة للفاسق و اين كه ركون و تولى ظالم است وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ و لٰا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ «1» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «2» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ «3» و اين كه اين مراتب مواده است

______________________________

(1) ممتحنه/ 13.

(2) توبه/ 23.

(3) مائده/ 51.

مجموعه مقالات، ص: 321

لٰا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كٰانُوا آبٰاءَهُمْ .. «1» خصوصا حصر إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «2» و إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «3» و إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ «4».

و تفسير رشدى كه معتبر در صحت عقود و ايقاعات و ولايات در جمله از نصوص و فتاوى بخصوص عدالت و تفسير سفه مانع از صحت، خصوصا از تزويج، به مطلق فسق خصوصا در شرب خمر خصوصا به ملاحظه فحوى صحّة سلب عقل از وسواس بقوله عليه السّلام:

«و أي عقل له و هو يعبد الشيطان» «5» خصوصا به ملاحظۀ تفسير رشد بالصّلاح و اصابة

الحق و خلاف العمى و الضلال و كون الرشيد كالعدل من اسمائه تعالى و وصف خلفائه الائمّة الراشدون و تفسير سفه بمسرف و مبذر و جاهل و احمق، و لا تؤتوا السفهاء بالصبيان و النسوان كما في الكافي: «من عامل الناس فلم يظلمهم، و حدّثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، كان ممّن حرمت غيبته و كملت مروته فظهرت عدالته و وجبت اخوته» «6» و فى الصحيح «اذا رأيتم

______________________________

(1) مجادله/ 22.

(2) حجرات/ 10.

(3) مائده/ 27.

(4) حجرات/ 13.

(5) كافي 1/ 12 ح 10 و في الحديث يطيع الشيطان.

(6) كافى 2/ 239 ح 28. هر كه با مردم معامله كرد و به ايشان ستم نكرد و با ايشان سخن گفت و به آنها دروغ نگفت و وعده داد و خلاف نكرد غيبتش حرام و مروتش كامل و عدالتش ظاهر و برادرى با او واجب است.

مجموعه مقالات، ص: 322

اهل الريب و البدع من بعدي فاظهروا البراءة منهم و اكثروا من سبّهم و القول فيهم و الوقيعة و باهتوهم كيلا يطمعوا في الفساد في الاسلام و يحذرهم النّاس و لا يتعلّمون من بدعهم يكتب اللّٰه لكم الحسنات و يرفع لكم الدرجات» «1».

إلى غير ذلك از نصوص صحيحة صريحه مفهوما و منطوقا در تخصيص عمومات حقوق ولايت و توليت و نظارت و ابوت و اخوت و رحميت و قبول اصول و فروع دين و ملّت و حرمت غيبت و ساير وجوه تولى و كرامت و قرابت، بخصوص اهل تقوى و عدالت و اهل شرع و ملّت لا غير علاوه بر اين، خصوص نصوص كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ «2» و

قوله تعالى إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ «3» و جواب اعراض زيد النّار بر برادرش حضرت رضا عليه السّلام بقوله «انا ابن ابيك و لا ترد على جواب سلامي فقال عليه السّلام: أنت أخي ما دمت اطعت اللّٰه، فإذا عصيته لم يكن بيني و بينك إخاء» «4» و «ان المحسن منّا له كفلان من الثواب و المسي ء منّا له ضعفان من العذاب كنساء النبي» «5».

______________________________

(1) كافى 2/ 375 ح 4. هر گاه پس از من فريبكاران و بدعت گزاران را ديديد صراحتا از آنها بيزارى بجوييد و فراوان دشنامشان دهيد و در بارۀ آنان سخن گوييد و به آنها بهتان بزنيد تا به طمع فساد در دين نيفتند و مردم از آنها بر حذر باشند و بدعتهايشان را فرا نگيرند كه در اين صورت خداوند براى شما حسنه خواهد نوشت و درجه شما را بالا خواهد برد.

(2) نساء/ 135.

(3) هود/ 46.

(4) بحار 49/ 221 ح 10. زيد برادر امام رضا عليه السّلام به ايشان گفت: من فرزند پدر توام پس چرا جواب سلام را نمى دهى. امام فرمود: تا زمانى كه در اطاعت خداوند باشى برادر من هستى ولى هنگامى كه عصيان كردى بين من و تو اخوتى نيست.

(5) هر كدام از شيعيان ما كه نيكوكارى كند دو برابر ثواب خواهد داشت و شيعيان بدكار دو برابر ديگران عذاب خواهند داشت همانند زنان پيامبر.

مجموعه مقالات، ص: 323

إلى غير ذلك شواهد صحيحه صريحۀ معينه تقديم عموم ادلّه وجوب تبرى و براءة و لعنت و اهانت و غيبت اهل جور و بدعت و ظلم و معصيت بر عموم ادلّه حقوق ذوى الحقوق تولى و

ولايت و حرمت و اطاعت و وجوه كرامت بلكه عموم تعليل كفر اصرار بر معصيت و عدم توبه عن قريب و ندامت با من از وعيد و عدم اعتقاد به معاد در صحيحه ابن ابى عمير، اقوى و اوضح شاهد خروج ظالم و فاسق است از عموم ادلّۀ من له حق تولى و ولايت و توليت بنحو خروج تخصيص، علاوه بر تخصيص و موضوعى علاوه بر حكمى و در هر صورت، ظلم و فسق مانع ابتدائى جعل حق تولية و توصيت و نظارت ظالم و فاسق است و بر فرض عدم مانعية ابتدائى، خيانت مانع استدامتى است و موجب انعزال است على المختار و عزل است على غير المختار بل على المختار قبولى تمام مراتب اصول و فروع دين از توحيد و ما دونه مشروط به عدالت است بعموم حصر إِنَّمٰا يَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «1».

سؤال: چه مى فرماييد در حكم و خاصيت نقل اموات؟

جواب: اما جواز نقل مؤمن كلية مشروط است بصورت عدم استلزام هتك ميّت مؤمن به نبش يا كشف قبر يا انتشار رايحه يا انفصال اعضا و الّا در صورت استلزام هتك خصوصا در نظر اشرار و كفار راه دار، خصوصا با آن ذل و احتقار و گرفتن تذكره و جزيه و صغار و موجب هتك احترام، حرام و اعانت ظالمان است

______________________________

(1) مائده/ 27.

مجموعه مقالات، ص: 324

بعموم «حرمة المؤمن ميّتا حرمته حيّا» «1» و فحوى نصوص «2» القاء ميّت در سفينه في الماء و لا ينتظر السّاحل اذا استلزم التغيير و الهتك و نصوص ناهيه از نقل شهداء احد و غير هم بسوى جوار حرم الرّسول «ادفنوهم في مضاجعهم و لا تكونوا كاليهود ينقلون أمواتهم إلى بيت المقدس»

«3» خصوصا به ملاحظۀ نصوص مستفيضه ملائكۀ نقاله چنانچه در كتاب لآلى و دار السلام منقولست.

سؤال: چه مى فرماييد در تكليف وصى در نقل مستلزم هتك؟

جواب: كلّيه وصيّت بغير مشروع مثل وصيّت بهتك و مثله و نبش و كشف خصوصا بنقل بعد از دفن نافذ و مشروع نيست اجماعا خصوصا دفن فوق الارض كه بدعت و حيله غير مشروعه صيد يوم سبت اصحاب سبت است.

______________________________

(1) وسائل 3/ 55 ح 1.

(2) كافى 3/ 214 ح 3.

(3) بحار 82/ 67 ح 3.

مجموعه مقالات، ص: 327

7- رساله سؤال و جواب جنس خارجى

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 329

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم و به نستعين

سؤال استعمال مطعومات و مشروبات و ملبوسات و مصنوعات مجلوبه «1» از بلاد كفره

اشارة

كه جميع يا اغلب اهالى آنها كفّارند و منتشر در بلاد اسلاميّة شده چه صورت دارد بيّنوا توجروا «2».

جواب علاوه بر صريح كريمۀ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ «3» و اجماع «كلّ سؤر طاهر إلّا سؤر الكلب و الخنزير و الكافر» «4» و مفهوم «ما غلب عليه المسلمون فلا بأس» «5» و علاوه بر نهى صريح

______________________________

(1) مجلوبه: چيزهايى كه حاضر مى آورند- جلب شده منظور كالاهاى وارداتى از كشورهاى غير مسلمان است.

(2) بينوا توجروا بيان فرمائيد تا از خداوند پاداش دريافت داريد.

(3) توبه آيه 28- محققا بدانيد كه مشركان نجس و پليدند.

(4) نظر اجماعى فقها بر اين است كه «هر باقى مانده اى از غذاهاى خورده شده طاهر است مگر باقى مانده سگ و خوك و كافر».

(5) نظر اجماعى ديگر اين است كه «آن چه كه جامعه اسلامى بر آن غلبه دارد در آن نگرانى نيست».

مجموعه مقالات، ص: 330

لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ «1» امروز آن چه پول از بلاد اسلاميه به بلاد خارجه مى رود اعانت به اعداء دين و استعداد كفّار است براى ريختن خون [از] اسلام و مسلمين [و] حرام است استعمال آنها سياسةً و ديانةً حفظا للإسلام و المسلمين مگر در صورت اضطرار و عدم وجود اشياء وطنى اسلامى به هيچ وجه من الوجوه آن هم پس از عدم علم به نجاست كه با علم به نجاست چنانچه الان علم عادى موجود است، واجب است اجتناب و احتراز از [آن] اكلا و شربا و لبسا فى الصّلاة و الطّواف «2» خصوص جلود و لحوم و شحوم «3» كه اصل در اينها عدم

تزكيه است و پس از حصول علم عادى چشم بر هم گذاردن، قاطع عذر و رافع تكليف نيست و اصالت طهارت در مورد شكّ است نه علم، و عسر و حرج «4» اگر در بعضى از آنها فرض شود رافع تكليف است نه نجاست با اين كه عسر و حرج در مواردش از باب رخصت «5» است نه عزيمت، و اعتبار يد و سوق منوط به غلبه صحّت و اسلاميّت است نه غلبه فساد و كفر.

پس حرام است استعمال آنها، و واجب بر جميع مسلمانان استعمال مطعومات و ملبوسات و مصنوعات بلاد اسلاميّه و قطع علائق احتياج از كفرۀ خارجه و فراهم نمودن وسايل قطع روابط احتياجات از كفار چنانچه مرحمت

______________________________

(1) مائده آيه 2- بر گناه و ستم كارى نبايد به هم كمك كنيد.

(2) خوردن و آشاميدن و پوشيدن در نماز و طواف.

(3) پوست، گوشت و پيه.

(4) عسر و حرج سختى و تنگى

(5) رخصت و عزيمت: رخصت در لغت به معنى سهولت و در اصطلاح به مستحبّات گويند و عزيمت مقابل آن است كه به واجبات اطلاق شود.

مجموعه مقالات، ص: 331

پناه آقاى حجة الاسلام الحاج ميرزا محمّد حسن شيرازى اعلى اللّٰه مقامه ايماء به مراتب مزبوره فرموده اند در جواب از اين سؤال و طبع و نشر گشته (بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم) و صورت آن اين است.

مسأله در جواب سؤال از قند و غيره.

«آن چه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد كفره به محروسه ايران صانها اللّٰه تعالى عن حوادث الزّمان «1» صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن كه مايه خرابى دين و دنياى مسلمين است بوده ام و از اقدام شما در تهيه

دفع آنها كه بايد از محض غيرت دين و خير خواهى مسلمين باشد زيادت مسرور شدم و البته به هر وسيله كه ممكن باشد رفع اين مفاسد بايد بشود، در اعصارى كه دولت و ملّت در يك محل مستقر بود چون زمان حضرت ختمى مآب صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.

تكليف سياست در اين قسم از امور عامّه در عهده همان شخص معظّم بود و حال كه به اقتضاى حكمت هاى الهيّه جلّ ذكره هر يك در محلى است در عهده هر دو است كه به اعانت يكديگر دين و دنياى عباد را حراست كرده بيضه اسلام را در غيبت ولىّ عصر عجّل اللّٰه فرجه محافظت نمايند و با تقاعد و كوتاهى از يكى، امر معوّق و رعيّت به امثال اين بلاها مبتلا مى شوند و چون كه از ملّت جز گفتن و تحريص و تخويف و تهديد امرى ديگر بر نمى آيد و انفاذ و اجراء با دولت است تا از دولت كمال همراهى را نبيند اقدام نمى تواند نمود و اگر ببيند كه دولت به تكليف لازم خود اقدام دارد و در صدد بيرون آمدن از عهده آن كما

______________________________

(1) خداوند آن را از حوادث روزگار مصون دارد.

مجموعه مقالات، ص: 332

ينبغى «1» مى باشد البته ملّت آن چه بر او و شايسته از اوست خواهد كرد و چگونه نكند و حال آن كه خود را از جانب ولى عصر عجّل اللّٰه فرجه منصوب بر اين امر و حافظ دين و دنياى رعاياى آن جناب و مسئول از حال ايشان مى داند و بايد تمام مجهود «2» خود را در نگاهدارى اينها مبذول دارد و آن چه در

اين مقام مورد اين تكليف است غير از احكام كليّه است كه آن وظيفه عالم است لا غير و غير از موضوعات شخصيّه مثل نجاست چيز خاص و حرمت آن كه عالم و عامى و مجتهد و مقلّد در آن يكسانند كه هر يكى از مكلّفين اگر علمى يا طريقى دارد به آن عمل مى كند و اگر ندارد و نزد او داخل در مشتبه است كه شارع مقدّس حكم آن را در مقام عمل و طهارت و حليّت مقرّر فرموده.

و لكن عجب است از اقبال طباع «3» در خوردن مثل قند مجلوب «4» از آن حدود با شيوع اين همه اخبار چنانچه اين جانب محض استماع اين قذارات «5» بالطبع متنفّر و از خوردن آن مجانبت «6» مى كنم إن شاء اللّٰه بلكه مورد مذكور باب سياسات و مصالح عامّه اوست و تكليف در اين باب عمده بر ذوى الشوكة «7» از مسلمين است كه با عزم محكم مبرم در صدد رفع احتياج از مسلمانان مى باشد، به

______________________________

(1) كما ينبغى: همان گونه كه سزاوار است.

(2) مجهود: كوشش شده.

(3) طباع: جمع طبع، اقبال طباع روى آوردن سرشت است.

(4) قند مجلوب: قند وارداتى

(5) قذارات جمع قذارات، پليدى و چركى

(6) مجانبت: دورى گزيدن.

(7) ذوى الشوكة: صاحبان جاه و جلال و خداوندان حشمت و عظمت

مجموعه مقالات، ص: 333

مهيّا كردن ما يحتاج آنها چه رجاء ترك امورى كه در ازمنه متطاولة «1» عادت شده از اهل اين زمان نيست و منع فرمايد نفس خود و رعيت را از قند و غير آن نيز بلكه منع از ادخال در ملك «2» خود نمايد و بر اين تقدير ان شاء اللّٰه تعالى

آن چه تكليف است در مقام پيشرفت اين امر از بيان و اعلان و نحو آن كوتاهى نخواهد شد بحول اللّٰه و قوّته نسأل اللّٰه تعالى اعزاز الدّين و نصرة المؤمنين و قطع دابر المعاندين ادام اللّٰه تعالى توفيقكم و السّلام عليكم و رحمة اللّٰه و بركاته».

______________________________

(1) ازمنۀ متطاوله: زمانهاى طولانى.

(2) منع از ادخال در ملك خود نمايد: اجازه ورود به آنها ندهند.

مجموعه مقالات، ص: 337

8- رساله سؤال و جواب فقهى

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 339

مقدّمه [الناشر]

اين رساله متن سؤالهاى آقاى ملا زاير محمد بن على انصارى اشكنانى است و به لحاظ اين كه مورد ابتلا و نياز مردم منطقه بوده است نامبرده در طى چند سال از محضر آية اللّٰه مجاهد سيد عبد الحسين لارى پرسيده و پاسخ دريافت نموده است.

وى پس از آن اين سؤالات را در يك ماه جمع آورى و دسته بندى كرده و در واقع به عنوان رساله عمليه مورد استفاده قرار مى داده است.

سؤالات به خط زاير محمد است و جوابها بخط مرحوم سيد.

اين رساله چندى پيش توسط آقاى دكتر محمد باقر وثوق از طريق نواده هاى مرحوم انصارى اشكنانى بدست آمده و نسخۀ خطى آن نزد ايشان محفوظ است، تاريخ كتابت آن در سال 1314 مى باشد.

نظر به كسب اطلاع از نظرات فقهى سيّد و با توجه به اين كه سؤالات بيانگر وضعيت اجتماعى و معيشتى خيلى از افراد محلى آن دوران است در مجموعۀ رسائل سيّد گنجانده شد.

هيئت عملى كنگره

مجموعه مقالات، ص: 341

سؤال يك: زن به حرامزاده دادن چه صورت دارد؟ خوب است يا خوب نيست؟

جواب: هر گاه اظهار اسلام و ايمان نمايد جايز است و الّا فلا.

سؤال دو: شخص هر گاه در وقت از خانه بيرون رفتن نيت و قصد غسل كردن داشت

وقتى كه مى خواست داخل حوض يا چشمه آب برود نيت و قصد غسل را فراموش نمود داخل آب رفت بعد از بيرون آمدن از آب به خاطرش آمد كه نيت غسل فراموش كرده غسل او چه صورت دارد؟ غسل او صحيح است يا نيست جواب: غسل او صحيح است إن شاء اللّٰه

سؤال سه: عامل زكات بايد عادل باشد يا نه؟

جواب بلى بايد عادل باشد.

سؤال چهار: شخص عوام مى تواند نايب الزيارة ميت بشود برود در كربلاى معلى يا مشهد رضوى يا نه؟

جواب: بله مى تواند و جايز است.

سؤال پنج: شخصى ملكى بيع شرط كرده به مدتى كه هر گاه در انقضاء مدّت، رد مثل ثمن نمايد مسلط بر فسخ بيع باشد

و قبل از انقضاء مدت فوت شد و وارث او هم قادر بر رد مثل ثمن نشد تا مدت منقضى شد و بعد از انقضاء مدت

مجموعه مقالات، ص: 342

رد مثل ثمن به مشترى نمودند و مشترى قبول نمى نمايد، مى گويد مدت منقضى شده و شرط بيع بات شده با پدرت. و وارث مى گويند آن وقت كه تو شرط بيع بات كرده اى با پدر، ملك مال پدر بوده حال بعد از پدر ملك به ما فرزندان انتقال يافته، هر گاه بعد از فوت پدر ما فرزندان آمده بوديم و تجديد شرط كرده بوديم صحيح بود، چون كه ما نيامده ايم و شرط با تو نكرده ايم در بيع بات، صحيح نيست، بفرماييد حق با بايعان است يا حق با مشترى است؟

جواب: مدّت خيار شرط كه منقضى شد بيع لازم و بات مى شود چه بايع زنده باشد يا مرده چه وارث بداند يا نداند چه قبول شرط كرده باشد يا نكرده باشد.

سؤال شش: [حكم جاهل به احكام]

كسانى كه اصول دين و فروع دين و تقليد از امور واجبه و مستحسنه و از منجسات و مطهرات و از مقدمات نماز و واجبات و مبطلات وضو و غسل و شكيات و سهويات و واجبات بيت الخلا هم نمى فهمند معاشرت و مؤانست و مجالست و مباشرت و نان دست ايشان خوردن و با ايشان طعام خوردن چه صورت دارد؟

جواب: جايز است مگر براى امر به معروف و نهى از منكر كه واجب مى شود هجرت و مهاجرت ايشان كه تارك منكر شوند.

سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه و حكام ديوانيان رفتن و قهوه و چاى و طعام ايشان خوردن و ماهوت و عبا و قبا و كلخچه ايشان پوشيدن چه صورت دارد؟

هر گاه مواليان و سادات بروند در مجلس ايشان قهوه و چايى و طعام ايشان بخورند و ماهوت و عباى ايشان به پوشند از عوض زكات و خمس و ردّ

مجموعه مقالات، ص: 343

مظالم حساب نمايند چه صورت دارد؟

جواب: حق تعالى فرموده وَ لٰا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ «1» فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ «2» يعنى ميل نكنيد بسوى ظالم كه به آتش ظلمش سوخته مى شويد و ننشينيد با ظالمين مگر براى نصيحت و نهى از منكر و رفع ظلم و در حديث است: «لن تصيبوا من دنياهم شيئا الّا و اصابوا من دينكم مثله»، يعنى از دنياى ايشان كه پول و قبا و عبا بوده باشد به شما چيزى عايد نمى شود مگر اين كه بقدر آن و به مثل آن در دين شما برمى دارند و تلف مى كنند. و قريب چهار صد آيه از قرآن جمع نموده ام در مذمّت ظالمين و اعوان ايشان كه اسمش كتاب «نصايح و فضايح» است، فرستاده ام چاپ نمايند هر گاه آوردند براى شما مى فرستم تا عبرت گيرى و عبرت گيرند.

سؤال هشتم: رشته قنواتى مدتى در دست اهل ظلام و ديوانيان بوده سابق بر اين. قديم الايام

رشته ديگر از پهلوى آن تازه، حال بنياد نموده اند و آب جارى نموده اند يقين كه چنين قنواتى مجهول المالك مى باشد زيرا كه صاحب اصلى آن معلوم نيست، حال يكى از اهل ديوانيان هم همان قنوات جارى نموده بفرماييد كه اذن از سركار مولانا حجت الاسلام هست كه از آن فارياب وضو و غسل، اين عاصى نمايد يا نه؟ و اذن هست كه اين عاصى اذن به ديگران داده و به عملۀ فارياب داده تا وضوء و غسل نمايند يا نه؟ از بعضى ملّاها مسموع شد كه

به رسم اجاره مى توان اذن داد، قدر و مقدار اجاره چقدر بايد باشد؟

______________________________

(1) هود/ 113.

(2) انعام/ 68.

مجموعه مقالات، ص: 344

جواب: هر كس مؤمن فقيه باشد مأذون است از جانب اين داعى كه بر خود حساب كند صدقه از جانب صاحب اصلى آن قنوات آن چه را كه استعمال و دريافت مى كند از آب و منافع آن قنوات و هر كس كه غنى باشد مأذون است كه استعمال نمايد و مثل يا قيمت آن آب مستعمل را به فقراء صدقه بدهد از جانب صاحب و مالك اصلى آن آب و معنى مقدار الاجاره آن مثل يا قيمت آن آب است كه مذكور شد.

سؤال نهم: بعضى از ملّاها ديده شده به چشم خود كه اموال ايتام صغار و كبار منقسم مى كنند ميان وراث، ده يك كه عشر باشد از ميان اموال برمى دارند از براى خودشان

كه از براى ما مباح است، حق السعى خودمان مى باشد، سخن ايشان صدق است يا كذب؟

جواب: لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ* «1» وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِكُمْ «2» وَ لٰا تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ* «3» سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ «4». در تفسير اكّالون للسّحت روايت شده كسى است كه زحمت بكشد براى برادر دينى و از او هديه قبول كند.

بعد از آن كه هديه قبول كردن براى زحمت كشيدن سحت و حرام باشد، خود به خود ده يك برداشتن اشد سحتا و اغلظ حرمتا و اكثر عقوبتا مى باشد بالبداهه.

______________________________

(1) بقره/ 188.

(2) انفال/ 27.

(3) انعام/ 152، اسراء/ 34.

(4) مائده/ 42.

مجموعه مقالات، ص: 345

سؤال دهم: قرار است در اين قراء نخل كه وقف مى كنند يا نذر كه مى كنند «وقفت هذا النخيل» به عربى نمى گويند

هم چنين به فارسى هم نمى گويند كه «وقف كردم اين نخل كه ثمر اين نخل به مسجد ببرند نذرهم»، هم چنين هيچ كس «نذرت للّه على هكذا» نمى گويند، به فارسى هم نمى گويند «كه خدا را بر ذمه باد كه چنين كنم» مى گويند به زبان خودشان مثل حرف لار يا غيره كه متعارف مى باشد يك گوشتى به حضرت عباس دادم كه بيمارم شفا بيابد هم چنين به زبان خودشان مى گويند كه اين نخل دادم به مسجد، چنين وقفى چه صورت دارد؟ هر گاه وقف چنين كرده باشند به الفاظ متعارفى خودشان؟ خدام مسجد هر گاه هيزم مسجد بياورد در خانه اش افروخته بكند چه صورت دارد؟

هر گاه نخل در وقت بريدن هر كس بخورد كه در مسجد نباشد چه صورت دارد؟ قلم از جهت بوريا ساختن اين مسجد و آن مسجد تغيير و تبديل مى توان كرد يا نه؟ هم چنين كوزه اين مسجد به آن مسجد مى توان برد يا نه؟

هم چنين روغن مسجد

مى توان به قرض به شخصى داده كه بعد از يك ماه كامله روغن پشت آورده باشد؟ با اينها كه عرض شد هيچ يك مى توان تغيير و تبديل كرد، دخل و تصرف در مال مسجد به هيچ وجه من الوجوه مى توان كرد، مفصلا عرض نماييد؟

جواب: اما وقف و نذر، بى صيغه عربى يا فارسى مطابق عربى منعقد نمى شود و باقى بر ملكيت و اختيار صاحبش است، و در هر چه مى خواهد صرفش نمايد و اما تغيير و تبديل در اوقاف و نذورات بعد از انعقاد و لزوم، پس جايز نيست به هيچ وجه من الوجوه المذكورها و غيرها.

مجموعه مقالات، ص: 346

سؤال يازدهم: هر گاه شخصى در وسط حيض با زوجه مقاربت كرده باشد

و ليكن هيچ نداشته باشد كه تصدق بدهد، خود آن شخص در همان حالت كه زوالش در بابت زكات و تصدق باشد مقدار كمى موفق شده است و آن چه كه در قوه داشته باشد هم صرف فقراء كرده باشد بعدها صاحب مال شده باشد بايد آن چه حكم دارد بدهد يا آن وقت كه در حالت فقر و فاقه بود مبلغ كمى كه داد كفايت مى كند هم چنين هر گاه شخص هيچ نداشته باشد كه بدهد توبه كفايت مى كند يا نمى كند؟

جواب: هر گاه متمكن نشد از اداء كفاره در تمام عمرش، به استغفار تنها كفايت مى كند و الا هر وقت از عمرش كه متمكن شود احوط دادن تمام كفاره است يا تتمۀ آن.

سؤال دوازدهم: عرق در حالت حيض مقاربت كردن نجس است يا نه

هم چنين عرق مقاربت در روز ماه مبارك رمضان نجس است يا نه؟

جواب: اظهر و اقوى نجاست عرق جنب از زنا است و اما عرق جنب از حيض و يا از صوم رمضان احوط اجتناب است نه اظهر.

سؤال سيزدهم: چه مى فرماييد در خصوص شخصى كه سيد و اولاد رسول باشد و صرف و نحو خوانده باشد و ايام عاشورا شبيه امام عليه السّلام بشود

در جمعى كه مردان و زنان برابر يكديگر نشسته باشند بعضى از زنان و برخى از مردان همه رختهاى جديد در بر و چشمها مكحول به سرمه كرده و سرنا و ساز و نقاره و سنتور هم مى زنند هر گاه يكى از شبيه ها لكنت بر زبانشان وارد آيد يا اسب يكى از شبيه ها رم كند و زمين بخورد اين قدر خنده و قهقهه مى زنند كه آن غير مناسب است

مجموعه مقالات، ص: 347

بفرماييد اقتداء كردن به چنين سيدى چه صورت دارد و هم چنين مى آيد در اشكنان آن چه درخت اموال و مال اموات بزرگان برمى دارد مى گويد اين حيله زده و مظالم و خمس است كه من برمى دارم و در مجلس ديوانيان مى رود قهوه و چايى آنها مى خورد و ماهوت و عبا و قباى آنها مى پوشد مى گويد من از جانب مجتهدين مرخصم كه از مال اهل ظلمه و ديوانيان بنوشم و به پوشم حساب خمس مى كنم و رد مظالم، حرف اين سيد ثباتى دارد؟ صدق است يا كذب، چنين سيد از عدالت دور است يا نه؟

هم چنين مى آيد در اشكنان هر گاه دو نفر ادعايى با يكديگر داشته باشند و مدعى و مدعى عليه حكم سوگند خوردن به منكر مى كند به او مى گويند حكم سوگند با مجتهد عادل جامع الشرائط است تو كه مقلد هستى حكم سوگند مكن مى گويد من اين قدر از جانب مجتهدين اذن

دارم، بفرماييد عقب سر چنين سيد نماز خواندن چه صورت دارد مرافعه نمودن نزد اين سيد چه صورت دارد؟

جواب: اما اصل شبيه شدن و در آوردن پس شك و شبهه نيست كه تعزيه دارى سيد الشهداء از عبادات مقرره شرعيه است از زمان آدم إلى يوم القيامة و كل عبادة توقيفى يتوقف في الكيفية و الكميّه على المتلقى من الشارع فالمعدى عن الكيفية و الكمية المتلقاة شرعا في اى عبادة بدعة و تشريع محرم كصلاة الضحى و التراويح .. و مستحله .. «1»

سؤال چهاردهم: هر گاه بينه عادله نباشد ميان مدعى و مدعى عليه

شش نفر يا هفت نفر غير عادل بيايند و گواه بدهند گواهى ايشان صحيح است يا صحيح نيست؟

______________________________

(1) در متن خطى عبارت ناخوانا بود.

مجموعه مقالات، ص: 348

جواب: به اخبار غير عادل چيزى ثابت نمى شود و لو هزار نفر باشند مگر آن كه از اخبار ايشان علم قطعى حاصل شود مثل تواتر.

سؤال پانزدهم: كسانى كه تقليد مجتهد نمى كنند پيروى مسائل امور واجبه خودشان نمى كنند زكات و فطره به چنين كسانى دادن صحيح است يا نه.

جواب: احتياط، دادن زكات و فطره بلكه هر وجهى از وجوهات به عدول است نه فسقه و هر گاه عدول نباشد متجاهر به فسق نباشد كه متجاهر داخل اعداء اللّٰه است و تقرب، در احسان به اعداء اللّٰه حاصل نمى شود مگر از بابت حفظ نفس محترمه كه واجب است.

سؤال شانزدهم: مقتدى الامامى، عرض مى شود كه اين خمره هايى كه در بيابانها يا در صحراهايى كه قريب آب انبارها در زمين نصب كرده اند

از جهت عبور مترددين آب بخورند هر گاه مترددين آب از آن خمره بردارند از جهت قضاى حاجت يا وضو گرفتن وضوى ايشان صحيح است يا نه؟ آبى كه برده اند مخرج بول و غائط تطهير كرده اند حق الماء بر ذمه ايشان قرار مى گيرد يا نه؟

جواب: وضو گرفتن از آب آن خمره ها عيب ندارد. و اما قضاء سائر حوائج هر گاه آبش فراوان باشد كه مزاحمت با خوردن ديگران را ضرار به ديگران نرسد هم عيب ندارد و الا جائز نيست و مقدار آن آبى كه صرف در غير محل جائز نموده بايست در همان موضع برسد و صرف در همان موضع شود.

سؤال هفدهم: شخص هر گاه صد من گندم از كسى بخرد و صيغه هم بخواند و يك من گندم از روى صد من گندم بردارد

دست آويز كند تا بايع نتواند حاشا

مجموعه مقالات، ص: 349

نمايد. و گندم در خانه بايع بگذارد تا دو ماه يا سه ماه و يا آن كه يك سال يا دو سال بگذرد و بعد به سراغ گندم آيد بايع به مشترى بگويد تو تا حال نيامدى و طول دادى و گندم جميع هم تصرف نكرده بودى مگر يك من وجه هم تمام نداده بودى مگر نصفه اين بيع صحيح نيست حق تا بايع است يا مشترى چنين بيعى چه صورت دارد هر گاه شخص مشترى گندم تمام تصرف كرده بود و وجه قيمت گندم تمام به بايع داده بود و خيار ساقط كرده بود و گندم به رسم امانت در خانه بايع گذارده بود چه صورت داشت بيع او؟

جواب: بيعش بعد از صيغه خواندن صحيح است و خيار فسخ هم ندارد مگر به يكى از خيارات معدوده.

سؤال هيجدهم: هر گاه بايع و مشترى ثمن و مثمن تمام تحويل يكديگر نمايند و صيغه هم خوانده باشند

و خيار هم ساقط نمايند به اين نوع كه همين كه قدم از منزل بيرون نهادى هيچ يك نتوانيم ثمن و مثمن به هم پس بدهيم چنين بيعى پيش از سه روز، روز دوم، مى توان فسخ بيع كرد يا نه؟

جواب: بعد از اسقاط خيار نمى توان فسخ كرد.

سؤال نوزدهم: [درخواست رساله]

فداى تراب نعال مباركت گردد اين عبد عاصى جانى فانى محمد ابن زاير على اشكنانى دخيل دخيل رساله سركار خودشان بفرستند كه زياد زياد ضرورى است. در باب هجرت از اين ولايت آن چه مصلحت اين عبد تبه روزگار مى دانند زحمت كشيده بنويسند جزاءك اللّٰه خيرا رساله خودتان، هر گاه از چاپخانه نيامده يك رساله محتاط بسيار خوبى از جهت اين ذره فرستاده باشند كه تا عمل به آن نموده باشيم به صحت آن مقتداى الامام،

مجموعه مقالات، ص: 350

مدتى است كه بعد از وفات حجة الاسلام «1»، معطل و سرگردان و متحير و پريشان و در كار خود مستأصل و در مانده هستم و عبادات هباء منثورا گرديده چند نفر از برادران ايمانى و اخوان روحانى كه تردد و آمد و شد كه با اين ذره هم جليس و حبيب هستند هم بى، تقليد مى باشند، اين ذره هيچ علاجى ندارد چه در جواب ايشان بگويد تقليد ميت كه بكار نمى خورد البته الف البته رساله كه عمل بتوان كرد فرستاده باشيد شما امروز جاى امام نشسته ايد بر شما واجب و لازم و مصمم است كه راهى بدست شيعيان و امتان پيغمبر داده باشيد زيرا كه در اين صفحه جات ملّا نيست، در گردن شماست، فرداى قيامت دامن شما خواهم گرفت و شكايت در نزد جناب شفيع المذنبين خواهم كرد

رساله فرستاده باشيد شرم از خدا و رسولش نماييد؟

جواب: جواب اين مسأله و رفع اين شبهه مفصلا نوشته شد سابقا، گذشته از اين از وقتى كه فتح باب كلام شده تا حال شما به قدر يك رساله استفتاء نموده ايد اگر به نصف آن عمل شود كفايت مى كند، علاوه بر اين فتح باب احتياط نشده كه كافى از تقليد است ايضا علاوه بر اين كرات و مرات نوشته ام كه بقاء بر تقليد آقاى حجة الاسلام مورد و محل اطمينان داعى است بر صحت عمل و كفايت از عدول.

سؤال بيستم: مولانا مقتدى الاماما در اين دهات و قراها حال، متعارف و متداول است و اظهر من الشمس است كه جميع تجارها و پيله ورها مبلغ متعدى از اهل ظلمه و ديوانيان برمى دارند

و تنخواه از بندر عباس و لنجه [لنگه] و بوشهر و بغداد مى آورند و مى فروشند و مسلمانان علاجى ندارند و مى خرند و مى پوشند

______________________________

(1) مقصود آيت اللّٰه ميرزا محمد حسن شيرازى مى باشد.

مجموعه مقالات، ص: 351

نماز ايشان چه صورت دارد اين عبد عاصى جانى فانى چه خاك بر سر خود بكند رو به كدام ديار نمايد كه اين مشكل از جهت او آسان بشود فداى تراب نعال مباركت گردد اين بنده سيه روزگار حل مشكل او بكن هر گاه اين ذره عاصى در اين قراها عمرى سر نمايد به اين انواعى كه تا حال گذرانيده اگر امر حق بشود و دنيا وداع نمايد رجوع به عالم بقاء نمايد، واى بر احوال او، واى بر اعمال و افعال او، داخل جهنم خواهد شد البته راهى بدست اين عاصى داده باشند هر كجا كه مصلحت مى دانند فرمايش بفرمايند تا هجرت كرده از اين قريه خراب رو به جايى كرده و رفته باشد چه در عراق عرب و چه در عراق عجم دخيل دخيل و دخيلك يا مولاى روحى فداك؟

جواب: اعمال

و افعال مسلم محصول بر صحت است مادامى كه احتمال وجه صحت در آن برود، مگر آن كه احتمال صحت ندهى در آنها كه بايد اجتناب كرد.

سؤال بيست و يكم: هر گاه كسى دختر به شخص حرامزاده عقد كرده باشد مى توان بدون طلاق از نزد او بيرون آورد يا نه؟

جواب: نمى توان مگر به طلاق شرعى.

سؤال بيست و دوم: شخصى در آخر عمر به آزار سر، گرفتار شده و به همين جنونيت فوت شده ورّاث مى خواهند كه صوم و صلاة از جهت او به جا بياورند بعضى از اشخاص مانع شدند

كه صوم و صلاة از جهت او جايز نيست زيرا كه آيه «ليس على المجنون حرج» «1» شاهد و گواه اوست از جهت شخص

______________________________

(1) اقتباس از سوره نور/ 61.

مجموعه مقالات، ص: 352

ديوانه نماز و روزه به جا آوردن جائز نيست، اين سخن اصلى دارد يا نه؟

جواب: بلى بر مجنون نماز واجب نيست ولى نماز و ساير خيرات برايش دادن خالى از فائده و خير نيست.

سؤال بيست و سوم: كسانى كه اصول دين و فروع دين نمى فهمند پاكند يا نجس مى باشند هر گاه اصول دين بفهمند و فروع دين نفهمند چه صورت دارد

هم چنين بر عكس فروع دين بفهمند و اصول دين نفهمند چگونه است؟

جواب: هر گاه اصول دين نفهمند اشكال در اسلام ايشان است و احكام اسلام بر ايشان مشكل است و اما فروع نفهميدن ضرر به اسلامش ندارد.

سؤال بيست و چهارم: در خصوص ظروفات روغنى كاشى رنگين بعضى از ملّاها قابل طهارت نمى دانند

حكم شكستن آن مى كنند زيرا كه روغن در جوف آنها رفته بعضى از ملّاها مى گويند كه در آفتاب بگذارند تا روغن بيرون بدهد بعد خاكمال نمايند و نمك در آن بريزند دوباره به آفتاب بگذارند تا بعد از چند روز ديگر خاكمان نمايند هر دفعه به آب فرو برند تا وقتى كه چربى روغن تمام شوند كه بالمره در جوف ظرف رنگين سفالى نباشد و نماند آن وقت آن ظرف سفالى كه به لاجورد رنگ داده اند پاك مى شود برأى شما هم، چنين است يا نه؟

جواب: طريق تطهير ظروف كه آب نجس در آن نفوذ كرده به اين طريق است كه آن ظروف را در آب كرّ گذارند تا آب كرّ در آن نفوذ كند پاك مى شود، يا آن كه بعد از كر زدن او را خشك نمايند بعد از آن دفعه ديگر به آب كر

مجموعه مقالات، ص: 353

بزنند پاك مى شود «1».

سؤال بيست پنجم: قنواتى از قديم كه به دو جا بلكه سه جا قنات خراب پهلوى يكديگر درست كرده اند سابق بر اين كه در اختيار حاكم ظلمه ديوانيان بوده

حال حاكم ظلمه ديوانيان مبلغى به فرزندان آن حاكم ظلمه سلف داده و ابتياع كرده به تصرف در آورده و بعضى قنوات مخروبه آباد كرده و بعضى قنوات از پهلوى قنوات منهدمه درست كرده حال آب آن قنوات در روى زمين جارى مى باشد وضو و غسل در چنين فاريابى نمودن چه صورت دارد؟

جواب: وضو و غسل و ساير استعمالات در چنين فاريابى صورت اباحه شرعى ندارد مگر اين كه اگر ممكن گردد از صاحبان اولى كه از عمّال ظلمه نبوده اند اذن حاصل شود يا از وراث آنها و اگر اين هم ممكن نباشد مظالم است بايد فقراء متدينين از بابت مظالم قبول نمايند و از براى مسلمانان مباح نمايند استعمال آن را.

سؤال بيست و ششم: چه مى فرماييد در باب آن كه شخصى يا شخصيه اى مريضى شخصى را بطلبد و بگويد به او كه وصيت مى كنم

ترا كه پنج تومان در نزد وارث من بردار صوم و صلاة از براى من بعد از وفات من به جا بياور و ده تومان بردار برو در كربلاى معلى زيارت از براى من بكن قدرى از رخوتات

______________________________

(1) ظرف سفالين كه در روغن در آن مى نمايند هر گاه نجس بشود به گذاشتن در كر با آفتاب چربيش زائل نمى شود كه قبول تطهير نمايد زيرا كه روغن اين قدر در آن ظرف نفوذ كرده كه به كلى قبول نفوذ كردن آب در آن نمى نمايد لذا قابل تطهير نيست و از آن ظرف اجتناب بايست كرد. انصارى اشكنانى

مجموعه مقالات، ص: 354

و مبلوثات كه دارم و گوشواره نقره و زنجير نقره و بنگروى «1» نقره و انگشتر نقره كه دارم بردار از جهت عيال خودت و وارث مثل مادر و شوهر هم حاضر باشند و خلق از زن و مرد تمام آگاه باشند كه

شخص مريضه چنين وصيتى نمود و در همان بينى كه وصيت كرد ضعيفه مريضه فوت گرديد بعد از چند روزى شخصى از ملّا و دانا و پيشنماز در همان ولايت بيايد و آن شخص وصى به شوهر ضعيفه كه وصيت كرده بود بگويد كه برو آن مبالغى و آن لباسى و آن اسباب نقره بياور كه زوجه ات به من داده است آن شوهر ضعيفه امروز و فردا كرده است و نرفته است كه بياورد آن شخص وصى كاغذى كه بموجب وصيت نوشته است دست مادر ضعيفه فوت شده بدهد كه اين كاغذ ببر نزد آن ملّاى پيشنماز تا نصيحت شوهر ضعيفه فوت شده بنمايد تا مبالغ و لباس و اسباب بمن بدهد كه حرف آن ملّا قبول دارد و حرف مرا قبول نمى كند آن مرد ملاى پيشنماز برود جميع ملبوسات و اسباب نقره بردارد كه ضعيفه وصيت كرده بود به وصى از جهت عيال خودت، از براى خودش و مبالغ 5 تومانى كه از جهت صوم و صلاة و كربلا وصيت كرده بود بر ندارد و آن مرد مى گويد به مرد ملّاى پيشنماز گفتم كه زوجۀ من كس ديگر وصى كرده شما چرا اينها برمى داريد آن مرد ملّا جواب آن مرد بدهد كه من اگر اسباب برداشتم به وصى ردّ مى كنم و حال آن كه از ملبوسات به وصى ردّ كرد، و از اسباب نقره تمام برداشته از جهت خودش هيچ به وصى نداده وصى مى تواند ادعاى اسباب نقره به آن مرد ملّاى پيشنماز بكند يا نمى تواند؟

جواب: اوّلا هر گاه اين ضعيفه موصيه اين وصيت كه كرده است در مال

______________________________

(1) يعنى: النگو

مجموعه مقالات، ص:

355

خود از ثلث زيادتر نباشد وصى مرقوم بايد تصرف نمايد دخلى به ملاى بلد ندارد و هر گاه از ثلث زيادتر باشد بقدر ثلث آن صحيح است و ما بقى كه زيادتر از ثلث باشد حق خود وارث است نه دخلى به عمل ملاى بلد دارد و نه به وصى در هر حال با اين تقرير ملاى بلد هيچ حقى ندارد.

سؤال بيست و هفتم: هر گاه شخصى اراضى، نخيلات يا اجناس به شخصى بفروشد به اين انواع كه آن چه از حصّه و رسدى

«1» كه از اراضى فلان محل دارم فروختم به فلان مبلغ و ليكن نگويد كه پنج جريب يا ده باغ يا باغچه، زرع، هم چنين نخيلات بگويد از حصه خودم نخيلات فلان واقعه دادم به فلان كس به فلان مبلغ و ليكن نگويد كه دو اصله فلان نخل يا سه اصله فلان نخل آن اسامى كه معروف است مثل خاصه و شاهانى و خنازى و بنوان، هم چنين اجناس مذكور نمايد كه از رسد و حصه خودم اجناس فروختم به فلانى به اين مبالغ و ذكر ننمايد كه 10 من جو يا 100 من گندم قباله، به همين انواع بنويسند، چنين قباله اى باطل است يا نه، چنين بيعى صحيح است، يا صحيح نيست؟

جواب: هر گاه بايع و مشترى هر دو راضى باشند صحيح است و الّا مشترى خيار رؤيت دارد اگر از پيش نديده است.

سؤال بيست و هشتم: چوب خيزران در دست گرفتن چه صورت دارد

هم چنين چوب أرجن زيرا كه مرحوم مجلسى آخوند ملا محمد باقر ملا محمد تقى عطر اللّٰه مرقده در كتاب اختيارات فرموده است در آداب مسافر كه چوب ارجن و گز و طبرقو با خود ندارند و عصاى بادام تلخ با خود دارند و سر عصا

______________________________

(1) رسد همان حصّه و سهميه مى باشد.

مجموعه مقالات، ص: 356

سوراخ نمايند و بعضى از حروفات كه در اختيارات ذكر نموده آن حروفات مى نويسند، برأى اشرف آن آقاى بزرگوار چوب خيزران و ارجن و گز و طبرقو در دست گرفتن چه صورت دارد و چوب بادامى كه فقها اجماع نموده اند در دست گرفتن، بادام كوهى مى باشد يا بادام باغى مى باشد؟

جواب: چوب مباح باشد از رشوه و سخت نباشد هر چوب است ضرر ندارد. نهايت

اين كه عصاى بادام بهتر است و مراد از بادام تلخ تفاوت ندارد چه كوهى و چه باغى باشد.

سؤال بيست و نهم: اين عاجز تبه روزگار نظر به بعضى از عرفا و خواجه، هر سنه وجهى مى فرستد در شيراز يا در لار، تقويم فارسى از جهت او مى فرستند

و نزولات مطرات از جهت بعضى از اخوان دينى مى گويد در اين خصوص، اين ذره، آثم و مستحق عقابت است يا نه؟

جواب: معامله خريد تقويم حرام نيست بلى اعتقاد به آن چه نوشته اند اگر داشته باشد حرام است از قبيل آمدن باران در فلان روز.

سؤال سى ام: نان سوخته شده به گوشت گنديده شده و خرماى ترش شده اندراج در خبث است يا نه؟

جواب: نان سوخته شده و خرماى ترش شده داخل خباثت نيست و هم چنين گوشت گنديده مادامى كه گندش بحد تنفر طباع نرسد و هر گاه به آن حد رسيد داخل خباثت مى شود البته.

سؤال سى و يكم: آب چاهى كه صغير يتيم در آن شريك باشد از جهت وضو و غسل چه صورت دارد

و هر گاه وضو و غسل صحيح نباشد علاج مباح

مجموعه مقالات، ص: 357

بودن آن بفرماييد؟

جواب: استعمال آب چاه مشترك ما بين صغير و كبير بقدر حصّۀ كبير كه مزاحم با حق صغير نباشد حق كبير است و اذنش و اختيارش با كبير است و در زائد بر حصه كبير كه از حق صغير است اذنش و اختيارش با ولى و قيم صغير است لا غير.

سؤال سى و دوم: چه مى فرماييد در اين خصوص كه چند نفر بروند در صحرا كشت و بخس كار مى كنند اجناسى كه مى برند در صحرا بعضى زكاة و خمس آن داده شده

و بعضى زكاة و خمس آن داده نشده خداوند نزول رحمت مى كند آن اجناس كه كاشته اند چهل خروار اجناس مى كند اين چهل خروار با هم شريك مى باشند همه حصه و رسدى خودشان برمى دارند آن دومى كه خمس و زكاة مى دهد چه كند كه اجناس او پاك شود.

جواب: هر كس از مشتركين در بذر آن اجناس، بقدر بذرش شريك است در حاصل آن اجناس، چه خمس آن بذرش را داده بوده يا نداده بود و هر چه از مئونه سالش از عين يا قيمت آن اجناس زياد مى ماند خمس او بايد بدهد چه خمس بذرش را داده باشد يا نداده باشد ولى هر گاه خمس بذرش را نداده باشد او خمس بايست بدهد، خمس بذرش و خمس حاصل جديدش «1»؟

سؤال سى و سوم: هر گاه مرغ ذبح كرده شده تنش اصلا حركت نمى كند

______________________________

(1) جواب: چون مقصود از سؤال اين است كه بذر آن كسى كه مخمس شده با بذر آن كسى كه غير مخمس است در هم زراعت شده، شايد در اين صورت اشكالى وارد آيد، خلاصۀ جواب آن كه اشكالى ندارد هر كدام سهميه خود را بقدر بذر خود برمى دارند و آن كه خمس نداده بر اين دو اشكال برود.

انصارى اشكنانى

مجموعه مقالات، ص: 358

و ليكن سرش كه از تن جدا كرده اند بيرون افتاده دهن از هم باز مى كند چه صورت دارد؟

جواب: هر گاه يقين به حيات تن حيوان داشته عند الذبح حلال است و الّا مجرد حياة سرش از براى حليت تزكيه تنش اشكال است.

سؤال سى و چهارم: كلاغ سياه دو قسم است گويا هر دو قسم سنگ دان دارد حلال است يا حرام؟

جواب: در تمام اقسام كلاغ خلاف است حليت مگر كلاغ زرع كه معروف به زاغ است مشهور به حليت است با كراهت.

سؤال سى و پنجم: طيورهايى كه از جمله مسوخات مى باشند بفرماييد كه كدام از آنها اگر قانصه و محيّض داشته باشند حلال است يا حرام؟

جواب: هر گاه قانصه يا سجيّه با سنگ دان داشته حلال است و هم چنين هر گاه دفيفش بيش از صفيفش باشد و الا حرام است چه مسوخ باشد يا نباشد.

سؤال سى و هشتم: دستمال حرير در جيب گذاردن بطلان صلاة است يا نه؟

جواب: حمل حرير در صلاة عيبى ندارد بخلاف لباس حرير.

سؤال سى و هفتم: هر گاه آب حمام به هيزم غصبى گرم كرده باشند غسل در چنين آبى چه صورت دارد؟

جواب: ظاهرا عيبى از جهت غسل ندارد.

سؤال سى و هشتم: نصاب زكات بوزن تبريزى بيان بفرماييد كه به چقدر كه رسيد بايد زكات او را بيرون كرد؟

نصاب تقليدى مى باشد يا آرائى جميع علماء

مجموعه مقالات، ص: 359

رضوان اللّٰه عليهم اجمعين يكى است؟ بعضى نوشته اند كه نصاب سيصد من و هشت عباسى است كه دويست و پنجاه و پنج من و سه چارك و نه عباسى است برخى نوشته اند حد نصاب سيصد من و هشت عباسى است كه دويست و هفتاد و پنج من مى شود ميرزاى قمى عليه الرحمه نوشته است كه نصاب زكاة را به من تبريزى كه معادل هفت عباسى پول سياه باشد دويست و هشتاد و هفت من و سه چارك. و پنجاه درهم پانزده مثقال صرافى است، بلفظ مبارك بنويسيد كه كداميك از اينها صحيح است به وزن تبريزى بنويسيد آسان، كه خواص و عوام مى فهمند.

جواب: چون نصاب كيلى اضبط از نصاب وزنى است پس هر كدام نصاب وزنى كه موافق است با نصاب كيلى آن صواب و حق است. و نصاب وزنى عبارت است از سيصد صاع كه هر صاعى عبارتست از چهار مدّ و مدّ به كيل مضبوط عبارتست از ملئى كفّين يعنى دو مشت پر از طعام، پس نصاب كيلى عبارتست از هزار و دويست و دو مشت پر، از طعام.

سؤال سى و نهم: هر گاه گلوله يك رگ از چهار رگ مرغ ببرد يا دو رگ ببرد يا سه رگ ببرد و يك رگ ديگر باقى بماند

همان يك رگ به چاقو ببرند آن مرغ حلال است يا حرام. فرمايش بفرماييد كه از شرع از اين چهار رگ چند رگ اصطلاح و ضابطه قرار داد شده كه بايد بريده شود به چاقو و چند رگ گلوله ببرد؟

جواب: بريدن گلوله سرب نه بندقه كه كل «سفالين» باشد هر يك از اوداج اربعه را كفايت نمى كند در حليت و تزكيه مگر آن كه دو مرتبه با چاقو و قبل از

مجموعه مقالات،

ص: 360

مردن حيوان از زير آن رگ بريده ببرند دنباله آن رگ بريده را مع رگهاى بريدۀ ديگر.

سؤال چهلم: حلاليت طيور از قانصه و صيصيه و محيض هر سه مى باشد يا يكى از اوصاف ثلاثه كفايت مى كند در حلالى او؟

جواب: يكى از اوصاف كفايت مى كند نه مجموع.

سؤال چهل و يكم: در ذبح مرغان قرار است كه زبان مرغان مى گيرند و او را ذبح مى كنند.

مى گويند كه هر گاه زبان مرغ نگيرند حرام مى شود مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى در رساله ذخيره المعاد خودش ذكر كرده بود كه زبان گرفتن مرغ نص و دليلى نديده ام چه حلقوم مرغ كوتاه يا بلند بريده شود؟

هم چنين در ذبح حيوانات در خصوص كهره، حلقوم خواه به تن ملحق خواه به سر حيوان ملحق باشد هم صحيح مى دانست، فرمايش بفرماييد كه به رأى سركار مولايى بزرگوار شما چگونه مى باشد در خصوص كهره و زبان مرغ بطور تفصيل فرمايش بفرماييد؟

جواب: بلى كهره و زبان گرفتن حيوان نص و دليلى و مدخليتى در فرى و قطع اوداج اربعه ندارد چيزى كه معتبر است همان قطع اوداج، اوداج اربعه، يعنى رگهاى چهار گانه معروفه.

سؤال چهل و دوم: چه مى فرماييد در اين كه بايد مجتهد عادل باشد و دانستن عدالت هم مسأله اى است كه محتاج است در آن به رجوع بسوى مجتهد

تحقيق اين شبهه را بيان فرمائيد؟

جواب: عدالت شرط اجتهاد نيست بلكه شرط مرجعيت مجتهد است.

مجموعه مقالات، ص: 361

نسبت به عاصى و طريق معرفت عدالت مرجعش به همان مجتهد نيست تا دور لازم آيد بلكه به اختيار با رجوع به اهل خبره است از عدول ديگران.

سؤال چهل و سوم: برأى اشرف آن جناب افقه الفقهاء الاسلام، نماز بر ميت كردن بايد شخص عادل باشد يا عدالت ضرور نيست؟

جواب: اگر به جماعت مى خواهند بخوانند بايد امام عادل باشد و هر گاه فرادى مى خوانند عدالت شرط نيست.

سؤال چهل و چهارم: هم چنين شخصى كه نماز و روزه استيجارى مى كند بايد عادل باشد يا نه؟

هر گاه برأى شريف عالى بايد عادل باشد اين عاصى با دو فرزندش بيشتر امرار معاشش از اين صوم و صلاة اداره مى باشد آن شروطاتى كه علماء اعلام رضوان اللّٰه عليهم معين فرموده اند در كتب خود در باب عدالت، حقيقت نه در اين عبد عاصى مى باشد و نه در فرزندان اين عبد فانى در اين دهكده ها از راه ديگر گذران نمى شود بطور ديگر، هم چنين اين عاصى مع فرزندان شبهاى جمعه روضه خوانى مظلوم آل عبا روحى و روح العالمين له الفداء مى نمايد بعضى از شعراء شعرها ساخته اند از زبان امام و اهل بيت كه در كتب مصيبت نيست ذكر شود و ليكن موجب رقت بكاء مستمعان مى گردد، هم چنين تا آواز تحرير ندهى به مقامات نخوانى باعث بكاء نمى گردد عبد تبه- روزگار آثم و گناه كار است و مستحق عذاب است يا نه؟

جواب: بلى هر گاه اشعار باطله كه مضمون آن از احاديث صحيحه خارج باشد بخوانند حرام است و موجب عذاب اليم است و هم چنين ترجيع صوت و آواز خواندن حرام است بلكه در مصيبت حضرت امام عليه السّلام معصيتش زيادتر است و لو

مجموعه مقالات، ص: 362

اين كه باعث زيادتى گريه هم شود حرام است.

سؤال چهل و پنجم: كسانى هستند كه كتابى در دست دارند دعا به مردم مى دهند حساب كرده ايم بيمار شما فلان روز پريان يا جنيان آزار او كرده اند

فلانى به او دواء بدهد قران بيمارى او حساب كرده ايم تا ده روز بيشتر نيست بعد از ده روز شفا مى يابد و مبلغى وجه از ايشان مى گيرند يا الّا صاحبان بيمار خودشان گندم و جو يا وجه از جهت ايشان مى برند جو و گندم و يا مبلغ، از جهت ايشان حلال است يا حرام؟

جواب: اين اعتقادات بد است و باعث كم عقلى است و عوض

گرفتن در مقابل چنين دعايى حرام است مگر آن كه صاحب جو و خرما و وجه كه مى دهد به عنوان هديه يا به طيب نفس خودشان باشد آن وقت حلال است و الّا عمل، عمل كذابان و دروغ گويان و حرام و اجرتش سحت است «سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ».

سؤال چهل و ششم: برخى از گاوبازها هستند مى آيند داخل بعضى از ولايات بعضى از ايشان مشاهده شد رخت و رويى مى پوشند

و جمعى از ايشان به لباس سادات هستند و ملّا و خط خوان نيستند هر يك قلمدانى و كتابى كه به خط توراتى نوشته در دست دارند و «الف» و «بى» از هم امتياز نمى دهند چيزى از آهن نزد استادان حداد درست كرده اند پايه اى دارد بالا و پايه اى دارد پايين اول جامى از آب مى طلبند قدرى خاكستر داخل آب مى ريزند تا هيچ كس غور نكند و نبيند همان آهنى كه دو پايه دارد قدرى نمك طبرزد زير پايه مى گذارند و سنگى كوچك روى پايه اولى مى گذارند و كتاب در دست مى گيرند و لب

مجموعه مقالات، ص: 363

مى جنبانند برسم دعا خواندن نمك آب مى شود پايه آهنى مى جهد و سنگ از آب بيرون مى اندازد مى گويند كه ما دعا خوانده ايم و سنگ از آب بيرون انداختيم به همين دستاويز جو و گندم و خرما از خلق مى گيرند بفرماييد كه قلمدان و مركب و كاغذ به چنين كسانى فروختن چه صورت دارد؟

جواب: راه دادن چنين اشخاصى در بلد حرام است و حاضر شدن در محفل و محل شعبده ايشان و جمع شدن نزد آنها حرام است و مركب و كاغذ دادن به آنها محض چنين امرى اراجيف نوشتن و جائز نيست و اعانه بر آثم است.

سؤال چهل و هفتم: هر گاه شخصى صفات ثبوتيه و سلبى خداوندى بدليل نفهمد به اين انواع كه قادر است و قدرت بر همه چيز دارد هم چنين تا آخر و سلبيه

به اين انواع كه خداوند مركب نيست تركيبات و جسم و جان ندارد و زنى و فرزندى ندارد و محلى ندارد و رؤيت نمى شود نه در دنيا و نه در آخرت، شريك و رفيقى و اينها هيچ يك ندارد، اسلام و ايمان او صحيح است يا نه. هر گاه از زمره فقراء و مساكين باشد زكاة و فطريه به او دادن چه

صورت دارد؟

جواب: إن شاء اللّٰه دقت نمايند و مخفى نماند و تمام عقائد را از توحيد و نبوت و عدالت و امامت و مراتب امام را عالم گردد و آگاه گردد بطور تفصيل و هر گاه قادر بر مؤنه سال بالفعل و بالقوة هم نباشد از بابت زكات و فطره به او بدهند كه محسوب است.

سؤال چهل و هشتم: از بعضى ملاها مسموع شده است كه نيت غسل جنابت بايد به قصد حمد و سوره خواندن يا ده بار و يا دو بار صلوات فرستادن باشد.

هر گاه نيت به اين انواع نباشد صحيح نيست مگر هنگام نماز اگر باشد از جهت

مجموعه مقالات، ص: 364

نماز گزاردن آن وقت صحيح است فرمايش بفرماييد اين سخن اصلى دارد يا نه.

هر گاه اين سخن صدق باشد خلق اين قراها تا بحال نيت غسل جنابت اين نحو كرده اند كه غسل جنابت مى كنم از براى رضاى خدا قربة إلى اللّٰه عبادت گذشته شان اعاده مى خواهد يا نه هم چنين اخرى، غير هنگام نماز هم قربة إلى اللّٰه نيت كرده اند صحيح است يا نه؟

جواب: لازم به اين تفاصيل نيست همين قدر نيت غسل جنابت يا غير جنابت هر غسلى كه بر ذمه داشته باشد به اين نحو كه غسل جنابت مى كنم از براى رفع حدث جنابت قربة إلى اللّٰه كفايت مى كند خواه وقت نماز باشد يا نباشد.

سؤال چهل و نهم: هر گاه بايع و مشترى صيغه نه به عربى و نه به فارسى جارى نمايند معامله ايشان چه صورت دارد؟

جواب: مباح است ولى لزوم ندارد و هر وقت خواسته باشند فسخ مى نمايند.

سؤال پنجاه: گماشتگان و نوكران و ناظران و پيشخدمتان و چاكران اهل ظلمه و ديوانيان مى روند در كربلا و نجف موافق پنج تومان به مجتهدين مى دهند

آن چه از حرام و پيش كش كه به ايشان داده اند از هر ولايت كه مى روند وجه ديوانى مى گيرند و هر تصرفاتى و هر ظلمى كه كرده اند كه موافق صد تومان زيادتر است به همان پنج تومان همراه ايشان صلح مى كنند و به ايشان مى بخشند مجتهدين، اين صحيح است يا نه؟

جواب: صحيح نيست بلكه به قدرى كه داده است هم محسوب از مظالم

مجموعه مقالات، ص: 365

نمى شود زيرا كه اين از اموال معلوم المالك است نه مجهول ولى از باب از خرس مويى از ايشان مى گيرند.

سؤال پنجاه و يكم: الختان واجب او مستحب و على الاول فهل هو واجب لنفسه او لغيره و ما معناه و هل يثبت فيه حقيقة شرعيه ام لا و كيف الحال في النساء.

زحمت كشيده جواب به فارسى نوشته باشند تا اين عبد جانى فانى نادان سر تا پا عصيان فهميده باشد؟

جواب: ختان هم واجب نفسى است و هم واجب غيرى است يعنى نسبت به حج و امامت واجب است كه شرط صحت آن عبادت است و نسبت به ساير عبادات شرط صحت آنها نيست بلكه واجب است براى خود و لنفسه.

سؤال پنجاه و دوم: از قول بعضى ملاها مسموع شده كه هر گاه مسجد نجس بشود چه خاك باشد فرش مسجد چه گچ و چه ساروج از همان جاى نجس كه بايد كند

، هر گاه لختى كنده شده كه از هم پاشيده نشده بايد همان لخت نجس به آب كر يا به آب جارى فرو برند تا خوب كه آب به جوفش رفت و نفوذ كرد، طاهر كه شد آن وقت همان لخت طاهر ببرند به همان محلى كه كنده اند بگذارند و اندود دهند و هر گاه كه لخت كنده نشد، كه ريز ريز شد و از هم پاشيده شد همان خاك داخل حوض آب بريزند و به محضى كه خاك طاهر شد مسجد هم به متابعت آن طاهر خواهد شد هر گاه خاك نجس به آب طاهر ننمايند مسجد مدام نجس است. اگر همان خاك مسجد كه نجس شده است اگر در صحرا بريزند به آب نزنند مسجد هميشه نجس است و نماز نمى توان در مسجد خواند اين سخن اصلى دارد يا ندارد؟

مجموعه مقالات، ص: 366

جواب: سخن اول اصل دارد و سخن دوم كه خاك نجس آن را به صحرا ريختن پاكش نمى كند و نماز در آن مسجد صحيح نيست اصلى ندارد بلكه به همين قدرى كه خاك نجس آن را ببرند و بيرون ريزند پاك مى شود و نماز در آن هم صحيح است.

سؤال پنجاه و سوم: كسانى از مردان و زنان كه چيزى از تقليد نمى فهمند و معنى تقليد هم نمى دانند معاشرت با ايشان كردن و نان دست چنين زنانى خوردن جائز است يا نه؟

جواب: مادامى كه علم به نجاست آن نداشته باشد طاهرند و جايز است.

سؤال پنجاه و چهارم: اثنى عشريه برود در ولايت اهل خلاف سكنى نمايد چه صورت دارد؟

جواب: هر گاه ضرر به دين و دنياى او نداشته باشد ضرر ندارد و الّا حرام است.

سؤال پنجاه و پنجم: دو دينار حرام ميان ده دينار حلال ريخته شده چه بايد كرد به چه قاعده دو دينار حرام سواى بايد كرد؟

جواب: مقدار حرام را به صاحبش يا به من يقوم مقامه برسانند كه باقى مانده حلال مى شود.

سؤال پنجاه و ششم: [غسل ارتماسى]

بعضى از علما مثل مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى و غيره فرمايش فرموده اند كه هر گاه شخص غسل احتياج داشته باشد تا سينه مثلا در زير آب باشد با بدن پاك به نيت غسل زير آب رود كفايت مى كند. گويا جناب آقا سيد اسماعيل صدر جبل العاملى كه حجة الاسلام

مجموعه مقالات، ص: 367

مرحوم ميرزاى شيرازى «عطر اللّٰه مرقده» مى گويند كه جانشين خودش نموده است و رساله حجة الاسلام محشّى نموده، رأيش اين است كه تا شخص خارج از آب نشود و بعد برود داخل آب غسل نمايد غسلش صحيح نيست و شيخ حسين ولد مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى رساله مرحوم پدرش حاشيه نموده از جهت اين عبد عاصى فرستاده مى فرمايد احوط خروج از آب است در ارتماس، برأى شريف آن مقتداى الانام خروج از آب لازم است يا نه زيرا كه اين عبد فانى تقليد شيخ حسين و تقليد محمد حسن ممقانى و شهرستانى اينها هيچ يك نمى كند مگر آن مولا و آقاى بزرگوار، دست از دامن آن مقتداى الانام ما دام الحياة كوتاه نخواهد كرد بفرماييد كه به رأى شريف در وقت غسل كردن مثلا هر گاه شخص تا سينه برود داخل حوض آب يا چشمه آب آن وقت نيت غسل بكند زير آب برود غسل آن صحيح است يا الا خارج از آب بشود آن وقت نيت بكند برود زير آب؟

جواب: بدن و لنگ غسل كننده كه پاك باشد خواه ديگر خارج از آب باشد يا نباشد يا تا سينه آب باشد يا

بيشتر يا كمتر نيت غسل نمايد غسلش صحيح است، و لازم نيست كه در وقت غسل كردن از آب خارج باشد.

سؤال پنجاه و هفتم: ما معنى قولهم عليهم السلام «افضل الطاعات احمزها»

جواب: يعنى از افضل مراتب بندگى و اطاعت مرتبه اى است كه اشقّ و اصعب بر بنده باشد چنانچه وضو در سرما افضل است از وضو در گرما و حج پياده افضل است از حج سواره و شكر در حال فقر افضل است از شكر در حال غنى و توبه جوانان افضل است از توبه پيران و هم چنين ده انفاق افضل است از نه

مجموعه مقالات، ص: 368

انفاق و نه انفاق افضل است از هشت انفاق و هكذا تا آخر و هم چنين ده معصيت ترك كردن افضل است از 9 تا و ترك 9 معصيت نمودن افضل است از ترك 8 تا.

و هكذا تا آخر.

سؤال پنجاه و هشتم: سيدى هست در چهار پنج فرسنگى ولايت اشكنان منزل دارد كه آن منزل قريه بيرم مشهور است گويا صرف و نحوى خوانده است

و دست او در كار ديوانيت حاكم بعضى از قراها مى باشد از اهل ديوانيان مى باشد خلق اشكنان مى روند خدمت او عقد مى كنند و صيغه طلاق زنهايشان جارى مى نمايند، اتفاق مى افتد مى آيند نزد اين عبد و مذنب جانى كه بنويس تا آن سيد صيغه طلاق زنان ما جارى نمايد و اين عاصى حجت به آن سيد طى مى كند كه البته بايد صيغه طلاق در حضور عدول مؤمنين جارى نماييد و خود را معاقب خدا و رسول نسازيد صيغه عقد و طلاق جارى نمودن اين سيد بفرماييد صحيح است يا صحيح نيست اين عاصى كه وكالت نامه نوشته و مى نويسد آثم و گناه كار است يا نه فرمايش بفرماييد كه اين عاصى ديگر إلى من بعدها متحمل اين امر شود يا نشود وكالت نامه طلاق بنويسد يا ننويسد به اين سيد حكم اللّٰه و حكم الرسول فرمايش بفرماييد كه زياد خوف از خداوند دارم.

جواب: هر فعلى را كه مسلمان به

جا آورده و نه داعى كه بر وجه صحت يا فساد واقع شده محمول بر صحت است در ظاهر ولى احتياط خصوصا در امر فروج حسن عقلى و امر شرعى دارد. بلكه از براى بعضى واجب بلكه أوجب است چه بسا به جهت يك قرآن مخالف احتياط در امر فروش شده و مايه ايجاد حرامزاده هايى در ميان شيعيان شده و مى شود و جواب آنها را در مواقف

مجموعه مقالات، ص: 369

عظيمه و عقبات اخرويه چه خواهند داد.

سؤال پنجاه و نهم: وجوهاتى كه از بابت هبه و هديه و تعارفات يا از بابت نذر يا از بابت اين كه يك شب جمعه به قصد اموات

من روضه خوانى سيد الشهداء روحى و روح العالمين له الفداء بخوان هر گاه وجوهات مذكوره به سال از آن بگذرد خمس آنها بايد داد يا نه؟

جواب: در تعلق خمس به زائد از مؤنه سنه هر گاه از منافع غير ارباح مكاسب باشد مثل ارث و هديه و صله خلاف است احوط تخميس است.

سؤال شصت: لا سهو في سهو را بيان فرمائيد؟

جواب: اين حديث از مجامع كلم است و چهار معناه دارد زيرا كه هر دو سهو يا به معنى حقيقى سهو است، يا هر دو به معنى شكند يا يكى به معناى سهو است و ديگرى به معناى شك معنى اول اثرى نيست از براى سهو در سجدۀ سهو معنى ثانى اثرى نيست از براى شك در موجب شك كه نماز احتياط باشد معنى ثالث اثرى نيست از براى سهو در نماز احتياط معنى چهارم اثرى نيست از براى شك در سجده سهو و فقهاء اعلام فتوا بر هر چهار معناه داده اند. و هر چهار معنا از حديث فهميده اند.

سؤال شصت و يكم: اهل و عيال كه دستاس مى كنند و مشغول نان پختن مى شوند و قرار است كه در اين قراها زنها بروند در آب انبار بر سر چاه آب مى آورند

يا خيك پر از آب مى كنند به دوش مى كشند يا به ظرف سفالى در بغل مى كشند و مى برند در خانه يقين كه به خويش نيز جرأت از مردان ندارند چنان نان و آبى خوردن چه صورت دارد حرام است يا مكروه است؟

مجموعه مقالات، ص: 370

جواب: زحمت نان كشيدن موجب حرمت آن نان نمى شود بلى موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه آمرش مى شود چنانچه حمال مغصوب موجب حرمت حملش نمى شود بلى موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه آمرش مى شود هم چنين حمل آب وقفى كه حاملش مغصوب باشد موجب غصبيت آب نمى شود مگر آن كه آن آب از مباحات اصليه باشد كه حاملش ضد تمليك نموده.

سؤال شصت و دوم: در اخبار كثيره وارد شده است كه قرآن ثقل اكبر و اهل بيت عليهم السلام ثقل اصغرند

با آن كه اهل بيت عليهم السلام كلام اللّٰه ناطقند و در ضمن قرآن مانند رقم پادشاه است و ائمه عليهم السلام دوستان و برگزيدگان الهيند چنان برگزيدگانيند كه حق سبحانه و تعالى ايجاد عالم از براى خاطر جدّ ايشان و ايشان نموده است، بيان فرمائيد؟

جواب: أولا به اين كه اكبر به ثقل قرآن منافات ندارد به اشرفيت ثقل اصغر چنانچه اكبر به حضرت آدم منافات ندارد با اشرفيت حضرت خاتم و ثانيا قرآنى كه ثقل اصغر است عبارت نيست از خطوط و نقوش مطبوع زيرا كه آن را همه كس حامل است حتى كفار و مايه اظلال همه كس مى شود كه بشود نه مايۀ ما ان تمسكتم بها لم تظلوا ابدا بلكه قرآنى كه ثقل اكبر است عبارتست از قوه عاصمۀ ناطقه به ارادت و مشيات و تكلمات واقعى الهيه به نص و ما تشاءون الّا ان يشاء اللّٰه كه ملازم است آن قوه با وجود

امام به نص قوله عليه السلام لن يفترقا حتى يردا على الحوض پس اشرفيت قرآن از امام به اين معنا و به اين ملازمه برگشتش به اشرفيت صفت است از موصوف و مكين است از مكان بعد از فرض ملازمه دائميه بين آن صفت و موصوف و آن مكان و مكين چنانچه ضرورت

مجموعه مقالات، ص: 371

اماميت است كه اشرفيت امام بواسطه آن است كه مظهر صفات الوهيت است از قدرت و علم و رياست و ارادت و مشيت و تكلم.

سؤال شصت و سوم: آب چاهى كه يتيم با غيره كه كبير باشد هر گاه شريك باشند استعمال آن در وضو و غسل چه صورت دارد؟

جواب: به قدر سهم كبير به اذن آن كبير مالك چاه استعمال كردن جايز و مباح است.

سؤال شصت و چهارم: قرآنى نقد سكه دار رواج المعامله به چند عدد كه رسيد سال از او كه گذشت زكاة بايد اخراج نمود؟

جواب: ده تومان و پنج هزار و بنا بر وجه سكه سفيد كه عبارت است از يك صد و پنج عدد قرانى متعارف بوده باشد.

سؤال شصت و پنجم: اشخاصى كه اعمى و عاجز و از چشم نابينا مى باشند و مشكل مى باشد كه احتراز از نجاست داشته باشند

و در خانه اى منزل دارند كه اطفالشان بول و غائط مى نمايند و در آن خانه آفتاب هم نمى گيرد و نماز و روزه اجاره هم برمى دارند نماز ميت از گردن ايشان ساقط مى شود يا نه؟

جواب: هر گاه در ظاهر و به حسب علم خود عامل عمل مقرون به طهارت است مجزى و بري ء الذمه خود نائب منوب عنه مى شود و الّا فلا.

سؤال شصت و ششم: اين زره عوام كالانعام بلكه از انعام پست فطرت و ليكن اسمش به انسان است نه حيوان شما الحمد للّه ملّا هستيد

اين عاصى خدمتت جسارت مى كند بايد بدتان نيايد هر گاه مجتهد هستيد بايد رساله بيرون بياوريد زيرا كه بر شما واجب است هر گاه مجتهد نيستيد تقليد هر كس كه مى كنيد

مجموعه مقالات، ص: 372

رساله همان كس بايد بفرستيد از براى اين ذره اگر رساله داريد بفرستيد هر گاه خودتان الحمد للّه مجتهد هستيد رساله خودتان بفرستيد اين عاصى آن چه مسائل خدمت عرض نموده و جواب فرمايش فرموده ايد مردم تمام از قول اين عاصى در كار عمل كردن مى باشند به مسأله مسأله نوشتن درست نمى آيد رساله البته فرستاده باشيد يا مى خواستيد در اين دهات و قراهاى خراب بى حساب تشريف نياوريد رساله يا كتاب فارسى كه بتوان عمل نمود فرستاده باشيد.

جواب: حق تعالى فرموده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ* «1» يعنى بر مقلد جاهل واجب است سؤال و بر عالم مجتهد واجب است جواب به قدر طاقت و امكان امّا رساله نوشتن و چاپ كردن و فرستادن واجب نيست و نگاه براى آحاد آحاد نفوس علاوه بر اين حال قريب يك سال است كه رساله فرستاده و چاپ نموده اند ولى در شيراز معطل گذاشته اند كه جلد نمايند و بفرستند، نفرستاده اند متصل وعده مى كنند كه مى فرستيم هر وقت فرستادند من هم

بندگى و انفاق خدمت مى كنم ولى تقصير داعى چه چيزى است، با نفرستادن و با اين همه ضيق مجال و تشبث بال و اضطرب حال.

سؤال شصت و هفتم: برأى شريف شما دو شاب «شيره» خرما ثلث و ثلثان مى خواهد يا نه؟

جواب: از براى كسانى كه اصول دين و نمازش صحيح است حلال است و ثلثان نمى خواهد.

سؤال شصت و هشتم: شاه زاده عبد العظيم كه در رى واقع است فرزند

______________________________

(1) نحل/ 43.

مجموعه مقالات، ص: 373

كدام امام است.

جواب: از اولاد يكى از حسنين است.

سؤال شصت و نهم: هر گاه مصلى دستمالى يا چاقوئى از غصب در جيب او باشد در بين نماز بخاطر او بيايد چگونه آن چيز غصب از خود دور نمايد كه تصرف در غصب نشود.

جواب: از خود دور نمايد و نماز را تمام نمايد و بعدا احتياط اعاده نمايد.

سؤال هفتاد: شخص هر گاه فقير و مستحق زكات باشد در اطراف ولايت برود و از بابت زكات بگيرد بهتر است، يا نماز و روزه اجاره كند بهتر است؟

جواب: بله بهتر است عبادت از سؤال.

سؤال هفتاد و يك: فقراء مساكينانى كه در پى ياد گرفتن شكيات و سهويات و امور واجبات خود نيستند از بابت زكاة و صدقات واجبه به ايشان مى توان داد يا نه؟

جواب: هر گاه اصول دين و نمازش صحيح باشد مى توان وجوهات به ايشان داد و الّا فلا.

سؤال هفتاد و دو: شما فرمايش فرموده بوديد خواه پيش از وقت خواه بعد از وقت وضو قصد رفع حدث نمايد

شخص مدام با وضو است هنگام نمازى مى خواهد تجديد وضو نمايد يقين مى داند كه هيچ حادثه اى به او رخ نداده هم قصد رفع حدث نمايد؟

جواب: جواب مسأله اول صحيح است و ثانى غير صحيح.

وضو و تجديدى ثانوى به قصد قربت مطلقه به جا مى آورد.

مجموعه مقالات، ص: 374

سؤال هفتاد و سه: روحى فداك يا سيدى در زمين غصب هر گاه شخص سبزى مثل كاهو و اسفناج و نعنا و بادمجان و خرفه و پياز سبز نمايد و بفروشد

كسانى كه سبزى خريد مى نمايند برايشان مباح است آن سبزيها يا حرام است، هر گاه خوردن آن سبزيها حرام نباشد بر شخص خريد نموده و بر فروشنده حق الارض، مشغل الذمتى دارد يا الّا بر آن كسانى كه خريد مى نمايند هم مشغل الذمه حق الارض دارند.

جواب: بر خورنده سبزى نه همان است كه حرمت و انما الضمان على غاصب الارض لا غير.

سؤال هفتاد و چهار: در ذبح حيوان هر گاه بالاى همان كره كه مراب طعام و آب مى باشد كه جواز او غلصمه مى نامند اگر بريده بشود زير لحيه حيوان حرام است يا حلال.

جواب: اوداج اربعه كه رگهاى چهار گانه باشد طريق بريدن كه محلل شود آن است كه از ميان آن رگها بريده شود فيما بين مبدأ رقبه و منتهاى رقبه به موضعش كه باشد نه از مبدأ و منتهاى آن ما بين بريده شود كه محلل نيست.

سؤال هفتاد و پنج: مولاى بزرگوار روحى فداك هر گاه شخصى 10 من گندم به 10 من جو بدهد به مدت چهار ماه

كه مدت در او باشد صحيح است يا نه؟

جواب: شرط مدت موجب ربا است زيرا كه گندم و جو يك جنس است و رباء او حرام و فاسد است.

مجموعه مقالات، ص: 375

سؤال هفتاد و پنج: هر گاه ده من گندم بدهد به ده من آرد صحيح است يا نه؟

جواب: معاوضه گندم و آرد بى زياده صحيح است.

سؤال هفتاد و شش: هر گاه ده من خرماى بنوان كه خرماى پست مى باشد بدهند به ده من خرماى خاصه و شاهانى كه خرماى مرغوب مى باشد صحيح است يا نه؟

جواب: معاوضه خرماى جيد به دانى صحيح است بشرط عدم زيان.

سؤال هفتاد و هفت: به شرف عرض مقدس عالى مى رساند چارپايانى كه اهل ظلام و جور و ديوانيان به رسم پيش كش و يا به رسم تعارف به يكديگر مى دهند

هر گاه به حكم شرع انور صحيح نباشد عقد كردن آنها نه به عبد و نه حرّ اولاد آنها و اولاد اولاد آنها تمام جايز نيست يا الّا تفاوت دارد؟

جواب: تفاوت ميان حرام و نتائج حرام نيست در حرمت جميع و عدم صحت عقد و استخدام و تحدير و ساير تصرفات.

سؤال هفتاد و هشت: كنيزهايى كه اهل ديوانيان از بابت ديوان يا از بابت پيش كش به يكديگر مى دهند هر گاه كسى از آزاد يا حرّ خواسته باشد او را به زنيت خود بيرون بياورد

مى تواند ايشان را به عقد خود بيرون بياورد عقد ايشان صحيح است يا صحيح نيست يا الّا بايد به اذن مجتهدين به حباله نكاح خود بيرون آورد هر گاه بى اذن مجتهدين صحيح نيست زحمت كشيده اذن داده باشند؟

جواب: مماليك مغصوبه به رشوه يا به ظلم يا پيش كش تصرف در آنها من

مجموعه مقالات، ص: 376

جميع الوجوه حرام است به وقفيت يا حريت يا زنيت يا غيرها چه به اذن مجتهد و چه بى اذن مجتهد به اذن مجتهد مال غيرى كه حرام است حلال نمى كند و نمى شود

سؤال هفتاد و نه: نفقه پدر بر پسر است هر گاه پسر ندهد دختر شوهر كرده است خودش مال ندارد كه نفقه پدر دهد

مال شوهر هم نمى تواند بى اذن شوهر بردارد به پدر بدهد از گردن دختر نفقه پدر ساقط مى شود يا خير؟

جواب: البته در خصوص اين فرض كه تمكن نداشته باشد ساقط است از خصوص غير متمكن نه از متمكن.

سؤال هشتاد: خراجات و اغشاب شاه مخالف ممضى است يا نه و در شاه شيعه چگونه است؟

جواب: تفاوت ميان سلطان مخالف و غير مخالف نيست در اين كه آن چه به عنوان خروج يعنى حق الارض مفتوحة العيون از مردم مى گيرند نه به عنوان زكات و گمرك و به راهدارى ممضى است و معناى ممضى بودنش نه اين است كه حلال است بر ايشان گرفتن و نه از براى مردم به اختيار خود دادن چنانچه اشتباه نموده اند بلكه معنيش اين است كه آن حق الارض مفتوحة كه توليتش با امام است كه صرف مصالح مسلمانان كند، هر گاه سلطان جائر به زور از مردم بگيرد مردم معذورند در دادن و ضامن آن مال نيستند كه دو مرتبه به امام يا نائبش بدهند كه صرف مصالح مسلمانان نمايد چنانچه غارم و ضامن مال زكاة مى باشند هر گاه زكات ايشان را جائر به جور بگيرد.

سؤال هشتاد و يك: موسم حصاد كردن هر گاه ماه رمضان باشد

هم چنين

مجموعه مقالات، ص: 377

خرمن كوفتن و تصفيه دانه در آفتاب نتوانند روزه بگيرند موافق سد رمق اكل و شرب نمايند و روز خود را فارغ نمايند بعد روزه از عوضش بگيرند چه صورت دارد؟

جواب: بلى در اين صورت جائز است افطار نمودن و بعد قضا كردن و به عوض هر روز يك مد طعام صدقه دادن ولى به سه شرط. اول آن كه روزه گرفتن ايشان مايه عسر يا ضرر بوده باشد دوم آن كه ترك حصاد و عمل مايۀ عسر يا ضرر بر ايشان بوده باشد سوم آن كه حصاد را به شب انداختن يا به عوض خود اجير گرفتن يا به اطفال و نسوان غير مكلف واگذاشتن ميسور نباشد و الّا با فقدان يكى از سه شروط ثلاثه افطار نمودن حرام و موجب

قضا و كفاره است.

سؤال هشتاد و دو: خراجات شاهى كه از رعايا مى گيرند حلال است بر حاكمان جور يا نه؟

هم چنين نجوسات اراضى كه عشر از كسانى كه در صحرا كشت مى كنند بر ايشان مباح است يا نه؟

جواب: مال غير كفار حربى بر مسلمان حرام نيست مگر به رضا و طيب نفس هذه بضرورة العقل و النقل چنانچه نص قرآن است لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلّٰا أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ «1» و مستحل مال مسلمانان بى رضاى آن، كافر و مرتد است.

سؤال هشتاد و سه: هر گاه پدر با زنى زنا كرده باشد پسر آن مى تواند آن زن زانيه به عقد خود بيرون بياورد يا نه؟

جواب: مشهور و منصور اين است كه حكم وطى به شبهه و زناى سابق بر

______________________________

(1) نساء/ 29.

مجموعه مقالات، ص: 378

عقد، حكم وطى صحيح دارد در مصاهره پس حرام است موطوئه پدر بر پسر چنانچه حرام است معقوده هر يك بر ديگرى.

سؤال هشتاد و چهار: به شرف عرض مقدس عالى مى رساند اين عبد عاصى جانى ذرۀ بى مقدار تبه روزگار محمد ابن على الاشكنانى قدرى اجناس از جو و گندم و وجه نقد از مال طفل يتيم صغير تحويل اين عاصى نموده اند

كه ضبط نموده و حق الثمن مادر صغير هم داده شده و خرجى مادر صغير ماهى هفت من و نيم جو و گندم هم داده شده كه روزى مدّى باشد هر گاه اجناس طفل يتيم صغير سال بر او بگذرد هم چنين وجه نقد يتيم سنه بر او بگذرد بر اين عاصى لازم است كه خمس اجناس و وجه طفل صغير يتيم بيرون بكند يا نه؟

جواب: شرط وجوب زكاة بلوغ است فلا زكاة على الصبى.

سؤال هشتاد و پنج: اين عبد عاصى در خصوص اموال يتيم صغير بى پدر كه تحويل گرفته در سنه 1303 اذن از ملا محمد مجتهد در نجف اشرف گرفته

به اين مضمون اين عاصى نوشت كه اين بنده علم عربى نخوانده مرخص است كه متولى قسمت ايتام صغار و كبار شود؟ جواب نوشتند بلى مأذون هستيد، حال از جناب مستطاب شما اين عاصى مرخص است كه اين عمل كرده يا مرخصى نيست هر گاه اذن نيست اين عاصى وجه يتيم صغير در اين ولايت بى معرفت تحويل و تسليم كى نمايد هم چنين اجناس يتيم صغير به كى بسپارد؟

جواب: حفظ مال يتيم و صغير واجب كفايى است بر همه كس ولى تصرف در آن جائز نيست الّا بالتى هى احسن آن هم از براى خصوص ولى و وصى و هر گاه نباشد ولى و وصى، از براى خصوص مجتهد عادل و هر گاه نباشد، از

مجموعه مقالات، ص: 379

خصوص عدول مؤمنين لا غير، هر كه تصرف كند ضامن و غارم است و عاصى و مجرم است. و چون جمعى از اخيار اهل لار شهادت داده اند بر عدالت لهذا زحمت اين گونه تكاليف بر اوست كه متصدى شود.

سؤال هشتاد و شش: علماء اعلام بيان فرموده اند كه حضانت طفل با مادر است در پسر تا دو سال و در دختر تا هفت سال

مادر يتيم هر گاه خواسته باشد شوهر بكند طفل مى توانند از مادر بردارند يا نه هر گاه مى توان طفل از مادر برداشت كى بايد طفل از مادر بردارد هر گاه از عمو و عم زاده و خالو و خاله زاده هيچ يك از اقوام و اقارب و عشاير و قبيله نمى توانند طفل بردارند اذن آن جناب است كه اين عاصى به دايه بسپارد و اخراجات يوما فيوما؟ از اجناس يتيم به دايه بدهد تا دختر به سن چهار يا پنج سال برسد يا نه؟

جواب: حق الحضانة طفل با مادر است تا هفت سال حتى در پسر

بنا بر احتياط و لكن اين در وقتى است كه طفل ولى يا وصى داشته باشد و الّا مادر اولى به اوست از همه كس مادامى كه اعراض نكند از تربيت طفلش و الّا بعد از اعراض همه كس يكسانند در وجوب حفظ و تربيت چه خويشان و چه اجانب.

سؤال هشتاد و هفت: ثياب پدر يتيم از پيراهن و زير جامه و قبا و جوراب اين عاصى از جناب شما رخصت دارد كه به مصرف فروش برساند

و خرج بنمايد با وجودى كه يتيم دختر باشد و پسر نباشد يا مرخص نيست اين عاصى؟

جواب: ملاحظه كن هر گاه ملكه عدالت دارى و مردم هم ترا عادل مى دانند از جانب حق مأذونى در تصرفاتى كه مصلحت طفل يتيم است و الّا اذن اين

مجموعه مقالات، ص: 380

داعى شما را معذور نخواهد كرد و از ضمان و غرامت نخواهى خلاص شد.

باشد نصيحت هم چو در اما بود الحق مرّ

هر چند كه دارد نفع پر تلخ است آب هندباء

سؤال هشتاد و هشت: پيراهن و زير جامه اى كه پدر يتيم از جهت مادر يتيم درست كرده از جهت عروسى

و مادر همان پيراهن و زير جامه مدتى پوشيده و استعمال نموده حال مال مادر است يا مال دختر صغيره مى باشد حق الثمن خودش مادر مى برد از آن پيرهن و الّا فلا؟

جواب: هر چه را كه ميت در حال حيات نبخشيده به زنش از لباس و غيره داخل تركه است و بايست قسمت ورثه شود. و مجرد درست كردن رخوت؟ و دادن به عروس بخشش نيست.

سؤال هشتاد و نه: اين مذنب وجه نقدينه يتيم در منزل خود آورده و ضبط نموده و ليكن اجناس از جو و گندم داخل خانه مادر يتيم گذارده و وزن هم كرده و حق الثمن مادر از اجناس بيرون كرده خوب كارى كرده يا بد كارى كرده هر گاه شيطان مادر صغير را فريب دهد و اجناس پايمال نمايد اين عاصى غارم است يا آثم است فرمايش بفرماييد كه اين اجناس يتيم از خانه مادر يتيم بر دارد بياورد در خانه خود ضبط نمايد يا در خانه مادر يتيم باشد. هر گاه على الظاهر مادر يتيم دل سوز باشد و ضبط يتيم و مال يتيم بنمايد يا الّا

شايد كه پايمال نمايد حكم آن فرمايش بفرماييد.

جواب: جواب اين مسأله على وجه الصواب معلوم شده در سابق فلا نطيل بالإعادة.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 381

مجموعه مقالات، ص: 381

سؤال نود: حضانت طفل يتيم كه دختر باشد تا هفت سال كه علماء رضوان اللّٰه عليه ذكر كرده اند با مادر است

خراجات مادر از ثياب بدن، نفقه، و كره، و هيزم و اشنان و روغن و خرما آن چه احتياج دارد جميع بايد از مال يتيم اخراج نمايند يا نه و گندم و جو اين عاصى روزى يك مد حساب نموده كه يك چارك تبريز باشد كه ماهى هفت من و نيم مى شود از مال يتيم به مادر داده هر گاه مى دانند موافق شرع است كه خوب، هر گاه مى فهمند كه خلاف شرع عمل شده زحمت كشيده آن چه موافق شرع است حكم بفرماييد كه روزى اين قدر از مال يتيم به مادر بدهند كه متوجه طفل مى شود و طفل شير مى دهد هر گاه مى دانند كه اين عاصى قابل اين كار است اذن داده هر گاه مى فهمند كه در قوه اين عاصى نيست ذخيره و ضابطه نمودن اموال يتيم، هم فرمايش بفرماييد كه تحويل كدام كس بايد كرد. تا اموال يتيم بسپارد به آن كسانى كه آن جناب فرمايش مى فرمايند؟

جواب: مادر به قدر حق التربية مستحق است از مال يتيم، يتيم هم به قدر نفقه متعارفه و كسوة متعارفه بايست و به مصرفش رسانيد و اما حفظ مال يتيم پس واجب كفايى است بر تمام مكلفين و اما تصرف در مال يتيم جائز نيست الا بالّتي هى احسن آن هم از براى ولى يا وصى و هر گاه نباشد

ولى يا وصى، حاكم شرع عادل، و هر گاه نباشد حاكم شرع، عدول مؤمنين شما ملاحظه خود بفرما هر گاه ملكه عدالت دارى و مردم هم شما را صاحب ملكه مى دانند مأذون از جانب حق مى باشيد در تصرفات، مصلحت، و الّا اذن بنده و نه اذن بزرگتر از بنده شما را معذور عند اللّٰه نخواهد كرد و از ضمان و غرامت و اشتغل الذمه نخواهيد جست

مجموعه مقالات، ص: 382

و مغرور به صداقت بعضى صداقت مآبها نشويد فإن الاحتياط سبيل النجاة و انما بخش اللّٰه من عباده العلماء و در حديث است كه الناس هالكون الّا العالمون و العالمون هالكون الا العاملون و العاملون هالكون الا المخلصون و المخلصون لفي خطر عظيم.

سؤال نود و يك: نفقه پدر بر چه كسانى و بر كدام اولاد واجب است

هم چنين مادر مستحق نفقه مى باشد مانند پدر يا نه؟

جواب: هر يك از پدر و مادر كه فقير باشند نفقه اش بر اولاد غنى است.

سؤال نود و دو: در وقتى كه حكم شد به آدم صفى كه نماز بگذار آدم رو به كعبه نمود و نماز گزارد

و يا رو به بيت المقدس كرد يا رو به جاى ديگر نمود هم چنين صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و وصى رو به كجا نمودند و نماز گذاردند. تا وقتى كه به خاتم پيغمبران محمد ابن عبد اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم رسيد؟

جواب: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ حضرت ابراهيم قبله اش كعبه بوده حضرت موسى كعبه اش بيت المقدس بوده و حضرت خاتم هر دو بوده و ساير انبياء غير اولو العزم بر قبلۀ اولو العزم بوده اند.

سؤال نود و سه: غبار نجس كه خانه جاروب مى كنند به سقف خانه مى رود

در وقت باريدن باران آب از سقف خانه مى چكد اول كه آب مى چكد يقين كه آن قطره كه مى چكد نجس است بفرماييد كه بعد از 10 قطره يا بيشتر يا كمتر كه از سقف خانه بعد بچكد طاهر نمى شود؟

جواب: مادامى كه قطرات بارش متصل به هم و پى در پى مى ريزند و منفصل و مضاف و متغير به نجس نشده پاك و طاهر بلكه مطهر است و الّا نجس

مجموعه مقالات، ص: 383

و منجس است.

سؤال نود و چهارم: هر گاه شخص عاقل حجت بگيرد كه پنج قران به من بده تا صيغه عقد ترا جارى نمايم چه صورت دارد؟

جواب: حجت گرفتن بر مسلمان و ضيق نمودن به ايشان جايز نيست بلكه حرام و سحت است.

در صورتى كه فقير و بى چيز باشند البته حرام است امّا ايراد گرفتن بر اغنياء عيبى ندارد.

سؤال نود و پنج: از بابت زكات شخص مى تواند بگيرد برود و به كربلاى معلى يا مشهد رضوى يا خير؟

جواب: بلى مى تواند به زيارت برود.

سؤال نود و شش: وضو گرفتن قربة إلى اللّٰه مى شود گرفت قبل از وقت فريضه صلاة

، وقت فريضه مى شود به همان وضوء قربة إلى اللّٰه نماز فريضه به جا آورد؟ يا نه بعضى از ملاها مى گويند ميرزا اسماعيل صدر فرموده كه صحيح نيست چه وضوى قبل از وقت و چه غسل قبل از وقت بايد به قصد 10 بار صلوات يا قصد حمد و سوره خواندن داشته باشى آن وقت مى توانى كه نماز فريضه را به جا آورى وقتى كه نماز داخل بشود اين سخن اصلى دارد يا نه؟

جواب: اين كلام بى اصل است همين قدر وضو يا غسل بگيرند محض رفع حدث به اين نحو كه وضو مى گيرم از براى رفع حدث يا اين كه غسل جنابت مى كنم از براى رفع حدث جنابت قربة إلى اللّٰه خواه پيش از وقت باشد يا هنگام

مجموعه مقالات، ص: 384

وقت باشد صحيح است، لازم به اين عناوين خارجه ندارد.

سؤال نود و هفت: هر گاه طعامى گذاشته باشند بيرون كلبى بيايد كه آن طعام را بخورد

صاحب خانه مشغول خواندن نماز فريضه باشد در بين نماز بداند كه كلب آمد كه طعام بخورد به قصد خطاب در هر جا كه باشد مثل سوره حمد در أنعمت عليهم بلند بگويد يك دفعه يا دو دفعه مكرر به قصد خطاب بگويد نمازش باطل است يا نه؟

جواب: بلى، بقصد خطاب باطل است مگر آن كه ذكر ديگرى به قصد ذكر بگويد و تفهيم غير نمايد.

سؤال نود و هشت: در خصوص عدالت نماز وحشت و عدالت از مرحوم مغفور مبرور رضوان آشيان حجة الاسلام سؤال نمودند

در جواب فرمايش فرمودند كه عدالت در اصل فعل معتبر نيست چه مضايقه كه معتبر باشد وثوق و خاطر جمعى به خود فعل از براى كسى كه مكلف باشد به صلاة به وجه مخصوص كه به او داده اند كه تحصيل نمايد هم چنين مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى عدالت نمى دانست فرمودند كه شخص كاذب نباشد در عمل آوردن نماز عيبى ندارد بفرماييد فتواى آن بزرگوار بر عدالت است يا نه؟

جواب: نظر قاصر هم بر همين است كه مطمئن باش به اين كه درست به جا آورد كفايت است.

سؤال نود و نه: ظروفات روغنى هر گاه به مردن موش يا به ولوغ و لطع كلب نجس بشود هر گاه قابل تطهير باشد

بفرماييد به چه نوع بايد طاهر كرد.

جواب: اول ازاله چربى و چرك آن نمايند بعد اگر ولوغ كلب بود يك مرتبه

مجموعه مقالات، ص: 385

خاك خشك پاك به آن بمالد و بعد همان خاك خشك كه شد كمى آب به آن بزنند تا فى الجمله نم گردد و بمالند و سه مرتبه هم به آب كر يا جارى تطهير نمايند پاك است و هر گاه به غير ولوغ نجس شده باشد مثل آن كه موش در آن مرده باشد بعد از اين كه چربى و چرك آن ظرف را پاك نمودند 2 مرتبه به آب بشويند پاك است.

ظروف جاى روغن هر گاه غير سفالى باشد به طورى كه مرحوم سيد فرموده تطهيرش ممكن است و اگر سفالين باشد بعيد است كه چربى از او زائل نمودن بايستى از آن اجتناب كرد بلى اگر كاشى باشد شايد قبول تطهير نمايد و الّا در آن هم احتياط است.

انصارى اشكنانى

سؤال صد: قطع اوداج اربعه مراد از چهار رگ است يا مراد از مجراى علف و آب است هر گاه چهار رگ تمام بريده بشود

و ليكن آن «كره» كه ممر جاى علف زائد است بريده نشود در تحت تن حيوان باشد و در تحت سر حيوان نباشد چه صورت دارد.

جواب: چيزى كه معتبر است در تزكيه حيوان، بريدن تمام چهار رگ كه مرى و حلقوم و اوداج نه بعض آن و موضع بريدن هم در ما بين مبدأ كردن و منتهاى آن بايستى باشد و يكى از آن چهار رگ مرى است كه مجراى طعام است بايستى كه طعام آن نه بعضى آن بريده شود و در اين ما بين مبدأ و منتهاى رقبه.

سؤال صد و يك: [حيات حيوان عند الذبح]

هر گاه حيوان بعد از ذبح حركت مواضع اربعه كه عين

مجموعه مقالات، ص: 386

و اذن و رجل و دم باشد هيچ يك نداشته باشد و ليكن خون به طريق جهنده بيايد آن ذبيحه حلال است يا حرام؟

جواب: هر گاه علم به حيات حيوان باشد عند الذبح ضرورت حركت هيچ يك از مواضع اربعه و غيره نيست و هر گاه شك در حياتش باشد عند الذبح حركت هر يك از مواضع اربعه و جهندگى خون علامت حيات است.

سؤال صد و دو: هر گاه شتر نحر ننمايند مانند حيوانات ذبح نمايند چه صورت دارد

؟ حلال است يا حرام هر گاه قصاب سهو نمايد در نحر نمودن و ذبح نمايد شتر حلال است يا حرام و هر گاه شخصى جاهل به مسأله نحر باشد و ذبح نمايد چه صورت دارد؟ حكم در ذبح و نحر هر گاه قصاب قاصر و مقصر باشد چه صورت دارد؟

جواب: در تمام صور مذبوح نمودن منحور و بالعكس اشكال و احتياط است مگر در صورت اضطرار و مستعصى بودن حيوان كه به هر نحو كشته شود حلال است.

سؤال يك صد و سوم: علماء اسلاميّه و فقها اثنى عشريه كثر اللّٰه أمثالها بيان بفرماييد كه دو نفر دعوا مى كنند و ضربت به يكديگر مى زنند

مى روند در نزد بزرگ ولايت و بزرگ ولايت دومى همراه ايشان مى نمايد و مى آيند در نزد حقير كه حاكم ولايت گفته كه حكم اين زخم سيما كه ديده چقدر است حقير نگاه به زخم او مى كنم آن چه علماء رضوان اللّٰه عليهم نوشته اند حكم مى كنم بفرماييد كه در اين حكم كردن آثم و گنه كار و مستحق جهنم هستم يا نه؟

جواب: تكليف همه مردم اين است كه اصلاح ذات البين نمايند چنانچه

مجموعه مقالات، ص: 387

فرموده عز و جل وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ و فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ نه تحاكم بسوى جبت و طاغوت و از براى جبت و طاغوت و الّا حشرش با جبت و طاغوت است و قد أمروا ان يكفروا به.

سؤال يك صد و چهارم: فداى تراب نعال مباركت گردم بفرماييد كه شخصى مدت يك سنه و چهار ماه مى باشد كه دخترى برده است در خانه و قادر بر مقاربت دختر نيست

حال دختر اصرار دارد كه بيرون مى آيم نزد اين مرد نمى نشينم و آمده است نزد اين عبد فانى كه بر جناب آقاى سيد عبد الحسين سلمه اللّٰه بنويس تكليف اين عاجزه چه چيز است؟ در اين خصوص محتاج به طلاق مى باشد يا احتياج به طلاق ندارد مهريه تمام مى برد يا نصف مى برد يا هيچ نمى برد حكم آن بفرماييد؟

جواب: هر گاه زوج مذكور اقرار با گواه معتبر به اقرارش هست كه عيب عنين داراست زوجه را مى رسد كه فسخ نكاح خود نمايند و نصف مهريه را دارد.

و هر گاه انكار نموده عيب عنين را در خود و گواهى هم نبوده بر اقرارش بعد از مرافعه حاكم شرع او را مهلت مى دهد تا يك سال هر گاه تصرف نمود در زن خود فبها و الّا بعد از يك سال هر گاه تصرف نكرد زوجه رسا دارد كه فسخ نمايد و نصف مهر ايفاء

مى گردد.

سؤال يك صد و پنجم: در نماز احتياط كه دو ركعت نشسته افضل تر است

مثل شك سه و چهار يا غيره بحول اللّٰه و قوته مى خواهد در ركعت دوم بگويد يا نمى خواهد هر گاه كسى چند سال از عمر او گذشته باشد و اصلا در نماز احتياط نشسته دو ركعتى ثانى بحول اللّٰه نگفته باشد نماز احتياطش چه صورت دارد

مجموعه مقالات، ص: 388

بحول اللّٰه گفتن در نماز يوميه فريضه واجب است يا سنّت است.

جواب: بحول اللّٰه در نماز قيامى واجب نيست و در نماز جلوسى و نشسته كه جايز نيست و گفتنش لغو است.

سؤال يك صد و شش: زلزله در هر موضعى كه شد بر اهل آن موضع واجب است هر گاه در مزارع و باغات زلزله شود

هم بر اهل آن موضع واجب است مزارع و باغات هم متابعت اهل آن موضع است يا نه؟

جواب: تا هر موضعى كه حركت زلزله احساس بشود بر اهل آن موضع واجب است نمازش و در موضعى كه احساس نمى شود واجب نيست و لو هم سايه باشد.

سؤال يك صد و هفت: هر گاه حاشيه عمامه حرير محض باشد موافق يك وجب، نماز او چه صورت دارد

دستمال حرير محض در كيسه اگر باشد موجب بطلان نماز مى شود يا نه؟

جواب: در زائد بر چهار انگشت از حاشيه عمامه احتياط اجتناب است امّا اگر دستمال حريرى كه محمول باشد نه ملبوس عيبى ندارد در نماز.

سؤال يك صد و هشت: بعضى سادات ديده شده كه خمس مى بخشند به كسانى كه خمس در ذمه دارند مى گويند ما خمس ترا قبول كرديم

حال از ذمه تو فارغ گرديد و حال آن كه خمس مال جميع سادات مى باشد چه صورت دارد؟

جواب: به حيل صدريه و لسانيه حقوق فقراء سادات جائز نيست و منافات با غرض شارع است كه ردّ خله فقراء بوده باشد.

سؤال يك صد و نه: [حكم عقد فارسى]

جناب حجة الاسلام سلمه اللّٰه فرمايش فرموده است

مجموعه مقالات، ص: 389

يك نفر در تولى طرفين عقد لا اقل جمع كند ميان تولى خود از خود و طرف ديگر به عربى و با طرف ديگر به فارسى بخواند فرمايش بفرماييد اين چگونه مى شود يك صيغه فارسى ايجابا و قبولا بخواند و بعد يك صيغه ايجابا و قبولا عربى بخواند يا الّا به اين طور صيغه جارى شود اول شخصى كه از جانب زوج و زوجه هر دو وكيل الطرفين است بايد بگويد أنكحت و زوجت و متعت موكلتى فلانة لموكلي فلان على الصداق المعلوم و بعد از جانب ناكح كه مرد باشد جواب به فارسى بگويد قبول اين زنى و زوجيت و تمتع و نكاح دائمى نمودم از جانب موكل خودم فلان به صداق معين مبين معلوم القدر مرضى الطرفين كه مبلغ فلان قدر باشد يا الّا نوعى ديگر است فرمايش بفرماييد.

جواب: تولى شخص واحد طرفى عقد روا نيست كه شخص واحد از طرف موجب بگويد أنكحت نفس موكلتى لنفسي بالموكلى و از طرف قابل هم بگويد قبلت لنفسي بالموكلى هذا و با طرف موجب به فارسى خواندن اين است كه دو مرتبه خود موجب به فارسى بگويد به عقد زنيت در آوردم خود را از براى شما يا موكل شما و شما هم به فارسى بگوييد قبول كردم از براى خود يا موكل

خود

سؤال صد و ده: شخص عاقلى كه نحو و صرف خوانده بود از جهت اين عبد جانى نوشت صيغه جريان كردن عقد فضولى

كه أنكحت و زوجيت و متعت نفس مرأة المعلومة لرجل المعلوم على الصداق المعلوم جواب تولى الطرفين هر كس باشد مى گويد قبلت النكاح و التزويج و التمتيع الرجل معلوم على الصداق المعلوم اين عبد از روى همان نسخه نوشته و برد در نجف اشرف مدفن شاه من عرف در خدمت فاضل شربيانى ملا محمد مجتهد فرمايش فرمودند مرأة

مجموعه مقالات، ص: 390

المعلومة به فتحه مبادا كه بخوانى در وقت صيغه جارى مى كنى به كسره بخوان مرأة المعلومة بخوان بفرماييد حق با كدام از اين دو ملا مى باشد؟

جواب: صيغه عقد نكاح چند صورت صحيح دارد يكى آنست كه موجب بگويد أنكحت و زوجت نفس امرأة المعلومة لرجل المعلوم على الصداق المعلوم و ديگرى آنست كه بگويد أنكحت و زوجت المرأة المعلومة للرجل المعلوم و در صيغه اول كه نفس المرأة بايد بگويد بايست نفس را فتحه و مرأه را به كسره بخواند و در صيغه دوم كه نفس ذكر نكند بايستى مرأه را بر فتحه بخواند و به هر تقدير مرأه و رجل بايستى داراى الف و لام باشند و بى الف و لام غلط است يقينا چنانچه نوشته ايد پس بنا بر اين اخبار از براى شما ترك صيغه خواندن است.

سؤال صد و يازده: مقتدايى الامامى عرض مى شود بفرماييد پسرى كه پانزده سال كامل داشته باشد و ليكن شروطاتى كه باعث بلوغ و رشد باشد ندارد

و نه موى عانه دارد و نه موى زير بغل و نه موى دماغ هيچ يك ندارد. و صداى او تغيير هم نيافته است و صاحب شهوت هم هنوز نشده و در ذخيره و ضابطه و منافع و اضرار هم كامل نيست و پدر هم ندارد و در سلك ايتام است عقد و نكاح چنين پسرى چه صورت دارد غير از حاكم از شرط

كه مجتهد عادل جامع الشرائط باشد ملاى صرفى و نحوى خواندن مى تواند كه صيغه عقد چنين پسرى به دختر رشيده كامله جارى نمايد يا نه. نه مجتهدين مى توانند و نه مقلدين تا آن كه بلوغيت آن پسر به حد كامل برسد.

جواب: هر گاه بلوغش به يكى از اسباب بلوغ حاصل شده كه بلوغ پانزده سال باشد يا احتلام يا انبات شعر خشن و رشيد هم باشد عقدش و توكيل عقدش

مجموعه مقالات، ص: 391

براى عارف عقدش صحيح است و الّا فلا.

سؤال صد و دوازده: در باب صحت و فساد عقد نكاح حكم اين چنين است كه علماء اعلام فرموده اند كه هر گاه قصد انشاء و لفظ صحيح از وكيل با تحقيق توكيل صادر شود

البته صحيح و بى عيب است و لو از عاصى بى سواد فاسق فاجر كافر صادر شود؟ چه جاى مسلمان و امّا دعواى مدعى بطلان هم چنين عقود و ايقاعات و حكم بر فسادش و شوهر دادن هم چو معقودها به غير، و پول گرفتن براى اعاده هم چو عقدها هر گاه ثابت بشود موجب فسق و حكم به غير ما انزل اللّٰه و اكل مال به باطل و مستوجب تعزير دنيوى و عقوبت اخروى خواهد بود ولى عقد نمودن بى اذن يا با اذن اجبار معقوده به جهت رشوه گرفتن ماديانى يا چند قرانى چنانچه مسموع شده از بعضى آطل و باطل و فاسد و مفسد و باعث بر زنا و ايجاد اولاد زنا خواهد بود و العهدة على ناقله و قائله و اما شكوه نمودن از كثرت عيلوله و مؤنه و قله بضاعت و معونه پس از جهت عظمت از فرمايش حق تعالى كه و في الشى ء رزقكم و ما توعدون همان زمانى كه در شكم مادر كه بوديم رزق ما در همان جا مى رساند و حال هم مى رساند هر چه بنده اميدش

را از خلق و از اسباب ظاهريه بيشتر قطع نمايد رزقش واسع تر و كارش بهتر خواهد شد و هر چه اميدش به خلق و به عقل و خويش و به قوم و بهتر خود بيشتر باشد رزقش كمتر و كارش پست تر و نفعش خوارتر خواهد شد خلاصه بهتر اين اسباب و فرق تفويض امرى است بسوى خالق و توكل است بر خالق و انقطاع اميد است از سوى مخلوق به خالق و با وجود اين وصف هر كس شما را فقير و مستحق زكات و مظالم بداند مأذون و مرخص است كه تتمه معونه شما را بدهد از آن وجوهات

مجموعه مقالات، ص: 392

مرقومه و السلام عليكم و رحمة اللّٰه التماس دعا دارم اين چند كلمه در حال تب و ناتوانى را بر سبيل تذكر و يادآورى قلمى نمودم.

سؤال صد و سيزده: بعضى از قباله جات غير شرعى مانند ربا گرفتن و حمليه نمودن از حاكم ولايت نزد اين عاصى مى آورند كه مهر بنما و شهادتى خودت را بنويس

اين عاصى از خوف و واهمه از سبب هتك حرمت خود لا علاج مهرى مى زنم و شهادتى خود مى نويسم بفرماييد كه اين عاصى در اين كار آثم و گناه كار هست يا نه هر گاه مستحق عذاب باشد هجرت كردن در چنين ولايتى و به جاى ديگر رفتن واجب است يا نه. اين عاصى در هيچ وقت از اوقات به جايى نرفته غير از شش دفعه كه در سفر عتبات عاليات عرش درجات رفته هر گاه راه به جايى نمى برده برود در ولايت اهل خلاف توقف نمايد درست است در ولايت اهل خلاف توقف كردن صحيح نيست بفرماييد اين عاصى چه خاكى بر سر خود بنمايد عمرى كه چنين بود حرام است مرگ است كه زندگيش منت. البته حكم اين بفرماييد كه شب و

روز در بيم و هراس و خوف هستم خداوند رحمى نمايد.

جواب: جواب مذهب مشهور و منصور بر جواز تكليف ما لا يطاق است در صورتى كه فاعل مختار كالمتوسط في الارض المغصوبة بحيث يعاقب على الخروج المأمور به و شارب المسكر حيث يعاقب على ما يفوته حال السكر چه او به اختيار زكاة به ظلمه نمايد تا آن كه ملجأ و مقهور شود بخلاف شرع و توقعات ايشان مثل معروف نه شير شتر نه ديدار عرب اين است كه حق تعالى مى فرمايد فَلٰا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ.

مجموعه مقالات، ص: 393

سؤال صد و چهارده: رمل اندازى نمودن حرام است يا نه؟

جواب: بلى رمل اندازى مثل قمار بازى است حرام است و اصلى ندارد و نسبت دادن آن به حضرت دانيال عليه السّلام افتراء و بهتان است.

سؤال صد و پانزده: بعضى كتابهاى دعوات مثل جامع الدعوات كه چاپ كرده اند بعضى ملاها دارند بيمار نامه دارد

و اسم بيمار و اسم مادر بيمار به حساب جمل حقير بيرون مى آوردند مى گويند كه بيمار فلان روز و فلان شب نظر به او زده اند يا پريان به او آزار رسانيده اند فلان دوا و فلان آيه مى نويسند و فلان مرغ و فلان گوسفند بكشند كه بيمار شفاء مى يابد اين كار كردن مكر و عوام فريبى مى باشد يا عيبى ندارد؟

جواب: بلى كتاب بيمار نامه و حساب نامه و فال نامه و آن چه در آنها نوشته شده از مجعولات و اكاذيب دراويش و صوفيه است در مجالس صدوق روايت است كه ما امن بى من صدق كائنا او معرفا يعنى هر كس كه تصديق آنها نمايد ايمان به پيغمبر نياورده و نسبت آنها هم دروغ و افتراء است، إِنَّمٰا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ.

سؤال صد و شانزده: سادات كه خمس برمى دارند و فقراء كه زكوات و فطره مى گيرند هر گاه از مئونه سال زياد بشود

بايد خمس اخراج نمايند يا از اين بابت كه ذكر شد نبايد خمس اخراج نمود، بعضى از مجتهدين فتوى داده اند كه نبايد داد به فتواى آن آقاى بزرگوار بايد خمس بدهند يا نه.

جواب: بلى هر گاه از مؤنه سال زياد بياورند بايد خمس بدارند بنا بر احتياط.

مجموعه مقالات، ص: 394

سؤال صد و هفده: هر گاه دخترى از خاصه زن عامه شده باشد مى توان بى آن كه عامه طلاق او را بگويد

به مكر و حيله يا به جبر از نزد شوهرش بيرون بياورند يا نه؟

جواب: جواب اين مسأله بايد به مشافهه باشد نه مكاتبه و مبنى بر تقيه است نه حقيه.

سؤال صد و هجده: اين ذره فانى اذن دارد از جناب مستطاب شما كه از سهم امام عليه السّلام به فقراى سادات بدهد

چنانچه بعضا علماء و مجتهدين نجف و كربلا اذن به اين فانى داده اند هم چنين حق خود از زكوات يا نه.

جواب: خمس و زكاة از عبادات است نه معاملات و در عبادات مباشرت و قصد قربت معتبر است و تقاص و توكيل غير در آن نمى شود.

سؤال صد و نوزده: فداى تراب نعال مباركت گردد اين ذرۀ بى مقدار عاصى تبه روزگار محمد ابن على الاشكنانى كه زحمت كشيده جواب مسائل فرمايش بفرمايند و مسامحه ننمايند.

اين عاصى تا حال تقليد مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى نموده حال تقليد سركار حجة الاسلام. جناب حاجى ميرزا محمد حسن دام ظله العالى مى فرمايند رساله خود آن جناب ندارد محبت نموده هر گاه رساله دادند مرحمت بفرمايند رساله سركار خودشان بفرستند چند يومى مطالعه مى شود فرستاده خدمت خواهد گرديد و السلام عليكم و رحمة اللّٰه و بركاته.

جواب: اما تقليد غير اعلم كه باطل است و اما رساله غير عربى آقاى حجة الاسلام هم كه فعلا ندارم از برايت بفرستم هر گاه بعد ميسر شد مى فرستم

مجموعه مقالات، ص: 395

و السلام عليكم و رحمة اللّٰه.

سؤال صد و بيست: شخص مقلد باشد و از كتاب پيشينيان فتوى دهد و احكام قضا جارى نمايد

آن حكيم را ردّ مى توان كرد يا نه؟

جواب: مقلد را منصب حكم نيست بالاجماع و حكمش حكم است و اذن و استنابه از مجتهد هم قابلش نمى كند و موجب صحت حكمش نمى شود حررتها العبد الفاني عبد الحسين الموسوي

عرض مى شود كه در اين چند مدت كه بنده آمدم استفتاءهايى نيز كه اذنش رسيده جواب داده شده قريب يك كتاب شده و اينها مقدارش از براى شخص ضابط كافى بلكه مغنى است و از همه اطراف فضلاء از خود بلد روزى نيست كه اين قدر استفتاء مى شود فضلا از زحمات ديگر لهذا استدعا آنست كه قدر اين جوابها بدانند و به همانها اكتفا نموده و بعد از اين كمتر زحمت داده مگر به قدر ضرورت و مسائل عامة البلوى كه محل حاجت باشد نه محل حاجت نباشد كه مجال و فرصت نيست.

هذه مسائل عبده المذنب العاصي الجانى الفاني محمد بن علي الاشكنانى

مجموعه مقالات، ص: 399

9- رسالة في المحكم و المتشابه

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 401

مقدّمة التحقيق

الحمد للّه ربّ العالمين، و الصلاة و السلام على أشرف الأنبياء و المرسلين، و على آله الطيّبين الطاهرين.

و بعد: فإنّ من الحقائق الرائعة و الخصائص البارزة لكتاب اللّٰه العزيز هو شموليّته على أصناف الآيات و أنواعها، و هذا ممّا يضفي عليه علما هامّا من علومه التي تبحث في التفريق بين الآيات المحكمات و المتشابهات مع بيان الفرق بين التشابه و التأويل، و ما إلى ذلك.

و الحقّ يقال: إنّ هذه الرسالة التي بين يديك- عزيزي القارئ- مع صغر حجمها فهي من عيون المؤلّفات التي تناولت هذا الموضوع و كثرت فوائدها.

فلقد شرع المؤلّف قدس سره بتعريف كلّ من المحكم و المتشابه وفقا لما جاء في كتب اللغة و الاصول و بيّن انّ المحكم هو المرجع و المتّبع، و المتشابه خلافه.

و من ثمّ تناول بيان حكم الآيات المحكمات و المتشابهات و أثبت كون أنّ المحكم من الآيات و الروايات هو المستحكم بموافقة العقل و النقل المتّبع، و المتشابه ضدّه و عكسه، و هو الموهون، ليذكر بعدها طائفة من الآيات المتشابهات آخذا بتأويل الجواب لكلّ منها على سبيل منع الخلوّ.

و أخيرا يبيّن قدس سره أقسام المتشابه و أوضاعه و تأويله ذاكرا الاشكالات الواردة في الآيات و الروايات المتشابهات من عدّة جهات مع بيان حلولها.

مجموعه مقالات، ص: 402

منهجيّة التحقيق

اعتمدنا في تحقيق هذا الكتاب على نسخة خطّية واحدة أتحفنا بها آية اللّٰه محمد حسين شب زنده دار الجهرمي حفظه اللّٰه، كتبت النسخة في ثمانين صفحة بخطّ النسخ بطلب من الشيخ محمد جعفر القسوري مدير مدرسة الرحيميّة، كتبها نصر اللّٰه شاهيان بن محمد علي حاجي شاه، و فرغ من كتابتها في غرّة شهر ذي الحجّة الحرام سنة 1346 ه:

و أمّا عملنا

في الكتاب فكان كالتالي:

1- استنسخنا الكتاب على نسخته الخطّية.

2- استخرجنا الآيات القرآنية الشريفة و طابقناها مع القرآن الكريم و أثبتناها كما هي في القرآن.

3- استخرجنا الأحاديث و الروايات الواردة في الكتاب و أرجعناها إلى مصادرها الحديثيّة و صحّحناها وفقا للمصادر.

4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنى جعلناه بين [].

و في الختام انّنا لا ندّعي الكمال في عملنا هذا سيّما و انّ النسخة الخطّيّة للكتاب كانت كثيرة الأخطاء، و نحمده تعالى على منّه و توفيقه.

و أخيرا: نتقدّم بخالص الشكر و التقدير إلى الفاضل فارس حسّون كريم الذي قام بتحقيق هذه الرسالة الجليلة.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين. اللجنة العلميّة للمؤتمر

مجموعه مقالات، ص: 405

الحمد للّه الذي هدانا إلى اتّباع المحكمات و تأويل المتشابهات بما لا يعلم تأويله الّا اللّٰه و الراسخون في العلم المخصوصون بأهل بيت الوحي المقرون بهم الكتاب و المتمسك بهما لن يضلّ أبدا «1»، و هم سفينة النجاة التي من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق «2»، المتقدم لهم مارق، و المتأخّر عنهم زاهق، و اللازم لهم لاحق.

و الصلاة و السلام عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و طينتهم و شيعتهم من الأنبياء و المرسلين و الشهداء و الصّالحين و الملائكة اجمعين، صلاة تملأ السماوات و الأرضين، صلاة فوق صلاة المصلّين، صلاة تبلغ رضاه و تبقى ببقاه.

الكلام في بيان المحكم و المتشابه و أحكامه و أنواعه و أوضاعه و تأويله و تعليله، فنقول:

أما تعريفه

ففي الاصول تبعا للعلّامة «3» و وفاقا للعامّة «4»: اللفظ إن لم يحتمل غير ما يفهم منه لغة فنصّ، و إلّا فالراجح ظاهر، و المرجوح مأوّل، و المساوي مجمل، و المشترك بين الأولين محكم،

و بين الاخرين متشابه. و فيه ان تعريف

______________________________

(1) كمال الدين: 235 ح 47.

(2) أمالي الطوسي: 349 ح 61.

(3) مبادئ الوصول إلى علم الاصول: 71- 72.

(4) البحر المحيط: 1/ 450- 457.

مجموعه مقالات، ص: 406

المحكم و المتشابه بذلك خلاف المستفاد من عرف الشارع في الكتاب و السنّة، محكوم عليه بقوله تعالى مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ «1» الآية.

فان المستفاد من هذا الحكم كون المحكم هو المرجع و المتبع، و المتشابه خلافه، فيكون الحكم من الآيات و الروايات هو المستحكم بموافقة العقل و النقل المتّبع، و المتشابه ضده و عكسه و هو الموهون و المعارض ظاهره بمخالفة العقل أو النقل القطعي المتّبع، فما ذكروه بالعموم من وجه، فقوله تعالى إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ «2» ظاهر في العصمة التامّة العامة من جميع المناقص الخفية و الجلية و الدنية و الدنيوية، من الجهل و النسيان و القصور و النقصان، و لكن التعميم ظهوره من جميع الجهات مستحكم بالعقل و النقل المتبع فهو المحكم بخلاف قوله تعالى:

وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ «3»، وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «4» فإنها و إن كانت أظهر من الاولى في النسيان و العصيان و الجهل و النقصان إلا انها لما خالفت العقل و النقل المتبع عدّت متشابها و وجب تأويلها ببني آدم و نحوه.

بل ربما كان المجمل بالذات من احكم المحكمات بواسطة اقترانه بالعقليات و النقليات و التعريض بالإشارة و الكناية من المجازات التي هي أبلغ من التصريح و المنصوصات كقوله تعالى:

______________________________

(1) آل عمران: 7.

(2) آل عمران: 33.

(3) طه: 121.

(4) طه: 115.

مجموعه مقالات، ص: 407

إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ

الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ «1» و أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «2» و «من كنت مولاه فعليّ مولاه» «3» و «إنّي تاركم فيكم الثقلين: كتاب اللّٰه، و عترتي أهل بيتي» «4».

اللّٰهمّ صلّ على محمد و آله فإن الآل، و العترة، و أهل البيت، و اولي الأمر، و ان كانت بالذات من المتشابهات و التعريض و الكنايات، و لكن بواسطة الاقتران بالقرائن العقلية و النقلية صارت من أحكم المحكمات، و أبلغ من التصريحات و المنصوصات.

فالمحكم- لغة-:

مطلق الشي ء المستحكم الأعم من مقولة الأفعال و الأقوال، و يقابله الموهن منها، و في عرف الشرع من الآيات و الروايات.

و يقابله المتشابه المخالف ظهوره بشي ء من الاصول و القواعد العقلية أو الشرعية، فالمحكم- عرفا- و إن كان أعم من النصّ و الظاهر إلّا ان المتشابه بخلافه خاص بالنص المخالف لعقل أو شرع، كالعمومات و المطلقات و سائر الظواهر المعارض ظهورها بشي ء من العقل أو الشرع على وجه يمكن الجمع بينهما بالحمل على العقل و الشرع، بتخصيص أو تقييد أو نسخ أو إضمار أو تجوّز أو تأويل، بخلاف ما لا يمكن الجمع فيه و لا الطرح كالمجملات من مقطوع الصدور أو يجب الطرح فيه، كالمعارض للعقل أو الشرع من غير مقطوع الصدور من الأكاذيب المجعولة

______________________________

(1) المائدة: 55.

(2) النساء: 59.

(3) المصنف لابن أبي شيبة: 12/ 78 ح 12167.

(4) مسند أحمد: 3/ 26.

مجموعه مقالات، ص: 408

على اللّٰه و رسوله، كقولهم: «لا تجتمع أمّتي على خطأ» «1» و «أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم» «2» و «انّ الطرق إلى اللّٰه بعدد النجوم»، و «انّه لو كان نبيّ بعدي لكان عمر» «3» و

«ان أبا بكر و عمر سيدا كهول أهل الجنة» «4»، و «اعلنوا النكاح بالدف» «5» إلى غير ذلك ممّا لا يعدّ و لا يحصى.

و اما حكم المحكم و المتشابه

فهو المشار اليه بقوله هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» «6».

و أمّا حكم المتشابهات

و مصالحها من كلام الحكيم فوجوه:

منها: مقابلة المحكم بالمتشابه من الحكيم لأجل مصلحة ان يحوج العباد إلى مسألة الأوصياء، و رفع مفسدة استغنائهم عن مسألة الأوصياء بقولهم: كفانا كتاب اللّٰه «7» و استكبارهم كاستكبار إبليس على آدم عليه السّلام بقوله أَنَا خَيْرٌ* «8» و فرعون على الكليم عليه السّلام بقوله أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ «9» و خلفاء الجور و رؤساء.

______________________________

(1) مستدرك الصحيحين: 1/ 115 و 116، مبادئ الوصول إلى علم الاصول: 192 تلخيص الحبير:

3/ 141 ح 1474 المقاصد الحسنة للسخاوي: 460. و في المصادر: لا تجتمع أمتي على ضلالة

(2) الاحتجاج: 2/ 259، المطالب العالية: 4/ 146 ح 4194.

(3) مسند أحمد: 4/ 154، المعجم الكبير للطبراني: 17/ 180 ح 475.

(4) مسند أحمد: 1/ 80، سنن الترمذي: 5/ 609 باب 16.

(5) سنن ابن ماجة: 1/ 611 ح 1895 و 1896، نصب الراية لأحاديث الهداية: 3/ 168.

(6) آل عمران: 7.

(7) صحيح البخاري: 1/ 39، و ج 6/ 11- 12.

(8) الاعراف: 12، و ص: 76.

(9) النازعات: 24.

مجموعه مقالات، ص: 409

الزور بقولهم: أنا أحق.

و منها: انّه لأجل افتتان العباد و امتحانهم بالرشاد و الفساد، كامتحانهم بما قال اللّٰه تعالى وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ «1» الآية و عَدُوًّا شَيٰاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ «2» الآية.

و منها: تعريض العباد إلى مصالح الجد و الاجتهاد و التسليم و الانقياد، في تحصيل الحقّ و الرشاد و مدافعة الباطل

و الفساد و المكابرة و العناد، ليقوى به مراتب الايمان، و يضعف زيغ القلب و الجنان، إلى غير ذلك من حكمها و مصالحها المفصّلة في رسالة المعارف.

فإن قلت: ما الوجه و السر و الحكمة في عدم بيان الأئمة عليهم السّلام تأويل أكثر المتشابهات، بل تفسيرهم المتشابه بالمتشابه مزيدا في العلة لا رافعا للشبهة و لا مورثا للقلّة؟

قلت: وجهه و حكمته كوجه [و] حكمة عدم بيان أكثر الآيات المحرّفة و اخفائهم القرآن الواقع المنزل كما أنزل، احد الوجوه على سبيل منع الخلو لا الجمع:

منها: أن يكون وجهه و حكمته اعزاز الحق و إخفاءه عن غير أهله، لعدم الأهلية و القابلية و اللياقة لتلك الاسرار و الحكم العظيمة الشأن، فان وجوده و إن كان لطفا واجبا إلّا ان عدمه من عندنا و سوء اختيارنا كفقد نبيّنا، و غيبة وليّنا، و إخفاء ليلة القدر، و الاسم الاعظم، و رفع عيسى المسيح عليه السّلام، و ألواح موسى

______________________________

(1) الفرقان: 31.

(2) الانعام: 112.

مجموعه مقالات، ص: 410

الكليم عليه السّلام، و ما أنزل على بني إسرائيل من تابوت السكينة، و الجبل العظيم المقسم به حيث أقسموا به مكرا كذبا فأزاله اللّٰه تعالى فقال وَ إِنْ كٰانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ «1».

و كإخفاء جملة من الاحكام، و اشتباه الحلال و الحرام، و أكثر مراتب معرفة الامام، بل و أصل الامام عليه السّلام، فضلا عن أكثر شعائر الاسلام: من الجمعة و العيدين و نحوها المخفية على أكثر الأنام، بقتلهم الإمام عليه السّلام، حيث نودوا بعد قتله يوم عاشوراء من بطنان العرش: «لا وفّقتم لفطر و لا أضحى» إلى غير ذلك من حبس الامطار، و حدوث الآفات، و رفع البركات، و فساد الزراعات، و

خسران التجارات، و منع استجابة الدعوات، و نزول الفيوضات، كقوله عليه السّلام: «لو لا أن يقع عند غيركم كما وقع غيره لأعطيتكم كتابا لا تحتاجون إلى أحد حتى يقوم القائم» «2» إلى غير ذلك في نصوص علة كتم الائمة بعض العلوم و الاحكام التي عقد لها بابا مستقلا في أول البحار، و كقوله عليه السّلام بعد بيان تمييز دم العذرة و الحيض بتطوّق القطنة و عدمه: «يا فلان، هذا سرّ اللّٰه فلا تذيعوه، دعوا الناس على ما اختار اللّٰه لهم من ضلال» «3».

كما يشهد عليه ايضا إخفاء الائمّة الصحيفة السجّادية إلّا على اخصّ خواصهم، و قولهم في شرحها: «ما خرج و لا يخرج منّا اهل البيت إلى قيام قائمنا أحد ليدفع ظلما أو ينعش حقا إلا اصطلمته البلية و كان قيامه زيادة في مكروهنا».

______________________________

(1) إبراهيم: 46.

(2) بصائر الدرجات: 478 ح 2.

(3) الكافي: 3/ 92 ح 1.

مجموعه مقالات، ص: 411

و كما يشهد ما في شرح فروع المصاهرة من الجواهر و الصافي: «سألت أبا جعفر عليه السّلام عما يروي الناس عن امير المؤمنين عليه السّلام عن أشياء من الفروج لم يكن يأمر بها و لا ينهى عنها إلّا نفسه و ولده. قال عليه السّلام: قد بيّن لهم إذ نهى نفسه و ولده.

قلت: ما منعه أن يبيّن ذلك للناس؟

قال عليه السّلام: خشى أن لا يطاع، و لو أن امير المؤمنين عليه السّلام ثبت قدماه اقام كتاب اللّٰه كله و الحقّ كلّه» «1».

و منها: أن يكون وجهه و حكمته مانعية التقية و الحذر من مخافته ان يتعلم المخالفين علم التأويل فتعلمه في اصلاح مفاسدهم خلفاء الجور و توجيه مثالب أقوام الزور، كما يشير إليه قوله عليه السّلام: «لو

صرّح اللّٰه تعالى بعليّ عليه السّلام بدل قوله:

وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ لحرّفوه بأبي بكر و عمر و لكن لمّا علم اللّٰه منهم ذلك لم يعلن التصريح بعلي عليه السّلام، بل بيّنه بالكناية التي هي أبلغ».

و قوله صلى اللّٰه عليه و آله و سلم: «يا علي عليه السّلام لو لا مخافة أن يقول الناس فيك ما قالت النصارى في المسيح عليه السّلام لقلت فيك شيئا لا تمر بشي ء إلّا و اخذوا التراب من تحت قدميك و اكتحلوا به أعينهم» «2».

و قوله صلى اللّٰه عليه و آله و سلم: «لو لا ان يقول الناس انّ محمّدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلم استعان بقوم فلمّا ظفر بهم قتلهم لقدّمت كثيرا من أصحابي و ضربت أعناقهم» «3».

و منها: أن يكون وجه عدم بيان تأويل المتشابه هو الوجه في أصل

______________________________

(1) الجواهر: 29/ 357، الصافي: 1/ 437.

(2) المناقب لابن شهرآشوب: 2/ 342.

(3) الكافي: 8/ 345.

مجموعه مقالات، ص: 412

المتشابه، و يكون بيان تأويلها لعموم الناس منافيا للغرض الحكيم و حكمه و مصالحه المكنونة في أصل المتشابه و جعله المتشابه متشابها نظرا إلى ان مقتضى وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ «1» وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلّٰا أَنْ يَشٰاءَ اللّٰهُ* «2» يقتضي التبعية الصرفة بين اللّٰه و رسوله و خلفائه في المشيّة و متابعة الحكمة و المصلحة المقتضية لجعل المتشابه و بقائها على حالها أو تفسيرها بمثلها غالبا تبعا لحكمة الحكيم و التعبّد بحكم المقضية التبعية، بل العينيّة في الأقوال و الاعمال.

و منها: كما ان الأمر في العبادات مشروط بالتوقيف و منوط بالاقتصار على المأثور كمّا و كيفا كذلك إبراز اسرار علوم غيب اللّٰه التي لا يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً إِلّٰا

مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ «3» ممّا لٰا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ «4» و المرضيون و من هنا لما توفّى الكاظم عليه السّلام و استعلموا من زرارة الامامة من بعده لم يظهر للناس امامة الرضا عليه السّلام، بل بعث ابنه إلى الحجاز لاستعلام حال الامامة بعد الكاظم عليه السّلام، و الحال انّه رئيس الامامية و المتكلّمين، و روى في مقدار الأئمة و أشخاصهم و أعيانهم ما لا يحصى و ما لا يخفى على من دونه وسع ذلك لما ادركته الوفاة قبل رجوع ابنه بالخبر طلب القرآن و وضعه على صدره و عدّ الأئمّة إلى الكاظم عليه السّلام، ثمّ قال بإمامة من في القرآن سرّه و اسمه و رسمه، و لما بلغ خبره عليّ الرضا عليه السّلام وجّه فعله بأنّ لكلّ امام جديد عهدا جديدا أكيدا على شيعته ان لا يبرزوا سرا، و لا يظهروا أمرا، إلّا بأمر جديد و اذن أكيد.

______________________________

(1) النجم: 3.

(2) الانسان: 30.

(3) الجن: 26- 27. و الآية هكذا: عالم الغيب فلا يظهر ..

(4) الواقعة: 79.

مجموعه مقالات، ص: 413

و كذا يستفاد من أحوال يونس بن عبد الرحمن الذي هو من أصحاب الاجماع و المحدثين الأربعة الذين لم ينقل علم الائمة إلّا إليهم، و مع ذلك كان يجلس بالباب و يحدّث عمّن يدخل على الصادقين و هو لا يدخل خوفا من عدم الإذن الخاص، و لأجل ذلك كان ديدن أصحابنا المحدثين على الاستجازة و الاجازة في الرواية تيمّنا بسلسلة الاتصال باجازة المعصوم و رخصته، فإن الامام طبيب الأديان، فكما انّ الدواء المصلح لمرض خاص و شخص خاص و زمان خاص و مكان خاص يكون مفسدا به شخص آخر، كذلك إظهار الحق الواقعي المصلح به شخص

خاص قد يكون مفسدا به شخص آخر و زمان آخر و مكان آخر فكما يجب إظهاره على من يصلحه كذلك يحب إخفاؤه على من يفسده، كما يشهد عليه قوله عليه السّلام: «لا تعلّموا العلم لغير أهله فتظلموا، و لا تمنعوه عن أهله فتظلموه» «1» أ لا ترى اتفاق النصوص و الفتاوى على حرمة بيع السلاح على الاعداء، و حرمة بيع العنب على عاصره خمرا؟

أ لا ترى ان المخالفين ائتمنوا على كتاب اللّٰه فحرّفوه، و على احكامه فغيّروها، و على مراتب خلفائه فغصبوها؟ و ان قاضي القضاة يصلح مفاسد قومه، أحرق عثمان في يوم واحد سبعمائة مصحف و لم ينكر عليه أحد من الصحابة بقول قلت: كما احرق النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم مسجد ضرار، و اصلاح مفاسد تخلّفهم عن جيش اسامة بتخلف علي عليه السّلام من محو اسم النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم من الرسالة في صلح الحديبية، و اصلاح مفاسد حروب معاوية مع علي عليه السّلام، و حروب يزيد مع

______________________________

(1) معاني الاخبار: 196 ح 2، أمالي الصدوق: 343 ح 17. و فيهما: «الحكمة» بدل «العلم»

مجموعه مقالات، ص: 414

الحسين عليه السّلام بالمطالبة بثارات عثمان و معاوية معادلته بحرب بدر و حنين، إلى غير ذلك من قياساتهم التي هي أقبح و أكفر من قياس ابليس.

و من جملة المتشابهات: الآيات الدالة على تخصيص علم الغيب كله أو جلّه بالباري تعالى، كقوله تعالى وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ لٰا يَعْلَمُهٰا إِلّٰا هُوَ «1» و إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ «2» الآية، و يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّٰاعَةِ أَيّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي «3» و لا يحيطون بعلمه الّا

بما شاء «4» فَلٰا يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً «5» إلّا ان تأويل هذه الطائفة من عمومات نفي علم الغيب عن غير الباري تعالى إنّما هو بتخصيص عمومها بقوله تعالى إِلّٰا مَنِ ارْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ «6» و ما يؤدي مؤدّاه من سائر آيات اثبات علمهم و اصطفائهم من كل نقص.

و منها: طائفة اخرى من آيات نفي العلم عن الانبياء، كقول نوح عليه السّلام وَ لٰا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لٰا أَعْلَمُ الْغَيْبَ «7» و قول الكليم عليه السّلام للخضر عليه السّلام:

هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً قٰالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً «8» و قول المسيح عليه السّلام تَعْلَمُ مٰا فِي

______________________________

(1) الانعام: 59.

(2) لقمان: 34.

(3) الاعراف: 187.

(4) كذا، و الظاهر مراده قوله تعالى في سورة البقرة، 255 وَ لٰا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلّٰا بِمٰا شٰاءَ.

(5) الجن: 26.

(6) الجن: 27.

(7) هود: 31.

(8) الكهف: 66- 68.

مجموعه مقالات، ص: 415

نَفْسِي وَ لٰا أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ «1» و قوله تعالى ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ* «2» مٰا كُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لٰا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا «3»، و قوله تعالى لحبيبه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم لٰا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ «4»، وَ لٰا تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ «5»، و قوله تعالى وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ «6»، و قوله تعالى يَوْمَ يَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ قٰالُوا لٰا عِلْمَ لَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ عَلّٰامُ الْغُيُوبِ «7»، و قوله تعالى قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ مٰا كٰانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ

«8»، و قوله تعالى وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتٰابُ وَ لَا الْإِيمٰانُ «9»، و قوله تعالى رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «10» إلى غير ذلك من آيات نفي العلم من الأنبياء المنافي لمحكمات الكتاب و السنّة.

و تأويلها بأحد الوجوه على سبيل منع الخلوّ لا الجمع، و هو الحمل على نفي العلم عن الامّة من باب «إياك أدعو و اسمعي يا جارة» كما هو المحتمل في كلها على نفي العلم الحسّي الحاصل من الحسّ و الرؤية، و المشاهد بمعنى نفي الشهود

______________________________

(1) المائدة: 116.

(2) آل عمران: 44.

(3) هود: 49.

(4) التوبة: 101.

(5) الاسراء: 36.

(6) الأعراف: 188.

(7) المائدة: 109.

(8) ص: 67- 69.

(9) الشورى: 52.

(10) طه: 114.

مجموعه مقالات، ص: 416

و الرؤية لا نفي العلم القلبي اللدني، كما هو المحتمل أيضا في كل منها، أو على نفي حجيّة العلم و نفي العلم به، أو على نفي الاذن و الرخصة في إظهاره و بروزه كلية لعامة الناس مصلحة كلية في ستره، أو مفسدة كلية في كشفه، كترك التضرع و الدعاء و الخوف و الرجاء و السعي في أمر المعاش و المعاد، كما هو المحتمل ايضا في كل منها و يشهد عليه قولهم عليه السّلام في المستفيضة: «لو كان لألسنتكم أوكية لحدثت كل امرئ بما له و عليه» «1» أو على نفي بعض مراتب اطمينان العلم و فوائده و بركاته، كما يختص احتماله بمثل قوله تعالى وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «2» أي زدني بركاته و فوائده و اطمينانه، أو على نفي العلم من باب السالبة بانتفاع الموضوع كما يختص بمثل وَ لٰا تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ «3».

هذا كله في تأويل الآيات المتشابهة النافية

لعلمهم عليهم السلام.

و أمّا الرّوايات المنافية التي هي من هذا السنخ و النهج فيتأتى فيها كل من هذه التأويلات آتية على سبيل منع الخلو مع زيادة احتمال التقية و المصلحة و الكذب المسوّغ المطروح فيها.

و منها: قوله تعالى حكاية عن نوح عليه السّلام رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحٰاكِمِينَ «4»، و قوله تعالى إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ فَلٰا تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجٰاهِلِينَ «5» فإن

______________________________

(1) بصائر الدرجات: 422 ح 1- 3.

(2) طه: 114.

(3) الاسراء: 36.

(4) هود: 45.

(5) هود: 46.

مجموعه مقالات، ص: 417

كلّا من فقرات الآية متشابه من حيث استلزامه جهل مثل شيخ المرسلين من اولي العزم من الرسل.

أمّا تأويل السؤال فبأنه لتقرير المقال و تصديق الحال لا لاستفهام الجهال كسؤال ذي الجلال عن الكليم عليه السّلام بقوله تعالى وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يٰا مُوسىٰ «1»، و عن المسيح عليه السّلام بقوله تعالى أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ «2»، و عن ابليس لعنة اللّٰه مٰا مَنَعَكَ أَلّٰا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ «3».

و أمّا تأويل الجواب بقوله فَلٰا تَسْئَلْنِ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ «4» الآية فلأنّه من باب «إياك أدعو و اسمعي يا جارة».

و منها: قوله تعالى حكاية عن يوشع بن نون فتى موسى قال فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ مٰا أَنْسٰانِيهُ إِلَّا الشَّيْطٰانُ أَنْ أَذْكُرَهُ «5» و تأويله: اني تركت الحوت و ما أتركنيه إلّا المجاهدة مع الشيطان.

و منها: قوله سَنُقْرِئُكَ فَلٰا تَنْسىٰ إِلّٰا مٰا شٰاءَ اللّٰهُ «6».

و يزيده تشابها عن القميّ في تفسيره من قوله: ثم استثنى لأنّه لا يؤمن

عليه النسيان، لأنّ الذي لا ينسى هو اللّٰه «7».

و ما عن المجمع: عن ابن عباس: كان النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم اذا نزل عليه جبرئيل عليه السّلام

______________________________

(1) طه: 17.

(2) المائدة: 116.

(3) الاعراف: 12.

(4) هود: 46.

(5) الكهف: 63.

(6) الاعلى: 6- 7.

(7) تفسير القمي: 2/ 417.

مجموعه مقالات، ص: 418

بالوحي يقرأه مخافة أن ينساه، فكان لا يفرغ جبرئيل عليه السّلام من آخر الوحي حتى يتكلم هو بأوله، فلما نزلت هذه الآية لم ينس بعد ذلك شيئا «1».

و هذا ممّا لا يليق بصبيّ فضلا عن نبيّ، و تأويله: سنقرئك فلا تترك ما أقرأناك إلّا ما شاء ان تتركه بالنسخ و التخصيص، أو الاذن و الترخيص، لا السهو و النسيان.

و أما الروايات المزيدة في تشابه الآية فيزيد على تأويلها بذلك احتمال التقية و الكذب و الفرية الموجبة للطرح.

و الحاصل انّ النسيان المنسوب إلى الانبياء كالنسيان المنسوب إلى اللّٰه تعالى في قوله نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ «2» مأوّل بالترك العمدي لا السهوي.

و منها: قوله تعالى حكاية عن الكليم عليه السّلام قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّٰالِّينَ «3»، و قوله تعالى لنبيّه وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدىٰ «4» و تأويلها: ان الضال كما يطلق على الضال عن الحقّ كذلك يطلق على الضال عن الخلق، أي على زعمهم كقوله تعالى حكاية عن الكليم عليه السّلام وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ «5» أي على غمّهم، أو على الضال عند الخلق بمعنى المجهول لا الجاهل بينهم، كما يقال للّقيط و اللقطة المجهول صاحبه و مالكه الضال و الضالة بمعنى المجهول لا الجاهل.

______________________________

(1) مجمع البيان: 10/ 329- 330.

(2) الأعراف: 51.

(3) الشعراء: 20.

(4) الضحى: 7.

(5) الشعراء: 14.

مجموعه مقالات، ص: 419

و منها:

قوله تعالى إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ «1» و تأويله بأحد الوجوه على سبيل منع الخلو.

و منها: ان المخاطب أمته صلى اللّٰه عليه و آله و سلم من باب «إياك أدعو و اسمعي يا جارة» أو من باب التضمين و التحميل، كما عن القمي «2» و المجمع «3» ما كان له ذنب، و لا همّ بذنب، و لكن اللّٰه حمله ذنوب شيعته و شيعة علي عليه السّلام ثم ضمن أن يغفر ما تقدّم و ما تأخر من آدم إلى يوم القيامة، و هو اللائق بعموم رحمته التي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ «4» و عموم كونه عليه السّلام رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ «5» و عموم وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلّٰا كَافَّةً لِلنّٰاسِ «6» لا لخصوص هذه الامة.

و منها: ان المراد ليغفر لك اللّٰه ما تقدّم قبل الهجرة و ما تأخّر عنها من ذنبك عند مشركي اهل مكة لزعمهم- كما عن الرضا عليه السّلام- انّه ليس اعظم ذنبا من رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم إذ كانوا يعبدون من دون اللّٰه ثلاثمائة و ستين صنما، فلما جاءهم بالدعوة إلى كلمة الاخلاص كبر ذلك عليهم و عظم و قالوا أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً .. إِنْ هٰذٰا إِلَّا اخْتِلٰاقٌ «7» من قبيل وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ «8».

و منها: قوله تعالى لنبيّه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم:

______________________________

(1) الفتح: 1- 2.

(2) تفسير القمي: 2/ 314.

(3) مجمع البيان: 9/ 184- 185.

(4) إشارة إلى الآية: 156 من سورة الأعراف.

(5) إشارة إلى الآية: 107 من سورة الأنبياء.

(6) إشارة إلى الآية: 28 من سورة سبإ

(7) عيون اخبار الرضا عليه السّلام:

1/ 202. و الآيات في سورة ص: 5- 7.

(8) الشعراء: 14.

مجموعه مقالات، ص: 420

وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ «1» و قد فسّر الكشاف وزره بما كان يثقل عليه بغمّه من فرطاته قبل النبوة، أو من جهله بالأحكام و الشرائع «2».

أقول: و هل للنبوة زمان دون زمان فضلا عن نبوة من قال صلى اللّٰه عليه و آله و سلم: «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» «3»؟ و هل يعقل للنبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرطات و جهل بأحكام الدين فضلا عن سيّد الانبياء و المرسلين؟ و تأويله بما عن القمي «4» من تفسير الوزر بثقل الحرب كقوله تعالى حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا «5» أي أثقالها، أو بحرصه و تهالكه على إسلام الكافرين و إيمان المنافقين، كما في قوله تعالى إِنْ تَحْرِصْ عَلىٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ «6» و لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ أَلّٰا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «7» أو باتهامه و تكذيبه و نسبته إلى ما لا ينبغي له من الجنون و الكذب و السحر، إلى غير ذلك مما كان يثقل عليه في نصوص القرآن.

هذا كله في أحكام المحكم و المتشابه و حكمه و مصالحه.

و أما أقسام المتشابه و منها: قوله تعالى في سورة طه وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «8» أما وجه كونه من المتشابه فلمخالفته عموم

______________________________

(1) الشرح: 2- 3.

(2) تفسير الكشاف: 4/ 770.

(3) المناقب لابن شهرآشوب: 1/ 214.

(4) تفسير الصافي: 5/ 21، و لم يورده القميّ.

(5) محمد: 4.

(6) النحل: 37.

(7) الشعراء: 3.

(8) طه: 115.

مجموعه مقالات، ص: 421

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ «1» وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا

«2» و إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ* «3» الآية.

و أما تأويله نفي كون الناس بني آدم من باب معاتبة الرئيس بذنب المرءوس و الاب بخطإ بنيه كما هو ديدن العقلاء و العرف، أو ان المنسي هو الترك العمدي الاختياري، أو المقهور المعذور بوسوسة ابليس و مخاصمته و مزاحمته له في القرار و الاستقرار في الجنّة و الاستراحة فيها و التنعم بنعيمها و روحها و ريحانها و الاستيناس بالملائكة و استخدامهم إلى ان عاف الجنّة و خرج منها مقدمة لإخراج ابليس اللعين الواجب ازالته عينا عن مقام القدس، كخروج الحسين عليه السّلام عن إحرام الحج إلى الافراد، و عن بيت الحرام إلى العراق صونا عن انتهاك حرمة البيت بإراقة دمه فيها او مسارعته إلى تحصيل المراتب العبودية و المصالح الكلية و الحكم النوعية المخلوق لها بالإحالة من الزهد في الدنيا و تحمّل مشاقتها و رياضتها و المجاهدة فيها.

و يتعين التأويل الأوّل في النصوص المفسرة للمعهود المنسي بالنبوّة لمحمّد صلى اللّٰه عليه و آله، و الولاية لعلي عليه السّلام، و ولاة الامر بعده إلى المهدي المنتظر عليه السّلام. كما يتعين التأويل الثاني في النصوص المفسرة للمعهود المنسي بالنبوّة لمحمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم، و الولاية و الولاية لعلي عليه السّلام، و ولاة الامر بعده إلى المهدي المنتظر عليه السّلام، كما يتعين التأويل الثاني في النصوص المفسرة له بالأكل من الشجرة المنهية.

و منها: ما يتلوها من قوله تعالى فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلٰا يُخْرِجَنَّكُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقىٰ «4» و تأويله: فتتعب بمشاق الدنيا و زحماتها.

______________________________

(1) آل عمران: 33.

(2) البقرة: 31.

(3) الحجر: 42.

(4) طه: 117.

مجموعه مقالات، ص: 422

و منها:

ما يتلوه من قوله تعالى فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطٰانُ قٰالَ يٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لٰا يَبْلىٰ «1».

أما كونه من المتشابه فلمنافاة اصطفائه برتبة النبوة و الخلافة و العلم و التعليم للوسوسة و الاغراء بالجهل خصوصا بالكذب الصريح الغير المخفي على أحد بأن الأكل من شجرة الخطمة لا يوجب الخلود و الملك الذي لا يزول.

و أما تأويل فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطٰانُ الآية فبأنّها راجمة على المكث في الجنة حسدا و عداوة له بالعرض إلى ما كان بعلم ادم عليه السّلام من ان الاكل من شجرة الخطمة يوجب تكوين قوته البشرية و تحمله المشاق الدنيوية و رياضتها و مجاهداتها و التناسل و الخلود فيها الباقي ببقاء النسل و الخلف خصوصا الخلف الصالح من الخلفاء، و نعم الخلف الهادي المهديّ عليه السّلام الباقي ببقاء الخلافة الالهية و السلطنة الكليّة و الملكيّة و الملكيّة و الملكوتية العامة الدنيا و الآخرة على الوجه الذي لا يبلى و لا يزول ابدا.

و منها: قوله تعالى وَ لٰا تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ* «2».

أمّا كونه من المتشابه فلمنافاة رتبة النبوة و الاصطفاء بالعلم و التعليم و العصمة لارتكاب الظلم و الافعال المنهية.

أمّا تأويل النهي: فبانّه نهي ارشادي لا تحريمي و لا تنويهي، كنهي الطبيب عن الشي ء المباح، بل الواجب المخيّر لمحض كون النهي شاقا فعله أو مستلزما لمشقة، و كلفة مباحه أو واجبه مخيرة كالنهي عن السفر الغير المعين لما فيه من

______________________________

(1) طه: 120.

(2) البقرة: 35.

مجموعه مقالات، ص: 423

المشقة العظيمة، و ان كان فيه منفعة اعظم، و عن شرب العسل في الصيف لاستلزامه تحمل الم الفصد و الحجامة، و ان كان في شربه منفعة أعظم.

و أمّا فَتَكُونٰا

مِنَ الظّٰالِمِينَ* لأنفسكما، إمّا بواسطة اقتحامها في مهالك الدنيا و مشاقها القهرية المترتبة على الأكل من شجرة الدنيا من باب الخاصة و الفائدة لا العقوبة و الاهانة، فان هذا يعد من الظلم بالنفس، أي النقص بها عما كان لها من حق الراحة و الاستراحة في الجنة و استخدام الملائكة و السلطنة فيها و إن كان الزهد فيه و الرغبة عنه افضل و أوجب من باب «أفضل الأعمال أحمزها» «1» أ لا ترى انّ المقتحم في مشاق السفر و الحظر الغير المعين عليه يصح أن يعترف بقوله تعالى رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا «2»؟ و يستدعي تسهيل تلك المشاق عليه بقوله تعالى وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ «3».

أو بواسطة ان من خواص الاكل من شجرة الدنيا خروجكما من صنف الملائكة، و وصفهم بأنهم لا يأكلون الطعام، و دخولكما في جنس الظالمين لا في فروقهم و لا في وصفهم، بل صيرورتكما أبا لهم و سببا لإيجادهم كسببيّة الخالق لخلقهم لا لظلمهم، تعالى اللّٰه عما يقول الظالمون علوا كبيرا.

و بأحد التأويلين يؤوّل قوله تعالى رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ «4»، و قوله لٰا إِلٰهَ إِلّٰا أَنْتَ سُبْحٰانَكَ «5» إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي «6».

______________________________

(1) النهاية لابن الأثير: 1/ 440، الأربعون حديثا للبهائي: 452.

(2) الاعراف: 23.

(3) الاعراف: 23.

(4) الاعراف: 23.

(5) الانبياء: 87.

(6) القصص: 16.

مجموعه مقالات، ص: 424

و منها: قوله تعالى فَلَمّٰا ذٰاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ «1»، و تأويله: ان بدو السوء بأكل الشجرة من باب الخاصية الطبيعية و الغاية القهرية لا من باب العقوبة و الاهانة كبد و الدم

و عروش الألم من الفصد و الحجامة و إن كان لمصلحة راجحة.

و منها: قوله تعالى وَ نٰادٰاهُمٰا رَبُّهُمٰا أَ لَمْ أَنْهَكُمٰا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ «2» و تأويله: ان الاستفهام للتصديق و التقرير لا للتوبيخ و التحقير، كقوله تعالى أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ «3»، أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ* «4»، أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ «5»، لا كقوله أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ «6»، أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ «7» أَ لَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ «8».

و منها: قوله تعالى وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ «9»، و تأويله: إما بتقدير و إضمار بني آدم من باب «إياك أدعو و اسمعي يا جارة»، أو بتخصيص العصيان بالترك الاولى من باب «إن حسنات الأبرار سيئات المقرّبين» «10» أو تفسير العصيان بترك الأمر الارشادي و المصالح الدنيويّة و الراحة الشخصيّة، و ايثار المصلحة الكلية النوعية على المصلحة الشخصية النفسية الدنيوية من باب «ايثار الاولى

______________________________

(1) الأعراف: 22.

(2) الأعراف: 22.

(3) البقرة: 33.

(4) الفجر: 6، الفيل: 1.

(5) الشرح: 1.

(6) يس: 60.

(7) الملك: 8.

(8) المؤمنون: 105

(9) طه: 121.

(10) كشف الغمّة: 2/ 254.

مجموعه مقالات، ص: 425

على غير الاولى و الاهمّ» على غير الاهمّ عكس الترك الاولى و هو الاولى بمنصب الخلافة و الرسالة الالهية.

و منها: قوله تعالى ثُمَّ اجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ «1»، فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ «2»، و نحوهما من آيات توبة الأنبياء، فتأويلها: ان التوبة بمعنى الندم و الرجوع، فيأوّل على أحد وجوه تأويل عصيانه، لأن التوبة بمعنى الندم و الرجوع عن عصيانه، فان اوّل عصيانه من قوله تعالى وَ عَصىٰ آدَمُ

«3» بعصيان بنيه فيأوّل توبة بالتوبة على بنيه أو تعليمه لبنيه، و انّ اوّل عصيانه بمخالفته ما كان له من ترك حق الخيار و ترجيح الايثار، فكذا تأوّل توبته بالرجوع عمّا لا يطاق من المشاق، و تاب اللّٰه عليه و منّ عليه بتسهيل المشاق و العطوفة و الاشفاق، و مزيد الصبر و التحمل و الارفاق.

و منها: قوله تعالى يٰا بَنِي آدَمَ لٰا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطٰانُ كَمٰا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ «4»، تأويله: لا يضر بدينكم الشيطان كما أضر بدنيا أبويكم كما يشعر به بلاغة اختلاف لفظ المشبّه و المشبّه به، و إلا لكان مقتضى البلاغة أن يقول: لا يفتنكم كما افتن أبويكم.

و من المتشابهات حكاية عن يعقوب عليه السّلام:

______________________________

(1) طه: 122.

(2) البقرة: 37.

(3) طه: 121.

(4) الأعراف: 27.

مجموعه مقالات، ص: 426

«أَخٰافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ» «1» و عن موسى و هارون إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنٰا أَوْ أَنْ يَطْغىٰ «2» و عن موسى عليه السّلام بقوله تعالى فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ «3»، فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّٰا خِفْتُكُمْ «4»، فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ* «5»، فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسىٰ قُلْنٰا لٰا تَخَفْ «6» و عن هارون إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ «7»، و عن أهل البيت عليهم السلام إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً «8»، يَخٰافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصٰارُ «9»، وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً «10»، و عن النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ «11»، و عن زكريا بقوله تعالى وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي «12» إلى غير ذلك.

و الاشكال في مثل هذه الآيات من جهات: تارة: من جهة ان خوف

الانبياء من القتل و من شرّ الاشرار و ممّا سوى اللّٰه تعالى مناف لكمال توحيدهم، و انهم «لٰا يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لٰائِمٍ» «13» و

______________________________

(1) اقتباس من سورة يوسف: 13.

(2) طه: 45.

(3) القصص: 21.

(4) الشعراء: 14.

(5) الشعراء: 14.

(6) طه: 67 و 68.

(7) طه: 94.

(8) الانسان: 10.

(9) النور: 37.

(10) النور: 55.

(11) الأحزاب: 37.

(12) مريم: 5.

(13) اقتباس من سورة المائدة: 54.

مجموعه مقالات، ص: 427

إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللّٰهِ لٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ «1».

و تارة: من جهة امتناع اجتماع ضدي الخوف و العلم بعدم تحقق أسبابه المخوفة في حقهم أو امتناع تحققها.

و ثالثة: من جهة فرط خوفهم و شدته ينافي كونهم بين الخوف و الرجاء.

أمّا الاشكال الأول فحلّه: ان المعلوم من شاهد حال المعصوم قرينة صارفة للخوف على دنياه إلى الخوف على دينه، و انتفاء مجرى الخير على يمينه و مزيد العنايات و الاضافات المترتبة على حياته و تبليغاته، و كذلك الخوف من الخلق خوف على نفسه من تفويت بعض مراتب الكمال و الاكمال، أو على الخلق من الضلال و الاضلال.

و أما اشكال الثاني- و هو اجتماع الخوف من الشي ء مع العلم بعدمه أو امتناعه- فحلّه: انّ علم الخائف بعدم المخوف أو امتناعه لا تأثير له في قدرة القادر و لا مانع له من ايجاد المعدوم و لو كان ممتنعا بالعادة فان له خرق العادات بعموم القدرة على المقدورات و لا يصير الغير المقدور بالعادة غير مقدور بالذات و لا يخرجه من عموم الامكان و القدرة إلى الاستحالة و الممتنعات.

و لمّا كان عموم قدرة القادر الحكيم و كلية سطوة السلطان العظيم غير متناهية التوصيف و لا مدركة بالكنه و التعريف كاد خوف العارفين من عموم قدرته و

كلية سلطنته أن يبلغ الغشية و الصعق و الهلاكة إلى الغاية و غير النهاية، كما تجلى نوره للجبل فجعله دكّا و خرّ موسى صعقا «2»، بل «لو لا الآجال التي كتبت عليهم

______________________________

(1) يونس: 62.

(2) إشارة إلى الآية 143 من سورة الأعراف.

مجموعه مقالات، ص: 428

لفارقت أرواحهم أبدانهم» «1».

و بعبارة: ان الشك و العلم بالشي ء و أن كانا ضدّين بل نقيضين لا يجتمعان و لا يرتفعان و لكن مع ذلك لا مانع من اجتماعها إذا منع أحدهما الآخر من التأثير و التأثر، فكما ان دواعي الجهل للجاهل، و قوة الوهم في المتوهم، و الوسوسة في الموسوس، و غلبة العادة في المعتاد، و قوتي الغضب و الشهوة، قد تغلب العقل و العلم و تحجبهما و تمنعهما من التأثير و التأثر، فكذلك الخوف الناشئ من عموم قدرة القادر المطلق، و كلّية عظمته، و غلبة سطوته الغير المتناهية، قد يغلب العلم و سائر القوى الظاهرية و الباطنية بالأولية القطعية نظير حجب السحاب نور النيّرين على وجه يجتمع مع ضدّ الظلمة و نظير غلبة شعاع الشمس على نور البصر المانع من رؤيته و مشاهدته.

و أمّا الاشكال الثالث- و هو زيادة خوفهم على الرجاء- فهو ممنوع قطعا، بل لمّا كان للخوف دون الرجاء آثارا ظاهرية و مشاهدة حسيّة، كالانزجار و الانكسار و الغشاء و البكاء، و الخضوع و الخشوع، و الخشية و الهيبة، بخلاف الرجاء توهّم ان خوفهم اكثر من الرجاء لأنّ آثاره في غاية الخفاء.

و من جملة المتشابهات: قوله تعالى حكاية عن يعقوب عليه السّلام إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ، وَ ابْيَضَّتْ عَيْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ، و تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّٰى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهٰالِكِينَ

«2»، إلى غير ذلك

______________________________

(1) الكافي: 2/ 237 ح 25 باختلاف يسير.

(2) يوسف: 13 و 84 و 85.

مجموعه مقالات، ص: 429

من بكاء آدم عليه السّلام و يعقوب عليه السّلام و يوسف عليه السّلام و الصّديقة و السجاد «1» و سائر المعصومين على فراق البنين و الارحام و بعض المصائب و الالام، بأشدّ ما يخرج عن العادة البشرية، و الطاقة الانسانية، و الوقوع في الهلاك و التهلكة المنهية، و شوائب العلقة بما سوى اللّٰه من حب الدنيا الدنيّة، و عدم التسليم و الرضا بالقضاء و القدر.

و حلّ هذا الاشكال: ان قرائن الاحوال تصرف كل فعل من الافعال إلى ما يقتضيه الحال و مدلول كل دال، كما ان محكمات المقال هي المرجع و المآل في متشابه الاقوال، فكثرة البكاء و شدة الجزع و العناء في مثل الانبياء على خلاف ما في غيرهم من حيث القضاء و الاقتضاء، ففي غيرهم بمقتضى القوى الحيوانية، ليس الّا لشدة العلاقة الدنيّة الحيوانية المنهيّة، و المؤانسة السنخيّة الجنسيّة، و العلاقة النفسية من حيث هي هي، و أما في حقهم فبمقتضى القوى الروحانيّة، و الأوصاف الإلهيّة، و الذوات الملكية ليس إلّا لشدة العلائق الروحانية، و الروابط الاتصالية، و الجهات التوصلية إلى العوالم القدسية، و الارواح النورانية، و العادات الأبديّة، و النعم الأزليّة، و الصفات الكماليّة، و الأوصاف الجلاليّة، و الميل إلى عالم البقاء و اللقاء، و الصفيح الأعلى، و مقتضيات الوفاء، و مراتب التسليم و الرضا بالقدرة و القضاء، كما هو المنصوص في المنصوص، انّه «لو لا الآجال التي كتبت عليهم لفارقت أرواحهم أبدانهم» «2» و ان كل جنس يميل إلى جنسيه. أ لا ترى الفيل يألف الفيلان، كما ان كل شي ء

يرجع إلى اصله، و كل جسم يميل إلى مركزه،

______________________________

(1) انظر: الخصال: 272 ح 15.

(2) الكافي: 2/ 237 ح 25 باختلاف يسير.

مجموعه مقالات، ص: 430

فان [كان] كثيفا يسرع إلى السفل، و ان كان لطيفا أسرع إلى العلو، و لنعم ما قيل بالفارسية في الشعر:

كار خوبان را قياس از خود مگير گر چه باشد در نوشتن شير شير

آن يكى شير است كادم مى خورد و ان ديگر شير است كادم مى درد

«1» و من هذا الباب الجواب الصواب من علاقة الانبياء و الأولياء ببعض امور الدنيا، كقوله: «اخترت من دنياكم ثلاثا: الطيب، و النساء، و قرّة عيني الصلاة» «2» فإنّه بقرينة شاهد الحال و سياق المقال تكون علاقته صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بها ليس من حيث هي هي و المحبوبية النفسية بل من حيث التبعيّة الغيرية و الوصلة و التوصّل إلى الجهات الدينية لا الدنيوية و الوجوه الاخروية لا النفسية الحيوانية.

و من جملة المتشابهات من بعض الجهات قوله تعالى اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ «3».

منها: من جهة ما نقل عن بعض الزنادقة من الايراد على علي عليه السّلام بأن المطلوب من قوله اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ ان كان حاصلا كما زعمتم فلا وجه لتحصيل الحاصل، و إن لم يكن فهو مناقض لدعوى كونكم على الهداية و الصراط المستقيم، فأجابه عليه السّلام بأن المطلق فبما حاصل الاستدامة و الدوام لا إيجاد الاعدام، و لعلّ من هذا الباب تأويل استغفار الانبياء من الذنوب و ستر

______________________________

(1) لكلمة «شير» بالفارسيّة عدّة معان، منها: حليب، أسد، ..

و مراد الشاعر انّه لا تقس عمل المحسنين بنفسك، حتى لو كتب «شير، شير» فمع أن لفظها واحد، إلّا أنّ الاولى تعني ذلك الّذي

يشربه الانسان، و الثانية تعني ذلك الّذي يمزّق الانسان.

(2) الوسائل: 1/ 442 ح 11 و 12.

(3) الحمد: 6.

مجموعه مقالات، ص: 431

العيوب.

و قوله تعالى وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً «1» و طلب الاستعاذة من وساوس الشيطان بالمعوّذتين، و بقوله تعالى وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّيٰاطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ «2» فانّه مناف لعصمتهم و لقوله تعالى لَيْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا «3».

و منها: قوله تعالى: حكاية عن الكليم عليه السّلام رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هٰارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «4» و قوله تعالى وَ أَخِي هٰارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسٰاناً «5» الآيات و هي متشابهات من جهات:

أحدها: من جهة طلب شرح الصدر الموهم لعدمه المدفوع بكونها لطلب الاستمرار و مزيد البركة و الآثار لا لطلب المعدوم في المضمار.

و ثانيها: من جهة وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي الموهم للكنة لسانه و منقصة بيانه، و أفصحية من هو دونه في رتبة الرسالة كما في تفاسير العامة العمياء «6».

و تندفع هذه الشبهة أيضا: إمّا بما سبق سيما بقرينة السياق و اتحاد النسق لقوله تعالى رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي- إلى آخر-

______________________________

(1) طه: 114.

(2) المؤمنون: 97- 98.

(3) النحل: 99.

(4) طه: 25- 31.

(5) القصص: 34.

(6) تفسير القرطبي: 11/ 192- 193، الدر المنثور: 5/ 567.

مجموعه مقالات، ص: 432

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هٰارُونَ «1» من انّه الاستمرار دوام الامر الموجود لا لطلب الامر المعدوم. و إما بأن المراد من حل عقدة اللسان بقرينة يفقهوا قولي كشف حجب القلوب القاسية و مضايق الصدور الفاسدة عن ادراك محاسن لسانه

و بديع بيانه المحجوبة أنوارها عن الناس بواسطة «الوسواس الخناس مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ» «2».

و امّا افصحيّة من هو دون الكليم عليه السّلام كهارون فكأشجعية أمير المؤمنين عليه السّلام و أفصحيته من الرسول الامين صلى اللّٰه عليه و آله و سلم، فبمعنى أن هذه المزية و الاكثار ليست إلا من حيث البروز و الاظهار، لا من حيث القدرة و الاقتدار، و من المعلوم أن كل معرف أخفى من معرفة، و كل مصدّق أخفى من مصدقه، و كل مدّع أخفى من شاهده.

و لما كان هارون النبي وزير موسى و شاهده و معرفه و مصدّقه فلا جرم أن يكون في مقام الاظهار لا الاقتدار أفصح منه لسانا، و أظهر بيانا، و أصدق برهانا، و أوثق عند الناس اطمئنانا.

و في البحار، عن الصدوق: عمّن حدّثه أن عقدة لسان الكليم عليه السّلام إنما كان من شدة استحيائه أن يكلّم عدوّ اللّٰه فرعون بلسانه الذي كلّم اللّٰه «3».

و من المتشابهات: من جهات قوله تعالى في سورة ص وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ إِذْ دَخَلُوا عَلىٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قٰالُوا لٰا تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لٰا تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلىٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ إِنَّ هٰذٰا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ

______________________________

(1) طه: 25- 31.

(2) اقتباس من سورة الناس: 4 و 5.

(3) علل الشرائع: 67 ح 3.

مجموعه مقالات، ص: 433

قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِكَ إِلىٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ

خَرَّ رٰاكِعاً وَ أَنٰابَ «1» الآيات على ما في تفسيرها غير الصّافي حتى الصافي من الشبهات و المتشابهات، و التأويل بأحد وجوه:

منها: انّه خطر على قلب داود من باب الخطرات القهريّة حتى على النفوس الملكية التي لا ثبات لها حتى ينافي العصمة بأنّه اعلم من خلق اللّٰه، و اصبرهم على التكاليف الشاقّة و البلاء، و أحكمهم و اعدلهم و أنصفهم في العدل و الانصاف، فأنزل اللّٰه عليه الملكين ليمتحناه و يفتتناه في دعوى خصمين بغى بعضهما على بعض، فعجّل داود عليه السّلام بالحكم بعلمه على المدّعى عليه قبل تحمّل السؤال عنه و الاستعلام منه، فافتتناه و امتحناه من قبل اللّٰه تعالى بأن مقتضى الأعلميّة و الأحكمية و الاصبرية و الاعدلية و الانصفية هو تحمل السؤال، و مداراة الجهّال، و عدم الاستعجال في الحكم بالأبطال، و ان كان أعلم بحق المقال و حقيقة الحال، من قبل ذي الجلال، كسائر موارد الوحي و الاستنزال، لمزيد العزّ و الاجلال، لا لرفع الجهل و الضلال فإنّه ضلال و محال.

و منها: انّه لما علم أن سيكون له من امرأة سليمان النبي عليه السّلام عجل في خطبتها قبل أن يخطبها اوريا فتعسّر عليه تزويجها، و قد كان تحته تسع و تسعون زوجة غيرها، و لم يكن لأوريا زوجة، فأنزل اللّٰه عليه الملكين بالافتتان و الامتحان بأن يؤثره بها على نفسه عليه السّلام، ثمّ لما مات اوريا [امر] بتزويجها.

______________________________

(1) ص: 21- 24.

مجموعه مقالات، ص: 434

تزوجها لكي لا يكون على أمته حرج في تزويج المتوفى عنها زوجها، و كان هو أوّل من تزوج بالمتوفّى عنها زوجها بهذا الامر الامتحاني، و كانت المرأة قبله تقعد بعد فوت زوجها حتى تموت.

كما ان النبي صلى

اللّٰه عليه و آله و سلم امتحن بالإيثار على نفسه تزويج زيد ما اهدى اليه النجاشي «1» مع علمه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بأنّها مقدّرة له في عداد زوجاته بقوله تعالى فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لٰا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً «2» و هذا الأمر المقدر الذي كان يعلمه النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم هو المراد مما كان يخفيه النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بقوله تعالى وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ «3» لا ما اتهموه و افتروا به على النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم من انّه هوى امرأة زيد و كان يخفي في نفسه خوفا من ان يعيبوه، فأنزل اللّٰه تعالى في تنزيهه مٰا كٰانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمٰا فَرَضَ اللّٰهُ لَهُ سُنَّةَ اللّٰهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً «4» و لهذا قيل فيه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم: و اللّٰه لو كان يخفي شيئا لأخفى هذه الآية.

و عن البيضاوي «5» و المجمع «6» في قصة داود عليه السّلام تأويلات اخر بعيدة عن ساحة قرب الانبياء و تنزيههم.

______________________________

(1) لا يخفى أنّ زوجة زيد بن حارثة هي زينب بنت جحش و هي بنت عمّة رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.

و ليست من إهداء النجاشي، انظر: تنزيه الأنبياء: 110.

(2) الأحزاب: 37.

(3) الأحزاب: 37.

(4) الأحزاب: 38.

(5) تفسير البيضاوي: 5/ 43.

(6) تفسير مجمع البيان: 8/ 353- 354.

مجموعه مقالات، ص: 435

منها: انّه ودّ ان يكون له

ما لغيره و أمثاله، فنبّهه اللّٰه تعالى بهذه القصة فاستغفر و أناب.

و منها: انّه خطب مخطوبة اوريا أو استنزله عن زوجه على وجه مباح كما واسى المهاجر و الانصار بهذا المعنى و ان كان بالنسبة إلى الانبياء خلاف الاولى فعوتب على ترك الاولى.

و منها: ان قوما قصدوا قتله فتسوّروا المحراب و دخلوا عليه فوجدوا عنده اقواما، فاحتالوا بهذا التحاكم، فلما علم بمفاد غرضهم همّ أن يقتلهم و ينتقم و يترك الاولى- و هو العفو- فظن ان هذا ابتلاء من اللّٰه تعالى، فاستغفر ربّه و أناب و عفى عنهم، ثمّ إنّ الخوف و الفزع و الخشية من هذا الافتتان و الامتحان المشار إليه بقوله تعالى فَفَزِعَ مِنْهُمْ قٰالُوا لٰا تَخَفْ «1» الآية، و قوله تعالى وَ تَخْشَى النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ «2» متشابه آخر من جهة اخرى، و تأويله: ان ذلك الخوف من الناس ليس على الأمر الدنيوي، بل انّما هو على الامر الديني، اما من جهة الاشفاق على نفسه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم من تحمل تلك المشاق العظيمة من التكاليف و الاتهامات الشاقة خصوصا على النفوس القدسية المقدسة بقدس اللّٰه الراجع اتهامه إلى اللّٰه تعالى و انتهاك حرماته و جاهه أو من جهة الاشفاق على الامة من ان يرتدوا على ادبارهم بإعابة انبياء اللّٰه و اتهامهم و إيذائهم و الافتراء عليهم بما يوجب الخسف و المسخ و نحوهما.

و عن علي عليه السّلام: من حدث بحديث داود على ما يرويه القصّاص جلدته

______________________________

(1) ص: 22.

(2) الأحزاب: 37.

مجموعه مقالات، ص: 436

مائة و ستين جلدة و في الخبر: بحدّين: حدا للنبوة، و حدا للإسلام «1».

و منها: جواب موسى عليه السّلام لفرعون لما

قال له وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكٰافِرِينَ قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّٰالِّينَ «2» حيث فسّرها الخاصة «3» تبعا للعامة «4» بالجاهلين بأن الوكزة تفضي إلى القتل، أو الناسين أو المخطئين في القتل، أو بما من العيون بالضلال عن الطريق بوقوعي إلى مدينة من مدائنك، و كل منها بظاهره مناف لمحكمات عصمة الانبياء و تنزيههم عن كل نقص و خطأ فالصواب في الجواب الرجوع إلى محكمات الكتاب التي هي ام الكتاب أو تأويله بالضالين عن طريق الباطل و الدين العاطل، و عن طريق الاتهام بالقتل و الكفر لعدم كون الوكزة من الاسباب العادية للكفر و القتل، بل افضاءها إلى القتال من خوارق العادة التي ينبغي عدّها من معجزات النبوة لا من اسباب القتل و الكفر.

و المراد من تفسير العيون بالضال عن الطريق بوقوعي إلى مدينة من مدائنك و الّا لم يصلح عذرا للقتل و لا تنزيها عن النقص، و حينئذ يكون الجواب بالضالين عن قوله تعالى وَ أَنْتَ مِنَ الْكٰافِرِينَ «5» نظير الجواب بقوله: و أنا من الكافرين بالباطل من طريقتك أو دينك أو انتهائك إيّاي بالقتل و الكفر، و هو نوع من التجنيس و انواع البديع، او المراد: أنا من الجاهلين بنعمتك، أي: لم أر لك نعمة و لا دنيا حتى أكون من الكافرين بها أو من الجاهلين بكون القاتل الوكزة، أي: لم

______________________________

(1) تنزيه الأنبياء: 92، قصص الأنبياء: 203 ح 263.

(2) الشعراء: 19- 20.

(3) مجمع البيان: 7/ 324- 325.

(4) الدر المنثور: 6/ 291.

(5) الشعراء: 19.

مجموعه مقالات، ص: 437

أر الوكزة قاتلة القبطي، بل اللّٰه قتله اعجازا على يدي.

و منها: قوله تعالى في سورة النمل و القصص وَ أَنْ

أَلْقِ عَصٰاكَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ كَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يٰا مُوسىٰ أَقْبِلْ وَ لٰا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ «1» إِنِّي لٰا يَخٰافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ «2». من جهة ان تولّيه من غير تعقّب و رجوع خوفا من رؤية الجان مناف لمرتبة النبوة و كمال توحيده، و تأويله: ان تولّيه بسرعة ليس لخوفه من صيرورة عصاه جانا، بل لعلمه ان ذلك من معجزات رسالته و آيات بعثته، فولّى مسرعا إلى البعثة و تبليغ الرسالة إلى فرعون و ملئه خوفا من التواني و التراخي في تكليفه و تبليغه و المسارعة في الطاعة من أكمل مراتب الاطاعة و الفناء في اللّٰه، و المجاهدة في سبيل اللّٰه.

أو تأويل خوفه عليه السّلام بأنّه من مقتضى قوّته البشرية التي لا تطيق مخاوف غضب الجبار و آيات غضبه و اعاجيب آياته، أو لأجل تعليم الناس إراءة طريق الفرار و المناحل مما لا يطاق، فقد ورد انّه لما أمروا لحضور الموعد و ان يحشر الناس ضحى ليشهدوا الغالب و المغلوب و يشاهدوا عظمة و غلبة آية موسى عليه السّلام فَأَلْقىٰ مُوسىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ «3» من أسباب السحر و آلاتها و احبالها و كادت تبلع جميع من في الارض و ما عليها من الدور و الدهور فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ «4» و غشي على فرعون و جنوده، و فزع الناس في الفرار من دهشة تلك الحيّة حتى هلك بتراكم الزحام منهم عشرة آلاف و كادوا ان يهلكوا

______________________________

(1) القصص: 31.

(2) النمل: 10.

(3) الشعراء: 45.

(4) الشعراء: 46.

مجموعه مقالات، ص: 438

جميعا، كما في الصافي «1» في سورة الشعراء، بل في البحار «2»: عن ابن عباس:

قتل في الهزيمة و وطي بعضهم

بعضا خمس و عشرون الف، و انهزم في من انهزم فرعون عازبا عقله مستطلقا بطنه في يومه هذا أربعمائة جلسة و في الايهام الاخر على الدوام إلى ان هلك في كلّ يوم و ليلة اربعين جلسة، و التقم الثعبان من حبالهم و عصيّهم ستين بعيرا.

و منها: قوله تعالى في آدم و حوّاء دَعَوَا اللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَيْتَنٰا صٰالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّٰاكِرِينَ فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلٰا لَهُ شُرَكٰاءَ فِيمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَى اللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ «3» و تأويله بأحد الوجوه على سبيل منع الخلو:

إمّا بإرجاع ضمير جَعَلٰا إلى ما في بطن من بطون حوّاء من صنفي الذكر و الانثى، كما روي عن الرضا عليه السّلام «4» في جواب المأمون.

و امّا بتأويل الجعل بالمال و العاقبة و الرضا بالقدر و القضاء، و الصبر على البلاء و الابتلاء، لا اختيار الشركاء و الاعداد.

و أمّا بتأويل الشرك إلى تربية أولادهما المشركين أو تسميتهم بعبدة الشيطان و الاصنام، كعبد الحارث و عبد العزى، لكن لا للجهل و الغرور و الاغراء، بل التسليم بالقدر و القضاء، و على ما ينزل من السماء من البلاء و الاسماء، و من شبهات تحريف الكلام عن مواضعه تفسير أسرّ من قوله تعالى:

______________________________

(1) تفسير الصافي: 4/ 35- 36.

(2) البحار: 13/ 121.

(3) الأعراف: 189- 190.

(4) عيون اخبار الرضا عليه السّلام: 1/ 195 ح 1.

مجموعه مقالات، ص: 439

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلىٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِيثاً «1» بتحريم مارية القبطية على نفسه «2» لأجل عائشة و حفصة و إنبائه بأن أباهما أبا بكر و عمر يليان الأمر و يملكان من بعده إلى آخر تفسير السرّ و الإنباء بما ينافي شواهد حل النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم

و النبوّة و الابناء، و كون السرّ النبي و نص في خلافتهما المخالف لمذهب الفريقين كما لا يخفى، بل أسرّ النبي صلّى اللّٰه عليه و آله في التنزيل الذي نزل به جبرئيل كرارا سرا في حجة الوداع، و علانية في يوم الغدير، انما هو تبليغ الولاية في علي عليه السّلام و ان أبا بكر و عمر يقلبوا لك الامور و ينقلبوا على أعقابهم القهقرى في غصب الخلافة ظلما و غدرا و كفرا، كما رواه المجلسي «3» في كتاب الفتن و المحن: عن حذيفة اليماني، قال: لما استتم النبي صلّى اللّٰه عليه و آله في حجة الوداع، و عرف الناس ما يحتاجون إليه، و أقام لهم ملّة إبراهيم عليه السّلام، و أزال عنهم ما أحدثه المشركون بعده، و ردّ الحجّ إلى حالته الاولى، دخل مكة فهبط جبرئيل بأوّل سورة العنكبوت الم أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا- إلى قوله- سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ «4» فقال: ما هذه الفتنة؟

فقال جبرئيل: ان اللّٰه يقرئك السلام و قال: إني ما أرسلت نبيا قبلك إلّا أمرته عند انقضاء أجله أن يستخلف على أمّته من بعده من يقوم مقامه، و يحيي سنته و أحكامه- إلى قوله- فدعا رسول اللّٰه عليّا فخلا به يوم ذلك و ليلته، و استودعه العلم و الحكمة، و عرّفه ما قال جبرئيل، و كان ذلك في يوم عائشة، فقالت: يا رسول اللّٰه لقد طال استخلاؤك بعلي منذ اليوم! فأعرض عنها، فقالت:

______________________________

(1) التحريم: 3.

(2) مجمع البيان: 10/ 56.

(3) بحار الأنوار: 28/ 95- 96.

(4) العنكبوت: 1- 4.

مجموعه مقالات، ص: 440

لم تعرض [عنّي] بامر لعله يكون لي صلاحا.

فقال: صدقت و ايم اللّٰه انّه لأمر صلاح لمن استعده اللّٰه بقبوله و الايمان

به، و قد أمرت بدعاء الناس اليه جميعا، و لتعلمين إذا قمت به في الناس.

قالت: و لم [لا] تخبرني به الان لأتقدم بالعمل به و الأخذ بما فيه الفلاح؟

قال: سأخبرك سرّا فلا تفشيه، فإن أفشتيه و لم ترعيه كفرت و حبط عملك.

فضمنت حفظه و إخفاء سرّه فأخبرها بأن عمري قد انقضى، و أمرني ربّي أن أستخلف عليا على الناس كما استخلف الأنبياء قبلي أوصياءهم فلا تفشيه إلى أن يأذن اللّٰه بالقيام به، فلم تلبث أن أفشت سرّ النبي صلّى اللّٰه عليه و آله، و أخبرت حفصة، و أخبرت كل واحدة أباها، فاجتمعا و أرسلا إلى جماعة الطلقاء و المنافقين فاخبروهم بالسرّ و الأمر، فتعاهدوا و تعاندوا و تخالوا على كتابة الصحيفة الملعونة على القتل و الاغتيال و الغدر، و إلقاء السم، و نقض العهود، و أن ينفروا بناقة النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و يغيروا و يبدلوا و يحرفوا، إلى غير ذلك من الفتن و الدسائس و البدع التي اضمروها و أحدثوها.

و منها: قوله تعالى وَ لٰا تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ* «1».

أقول: ظاهر هذه الآيات كالروايات الواردة في تفسيرها من المتشابهات، المخالفة لفروع العقل و النقل، و محكمات الكتاب و السنة، من عصمة الأنبياء و الاصطفاء من جميع المناقص الخلقية و اللاخلقية، و السهو و النسيان و الجهل و النقصان، بقوله تعالى إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ «2»

______________________________

(1) البقرة: 35.

(2) آل عمران: 33.

مجموعه مقالات، ص: 441

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا «1» و تفضيله على الملائكة بجعله مسجودا لهم و خليفته و حجته و مفروض الطاعة عليهم بالرئاسة الكلّية العامة التامة الالهيّة، بحيث كان مخالفة ابليس لأمره و الاستكبار عليه مخالفة للّه، و

كفرا باللّٰه تعالى، فمن خصّه اللّٰه تعالى بتلك الصفوة العليا و الولاية الكبرى، و [جعله] مرآة لصفاته العظمى و مظهرا لأسمائه الحسنى كيف يصحّ منه مخالفة نهي اللّٰه تعالى و ترجيحه طاعة عدو اللّٰه على طاعة اللّٰه المرجوح، الذي هو أقبح و اكفر و افحش من مخالفة ابليس، و كان نقضا لغرض الحكيم و حكمته و حجته و معذرة لإبليس في مخالفته؟ و هل هو إلّا من خزانة عقل العامة العمياء تعالى اللّٰه و خلفاؤه عمّا يقول الظالمون علوا كبيرا.

مضافا إلى ان الشجرة الخبيثة المحرمة خلقها في الجنة مناف للحكمة، و لو حرمت على آدم لحرمت على العالم، فمن احلها بعد و من نسخ و لما نسخ حرمتها إلى غير ذلك من المنافيات العقلية و النقلية القطعية المنعية بقواعد التعادل و التراجح لطرح تلك الروايات بالضعف و الشذوذ و موافقة العامة و القضية فان الرشد في خلافهم، أو تأويلها بما يأوّل به الآيات المتشابهات لكن لا يحمل النهي على النهي التنزيهيّ و المعصية على ترك الاولى، أو كونها في الجنة في غير دار التكليف فإن ذلك و ان خفت من لزوم المعصية و العقوبة إلّا انها لا تخلو من النقص و المنقصة و قبح ترجيح المرجوح، بل التأويل الأنسب و الاقرب المعين من الشواهد حالهم القطعية، و قرائن أحوالهم المرضية، أن يكون النهي عن تناول الشجرة نهي إرشادي، كنهي الطبيب المريض من السفر الراجح، و الصوم المندوب، لما فيه من التعب و العناء و الراجحة الدنيوية البدنية مع الغض عن

______________________________

(1) البقرة: 31.

مجموعه مقالات، ص: 442

الجهات الدينية و الفوائد الكلية الراجحة المخالفة من المرجوحية و المحظورة الاخروية، لأن الشجرة المنهية كانت من دار الهبوط

إلى الارض و تحمل مشاقها و عنائها و بلائها المقررة لأنبياء و الاولياء من العبادة و الرياضة و الشهادة و المجاهدة و قوة المقاومة مع شياطين الانس و الجن و التناكح و التناسل و لوازم البشرية، لا من دار الخلود مع الملائكة في الجنة و نعيمها و روحها و ريحانها وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ «1» مٰا نَهٰاكُمٰا رَبُّكُمٰا عَنْ هٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلّٰا أَنْ تَكُونٰا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونٰا مِنَ الْخٰالِدِينَ «2» فافهم و استقم و تدبر و اعتبر.

و منها: قوله تعالى فَتَكُونٰا مِنَ الظّٰالِمِينَ* «3» تأويله: من الظالمين بنفسك، لكن لا بنقصها و وضعها في غير محلها من العادة الدينية، بل بنقصها و وضعها في غير محلها من الراحة البدنية الدنيوية المعدة لها من النعيم، و تبعيدها عن ساحة قرب الكريم إلى دار التعب و العناء و البلاء العظيم، التي أهونها ابوته و مقاومته و مجاهدته و مجالسته و مقابلته و محاجته الظالمين، مثل: قابيل و أولاده، و ابليس و جنوده، فاختيارهم العناء على الراحة، و البلاء على العافية، توجيها للمصالح الكلية النوعية على الراحة الشخصية الجزئية، ليس من العصيان، و لا من ترك الاولى و النقصان، بل من «أفضل الأعمال أحمزها» «4» و «أمرنا صعب مستصعب لا يتحمّله إلّا نبيّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّٰه قلبه للايمان» «5» كما كان

______________________________

(1) سبأ: 20.

(2) الأعراف: 20.

(3) البقرة: 35، الأعراف: 19.

(4) الأربعون حديثا للشيخ البهائي: 452.

(5) بصائر الدرجات: 22 ح 7.

مجموعه مقالات، ص: 443

النبي صلّى اللّٰه عليه و آله اذا صلّى قائم على أصابع رجليه حتى تورّمت و اصفر وجهه، و يقوم الليل حتى خوطب بقوله تعالى طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ «1»

و كان يؤثر على نفسه حتى نزل وَ لٰا تَبْسُطْهٰا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً «2» و من سننه المستمرة في أوصيائه انّه لم يأكل الحنطة قط، و ما شبع من الشعير قط، فافهم و استقم و تدبر و اعتبر جدا.

و منها: قوله تعالى فَأَكَلٰا مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ «3» الآية، تأويله: لأنّهما بأكل زاد الدنيا و سفر الهبوط إلى السفلى استحكم فيهما القوى البشرية و الصلابة الجسمية، فنزع عنهما قهرا لطافة الروحانية و ألبسة الجنانية، كنزع لباس الحضر لمريد السفر، و الصيف في الشتاء، و لباس الزينة لمريد الاستحمام بالحمام.

و منها: الخروج من الجنة و الهبوط إلى الارض في قوله تعالى وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ «4» و قوله تعالى يٰا بَنِي آدَمَ لٰا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطٰانُ كَمٰا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمٰا لِبٰاسَهُمٰا «5» تأويله انّه ليس من باب الاهانة، بل من باب ترجيح المصلحة الكليّة النوعية في الخروج على الراحة الجزئية الشخصية في البقاء، و الخروج عن ساحة قدس الجنان مقدمة التوصل إلى اخراج العدوّ الخبيث المخبث الشيطان عن قرب حضرة الرحمن، كالخروج من

______________________________

(1) الاحتجاج: 1/ 520. و الآية في سورة طه: 1- 2.

(2) الاسراء: 29.

(3) طه: 121.

(4) البقرة: 36.

(5) الأعراف: 27.

مجموعه مقالات، ص: 444

المسجد و المحراب لا خراج الكلاب، و قطع الصلاة لدرك ما هو افضل الفردين من جمعة أو جماعة، أو مدافعة الاخبثين، أو مهاجرة الهجرتين، و كخروج الحسين عليه السّلام عن جوار الحرمين، فافهم و استقم و تدبر و اعتبر.

و أمّا ورد في قوله تعالى وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ «1» من يشبّه التخطئة و

العصيان بالشرك و شرب الخمر، و قتل النفس المحترمة، و الافتتان بالزانية، فمردود بالضعف و الشذوذ، و موافقة العامة، و مخالفة الأدلّة الاربع من الكتاب و السنة و الاجماع و العقل على ما في تفسير العسكري «2» و عيون الأخبار «3» و عقائد الصدوق «4»، و ليست من الرموز و لا المتشابه حتى يحتاج إلى تأويل الملكين بقراءة الملكين بكسر اللام، أو تأويلهما بالقوتين العلّامة و العمالة كما تكلفه بعض المتصوفة جمعا بين النصوص.

و من جملة المتشابهات، بل المتناقضة ظاهرها قوله تعالى وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ «5»، و قوله تعالى مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ «6».

و حاصل ما عن المعصوم في تفسير القمي «7» تأويله: بأن الخير و الشر

______________________________

(1) البقرة: 102.

(2) التفسير المنسوب للإمام العسكري عليه السّلام: 472- 475 ذ ح 304.

(3) عيون أخبار الرضا عليه السّلام: 1/ 266 ح 1.

(4) اعتقادات الصدوق (ضمن مصنفات الشيخ المفيد): 96.

(5) النساء: 78.

(6) النساء: 79.

(7) تفسير القمي: 1/ 144- 145.

مجموعه مقالات، ص: 445

التكويني كالرحمة و العقوبة، و النعمة و النقمة، و السرّاء و الضرّاء، النازلة من السماء كل من عند اللّٰه، و مستند إلى فعله و مشيئته و القدر و القضاء و ان استفاد اسبابها المستحقة لها من الطاعة و العصيان، و الايمان و الشكر و الكفران، إلى الخلق، و الخير و الشر التكليفي بالحسنة و السيئة بمعنى الطاعة و المعصية فبالعكس كلها مستندة إلى الخلق و ان كان اسبابها من العلم و القدرة و العقل و الاختيار و آلات

الفعل و الفاعل و القابل كل من عند اللّٰه، و بهذين المعنيين يجمع بين الايتين و «لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الأمرين» «1» خلافا للجبرية الصرفة كالأشاعرة و المتصوفة حيث ذهبوا إلى كفر وحدة الوجود، و إن الواحد لا يصدر منه إلّا واحد، و هو الفاعل الحقيقي و العباد للّه صرف لا فاعل و لا مختار كحركة المرتعش، كما قال الرومي:

آلت حقى و فاعل دست حق كى توان بر دست حق زد

«2» طعن و دق و خلاف للمفوضة الصرفة حيث ذهبوا إلى استناد الافعال من جميع الجهات من حيث السبب و المسبّب إلى نفس العباد و ليس له فيها مدخلية رأسا و خلافا لمتأخري المتصوفة كملا صدرا و ملا هادي حيث ذهبوا إلى استناد افعال العباد إلى اختيارهم، و لكن الاختيار لا بالاختيار، بل بالإجبار و القضاء و القدر و المشبه به، جمعوا بين «المحكمات و المتشابهات» و بين «لا جبر و لا تفويض، بل أمر بين الأمرين» و هو و ان كان دون الجبر الصرف و الالية لكنّه راجع اليه بالأخرة و قسم منه تعالى اللّٰه عما يقول الظالمون علوا كبيرا.

من جملة الاخبار المشتبهة: ما رواه القميّ «3» و غيره في تفسير قوله تعالى:

______________________________

(1) عيون اخبار الرضا عليه السّلام: 1/ 124 ح 17.

(2) مراده: أنت آلة بيد اللّٰه تعالى، و متى يمكن قطع يده؟!

(3) تفسير القمي: 1/ 34- 35.

مجموعه مقالات، ص: 446

إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا «1» من انّ البعوضة علي عليه السّلام و ما فوقها الذباب محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و تحقيقه ما في تفسير العسكري عليه السّلام عن الباقر

عليه السّلام: «سمع هؤلاء شيئا و لم يضعوه على وجهه، انّما كان رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله قاعدا ذات يوم [هو] و علي عليه السّلام، إذ سمع قائلا يقول: ما شاء اللّٰه و شاء محمد صلّى اللّٰه عليه و آله، و سمع آخر يقول: ما شاء اللّٰه و شاء علي عليه السّلام.

فقال رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله: لا تقرنوا محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و عليا باللّٰه عزّ و جلّ، و لكن قولوا: ما شاء اللّٰه، ثم شاء [محمد، ما شاء اللّٰه ثم شاء] علي، على ان مشيئته هي القاهرة التي لا تساوى و لا تكافأ و لا تداني، و ما محمد رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله في اللّٰه و في قدرته إلّا كذبابة تطير في هذه الممالك الواسعة، و ما علي في اللّٰه و في قدرته إلّا كبعوضة في جملة هذه الممالك مع أنّ فضل اللّٰه على محمد صلّى اللّٰه عليه و آله و علي عليه السّلام هو الفضل الذي لا يفى به فضله على جميع خلقه من أول الدهر إلى آخره» «2».

و منها: قوله تعالى وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «3» حيث ان عمومه يستلزم التسلسل الباطل في العالم و الاعلم و حلّ هذا الاشكال: ان معنى ذي العلم هو سلسلة الممكنات المركبات من الباري و الذوات، و العليم هو العليم بالذات لا بالمعاني و الصفات، أعني: الذات البسيطة التي صفاته من العلم و القدرة و الحياة عين الذات فكما انّه واجب الوجود بالذات واجب الوجدان و الايجاد و العلم و القدرة و الحياة بالذات لا بالغير حتى يستلزم التسلسل الباطل و لا بنفسه، بمعنى

أنّه الفاعل و القابل و المنفعل حتى يلزم التركيب و الدور الباطل ايضا، بل بمعنى ان ذاته البسيطة بسيطة مجردة حتى عن التقيد بالذات و الصفات، فذاته عين صفاته

______________________________

(1) البقرة: 26.

(2) التفسير المنسوب للإمام العسكري عليه السّلام: 209- 210.

(3) يوسف: 76.

مجموعه مقالات، ص: 447

و صفاته عين ذاته، فوصفه بذاته لنفي التعطيل لا لأجل التحصيل.

و منها: قوله تعالى وَ أَلْقَى الْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ «1»، قٰالَ يَا بْنَ أُمَّ لٰا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لٰا بِرَأْسِي «2» و أحسن ما قيل في تأويله ما في البحار «3»: عن الصدوق: أخذ برأس نفسه و لحية نفسه على العادة المتعارفة للناس اذا اغتم [أحدهم] بمصاب عظيم أخذ برأسه و لحيته و لطم على رأسه و خذه و صدره و فخذه معاينا ماضيه تعريضا لامّته من باب «إياك أعني و اسمعي يا جارة» فإنّه من دأب الحكماء و البلغاء و ابلغ في التبليغ، فإن الامة [بمنزلة] الأغنام، و أبرهم و راعيهم النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و الامام [و هما أحقّ] بالاغتمام.

و قال السيّد: أجرى موسى اخاه هارون مجرى نفسه لأنّه كان اخاه و شريكه و من يمسه من الخير و الشر ما يمسه، فصنع به ما يصنع الرجل بنفسه في احوال [الفكر و] الغضب، فهذه الامور تختلف باختلاف العادة، فقد يكون ما هو اكرام في بعضها استخفافا في غيرها، و بالعكس «4».

و من الآيات المتشابهات في الجبر: قوله تعالى يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ* «5»، و ما أشبهها، و قد أوّلها الامام علي بن محمد الهادي عليه السّلام بوجهين:

أحدهما: [إخبار] بالقدرة على هداية من يشاء، و ضلال من يشاء، و إذا

أجبرهم بقدرته على أحدهما لم يجب لهم ثواب، و لا عليهم عقاب، و بطلت مواعيد السنة و الكتاب.

الثاني: تأويل الهداية بالتعريف، أي يعرفهم الهداية و الضلال، كقوله تعالى:

______________________________

(1) الأعراف: 150.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 447

(2) طه: 94.

(3) بحار الأنوار: 13/ 220.

(4) تنزيه الأنبياء: 80.

(5) فاطر: 8.

مجموعه مقالات، ص: 448

وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ أي عرّفناهم «1».

قيل: هل فوّض اللّٰه إلى عباده أفعالهم؟

قال عليه السّلام: هم أضعف من ذلك و أقلّ.

قيل: فجبرهم؟

قال عليه السّلام: هو أعدل من ذلك و أجل.

[قيل:] فالتفويض شرك باللّٰه، و الجبر ظلم على اللّٰه.

قال عليه السّلام: لا جبر و لا تفويض، بل أمر بين الأمرين.

قيل: فما أمر بين الأمرين.

قال عليه السّلام: وجود السبيل إلى اتيان ما أمروا به، و ترك ما نهوا عنه» «2».

قوله تعالى أَنَّ اللّٰهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ «3» و الحيلولة بإتمام الحجة البالغة بأن لا يعلم الحقّ باطلا و الباطل حقا، أو بالألطاف الخاصة المقرّبة إلى الطاعة و المبعدة عن المعصية، زائدا على الأمر و النهي، أو بفسخ العزائم و نقض الهمم «4»، أو بأعلميّته بما في قلوبنا منا، أو بشرح الصدور و غمّتها.

إلى هنا جفّ قلمه الشريف، في هذا الكتاب المنيف، الذي عباراته تنبيه و إرشاد، و هداية و رشاد، من رغب فيه فقد رشد و هدى و من رغب عنه فقد ضلّ و غوى، و السلام على من اتّبع الهدى، و خالف الهوى، و اجتنب ما يوجب الردى.

______________________________

(1) تحف العقول: 475. و الآية: فصلت: 17.

(2) العدد القوية: 298 ح 32.

(3) الأنفال: 24.

(4) في الأصل: و نضم البهائم، و

ما أثبتناه وفقا لما ورد عن أمير المؤمنين عليه السّلام في نهج البلاغة: 511 ح 250 (قصار الحكم) حيث قال عليه السّلام: عرفت اللّٰه سبحانه بفسخ العزائم، و حلّ العقود، و نقض الهمم.

مجموعه مقالات، ص: 451

10- عرفان السلماني بحقائق الإيمان (رسالة في حب الدنيا)

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 453

مقدّمة التحقيق

الحمد للّه ربّ العالمين، و الصلاة و السلام على أشرف الأنبياء و المرسلين، و على آله الطيّبين الطاهرين.

و بعد:

من خلال استعراضنا للنصوص الكثيرة الواردة في ذمّ الدنيا و التعلّق بها نجد أن هناك تقاطع واضح بين حب اللّٰه و حب الدنيا، فعند ما يكون حب الدنيا محورا للإنسان و قاعدة له في سلوكه و تصرفاته فانّه يعمي الإنسان عن رؤية اللّٰه تعالى أو حبّه، حيث لا يمكن اجتماع ولاءين في قلب واحد، و الدنيا كما يصفها الإمام الصادق عليه السّلام: «كماء البحر من ازداد منه شربا ازداد عطشا» و هي كذلك التي تفرّغ الصلاة من معناها و الصيام من معناه و تفرّغ كلّ عبادة من معناها ..

و لهذا السبب نجد ان العلماء كتبوا المئات من الرسائل حول هذا الموضوع و أكّدوا على حرمة حبّ الدنيا بالرغم من اختلافهم في تفصيلات هذه الحرمة.

و من هذه المؤلّفات نجد رسالة حب الدنيا للسيد المجاهد عبد الحسين اللاري قدس سرّه و التي تحدّث فيها باسهاب عن حب الدنيا باعتباره (رأس كلّ خطيئة) و تحدّث عن بعض الشيعة الذين يعتقدون بأنهم سيردون الجنّة بدون حساب من خلال حديث (حبّ عليّ حسنة لا يضر معه سيئة) متناسين بذلك ما ذكره علماؤنا الأعلام حول (شرطها و شروطها)، انها رسالة على صغرها فهي غنية بمعانيها و أفكارها، و هي جديرة بالمطالعة و الدارسة.

مجموعه مقالات، ص: 454

و قد اعتمدنا في تحقيق هذا الكتاب على طبعة حجرية، طبعت بطهران في سنة 1313 ه على يد علي أكبر الطالقاني.

و قد حصلنا على صورة منها من مكتبة المرحوم الشيخ حسن نخبة الفقهاء العامّة في مدينة لار.

و أمّا عملنا فكان على النحو

التالي:

1- استنسخنا الكتاب على نسخته الخطّية.

2- استخرجنا الآيات القرآنية الشريفة و طابقناها مع القرآن الكريم و أثبتناها كما هي في القرآن.

3- استخرجنا الأحاديث و الروايات الواردة في الكتاب و أرجعناها إلى مصادرها الحديثيّة و صحّحناها وفقا للمصادر.

4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنى جعلناه بين [].

و أخيرا: نتقدّم بخالص الشكر و التقدير إلى الفاضل محمود البدري الذي قام بتحقيق هذه الرسالة الجليلة.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين اللجنة العلميّة للمؤتمر

مجموعه مقالات، ص: 455

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم

الكلام في عقوبة حبّ الدنيا و سوء عاقبته، و تفصيل الكلام فيهما

انّه اختلف علماؤنا المخلصون بعد اتّفاق النصوص و الفتاوى في الجملة على حرمة حبّ الدنيا في أنّ حرمته هل هي حرمة نفسيّة كالزنا و شرب الخمر كما هو ظاهر النصوص، و عناوين محدّثيها، و صريح استاد أساتيدنا الأعلام السيد علي التستري طاب ثراه، أم حرمة غيرية، كحرمة المقدّمات المفضية إلى الحرام، من السعاية و الإعانة عليه، كما عليه استادنا الروحاني الفاضل الهمداني طاب ثراه؟ على قولين، بل عمل أكثر أصحابنا الغفلة، وفاقا للعوام و الجهلة على خرق هذين القولين، و ترتيب آثار الوجوب النفسي العيني التعييني عليه في البين، بل كثيرا ما نرى منهم تقديم آثاره عند التعارض على آثار سائر الواجبات النفسيّة المزاحمة له، كتقديم حفظ بيضة الاسلام على جميع الواجبات النفسية المزاحمة له، حتى على نفوس الأنام، بل و كثيرا من المنهمكين في حبّ الدنيا، و المقتحمين في حطامها و رئاستها و زخارفها من يزعم وجوب ذلك عليه.

فالأقوال إذا ثلاثة، و تحقيق الحقّ منها يتوقّف على تشخيص محل النزاع و منشئه و علاجه، و ثمرة كلّ من الأقوال و نصوصه، و دلالته و بيان عقوبات حبّ الدنيا و سوء عواقبه.

مجموعه مقالات،

ص: 456

فنقول: أمّا محل النزاع فتفصيل الكلام فيه أن يقال:

أمّا الدنيا فعبارة عمّا عدا الآخرة من كلّما هو في معرض الفناء و عالم الزوال المقابل بكلّ ما هو خلافه، ممّا هو في معرض البقاء و عالم الآخرة من الصحّة و الراحة، و العزّ و الجاه، و الرئاسة و السلطنة، و النساء و البنين، وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِكَ مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ «1».

و أمّا حبّه فيختلف باعتبار كلّ من جهاته و موارده و مراتبه.

فأمّا من جهاته فباعتبار أنّ من الدنيا ما يحبّه المكلّف من جهة محض مقدّميّته و موصليّته إلى الطاعة، كحبّ الاستطاعة لمحض الحجّ، و النصاب لمحض الزكاة و المال لمحض الإنفاق و الصدقة و الكفّ عن الحرام.

و منه ما يحبّه من جهة مقدّميّته و موصليته إلى الحرام، كالرئاسة للجور و الظلم، و المال للإسراف و التبذير، و الزينة للشهرة، و العلم للسمعة.

و منه ما يحبّه لنفسه لا لأجل المقدّميّة الموصليّة إلى شي ء.

و أمّا اختلافه باعتبار موارده، فمن حيث تعلّقه تارة بمبغوضات الشارع و منهياته، كحبّ الجور و الظلم، و تارة بمحبوباته و مطلوباته، كحب العدل و الإحسان، و ثالثة بمباحاته، كحبّ الطيّبات من المطاعم و المشارب و المناكح.

و أمّا اختلافه باعتبار مراتبه من حيث القوّة و الضعف فباعتبار أنّ ميل النفس إلى مثل الطعام اللذيذ؛ أمّا أن يكون على وجه يساوي الميل إلى ضدّه، أو

______________________________

(1) آل عمران: 14.

مجموعه مقالات، ص: 457

يغلبه الميل إلى ضدّه، أو يغلب هو الميل إلى ضدّه اختيارا أو قهرا على وجه يبلغ حدّ العشق، و يسهل عنده تحمّل الآلام التي لا تطاق،

بل لا يحسن بها حين اشتغال نار العشق كما كانوا يترصّدون إخراج السهام التي لا يطاق إخراجها من بدن علي عليه السّلام أحوال صلاته، و ذلك الحبّ في أوّل مراتبه المذكورة ضعيف، و في الثاني منها أضعف، و في الثالث قوي، و في الرابع أقوى.

و إذ قد عرفت اختلاف حبّ الدنيا باعتبار كلّ من جهاته و موارده و مراتبه، فاعلم: أنّ الّذي هو محلّ النزاع من جهاته، فانّما هو في حبّه من جهة نفسه لا من جهته مقدّميّته و موصليّته إلى شي ء، لأنّ حكمه من جهة المقدّميّة انّما هو حكم ذي المقدّمة المترتّب عليه، إن واجبا فواجب، و إن مندوبا فمندوب، و إن حراما فحرام، و إن مكروها فمكروه، فالدنيا التي هي مقدّمة الطاعة من حيث انّه مقدّمة للطاعة عين الآخرة و خارج عن منصرف نصوص ذمّ الدنيا، بل يصحّ سلبه عنه عرفا، بل ورد النصّ بحبّه شرعا.

و أمّا محلّ النزاع من موارده فانّما هو في الحبّ المتعلّق بمباحات الشارع لا المتعلّق بمحبوباته، فإنّه محبوب، و لا المتعلّق بمبغوضاته فإنّه مبغوض عقلا و نقلا، كقوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ «1».

و قوله عليه السّلام: «من أحبّ عمل قوم شاركهم» «2».

و أمّا محلّ النزاع من مراتبه فهو الحبّ القوي بالدنيا الغالب على حبّ ضدّه

______________________________

(1) النور: 19.

(2) بشارة المصطفى لشيعة المرتضى: 74، عنه بحار الأنوار 68: 130 ح 62 مفصّلا.

مجموعه مقالات، ص: 458

الآخرة، بل المفارق عنه عند التزاحم و ترتيب الآثار على وجه يختصّ التأثير به دونه، كحبّ عمر بن سعد (لعنه اللّٰه) ملك الري «1» الموعود به على قتل الحسين عليه السّلام، حيث آثره على ملك

الآخرة مع علمه و اعترافه «2»، لا الحبّ الضعيف المساوي

______________________________

(1) الرّي- بتشديد الراء-: من بلاد فارس، لم تكن مدينة في الشرق أعمر منها، و ان كانت نيسابور أكبر رقعة منها، و هي عجيبة في الحسن و الجمال.

(2) قال أرباب السير: و كان ابن زياد قد بعث عمر بن سعد- قبيل شهر المحرّم- قائدا على أربعة آلاف إلى (ثغردستبي) لأنّ (الديلم) قد غلبوا عليها، و كتب له عهدا بولاية (الري و ثغردسبتي و الديلم) فعسكر ابن سعد في (حمام أعين)، فلمّا كان من أمر الحسين عليه السّلام ما كان، دعاه ابن زياد و قال له: سر إلى الحسين، فإذا فرغنا ممّا بيننا و بينه سرت إلى عملك.

فاستعفاه عمر بن سعد من ذلك، فقال ابن زياد: نعم على أن تردّ لنا عهدنا الذي كتبناه لك، فلما قال له ذلك استمهله ابن سعد يوما، لينظر في الأمر و يأتيه بالجواب في اليوم الثاني.

فظلّ طوال ذلك اليوم بليلته يستشير نصحاءه، فكلّهم نهاه عن الاقدام على حرب الحسين عليه السّلام، و ممّن أتاه ابن اخته حمزة بن المغيرة بن شعبة لمّا سمع بذلك، فقال له- ممّا قال-: «أنشدك اللّٰه أن لا تسير إلى الحسين، فتأثم و تقطع رحمك، فو اللّٰه لئن تخرج من دنياك و مالك و سلطان الأرض كلّها خير لك من أن تلقى اللّٰه بدم الحسين بن فاطمة».

فقال ابن سعد: أفعل و بات ليلته تلك قلقا مفكّرا في أمره و سمع في اخريات الليل و هو يقول:

أ أترك ملك الرّي و الرّي منيتي أم أرجع مأثوما بقتل حسين

و في قتله النار التي ليس دونها حجاب و ملك الرّي قرّة عيني

و عند الصباح أتى ابن زياد،

فقال له: «أيّها الأمير، إنّك قد ولّيتني هذا العمل و سمع به الناس، فإن رأيت أن تنفذه لي فافعل و تبعث إلى قتال الحسين من أشراف الكوفة من لست أغني في الحرب منه، و سمّى له أناسا.

فقال ابن زياد: لست أستأمرك في من أريد أن أبعث فان سرت بجندنا، و إلّا فابعث إلينا بعهدنا.

قال ابن سعد: فانّي سائر إليه غدا، فأقبل في أربعة آلاف حتى نزل بالحسين من الغد، أي: في اليوم الثالث من المحرّم.

انظر: أنساب الأشراف للبلاذري 3: 177، تاريخ الطبري 5: 410، الكامل لابن الأثير 3: 283، مقتل الخوارزمي 1: 240.

مجموعه مقالات، ص: 459

و المجامع لحبّ ضدّه فضلا عن الأضعف المغلوب لضدّه عند التزاحم و ترتيب الآثار، كحبّ الحر للرئاسة، حيث آثر الآخرة عليه عند التزاحم، و ذلك أمّا الصحّة سلب الحبّ أو انصرافه عرفا عن غير ذي الأثر و التأثير، و هو الضعيف و الأضعف المفروضين إلى خصوص ذي الأثر و التأثير، و هو القوي المفروض كصحّة سلب الدنيا عرفا أو انصرافه، كذلك عن الدنيا المطلوبة للشارع، كالتناكح للتناسل، أو المقدّمة لمطلوبه، كتحصيل المال لوفاء الدين من حيث هو، كذلك إلى خصوص ما ليس بمطلوبه و لا مقدّمة لمطلوبه.

و ممّا ذكرنا يعلم أيضا؛ أنّ المراد بالمودّة و الحبّ في قوله تعالى قُلْ لٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ «1»، و قوله في المستفيضة: «حبّ عليّ حسنة لا يضرّ معه سيئة» «2»؛ انّما هو حبّ القوي الغالب على حبّ ضدّه من العصاة و المغالي دون الأعمّ منه، و من الحبّ الضعيف المساوي و المجامع لحبّ أضداده من العصاة، كحبّ العامّة له، أو من المعاصي، كحبّ أغلب الخاصّة له المفارقين له

في العمل.

هذا مضافا إلى ما في النصوص المستفيضة الصحيحة الصريحة من تقييد إطلاقات حبّ العترة الطاهرة صلوات اللّٰه عليهم بالحبّ الملازم لعلمهم، كما في الوسائل «3» و مستطرفات السرائر «4» عن الصادق عليه السّلام، و في مجالس الصدوق «5»

______________________________

(1) الشورى: 23.

(2) المناقب 3: 197- 198، الفردوس 2: 142 ح 2725، بحار الأنوار 8: 301 ح 55 و 39: 256.

(3) الوسائل 11: 184 ح 3 و ج 15: 234 ب «18».

(4) مستطرفات السرائر: 143 ح 10 و ص 636.

(5) الأمالي للشيخ الصدوق: 625، المجلس «91».

مجموعه مقالات، ص: 460

بتفاوت ما عن الباقر عليه السّلام: «قال: يا جابر، أ يكفي من انتحل التشيّع أن يقول بحبّنا أهل البيت؟ فو اللّٰه ما شيعتنا إلّا من اتّقى اللّٰه و أطاعه، و ما كانوا يعرفون إلّا بالتواضع و التخشّع و كثرة ذكر اللّٰه، و الصوم و الصلاة، [و البرّ بالوالدين،] و التعهّد للجيران من الفقراء و أهل المسكنة و الغارمين و الأيتام، و صدق الحديث، و تلاوة القرآن، و كفّ الألسن [عن الناس] إلّا من خير، و كانوا امناء عشائرهم في الأشياء.

فقال جابر: يا ابن رسول اللّٰه، لست أعرف أحد بهذه الصفة.

فقال: يا جابر، لا تذهبنّ بك المذاهب، أ حسب الرجل أن يقول: أحبّ عليا و أتولّاه [ثمّ لا يكون مع ذلك فعالا]، فلو قال: أحبّ رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله، فرسول اللّٰه خير من علي عليه السّلام ثمّ لا يعمل بعمله، و لا يتّبع سنّته ما نفعه حبّه إيّاه شيئا، فاتّقوا اللّٰه و اعملوا «1» لما عند الهّّٰ ليس بين اللّٰه و بين أحد قرابة، أحبّ العباد إلى اللّٰه و أكرمهم عليه أتقاهم له، و أعملهم بطاعته.

[يا

جابر،] و اللّٰه ما يتقرّب إلى اللّٰه جلّ ثناؤه إلّا بالطاعة، ما معنا براءة من النار، و لا على اللّٰه لأحد حجّة، من كان للّه مطيعا فهو لنا وليّ، و من كان للّه عاصيا فهو لنا عدو، و لا تنال ولايتنا إلّا بالورع و العمل».

و في البحار «2»: عن الحسن بن الوشّاء قال: كنت بخراسان مع الرضا عليه السّلام في مجلسه، و كان زيد بن موسى عليه السّلام حاضرا، قد أقبل على جماعة في المجلس يفتخر عليهم و يقول: نحن و نحن، و أبو الحسن عليه السّلام مقبل على قوم يحدّثهم، فسمع

______________________________

(1) كذا في المصدر، و في الأصل: و اعلموا.

(2) بحار الأنوار 43: 230 ح 2.

مجموعه مقالات، ص: 461

مقالة زيد، فالتفت إليه و قال: «يا زيد، أ غرّك قول ناقلي الكوفة: أنّ فاطمة عليها السلام أحصنت فرجها، فحرّم اللّٰه ذرّيتها على النار، و اللّٰه ما ذلك إلّا للحسن و الحسين عليهما السّلام و ولد بطنها خاصّة، و أمّا أن يكون موسى بن جعفر عليه السّلام يطيع اللّٰه، و يصوم نهاره، و يقوم ليله، و تعصيه أنت، ثمّ تجيئان يوم القيامة سواء، لأنت أعزّ على اللّٰه عزّ و جلّ منه.

انّ علي بن الحسين عليه السّلام كان يقول: لمحسننا كفلان من الأجر، و لمسيئنا ضعفان من العذاب»، ثمّ التفت إلى الوشّاء فقال: «كيف تقرءون هذه الآية قٰالَ يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ «1».

[فقلت: من الناس من يقرأ انّه عمل غير صالح، و منهم من يقرأ انّه عمل غير صالح، فمن قرأ انّه عمل غير صالح فقد] نفاه عن أبيه.

فقال عليه السّلام: كلّا لقد كان ابنه، و لكن لمّا عصى اللّٰه

عزّ و جلّ نفاه عن أبيه، كذا من كان لم يطع اللّٰه عزّ و جلّ فليس منّا، و أنت إذا أطعت اللّٰه عزّ و جلّ فأنت منّا أهل البيت».

و في ضمن حديث آخر قال عليه السّلام للحسن بن الجهم: «من خالف دين اللّٰه فابرأ منه كائنا من كان من أي قبيلة كان، و من عادى اللّٰه فلا تواله كائنا من كان من أي قبيلة كان.

فقلت له: يا بن رسول اللّٰه، و من الّذي يعادى اللّٰه؟

قال: من يعصيه «2»؟

______________________________

(1) هود: 46.

(2) عيون أخبار الرضا عليه السّلام 2: 235، عنه بحار الأنوار 49: 219 ح 4 و 96: 224 ح 19.

مجموعه مقالات، ص: 462

و روي في تفسير الآية الشريفة وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً «1» انّ هؤلاء قوم يصلّون و يصومون و يقومون و هنا «2» من الليل، و لكن إذا عرض عليهم شي ء من الحرام أخذوه «3».

و في كتاب الكلمة الطيبة عن تفسير العسكري عليه السّلام «4»: انّه دخل رجل على الجواد عليه السّلام مسرورا، فسأله الإمام عن وجه سروره فقال: سمعت من أبيك عليه السّلام انّ أحسن أيّام سرور العبد وفّقه اللّٰه للصدقات و الإحسان و النفع إلى إخوانه المؤمنين، و اليوم قد أتاني عشرة نفر من إخواني الفقراء و ذوي العيلة من بلدهم فأعطيت كلّا منهم عطاء، و سروري لأجل ذلك.

فقال عليه السّلام: «لعمري ينبغي لك أن تسرّ إذا لم تحبطه فيما قبل و لا فيما بعد».

فقال: كيف أحبطه و أنا من خلّص شيعتكم؟

فقال له الإمام عليه السّلام: «ألا قد أبطلت احسانك و صدقاتك».

قال: و لم يا بن رسول اللّٰه؟

فقال عليه السّلام: لقوله تعالى لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ

وَ الْأَذىٰ «5».

قال: يا بن رسول اللّٰه، انّي لم أمنّ على الّذين تصدّقت عليهم، و لم أوذهم.

فقال: «إنّ اللّٰه تعالى يقول لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ على وجه الإطلاق، و لم يقيّده بالمنّ و الأذى على من تصدّقت عليه، ثمّ قال عليه السّلام: أ ترى

______________________________

(1) الفرقان: 23.

(2) في الهامش: «الوهن على ما في القاموس: نحو من نصف أو بعد ساعته». منه رحمه اللّٰه.

(3) تفسير علي بن إبراهيم 2: 113، عنه بحار الأنوار 7: 176 ح 9.

(4) تفسير الإمام العسكري: 314، عنه بحار الأنوار 68: 154 ح 11 مفصّلا.

(5) البقرة: 264.

مجموعه مقالات، ص: 463

انّ إيذاء من تصدّقت عليه أعظم، أم إيذاءك الحفظة و الملائكة المقرّبين الحافّين بك، أم إيذاءك إيّانا؟

فقال: بل هذا يا بن رسول اللّٰه.

فقال عليه السّلام: انّك قد آذيتني و آذيتهم، و أبطلت صدقاتك بقولك: أنا من خلّص شيعتكم، ويلك أ تدري من خلّص شيعتنا؟

قال: لا.

قال: حزبيل مؤمن آل فرعون و صاحب يس الّذي ذكره اللّٰه بقوله وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعىٰ «1» و سلمان و أبو ذر و المقداد و عمّار. الحديث.

و في مرسل ابن أبي عمير في الوسائل «2» عن الصادق عليه السّلام: «ما أحبّ اللّٰه من عصاه»، ثمّ تمثّل:

تعصي الإله و أنت تظهر حبّه هذا محال في الفعال بديع

لو كان حبّك صادقا لأطعته انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع «3»

و من جملة أشعاره عليه السّلام فى ديوانه:

لا تخدعنّ فللمحب دلائل و لديه من نجوى الحبيب رسائل «4»

إلى آخر أشعاره عليه السّلام.

و من الدلائل الأربعة عشر «5» إلى غير ذلك من الأخبار و الآثار الصحيحة

______________________________

(1) القصص: 20.

(2) الوسائل 11: 243 ح 5.

(3) الوسائل 28:

340 ب «10»

(4) ديوان الإمام علي عليه السّلام: 346، في خطابه إلى همام بن أغفل الثقفي.

(5) و هي الدلائل التي ذكرها أمير المؤمنين عليه السّلام في إحدى قصائده و التي يبيّن فيها

مجموعه مقالات، ص: 464

الصريحة في تخصيص عمومات مدح الشيعة «1» و تخصّصها بمثل سلمان و أبي ذر و مقداد و مؤمن آل فرعون و صاحب يس و أصحاب الكهف، و مع ذلك كلّه كيف يجوز لأصحابنا المحدّثين الاجتراء و الافتراء على اللّٰه و رسوله الكذب بإغراء أنفسهم و إغراء العوام في المحافل و المنابر بمثل عمومات: «حبّ علي حسنة لا يصرّ معه سيئة» «2» و بمثل عمومات مدح الشيعة مع تخصيصها أو تخصّصها بمثل سلمان و أبي ذر و أصحاب الكهف بالاستفاضة، بل التواتر، بل الأدلّة الأربع كما

______________________________

(1) صفات المحبّين للّه جلّ شأنه، و هذه الدلائل- حسب ما وردت في القصيدة- هي:

لا تخدعنّ فللمحب دلائل ولديه من نجوى الحبيب رسائل

منها تنعّمه بما يبلى به و سروره في كلّ ما هو فاعل

فالمنع منه عطية معروفة و الفقر إكرام و الصفا عاجل

و من الدلائل أن يرى متحفّظا متقشّفا في كلّ ما هو نازل

و من الدلائل أن تراه مشمّرا في خرقتين عى شطوط الساحل

و من الدلائل زهده فيما ترى من دار ذلّ و النعيم الزائل

و من الدلائل أن يرى في عزمه طوع الحبيب و أن ألحّ العاذل

و من الدلائل أن يرى من شوقه مثل السقيم و في الفؤاد غلائل

و من الدلائل أن يرى من أنسه مستوحشا من كلّ ما هو شاغل

و من الدلائل ضحكه بين الورى و القلب محزون كقلب الثاكل

و من الدلائل حزنه و

نحيبه جوف الظلم فما له من عاقل

و من الدلائل أن يرى متهتّكا بسؤال من يحظى لديه السائل

و من الدلائل أن تراه باكيا أن قد رآه على قبيح عاقل

و من الدلائل أن تراه مسافرا نحو الجهاد و كلّ فعل فاضل

و من الدلائل أن تراه مسلما كلّ الأمور إلى المليك العادل

(1) انظر: الوسائل 1: 88 ب «20»، و انظر ما كتبه الطبري في بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، و الشيخ الصدوق في فضائل الشيعة، و غيرها من الكتب التي تحدّثت عن هذا الموضوع.

(2) تقدّمت تخريجاته في ص: 459 هامش (2).

مجموعه مقالات، ص: 465

فصّلناها في رسالتنا الإنذاريّة لإنذار العوام.

و هل حال هؤلاء العلماء إلّا كحال من وصفه اللّٰه تعالى بقوله إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبٰارِ وَ الرُّهْبٰانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ «1» بالرشاء و تخفيف الشرائع، و على عكس ما قال اللّٰه لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «2»، ثمّ انّ هذا كلّه في تشخيص محلّ النزاع من الدنيا المذمومة و حبّها.

و أمّا ثمرته فيظهر في عشق المحبّ للدنيا في العاجل، و استحقاقه العقاب عليه في الآجل بمجرّد حبّه للإضرار أو لكونه من الكبائر الموعود عليه النار على القول بحرمته نفسيا، و عدم العشق و استحقاق العقاب بمجرّده على القول بالعدم.

و أمّا منشأ النزاع فأحد وجوه على سبيل منع الخلو:

منها: عدم تشخيص محلّ النزاع و زعم المنكر حرمته النفسيّة انّ مراد مثبتيّة حرمة حبّه مطلقا من جميع الجهات و في جميع الموارد و المراتب، و قد عرفت اختصاصه ببعض جهاته و موارده و مراتبه لا كلّها، و زعم المثبت وجوبه شمول محلّ النزاع لما هو طاعة أو مقدّمة للطاعة،

و قد عرفت خروج هذا القسم منه و اختصاص النزاع بما عداه.

و منها: توهّم انّ حبّ الدنيا في غير المعصوم من الذاتيّات التي لا تتغيّر، سيّما في مثل المسرفين، و أبناء الملوك، و السلاطين الناشئين في لذائذ الدنيا و زخارفها، فتكليفهم بالخروج عن حبّ ما نشئوا فيه خلفا عن سلف، و أبا عن

______________________________

(1) التوبة: 34.

(2) التوبة: 122.

مجموعه مقالات، ص: 466

جدّ، من قبيل التكليف بما لا يطاق عادة المستحيل عقلا.

و فيه نقضا بأنّ تكليفهم بالخروج عن ذلك الحبّ ليس بأصعب من تكليفهم بالخروج عن دين الآباء و الامّهات، و مهاجرة الأحباب و الأوطان، و المجاهدة معهم بإراقة الدماء، و مع النفس بإزالة أخلاقها الرذيلة الفطريّة الجبليّة، من الجبن و البخل و الحسد و سوء الخلق و تبديلها بالضدّ، و حلّا بأنّ الذاتي الذي لا يتغيّر إنّما هو الذاتي التكويني، كقبح المنظر و حسنه، و أمّا الذاتي التكليفي كما نحن فيه، فتتغيّر غايته بالتحصيل لا الحصول، و يطاق التكليف بإزالته و تبديله بالضدّ غايته بالمجاهدة و التدريج شيئا فشيئا لا بالفور دفعة، فكما انّ معالجة الجبن يحصل بمزاولة الامور المهوّلة، و الاقتحام في الأمكنة المخوّفة و إن صعب عليه ذلك في المرّة الاولى إلّا انّه يسهل عليه في الثانية و الثالثة شيئا فشيئا إلى أن يتبدّل جنبه الذاتي بملكة الشجاعة، و هكذا معالجة البخل و الوسوسة و الحسد و سوء الخلق، فكذا معالجة حبّ الدنيا و سائر الأخلاق الرذيلة الجبليّة يحصل بمزاولة أضدادها و ملاحظة المعقول و المنقول من مضارّها، و إن صعب عليه ذلك في المرّة الاولى إلّا انّه يسهل عليه في الثانية و الثالثة شيئا فشيئا إلى أن يصير الضدّ له خلقا و

طبيعة ثانية حسب ما فصّل في علم الأخلاق.

و منها: ما زعمه بعض الأصحاب تبعا لأستادنا الرّوحاني الفاضل الهمداني دام ظله من استلزام حرمته النفسيّة فسق ما عدا المعصوم من جلّ الناس، بل كلّهم، و اللازم باطل، فالملزوم مثله.

بيان الملازمة انّ حبّ الدنيا من المال و الجاه و العزّ، و الرئاسة و السلطنة، و النساء و البنين و القناطير المقنطرة، ممّا لا ينفكّ عنه جلّ الناس، بل كلّهم.

مجموعه مقالات، ص: 467

و أمّا بطلان اللازم فلما فيه من اختلال نظام إقامة الجماعات، و اثبات الحقوق و الشهادات، و هجر الإخوان، و قطع المواصلة و المودّات.

و الجواب: إمّا نقضا؛ فبصريح قوله تعالى وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ «1» وَ مٰا أَكْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ «2».

وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ «3» وَ لٰا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شٰاكِرِينَ «4» فَأَبىٰ أَكْثَرُ النّٰاسِ إِلّٰا كُفُوراً* «5» لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّٰا قَلِيلًا «6» وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلّٰا عِبٰادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «7» وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ «8» و كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ «9» وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِيلٌ مٰا هُمْ «10».

و في عدّة مواضع من القرآن أيضا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لٰا يَعْلَمُونَ* «11»، و في عدّة مواضع اخر وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لٰا يُؤْمِنُونَ* «12»، و في عدّة مواضع

______________________________

(1) الأنعام: 116.

(2) يوسف: 103.

(3) سبأ: 13.

(4) الأعراف: 17.

(5) الاسراء: 89، الفرقان: 50.

(6) الاسراء: 62.

(7) الحجر: 39- 40.

(8) الصافات: 71.

(9) الروم: 42.

(10) ص: 24.

(11) وردت هذه الآية (12) مرّة في القرآن الكريم، منها: الأعراف: 187، هود 17، يوسف:

21 و 40 و 68.

(12) هود:

17، الرعد: 1، غافر: 59.

مجموعه مقالات، ص: 468

اخر أيضا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لٰا يَشْكُرُونَ* «1» وَ مٰا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلّٰا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ «2»، أي شرك طاعة لا شرك عبادة كما ورد في تفسيره «3».

و روي في تفسير قوله تعالى لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً «4» «انّ من كلّ مائة أو ألف، واحد للّه و الباقى للنار و لإبليس لعنه اللّٰه» «5».

و في الكافي «6» في باب الروضة بسنده عن النبي صلّى اللّٰه عليه و آله: «و اللّٰه لو لا أن يقول الناس: انّ محمدا صلّى اللّٰه عليه و آله استعان بقوم فلمّا ظفر بعدوّه قتلهم، لقدّمت كثيرا من أصحابي فضربت أعناقهم» «7».

و قوله صلّى اللّٰه عليه و آله: «الناس هالكون إلّا العالمون، و العالمون هالكون إلّا العاملون، و العاملون هالكون إلّا المخلصون، و المخلصون لفي خطر عظيم» «8».

و قوله صلّى اللّٰه عليه و آله: «الرياء «9» في هذه الامّة أخفى من دبيب النملة في الليلة الظلماء على الصخرة الصمّاء» «10»، إلى غير ذلك من الآيات و الأخبار الصحيحة «11»

______________________________

(1) البقرة: 243، يوسف: 38، غافر: 61.

(2) يوسف: 106.

(3) تفسير القميّ 1: 358.

(4) النساء: 118.

(5) بحار الأنوار 9: 76.

(6) الكافي 8: 345 ح 544، و الرواية هكذا: «لو لا انّي أكره أن يقال انّ محمدا استعان بقوم حتى إذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت أعناق قوم كثير».

(7) الكافي 8: 345 ح 544، و فيه: «لو لا انّي أكره أن يقال انّ محمدا استعان بقوم حتى إذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت أعناق قوم كثير».

(8) مصباح الشريعة: 36، عنه بحار الأنوار 70: 245 ح 18 باختلاف يسير.

(9) كذا في الأصل، و في المصدر: الربا.

(10) روضة الواعظين:

465، عنه بحار الأنوار 103: 117 ح 16.

(11) انظر: مجموعة ورام 1: 137 باب ذمّ الدنيا.

مجموعه مقالات، ص: 469

الصريحة في عدم انفكاك أكثر الناس عن الكفر و الفسق و الضلال و الجهل و الفساد و الهلاك، فبما تجيب عنها تجاب من عدم انفكاكهم من حبّ الدنيا مع حرمته الذاتية.

و أمّا حلّا فبأنّه أن أريد من لزوم عدم انفكاك أكثر الناس عن الفسق، عدم انفكاكهم عن الفسق الواقعي، فبطلان اللازم ممنوع، لما عرفت صحّته بصريح الآيات و النصوص المتقدّمة، و إن أريد لزوم عدم انفكاك الأكثر عن الفسق الظاهري، فالملازمة ممنوعة، ضرورة انّ أصالة الصحّة في أفعال المسلمين، و أصالة العدم يصحّح أفعالهم المجهولة في الظاهر سيّما بعد ما عرفت من اختصاص محلّ النزاع في حرمة حبّ الدنيا ببعض جهاته و بعض موارده و مراتبه لا كلّها، و ذلك لأنّ عدم حبّ الدنيا المحرّمة مع كونه أمرا عدميّا موافق لأصالة العدم، ليس وجوده في الناس بأقلّ من وجود العدالة بمعنى الملكة المخالفة للأصل و الغلبة جدا، و يتعسّر الاطّلاع عليها علما، و لا بأقلّ من وجود الطاهر و الحلال الواقعي، فكما انّ خلّا وجود العدالة بمعنى الملكة مع مخالفته الأصل و تعسّر الاطّلاع عليها علما في الظاهر لا يوجب رفع اليد عن ظاهر نصوص اعتبارها بعد فرض تسهيل الشارع خطبها بالاكتفاء في طريقها بحسن الظاهر و الظنّ الموجبين لكثرتها، و تيسير الاطّلاع عليها في الظاهر، و كذا قلة وجود الطاهر و الحلال الواقعي جدا سيّما في مثل هذه الأزمنة التي غالب ألبستها و أطعمتها و أشربتها من منسوجات بلاد الكفرة، و مصنوعاتهم لا يوجب رفع اليد عن ظاهر الأدلّة المقتضبة، لاعتبار العلم الإجمالي، و عدم

تقييد الموضوع الواقعي فيها بالعلم التفضيلي كما توهّمه بعض، بعد فرض تسهيل الشارع الخطب

مجموعه مقالات، ص: 470

بالاكتفاء في طريقها بالأصول العمليّة، و الامارات الظاهريّة، من أصالة الصحّة و البراءة و الحلّيّة و الطهارة و اليد و السوق.

كذلك قلّة وجود ترك حبّ الدنيا و ندور انفكاكه عن أحد لا يوجب رفع اليد عن ظاهر نصوص حرمته النفسيّة بعد فرض تسهيل الشارع الخطب بالاكتفاء في طريقها في الظاهر بأصالة الصحّة و البراءة و عدم الحبّ.

و منها: اختلاف النصوص في ذمّه بقوله تعالى تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ «1».

و قوله: مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لٰا يُبْخَسُونَ أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النّٰارُ «2».

و قوله: لِكَيْلٰا تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لٰا تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاكُمْ «3» وَ لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ «4».

و قوله: قُلْ إِنْ كٰانَ آبٰاؤُكُمْ وَ أَبْنٰاؤُكُمْ وَ إِخْوٰانُكُمْ وَ أَزْوٰاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسٰادَهٰا وَ مَسٰاكِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ «5».

______________________________

(1) القصص: 83.

(2) هود: 15- 16.

(3) الحديد: 23.

(4) طه: 131.

(5) التوبة: 24.

مجموعه مقالات، ص: 471

و قوله: وَ لٰا تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ أَوْلٰادُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهٰا «1».

و قوله: فَلٰا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا وَ لٰا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ* «2».

و قوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا فِي الْآخِرَةِ إِلّٰا مَتٰاعٌ «3»- يعنى جيفة.

و قوله

تعالى: إِنَّ الَّذِينَ لٰا يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا وَ رَضُوا بِالْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا.

وَ اطْمَأَنُّوا بِهٰا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيٰاتِنٰا غٰافِلُونَ أُولٰئِكَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ «4».

و قوله تعالى: إِنَّمٰا مَثَلُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا كَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ السَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ مِمّٰا يَأْكُلُ النّٰاسُ وَ الْأَنْعٰامُ حَتّٰى إِذٰا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهٰا وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَيْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَيْلًا أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ «5».

و قوله تعالى: مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْعٰاجِلَةَ عَجَّلْنٰا لَهُ فِيهٰا مٰا نَشٰاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنٰا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلٰاهٰا مَذْمُوماً مَدْحُوراً «6».

و قوله تعالى:

______________________________

(1) التوبة: 85.

(2) لقمان: 33.

(3) الرعد: 26.

(4) يونس: 7- 8.

(5) يونس: 24.

(6) الاسراء: 18.

مجموعه مقالات، ص: 472

مَنْ كٰانَ يُرِيدُ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِيهٰا وَ هُمْ فِيهٰا لٰا يُبْخَسُونَ أُولٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِيهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ «1».

و قوله تعالى: وَ مَنْ كٰانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ «2».

و قوله تعالى- ذاما لقوم- كَلّٰا بَلْ تُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ «3».

و قوله تعالى: إِنَّ هٰؤُلٰاءِ يُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرٰاءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلًا «4».

و قوله تعالى: وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ زِينَتُهٰا وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ «5».

و قوله: وَ مٰا هٰذِهِ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا إِلّٰا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّٰارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوٰانُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ «6».

و قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكٰاثُرٌ فِي الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلٰادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ

يَكُونُ حُطٰاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ وَ مَا الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا إِلّٰا مَتٰاعُ الْغُرُورِ «7».

و قوله تعالى:

______________________________

(1) هود: 15- 16.

(2) الشورى: 20.

(3) القيامة: 20- 21.

(4) الانسان: 27.

(5) القصص: 60.

(6) العنكبوت: 64.

(7) الحديد: 20.

مجموعه مقالات، ص: 473

لٰا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلٰادِ مَتٰاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ «1».

و قوله تعالى: قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْيٰا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقىٰ «2».

و في إرشاد الديلمي «3» عن النبي صلّى اللّٰه عليه و آله: «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة، و مفتاح كلّ سيّئة، و سبب احباط كلّ حسنة».

و العجب انّ اللّٰه تعالى يقول أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلٰادُكُمْ فِتْنَةٌ* «4»، و الناس يجمعونها و يحبّونها مع علمهم انّهم مفارقوها، و محاسبون عليها، و أنّ «الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر» «5»، و في الوسائل «6» قوله عليه السّلام: «انّ أول ما عصي اللّٰه به ستّة حبّ الدنيا، و حبّ الرئاسة، و حبّ الطعام، و حبّ النوم، و حبّ الراحة، و حبّ النساء».

و فيه أيضا في باب تحريم حبّ الدنيا: عن محمد بن مسلم سألت علي بن الحسين عليهما السّلام: أي الأعمال أفضل؟

قال: «ما من عمل بعد معرفة اللّٰه و رسوله صلّى اللّٰه عليه و آله أفضل من بغض الدنيا، فانّ لذلك شعبا كثيرة، و للمعاصي شعبا، فأوّل ما عصي اللّٰه به الكبر- إلى أن قال-:

ثمّ الحرص، ثمّ الحسد، و هو معصية ابن آدم حيث قتل أخاه، فتشعّب من ذلك حبّ النساء، و حبّ الدنيا، و حب الرئاسة، و حبّ الراحة، و حبّ الكلام، و حبّ العلوّ

______________________________

(1) آل عمران: 196- 197.

(2) النساء: 77.

(3) ارشاد القلوب: 21، الوسائل 16: 8

ب «16».

(4) الأنفال: 28.

(5) تأويل الآيات: 228، مجموعة ورام 1: 268، مكارم الأخلاق: 439، بحار الأنوار 6: 154 ح 9.

(6) الوسائل 15: 339 ب «49».

مجموعه مقالات، ص: 474

و الثروة، فصرن سبع خصال فاجتمعن كلّهنّ فى حبّ الدنيا» «1».

و في العدّة «2»: مرّ موسى عليه السّلام برجل و هو يبكي، فقال: «إلهي عبدك يبكي من مخافتك».

قال اللّٰه تعالى: «يا موسى لو به كى حتى ينزل دماغه مع دموع عينه لم أغفر له و هو يحبّ الدنيا».

و في آخر حديث المعراج: «يا أحمد لو صلّى العبد صلاة أهل السماء و الأرض، [و صام صيام أهل السماء و الأرض] و طوى الطعام مثل الملائكة، و لبس لباس العاري، ثمّ أرى في قلبه من حبّ الدنيا ذرّة، أو سمعتها، أو رئاستها، أو حليتها، أو زينتها، لا يجاورني في داري، و لا نزعنّ من قلبه محبّتي، و عليك سلامي و رحمتي» «3».

و قال عليه السّلام: «انّما الدنيا منتهى بصر الأعمى لا يبصر ممّا وراءها شيئا، و البصير ينفذها بصره، و يعلم انّ الدار وراءها، فالبصير منها شاخص، و الأعمى إليها شاخص، و البصير منها متزوّد، و الأعمى لها متزوّد» «4».

و قال عليه السّلام: «مرارة الدنيا حلاوة الآخرة، و حلاوة الدنيا مرارة الآخرة» «5» و «انّ الدنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان، و سبيلان مختلفان، فمن أحبّ الدنيا و تولّاها

______________________________

(1) الوسائل 16: 8 ب «61» و فيه: حسد أخاه فقتله، مشكاة الأنوار: 266 و فيه: حين قتل أخاه.

(2) عدّة الداعي: 176، عنه بحار الأنوار 93: 339 ح 12.

(3) ارشاد القلوب: 206، عنه بحار الأنوار 77: 30 ح 6.

(4) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 8: 275.

(5) شرح نهج البلاغة لابن

أبي الحديد 18: 264، عنه بحار الأنوار 73: 131 ح 135.

مجموعه مقالات، ص: 475

أبغض الآخرة و عاداها، و هما بمنزلة المشرق و المغرب، و ماش بينهما كلّما قرب من واحد بعد من الآخر، و هما بعد ضرّتان» «1».

و قال عليه السّلام: «من هوان الدنيا على اللّٰه أن لا يعصى إلّا فيها، و لا ينال ما عنده إلّا بتركها» «2».

و في الكافي «3» بإسناده عن الصادق عليه السّلام: «مرّ رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله بجدي أسد ملقى على مزبلة ميّتا، فقال لأصحابه: كم يساوي هذا؟

فقالوا: لعلّه لو كان حيّا لم يساو درهما.

فقال النبي صلّى اللّٰه عليه و آله: و الّذي نفسي بيده الدنيا أهون على اللّٰه من هذا الجدي على أهله».

و قوله عليه السّلام: «انّما مثل الدنيا كمثل الحيّة، ما ألين مسّها و في جوفها السمّ الناقع، يحذرها الرجل العاقل، و يهوي إليها الصبي الجاهل، و انّ الدنيا لو عدلت عند اللّٰه جناح بعوضة لما سقى الكافر منها شربه ماء» «4».

و قول الأمير عليه السّلام: «و اللّٰه ما دنياكم عندي إلّا كسفر على منهل، رحلوا إذا صاح بهم سائقهم، و لا لذّاتها في عينى إلّا كحميم أشربه غسّاقا أو علقم زعاقا، أو سمّ أفعى أسقاه دهاقا، أو قلادة من نار أوهقها خناقا» «5». الحديث.

______________________________

(1) خصائص الأئمّة: 96، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 18: 264، غرر الحكم و درر الكلم: 140، بحار الأنوار 73: 129 ح 133.

(2) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 2: 99، مجموعة ورام 1: 137، عنهما بحار الأنوار 73: 132 ح 136.

(3) الكافي 2: 129 ح 9، عنه بحار الأنوار 73: 55 ح 27.

(4) الكافي 2: 246 ح 5،

عنه بحار الأنوار 73: 75 ح 28.

(5) أمالي الشيخ الصدوق: 620، عنه بحار الأنوار 40: 345 ح 29.

مجموعه مقالات، ص: 476

و قوله عليه السّلام: «و اللّٰه لدنياكم هذه أهون من عراق خنزير في يد مجذوم» «1».

و في رواية أخرى: «من عفطة عنز» «2».

و قوله عليه السّلام: «ملعون من ترأس، ملعون من همّ بها، ملعون من حدّث بها نفسه» «3»، و «إيّاك و الرئاسة» «4»، «فانّ الرئاسة لا تصلح إلّا لأهلها» «5».

و قوله عليه السّلام: «ما خفقت النعال خلف رجل إلّا هلك و أهلك» «6».

إلى غير ذلك من النصوص «7» المستفيضة المتواترة المعارض إطلاقها بإطلاق قوله تعالى قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّٰهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّيِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا خٰالِصَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ «8».

و قوله عليه السّلام: «ليس منّا من ترك دنياه لآخرته، و لا من ترك آخرته لدنياه» «9».

و قوله عليه السّلام: «كاد الفقر أن يكون كفرا» «10».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 19: 67، عنه بحار الأنوار 40: 337 ح 21 و 73:

129 ح 135.

(2) علل الشرائع: 150، معاني الأخبار: 360، ارشاد المفيد 1: 287، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 2: 204.

(3) الكافي 2: 298 ح 4، عنه بحار الأنوار 73: 151 ح 5.

(4) معاني الأخبار: 169، عنه بحار الأنوار 2: 83 ح 5.

(5) الاختصاص: 251، عنه بحار الأنوار 2: 110 ح 16.

(6) الكافي 2: 297 ح 3، عنه بحار الأنوار 73: 150 ح 3.

(7) انظر: قرب الاسناد: 157، الأمالي للشيخ المفيد: 260، خلاصة الايجاز: 24، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 6: 67.

(8) الأعراف: 32.

(9) الفقيه 3: 156 ح 356، تحف العقول: 409، بحار

الأنوار 78: 346 ح 4، و فيه: «دينه» بدل «آخرته».

(10) الكافي 2: 307 ح 4، عنه بحار الأنوار 73: 251 ح 9، و 257 ح 31 عن شهاب الأخبار.

مجموعه مقالات، ص: 477

مع قوله صلّى اللّٰه عليه و آله: «الفقر فخري» «1» و

ما أحسن الدين و الدنيا إذا اجتمعا «2»

. و قوله عليه السّلام في ديوانه:

و آخر فاز بكلتيهما قد جمع الدنيا مع الآخرة «3»

و قوله عليه السّلام:

بلوت صروف الدهر ستّين حجّة و جرّبت حاليه من العسر و اليسر

فلم أر بعد الدين خيرا من الغنى و لم أر بعد الكفر شرّا من الفقر «4»

إلى غير ذلك من نصوص مدح الطيب و النساء و العقار.

و أمّا علاجه فكما يمكن بتخريج نصوص ذمّه عن الحرمة النفسيّة إلى الحرمة الغيريّة و المقدّميّة، أعني: حرمة الحبّ المترتّب عليه الأفعال المحرّمة دون الحبّ المجرّد، بناء على أنّه لا حكم له في نفسه سوى ما يستتبعه من أحكام ما يترتّب عليه، كما هو قضيّة القول الثاني، بل الثالث فانّ المراد من وجوبه فيه هو الوجوب الغيري المستتبع من وجوب ما يترتّب عليه أحيانا، و إلّا فلا موهم لتوهّم وجوبه نفسيا بالضرورة.

كذلك يمكن مجمل نصوص مدحه أو عدم ذمّه على مدحه في نفسه من حيث انّه من النعم الجسام، الممتنّ به على الأنام، لا مدح حبّه، أو على ما يتوقّف عليه الطاعة و الوصول إلى الآخرة، كحبّ المال المحض أداء الدّين، أو على

______________________________

(1) عوالي اللئالي 1: 39، عنه بحار الأنوار 72: 30 ح 26.

(2) هذا صدر بيت شعر ينسب للإمام علي عليه السّلام و هو:

ما أحسن الدين و الدنيا إذا اجتمعا لا بارك اللّٰه في الدنيا

بلا دين

انظر: ديوان الإمام علي عليه السّلام: 451.

(3) ديوان الإمام علي عليه السّلام: 199 و 201.

(4) ديوان الإمام علي عليه السّلام: 199 و 201.

مجموعه مقالات، ص: 478

الحبّ الضعيف أو الأضعف الناقص عن التأثير، بل المجامع لتأثير ضدّه، كما يشهده به لفظ الاجتماع بين الدنيا و الآخرة في هذه النصوص، و الضدّيّة و عدم الاجتماع بينهما في نصوص النعم، أو على نحو ذلك من بعض جهات حبّ الدنيا، أو بعض موارده و مراتبه الخارج عن محلّ النزاع اسما بالانصراف أو صحّة السلب، لا حكما حتى يستلزم التخصيص المخالف للأصل، و لا ريب في ترجيح هذا الحمل على الحمل الأوّل من وجوه شتّى و قرائن عديدة:

منها: دلالة نصوص مدح الدنيا صريحا أو تلويحا على المضادّة و عدم إمكان الجمع بينهما حسب ما عرفت.

و منها: تعلّق أغلب نصوص ذمّه بذمّ حبّه، و جميع نصوص مدحه به مدح نفسه لا مدح حبّه إلّا في النبوي العاميّ من قوله عليه السّلام: «حبّب إليّ من دنياكم النساء و الطيب .. إلخ» «1».

و منها: استلزام الحمل السابق التجوّز بتقدير محذوف أو إضمار موصوف في نصوص ذمّ الدنيا، أو بتأويل النهي عن حبّه إلى النهي الغيري، أو تخصيصه بما يترتّب عليه المعاصي و الأفعال المحرّمة بخلاف الحمل الثاني، فإنّ غاية ما يلزم منه خروج بعض موارد حبّ الدنيا أو مراتبه عن الذمّ من باب التخصّص لا التخصيص حسب ما عرفت وجهه في تحرير محلّ النزاع، و من البيّن المبيّن في محلّه انّه لو دار الأمر بين التخصيص و التخصّص، كان التخصيص أولى من التخصّص عرفا، فضلا عن المجاز و الاضمار، أ لا ترى انّه لو اشترك زيد بين عالم و جاهل،

و أجمل المراد منه في: لا تكرم زيدا، هل هو العالم ليخصّص به عموم:

______________________________

(1) الكافي 5: 321 ح 6، عنه بحار الأنوار 76: 141 ح 9.

مجموعه مقالات، ص: 479

أكرم العلماء، أو الجاهل لئلّا يخصّصه حمل على زيد الجاهل بأصالة عدم التخصيص، فكذلك الأمر فيما نحن فيه دائر بين التجوّز و الضمار في لفظ الدنيا، أو التأويل و التخصيص في النهي عن حبّه بما يفضي إلى شي ء من المحرّمات، و يترتّب عليه معصية من المعاصي، و بين إبقاء الدنيا على ظهوره، و إبقاء النهي عن حبّه على عمومه، و إخراج بعض ما هو خارج عن موضوعه اسما بالانصراف، أو صحّة السلب عرفا، كبعض موارده الراجعة إلى الطاعة، أو بعض مراتبه الضعيفة عن التأثير، أو المجامعة لتأثير ضدّه، و لا ريب في تقديم الحقيقة على المجاز، و التخصّص على التخصيص، و الأطهر على الظاهر.

و منها: انّه لو لم يكن حبّ الدنيا حراما نفسيا مطلقا كما نقوله، لم يكن حراما غيريّا أيضا مطلقا كما يقوله الخصم، بل كان له في نفسه حكم سائر المباحات التي لا حكم لها سوى ما يستتبعها من أحكام ما يترتّب عليها إن واجبا فواجب، و إن حراما فحرام، و ما هذا حاله لا ينبغي أن يطلق عليه الحرام المطلق سيّما في كلام الحكيم و البليغ المطلق.

و منها: انّ اهتمام الشارع الحكيم في ذمّ حبّ الدنيا في تمام صحفه السماويّة، و لسان جميع أنبيائه و خلفائه بلغ إلى حدّ التواتر و الضرورة في الكثرة، و التشديد و التأكيد، و على وجه لم يهتمّ بمعشاره في بيان سائر المحرّمات النفسيّة ينافي إرادة الحرمة الغيريّة و المقدّميّة لمنافاته الحكمة و البلاغة، بل و يأبى عن

التخصيص بالمفضى إلى الحرام لمنافاته سياق ما سبق لبيان إعطاء ما هو كالقاعدة الكلّيّة.

و منها: اعتضاد حرمته النفسيّة بعموم الكتاب، و هو قوله وَ لٰا تُلْقُوا

مجموعه مقالات، ص: 480

بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ «1» حيث انّ حبّ الدنيا بالحبّ القوي الذي هو محلّ النزاع الموجب لإيثاره على الآخرة عند التزاحم معرّض للعقاب الدائم و العذاب الاليم، و هو من أعظم المهالك.

و منها: اعتضاد حرمته النفسيّة بالإجماع المعلوم من عدّ حبّ الدنيا و الرئاسة في عداد الكبائر في جميع كتب علماء الأخلاق الخاصّة و العامّة، و بالإجماع الظاهر.

أيضا من عناوين محدّثي أحاديث ذمّ الدنيا و تعبيرهم من الصدر الأوّل إلى يومنا هذا بقولهم كما في الوسائل «2» أخذا ممّن تقدّمه.

______________________________

(1) البقرة: 195.

(2) الوسائل 16: 8 ب «61».

مجموعه مقالات، ص: 481

باب حرمة حبّ الدنيا و حرمة حبّ الرئاسة

فإنّ ذلك ظاهر في إجماعهم على فهم الحرمة النفسيّة من نصوصها، و بالإجماع الظاهر أيضا من الجواهر «1» حيث قال في باب الشهادات:

لا يخفى [عليك] انّ المصنّف و غيره ممّن تعرّض لذكر بعض ما يقدح في العدالة ليس [غرضه] حصر ذلك فيما ذكره، ضرورة عدم انحصار الأمر في ما ذكره، لمعلوميّة حرمة امور كثيرة لم يذكروها كمعلوميّة كونها من الكبائر- إلى أن قال-: وفاقا لمّا نقله عن الأردبيلي.

أيضا و منها: حبّ الدنيا، و منها: حبّ الرئاسة، و منها: حبّ الطمع .. إلخ.

و منها: اعتضاد حرمته النفسيّة أيضا بالاعتبار العقلي، بتقريب انّ في حبّ الدنيا بالحبّ القويّ الّذى هو محلّ النزاع مظنّة للضرر العظيم، و هو العذاب الأليم، و دفع الضرر المظنون واجب عقلا، أو بتقريب انّ العقل يستقبح حبّ القبيح، و هو الدنيا فضلا عن إيثاره على حبّ ضدّه الآخرة، فانّه ترجيح للمرجوح على الراجح القبيح

عند العقل و العقلاء أيضا، و ذلك لأنّ اللذائذ الدنيوية غالبا ليست

______________________________

(1) جواهر الكلام 41: 57.

مجموعه مقالات، ص: 482

بلذائذ حقيقيّة، بل مجرّد رفع الآلام، كما ترى انّ لذّة الطعام مجرّد رفع ألم الجوع، و لذّة الشراب مجرّد رفع ألم العطش، و لذّة النكاح مجرّد رفع ألم الشهوة، إذ لو كانت لذائذ حقيقيّة لم يرتفع بمجرّد ارتفاع تلك الآلام، مضافا إلى انّه لو فرض في بعضها لذّة حقيقيّة على وجه الندور، لكن بواسطة سرعة الزوال و الفناء فيها لا تعدّ في مقابل اللذائذ الحقيقيّة الأخرويّة الباقية الدائمة المتزايدة بلذائذ أصلا و رأسا، فإيثارها على حبّ اللذائذ الأخرويّة و إن كان في مقام العمل و الفعل الا الحكم و القول، إلّا انّه أيضا كإيثار المرجوح على الراجح في مقام الحكم و القول في القبح العقلي من غير فرق، و ان قيل بالفرق بينهما، أ لا ترى انّه لو قدم إلى أحد طعامان أحدهما مرّ و غير لذيذ، و الآخر حلو و لذيذ، فقدّم أكل المرّ على الحلو، و الغير اللذيذ على اللذيذ من غير داع عقلائي عدّ عند العقل و العقلاء من أسفه السفهاء، كما لو حكم قولا بترجيح المرّ على الحلو، و الغير اللذيذ على اللذيذ.

فتلخّص ممّا ذكرنا ثبوت ما ادّعيناه من الحرمة النفسيّة في حبّ الدنيا بالأدلّة الأربع من الكتاب و السنّة و الإجماع و العقل بوجوه شتّى، و تقريراته العديدة حسب ما عرفتها بالتفاصيل الأكيدة.

جزى اللّٰه الأئمّة من أهل بيت العصمة عن هذه الأمّة بأفضل رحمة و نعمة، كما أتمّوا الحجّة و البيان على الانس و الجان، و بلّغوا أسرار الايمان التي اعتراها الكتمان في سالف الأزمان بأبلغ تبيان و عرفان، بحيث

لم يبق في البين حيران، و لا للشّبه ميدان، و مع ذلك كلّه الأمان الأمان من حبّ الدنيا و تسويل الشيطان، الراسخ في القلوب و الأبدان، الموجب للطغيان و الكفران، و الحرمان و الخسران.

مجموعه مقالات، ص: 483

خاتمة

في بيان خواتم سوء حبّ الدنيا و عواقبه الموبقة الناشئة عنه مطلقا، حتى مع الغضّ عن عقوبته و حرمته الذاتيّة المتنازع فيها، و هي أظهر من أن تخفى، و أكثر من أن تحصى في الوصايا المأثورة عن الأنبياء و الأوصياء عليهم السّلام، حتى اعترف المنكر عقوبته و حرمته بقوله: لأودّن أن يترتّب عليه أشد عقوبة و حرمته و لم يترتّب عليه تلك العواقب السوء من المفاسد و المضار الدنيوية و الأخروية التي هي أشد من عقوباته.

فمن المضار الدنيوية الناشئة عنه، هو التأسّف على ما قال، و التخوّف ممّا هو آت، و هو من الآلام النفسيّة التي لا أقل من إيثارها الشيبوبة، و كبر النشاط، و ضعف القوى، و إلّا فقد يورث الأمراض المزمنة.

و منها: الحسد و الغضب و الحزن و الهمّ و الغمّ على فقد ملائمات الطبع، و حدوث مخالفاته من الأحباب و الأنساب، و الأحساب و الأصحاب و الألقاب، و الأسباب و الأثواب، فانّ جميع هذه الآلام النفسيّة ناشئة عن حبّ الدنيا و المستريح منه مستريح منها، و المبتلى به مبتلى بها، لا زال حتى عند وجدانها، فانّ المحبّ للمال و الجاه مثلا متألّم بفقدانه عند عدمه، و به فقدان الزائد عند وجدانه، و إلّا زيد عند وجدان الزائد، و هكذا فقد ورد: «انّه لو كان لابن آدم

مجموعه مقالات، ص: 484

واديان من ذهب لابتغى واديا ثالثا» «1».

و منها: جميع ما وقع و ما يقع

بين أبناء الدنيا حتى بين أخوين لأب و أمّ واحد، من الفتن و البغضاء و الشحناء، و العداوة و التشاكس، و الجدال و النزاع، و القتال المورثة للنفاق و الفراق، و العراك و الهلاك، و تلف الأموال و الأنفس و الأعراض و الدول، بل ما من شي ء من المصائب و المناقص و المضار الدنيويّة من الأمراض و الأسقام و الآلام و الأوجاع، و الفقر و الفاقة، و الآفات و العاهات على النفس و المال و العرض، إلّا و هو مسبّب عن ذنب، و كل ذنب مسبّب عن حبّ الدنيا، فالكلّ مسبّب عن حبّ الدنيا.

أمّا حصر المصائب و المناقص و المضار في الذنوب فيكفي الدليل عليه من الآيات عموم الحصر من قوله تعالى مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ «2».

و قوله تعالى: وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ «3»، حيث لم يستثن من عمومها إلّا مصائب الأولياء، فانّها لمزيد الأجر من غير ذنب.

و من الروايات ما في الوسائل «4» و الصافي «5»، عن الكافي «6»، عن

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 17: 14.

(2) النساء: 79.

(3) الشورى: 30.

(4) الوسائل 15: 299 ب «40».

(5) تفسير الصافي 1: 472.

(6) الكافي 2: 445 ح 6.

مجموعه مقالات، ص: 485

الصادق عليه السّلام في تفسير هذه الآية من انّه «ليس من التواء عرق، و لا نكبة حجر، و لا عثرة قدم، و لا خدش عود، (و لا صداع، و لا مرض) «1» إلّا بذنب، و ما يعفو اللّٰه أكثر ممّا يعجّل عقوبته».

و ما في الوسائل «2» أيضا عن الصادق عليه السّلام: «ما يأمن الّذين ينظرون في أدبار

النساء أن ينظر بذلك في نسائهم»، و قوله عليه السّلام أيضا: «أ ما يخشى الّذين ينظرون في أدبار النساء أن يبتلوا بذلك في نسائهم» «3».

و في الحديث القدسي: «يا بن آدم، كن كيف شئت كما تدين تدان» «4».

و في الصحيح: انّ هذا المثال من كلام الحقّ و الأصل فيه: «انّ امرأة كانت على عهد داود عليه السّلام يأتيها رجل يستكرهها على نفسها، فألقى اللّٰه تعالى في قلبها فقالت: لا تأتيني مرّة إلّا و عند أهلك من يأتيهم، فذهب إلى أهله فوجد عندها رجلا فأتى به إلى داود عليه السّلام فقال: وجدت هذا الرجل عند أهلي، فأوحى اللّٰه عزّ و جلّ إلى داود عليه السّلام: قل له: كما تدين تدان» «5»، إلى غير ذلك.

و أمّا من المضار الأخرويّة الناشئة عنه، فمضافا إلى ذلك كلّه انّه ما من معصية صغيرة أو كبيرة، و لا ضلال، و لا إضلال، و لا فسق، و لا ظلم، و لا جور، و لا فجور، و لا زور، و لا كفر، و لا ارتداد، و لا ظلام، و لا حرام، من البدء إلى الختام، إلّا و منشؤه و مصدره و سببه و مورثه، حبّ الشهوات من المال و الجاه

______________________________

(1) ليس في الكافي.

(2) الوسائل 20: 199 ب «108».

(3) الوسائل 20: 200 الباب المتقدّم.

(4) الكافي 2: 138 ح 4، بحار الأنوار 73: 175 ح 16.

(5) الفقيه 4: 21، عنه بحار الأنوار 14: 41 ح 28.

مجموعه مقالات، ص: 486

و الرئاسة و النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و نحوها.

فإنّ أوّل ما عصي اللّٰه فيه، استكبار ابليس على آدم، و امتناعه من السجدة له، و منشؤه الحسد و حبّ الجاه

و الرئاسة، ثمّ قتل قابيل هابيل، و منشؤه كذلك الحسد و حبّ الجاه و الرئاسة، ثمّ تشريد أخاه هبة اللّٰه، فإنّ أخاه هبة اللّٰه لما دفن أباه آدم أتاه قابيل فقال له: انّي رأيت أبي آدم خصّك من العلم بما لم اخصّ به، و هو العلم الّذي دعا به أخوك هابيل، فتقبّل قربانه فانّك إن أظهرت من العلم الذي اختصّك به أبوك أقتلك كما قتلت أخاك هابيل، فلبث هبة اللّٰه و العقب منه مستخفّين بما عندهم من الايمان و العلم، و الاسم الأكبر، و ميراث العلم، و آثار العلم النبوّة حتى بعث نوح عليه السّلام.

و كذلك ما فعل إخوة يوسف به، و ما فعلت امرأة العزيز به، و به يحيى ما صنع، و ما فعل نمرود، و شدّاد و فرعون و هامان و قارون و بلعم، حيث كذّبوا الرسل، و أسروهم، و حسبوهم، و أحرقوهم، و قاتلوهم، و جادلوهم، و خاربوهم، و شرّدوهم، فغرقوا و صعقوا، و خسفوا و مسخوا بذلك.

كذلك فذا جدّ بن ملجم «1» عشق امرأة يقال لها: رباب، فعقر لها ناقة صالح، كما عشق ابنه عبد الرحمن بن ملجم قطام، و قتل لها أمير المؤمنين عليه السّلام، و ما فعلت قريش و المنافقين بالنبيّ و آله، من تكذيبهم و إيذائهم و تشريدهم و مقاتلتهم و محاربتهم، و اذاقتهم السموم و الهموم.

و كذلك خروج الضفير «2» على يوشع عليه السّلام وصي زوجها موسى، كخروج

______________________________

(1) المناقب لابن شهرآشوب 3: 309.

(2) كذا في الأصل، و في المصدر: صفراء بنت شعيب، و هي زوجة موسى، حيث خرجت على وصيّه يوشع بن نون كما خرجت عائشة على وصيّ رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله الإمام

علي عليه السّلام.

انظر: كمال الدين: 27.

مجموعه مقالات، ص: 487

الحميراء على أمير المؤمنين عليه السّلام، حيث جيّشت الجيوش عليه، و قتلت من المعسكرين ثمانين ألف مسلم و ما ندمت.

و منها حدثت فتنة صفّين و الخوارج، و دولة بني أميّة و بني مروان، و سائر دول الجائرين إلى قيام القائم، كلّ ذلك ليس إلّا بواسطة الحسد و حبّ الدنيا و الجاه و الرئاسة و المال و الراحة و الشهوات.

و من اسوإ عواقب حبّ الدنيا و أخزى خواتمه السوء التي هي شرّ من عقوباته انّه إذا لم يتمكّن الشيطان من أن يغلب المحبّين للدنيا و يخدعهم في شي ء من أيّام عمرهم، ترقّب بهم الفرص و الخدع إلى حين الممات، فإذا ضعفت القوى و غلب عليهم سكرات الموت، اغتنم الفرصة، و زيّن لكلّ ما هو محبوبه، من الصحّة و الراحة، و الجاه و الرئاسة، و النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة بأحسن صورة، و أكمل زينة، أتمّ شهوة، و أخفى خدعة، و ألطف صحبة، و قال له: اطعني أعطك كلّما هو محبوبك المزيّن في نظرك من الصحّة و الراحة، و الجاه و الرئاسة، أو المال و النسوة، أو البنين و الحفدة، أو القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة، فيعد له بهذا التسويد و التزيين عن الايمان إلى الكفر، أو يشغله بمحبوبه المزيّن في نظره إلى أن يخرج من الدنيا مشتغلا بمجامعته و ملامسته «1»، فخرّ هنالك الدنيويّون، ذلك هو الخسران المبين.

و في روضة الكافي: عن زرارة قلت له قوله تعالى:

______________________________

(1) في الهامش: و بملابسه.

مجموعه مقالات، ص: 488

فَبِمٰا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ .. «1» الآية.

قال: قال أبو جعفر

عليه السّلام: «يا زرارة، انّما عهد لك و لأصحابك، و أمّا الآخرون فقد فرغ منهم» «2».

و في الخبر: انّه يجي ء الشيطان حال النزع فيجلس عند يسار الانسان فيقول له: اترك هذا الدين و قل بإلهين اثنين تنجو من هذه الشدّة، و يجي ء أيضا عند رأسه بقدح من ماء الجمد فيحرّك له، فيقول الانسان: اسقني، و لا يدري أنّه شيطان، فيقول: قل لا صانع للعالم حتى اسقيك، فإن لم يجبه جاء إلى موضع قدميه، فيحرّك القدح، فيقول الانسان: اسقنى، فيقول: كذّب الرسل حتى أعطيك.

فمن أحبّ الدنيا و زينتها و راحتها أدركته الشقاوة، و أجاب إلى ذلك، و خرج من الدنيا كافرا، و من أبغض الدنيا و راحتها و زينتها أدركته السعادة، و ردّ كلامه، و التفت أمامه.

كما حكي عن أبي زكريا الزاهد لمّا حضرته الوفاة أتاه صديقه، و هو في سكرات الموت، فلقّنه الشهادتين و الإمامة، فاعرض الزاهد وجهه، و لم يقل و قال له ثانيا، فاعرض عنه، و قال له ثالثا، فقال: لا أقول، فغشى صديقه، فلمّا كان بعد ساعة وجد بنفسه خفّة ففتح عينيه و قال: هل قلتم لي شيئا؟ قال: نعم، عرضنا عليك الشهادة ثلاثا فأعرضت في المرّتين، و قلت في الثالثة: لا أقول.

قال: أتاني ابليس بقدح من الماء فقال: أ تحتاج إلى الماء؟

______________________________

(1) الأعراف: 16- 17.

(2) الكافي 8: 145 ح 118، عنه بحار الأنوار 63: 252 ح 116، و 68: 94 ح 37 عن المحاسن.

مجموعه مقالات، ص: 489

قلت: بلى.

فقال: قل عيسى ابن اللّٰه، فأعرضت عنه، ثمّ أتاني من قبل رجلي فقال لي كذلك، و في الثالثة قال: قل لا إله، فقلت: لا أقول، فضرب القدح على الأرض و ولّى هاربا، فأنا

رددت على إبليس لا عليكم، فأشهد أن لا إله إلّا اللّٰه، و أنّ محمّدا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله، و انّ عليّا ولي اللّٰه.

و كما حكى عن بعض الزاهدين لمّا حضرته الوفاة كلّما لقّنه أصدقاؤه الشهادة أعرض، فلمّا أفاق في الغد أعادوه الأصدقاء و سألوه عن وجه إعراضه عمّا لقّنوه في الأمس.

قال: كنت كثير المحبّة للدنانير الصفر، فلمّا لقّنتموني الشهادة أتاني ابليس بطبق مملوء من الدنانير الصفر و قال لي: اعرض عنها أعطيك إيّاها، فأشغلني بحبّها عمّا لقّنتموني من الشهادة.

مجموعه مقالات، ص: 493

11- تشريع الخيرة و التكلان

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 495

مقدّمة التحقيق

اشارة

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين، و الصلاة و السلام على أشرف الأنبياء محمد، و على آله الطيّبين الطاهرين.

و بعد: لقد أراد البعض أن يعتبر الاستخارة شكلا من أشكال البدعة و الضلالة، في الوقت الّذي ترسّخ الاعتقاد بالاستخارة عند الكثيرين، من ذوي السرائر الصافية، و أضحت الاستخارة عندهم أحد العبادات التي تقرّبهم من اللّٰه سبحانه و تعالى. فحين ما تلتبس الامور على العبد و يحتار فيها فهو يستخير ربّه، فيجري له تعالى الخيرة، فعند ذلك يقدم العبد على ذلك العمل مطمئن القلب.

و نظرا لأهمّية الاستخارة فقد صنّف فيها علماؤنا الأعلام كتبا و رسائل مستقلّة؛ و من أولئك الأجلّة: العيّاشي- صاحب التفسير-، و السيّد ابن طاوس، و العلّامة المجلسي، و السيّد عبد اللّٰه شبّر، و الشيخ سليمان الماحوزي البحراني، و الميرزا الكلباسي الاصفهاني، و الشيخ محمد بن الفيض الكاشاني، و أحمد بن سليمان البصري، و غيرهم.

إضافة إلى ما كتبه العلّامة المجاهد السيّد عبد الحسين اللاري قدّس سرّه في كتابه الماثل بين يديك- عزيزي القارئ.

مجموعه مقالات، ص: 496

عملنا في الكتاب

اعتمدنا في تحقيق هذا الكتاب على طبعتين له، و هما:

1- الطبعة الحجريّة «1»، و المطبوعة في مطبعة المحمّدي ب «شيراز» سنة 1317 ه.

، و قد حصلنا على هذه النسخة من مكتبة المرحوم الشيخ حسن نخبة الفقهائي العامرة في مدينة «لار».

2- الطبعة الحروفيّة، و هي بتحقيق و نشر مؤسّسة الإمام المهديّ عجّل اللّٰه تعالى فرجه الشريف ب «قم» سنة 1411 ه، و المطبوعة في مقدّمة كتاب «الاستخارة» لأبي المعالي الكلباسي الأصفهانيّ، المولود سنة 1247، و المتوفّى سنة 1315 ه.

و أمّا عملنا فكان على النحو التالي:

1- طابقنا هاتين الطبعتين فيما بينهما، و نظرا لوجود اختلافات بينهما فقد لفّقنا

بين نصّيهما للخروج بنصّ دقيق متقن قدر الوسع و الامكان.

2- طابقنا الآيات القرآنية الشريفة مع القرآن الكريم و أثبتناها كما هي في القرآن.

3- أرجعنا الأحاديث الواردة إلى المصادر الحديثيّة المعتبرة، و بعد مطابقتها مع المصادر أثبتنا نصّا متقنا قدر الوسع.

4- ما أضفناه من المصادر جعلناه بين [] و أشرنا لذلك في محلّه.

و أخيرا: نتقدّم بخالص الشكر و التقدير إلى الفاضل فارس حسّون كريم الذي قام بتحقيق هذه الرسالة الجليلة.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين اللجنة العلميّة للمؤتمر

______________________________

(1) الذريعة: 4/ 189 رقم 943.

مجموعه مقالات، ص: 497

[مقدمة المؤلف]

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الحنّان المنّان، المفتتح علينا أبوابا من الخير و الإحسان، بتشريع الخيرة و القرعة و التكلان، و جعلها بمنزلة الوحي للحيران، في كشف الغيوب عن قبل الرّحمن.

و بعد، فيقول العبد المتحيّر في البلدان، و المتبعّد عن الأهل و الأوطان، المبتلى بنوائب الزمان و طوارق الحدثان، و افتراق الأحبّة و الاخوان، عبد الحسين الموسوي التستري: إنّه قد اختلفت الآراء في أصل شرعيّة الخيرة و القرعة و كيفيّة تشريعها و كمّيتها على وجوه، بل أقوال؛ فعن بعض العامّة إنكار شرعيّتها مطلقا و انّها كالقمار و المقامرة، ثمّ القائلين بشرعيّتها كالخاصّة اختلفوا في كيفيّة الشرعيّة و كمّيّته على وجوه، بل أقوال:

1- فمنها: ما عن ابن إدريس «1» و المحقّق «2» على ما حكى في الذخيرة «3» من الاقتصار على شرعيّة أصل الاستخارة و صلاتها دون الاستخارة بالرقاع و القرعة و السبحة و الحصى و ما يؤدّي إليه القلب و المشاورة، و أوّل ما يرى من المصحف بناء منهما على استناد ذلك كلّه إلى ما يقصر عن الحجّيّة من أخبار

______________________________

(1) السرائر: 1/ 313.

(2) المعتبر

2/ 376.

(3) الذخيرة: 348.

مجموعه مقالات، ص: 498

الشذوذ و الآحاد.

2- و منها: ما كنت أزعمه سابقا من شرعيّة أصل الاستخارة و العمل بمؤدّاها في ضمن جميع الكيفيّات المأثورة المذكورة على وجه التعبّد دون شي ء من مراتب الطريقيّة و لا أحكامها.

3- و منها: ما احتمله بعض فضلاء العصر من شرعيّة أصل الاستخارة و العمل بمؤدّاها على وجه العمل بالأصول العمليّة لمصلحة رفع الحيرة و نحوها، بمعنى أنّها أمارة و طريق تعبّدي، تعبّدنا الشارع بترتيب أحكام الطرق الواقعيّة على مؤدّاها تعبدا و إن لم تكن طريقا.

4- و منها: ما لعلّه المشهور و المنصور من طريقيّتها واقعا كطريقية البيّنة و اليد و السوق و نحوها، لا مجرّد التعبّد بترتيب أحكام الطريقيّة عليها.

5- و منها: ما ترقّى بعض الأصحاب من الالتزام باستحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع، و دوام مطابقته و إيصاله إليه.

6- و منها: الترقّي إلى تعميم شرعيّتها لغير مورد التحيّر أيضا من موارد وجوه المرجّحات لأحد الطرفين.

7- و منها: الترقّي إلى تعميم شرعيّتها بغير الكيفيّات الخاصّة المأثورة أيضا، كما جرت عليها سيرة أكثر العوامّ.

8- و منها: ما عن بعضهم من الترقّي إلى وجوب العمل بعد الاستخارة بمؤدّى الخيرة.

و قبل الخوض في تحقيق الحقّ منها ينبغي تشخيص معنى الخيرة و القرعة، و بيان النسبة و الفرق بينهما، فنقول:

أمّا معنى الخيرة- بالكسر فالسّكون- في اللغة: فكالاستخارة و الاختيار

مجموعه مقالات، ص: 499

و هو مطلق طلب الخير؛ و يقال: اسم لما يتخيّر كالطيرة لما يتطيّر.

و في الاصطلاح: هو خصوص طلب الخير بالخصوصيّات المأثورة من شخص خاصّ، و مورد خاصّ، و كيفية خاصّة.

و أمّا القرعة في اللغة- فمن القرع هو الضرب و الطرق-: اسم لما يقرع في مرّة كاللقمة لما يلقم

في مرّة، و الجرعة لما يتجرّع في مرّة. و في اصطلاح الشرع:

اسم لما يقرع بالخصوصيّات المأثورة من شخص خاصّ، و مورد خاصّ، و كيفيّة خاصّة.

و أمّا النسبة و الفرق بين القرعة و الخيرة: فبحسب المفهوم اللغويّ بينهما تباين كلّيّ، و بحسب المفهوم الشرعيّ بينهما عموم من وجه، يجتمعان في المساهمة بالخصوصيّات المأثورة لتشخيص بعض المنافع و المضارّ، كما ورد به بعض روايات الباب.

و يفترق مفهوم الخيرة عن القرعة في مفهوم صلاة الاستخارة المأثورة مجرّدة عن الأخذ بشي ء، كما ورد به أيضا بعض روايات الباب.

و يفترق مفهوم القرعة عن الخيرة في مفهوم المساهمة على تشخيص بعض الحقوق الجزئيّة بالخصوصيّات المأثورة مجرّدة عن طلب الخير، كما هو مورد بعض نصوص الباب أيضا.

و أمّا بحسب المصداق الشرعيّ و المورد الخارجيّ فمقتضى عموم قوله عليه السّلام:

«القرعة لكلّ أمر مشكل» «1» و عموم قوله عليه السّلام: «ما حار من استخار» «2» هو تساويهما في المصداق و الموارد الخارجيّة، و لكن مقتضى وهن العمومين، و الاقتصار على

______________________________

(1) انظر: فتح الأبواب: 272، روي فيه بلفظ: كلّ مجهول ففيه القرعة.

(2) أمالي الطوسي: 136 ح 220.

مجموعه مقالات، ص: 500

مواردهما المجبورة بعمل الأصحاب، هو اختصاص الخيرة بموارد الجهل بالمنافع و المضارّ الدنيويّة، لا الجهل بالحكم، و لا بالموضوع، و اختصاص القرعة ببعض موارد الجهل بالمنافع و المضارّ، و ببعض موارد الجهل بالحقوق الجزئيّة و الموضوعات الصريحة، بخلاف الجهل بالحكم، أو بالموضوع المستنبط، فإنّ المرجع فيهما إلى الاصول العمليّة على ما استقرّ عليه عمل الأصحاب.

و إذ قد وقفت على هذه المقدّمة فلنرجع إلى ما كنّا فيه من تحقيق الحقّ في المسألة فنقول: لا يخفى أنّ نفي شرعيّة الخيرة و القرعة رأسا إفراط من بعض

العامّة، كذلك الالتزام ببعض مراتبها المذكورة تفريط من أصحابنا المتأخّرين، و خير الأمور أوسطها.

و تفصيل هذا الاجمال هو أن يقال:

أمّا شرعيّة الخيرة و القرعة و العمل بمؤدّاهما فهو و إن أنكرها العامّة قياسا على القمار و المقامرة إلّا أنّه لا خلاف و لا إشكال بين الخاصّة نصّا و لا فتوى في ثبوتها في الجملة في مقابل السلب الكلّي.

و يدلّ عليه- ما عدا العقل المستقلّ- كل واحد من سائر الأدلّة الثلاثة الباقية:

أمّا من الكتاب: فيكفي في شرعيّة أصل الاستخارة عموم قوله تعالى ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ «1» قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لٰا دُعٰاؤُكُمْ «2».

و عموم قوله تعالى وَ عَلَى اللّٰهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «3».

______________________________

(1) سورة غافر: 60.

(2) سورة الفرقان: 77.

(3) سورة إبراهيم: 12.

مجموعه مقالات، ص: 501

وَ عَلَى اللّٰهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1».

إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ «2».

وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً «3».

و عموم قوله تعالى في مؤمن آل فرعون وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ «4».

نظرا إلى ما تقدّم من كون أصل الاستخارة نوعا من الدعاء و التوكّل و التفويض إلى اللّٰه تعالى و حسن الظنّ به.

و يكفي في شرعيّة العمل و الأخذ بمؤدّاها من الكتاب أيضا قوله تعالى- في بيان أحوال يونس عليه السّلام- فَسٰاهَمَ فَكٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ «5».

و قوله تعالى وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلٰامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ «6».

و أمّا من السنّة: فيكفي في شرعيّة أصل الاستخارة عموم مثل قوله عليه السّلام: «من اعطي ثلاثة لم يحرم ثلاثة: من أعطي الدعاء أعطي الاجابة، و من أعطي الشكر أعطي الزيادة، و من اعطي التوكّل اعطي الكفاية» «7».

و

خصوص ما رواه الكلينيّ في الصحيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السّلام: «صلّ ركعتين

______________________________

(1) سورة المائدة: 23.

(2) سورة آل عمران: 159.

(3) سورة الطلاق: 3.

(4) سورة غافر: 44.

(5) سورة الصافّات: 141.

(6) سورة آل عمران: 44.

(7) المحاسن: 1/ 61 ح 1، الخصال: 101 ح 56.

مجموعه مقالات، ص: 502

و استخر اللّٰه تعالى، فو اللّٰه ما استخار اللّٰه مسلم إلّا خار اللّٰه له البتّة» «1».

و في شرعيّة العمل و الأخذ بمؤدّاها ما رواه الصدوق في الفقيه، عن حمّاد بن عيسى، عمّن أخبره، عن حريز، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: «أوّل من سوهم عليه مريم بنت عمران، و هو قوله عزّ و جلّ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلٰامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ و السهام ستّة.

ثمّ استهموا في يونس عليه السّلام لمّا ركب مع القوم فوقفت السفينة في اللجّة، فاستهموا فوقع السّهم على يونس عليه السّلام ثلاث مرّات، فمضى يونس إلى صدر السفينة، فإذا الحوت فاتح فاه، فرمى نفسه.

ثمّ كان عند عبد المطّلب تسعة بنين، فنذر في العاشر إن رزقه اللّٰه غلاما أن يذبحه، فلمّا ولد عبد اللّٰه لم يكن يقدر أن يذبحه و رسول اللّٰه في صلبه، فجاء بعشر من الإبل فساهم عليها و على عبد اللّٰه، فلم يزل يزيد الإبل و يساهم حتى بلغت الإبل مائة، فخرجت السهام على الإبل ثلاث مرّات.

فقال: الآن علمت أنّ ربّي قد رضي، فنحرها» «2».

و ما في الوسائل: عن أبي عبد اللّٰه عليه السّلام، قال: «قلت له: ربّما أردت الأمر يفرق منّي فريقان: أحدهما يأمرني، و الآخر ينهاني.

قال: فقال: إذا كنت كذلك فصلّ ركعتين و استخر اللّٰه مائة مرّة و مرّة، ثمّ انظر أحزم الأمرين لك فافعله، فإنّ الخيرة فيه

إن شاء اللّٰه، و لتكن استخارتك في عافية، فإنّه ربّما خيّر للرجل في قطع يده، و موت ولده، و ذهاب ماله» «3».

______________________________

(1) الكافي: 3/ 470 ح 1، الوسائل: 5/ 204 ح 1.

(2) من لا يحضره الفقيه: 3/ 89 ح 3388، الخصال: 156 ح 198، الوسائل: 18/ 189 ح 12.

(3) المحاسن: 2/ 432 ح 2501، الكافي: 3/ 472 ح 7، تهذيب الأحكام: 3/ 181 ح 5، الوسائل:

5/ 205 ح 6، بحار الأنوار: 91/ 276 ح 26.

مجموعه مقالات، ص: 503

و قوله عليه السّلام في خبر آخر: «فصلّ ركعتين، و استخر اللّٰه مائة مرّة، ثمّ انظر أيّ شي ء يقع في قلبك فاعمل به» «1».

و قوله عليه السّلام: «ما ابالي إذا استخرت إلى أيّ جنبيّ وقعت» «2».

و قوله عليه السّلام: في خبر آخر: «ثمّ انظر ما يلهمك تفعله فهو الّذي أشار عليك به» «3».

و قوله عليه السّلام في خبر آخر: «ثمّ يشاور فيه، فإنّه إذا بدأ باللّٰه أجرى له الخيرة على لسان من يشاء من الخلق» «4».

و قوله عليه السّلام بعد الاستخارة: «انظر إذا قمت إلى الصلاة فإنّ الشيطان أبعد ما يكون من الانسان إذا قام إلى الصلاة، أيّ شي ء يقع في قلبك فخذ به و افتح المصحف، فانظر إلى أوّل ما ترى فيه فخذ به إنّ شاء اللّٰه» «5».

و قوله عليه السّلام في ذات الرقاع: «فإن كان على ظهرها «افعل» فافعل و امض لما أردت فإنّه يكون لك فيه إذا فعلته الخيرة إن شاء اللّٰه، و إن كان فيها «لا تفعل» فايّاك أن تفعله أو تخالف، فإنّك إن خالفت لقيت عنتا، و إن تمّ لم يكن لك فيه الخيرة» «6»، الحديث.

إلى غير ذلك من الأخبار المبوّبة في

الوسائل و غيرها الآمرة بالعمل و الأخذ بعد الاستخارة و صلاتها بما يقع في القلب، أو المشاورة، أو المصحف، أو

______________________________

(1) الكافي: 3/ 471 ح 4، تهذيب الأحكام: 3/ 311 ح 10، الوسائل: 5/ 205 ح 4.

(2) فتح الأبواب: 160، الوسائل: 5/ 207 ح 10، بحار الأنوار: 91/ 224 ح 4.

(3) أمالي الطوسي: 275 ح 525، الوسائل: 5/ 213 ح 3.

(4) المحاسن: 2/ 431 ح 2496، معاني الأخبار: 144 ح 1، الوسائل: 5/ 213 ح 2.

(5) تهذيب الأحكام: 3/ 310 ح 6، الوسائل: 5/ 216 ح 1.

(6) فتح الأبواب: 163.

مجموعه مقالات، ص: 504

الرقاع، أو السبحة، أو الحصى، أو المساهمة و القرعة على الوجه المأثور.

و أمّا من الاجماع: فيكفي ما استقرّ عليه قول الاماميّة و فعلهم على شرعيّة الاستخارة، و العمل بمؤدّاها على وجه يكون ذلك من شعائرهم الكاشفة عن رأي رئيسهم و تقريره إيّاهم قطعا.

و أمّا اقتصار ابن إدريس و بعض من تبعه على شرعيّة أصل الاستخارة و صلاتها دون شرعيّة الأخذ بمؤدّى القرعة و الرقاع و السبحة و غيرها ممّا ذكر فمبنيّ على شبهة زعمه استناد ما عدا صلاة الاستخارة إلى أخبار الآحاد، و على شبهة عدم حجّية أخبار الآحاد، و كلا مقدّمتيه شبهتان ممنوعتان: أمّا الأولى فبما سبق، و أمّا الثانية فبما تقرّر في محلّه.

هذا كلّه في ثبوت شرعيّة الاستخارة و القرعة و شرعيّة العمل بمؤدّاهما.

و أمّا طريقيّة مؤدّاها فتفصيل الكلام فيه هو أنّ الشي ء المشروع و المعتبر إمّا أن يعتبر تعبّدا صرفا و إن كان في نفسه طريقا كاعتبار الاستصحاب على وجه، و إمّا أن يعتبر طريقا صرفا و إن لم يكن طريقا في نفسه، و إمّا أن يعتبر طريقا تعبّديا

كالأصول العمليّة.

و إذ قد عرفت ذلك فاعلم أنّ مؤدّى الاستخارة و القرعة، و إن لم يكن طريقا في نفسه بالبداهة الأوّليّة و الضرورة العيانيّة، و لا دلالة أيضا في مجرّد الأوامر الآمرة بالعمل، و الأخذ به على طريقيّته التعبّديّة فضلا عن طريقيّته الواقعيّة إلّا أنّ تعليلات العمل و الأخذ بمؤدّى الاستخارة بقوله عليه السّلام: «فإنّ الخيرة فيه» «1»، و بقوله: «فهو الّذي أشار عليك به» «2» و بقوله: «فإنّه يكون لك فيه إذا فعلته

______________________________

(1) تقدّم في ص: 503.

(2) تقدّم في ص: 503.

مجموعه مقالات، ص: 505

الخيرة» «1» ظاهرة في طريقيّة الاستخارة و الموصليّة إلى المنافع و المقاصد المقصود انكشافها، خصوصا تعليلات العمل و الأخذ بمؤدّى القرعة «بأنّه يخرج سهم المحقّ» «2» و «بأنّ من خرج سهمه بالقرعة فهو المحقّ» «3» كالصريح في الطريقيّة و الموصليّة إلى الواقع.

فإن قلت: إنّ مؤدّى الاستخارة و القرعة إذا لم يكن طريقا في نفسه، فكيف يمكن أن يجعله الشارع طريقا بالجعل! أ ليس ذلك من قبيل قلب الماهية المحال، و جعل النار ماء، و الماء نارا؟.

قلت: هذا ليس من قبيل ما ذكر من قلب الماهية المحال، و جعل النار ماء و بالعكس، بل هو من قبيل تبديل الخواصّ و الآثار، أعني: من قبيل جعل آثار النار و خواصّه في الماء و بالعكس، و هو أمر ممكن، بل واقع كثيرا من القادر المطلق تعالى في جعله النار نورا على إبراهيم.

فإن قلت: سلّمنا إمكان جعل آثار ذات الطريق من الموصليّة و الايصال في غير ذي الطريق من القادر المطلق تعالى إلّا أنّه بملاحظة كونه من خوارق العادات نادر جدّا، بل معدوم النظير في خصوص الأمارات المعتبرة طريقا إلى الواقع شرعا.

قلت: ندور

طريقيّة الاستخارة و القرعة في الكشف و الايصال إلى الواقع إنّما هو مع قطع النظر عن أسبابه و مقتضياته المحصّلة له.

و أمّا بالنظر إلى أسبابه و مقتضياته المحصّلة من مثل الأدعية المأثورة له من

______________________________

(1) تقدّم في ص: 503.

(2) تهذيب الأحكام: 6/ 238 ح 15، الوسائل: 18/ 188 ح 4. و سيأتي مفصّلا.

(3) الكافي: 7/ 240 ح 2، الوسائل: 18/ 184 ح 8.

مجموعه مقالات، ص: 506

الصلاة و طلب الخير و الاستشارة و الاسترشاد منه، و التوكّل و الاعتماد عليه، و تفويض الأمر إليه، و حسن الظنّ به، فلا غرو و لا عجب، و لا ندور في طريقيّة الاستخارة و القرعة بتلك الضمائم و الأسباب المنضمّة إليه الملزمة لتنجيز مواعيده تعالى، سيّما بعد تصريحه تعالى بطريقيّته كما عرفته من أدلّتها المتقدمة من الكتاب و السنّة.

فإن قلت: لو كانت الخيرة و القرعة من الطرق الواقعيّة لا التعبّديّة الصرفة فما وجه ما نراه في مؤدّى الخيرة و القرعة من التخطّي و التخلّف و عدم الايصال إلى الواقع في كثير من الأحيان و الموارد؟.

قلت: دفع هذه الشبهة، أوّلا: بالنقص بجميع الأمارات و الطرق الواقعيّة حيث لم يكن منها طريق و أمارة إلّا و له مادّة تخلّف عن الواقع أحيانا حتى الطرق المنجعلة كالعلم و التواتر.

و ثانيا: بالحلّ بأنّ ما يتّفق من تخلّف الطريق و الأمارة عن الايصال إلى الواقع بعد ثبوت الطريقيّة له، فلا بدّ من حمله على الندور و الشذوذ الغير المنافي لطريقيّة الطريق و أماريّته المنوطة بواسطة الجعل بغلبة الوصول و الايصال. أو حمله على حصول مانع أو انتفاء شرط من شروطه المأثورة من توجّه القلب و الصلاة و الدعاء و التوكّل و التفويض و حسن

الظنّ باللّٰه تعالى، كما يرشد إليه ما عن التهذيب صحيحا عن جميل، قال: «قال الطيّار لزرارة: ما تقول في المساهمة أ ليس حقّا؟

فقال زرارة: بل هي حقّ.

فقال الطيّار: أ ليس قد ورد أنّه يخرج سهم المحقّ؟

قال: بلى.

مجموعه مقالات، ص: 507

قال: فتعال حتى أدّعي أنا و أنت شيئا، ثمّ نساهم عليه، و ننظر هكذا هو؟

فقال زرارة: إنّما جاء الحديث بأنّه ليس من قوم فوّضوا أمرهم إلى اللّٰه ثمّ اقترعوا إلّا خرج سهم المحقّ، فأمّا على التجارب فلم يوضع على التجارب.

فقال الطيار: أ رأيت إن كانا جميعا مدّعيين ادّعيا ما ليس لهما من أين يخرج سهم أحدهما؟

فقال زرارة: إذا كان كذلك جعل معه سهم مبيح، فإن كانا ادّعيا ما ليس لهما خرج سهم المبيح» «1».

فتلخّص ممّا ذكرنا ثبوت طريقيّة مؤدّى الاستخارة و القرعة في الجملة.

و أمّا استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع أحيانا كما هو أحد الوجوه، بل الأقوال، فلا دلالة عليه في شي ء ممّا ذكر، و لا فيما استدلّ عليه مدّعيه: من أنّ الاستخارة استرشاد، و استشارة للخير من اللّٰه تعالى، و كما أنّ نصح المستشير و إرشاد المسترشد واجب على الناس، فعلى اللّٰه بالأولويّة القطعيّة، و بأنّه كما أنّ بعث الرسل و إنزال الكتب واجب على اللّٰه عقلا بقاعدة اللطف، كذلك الارشاد إلى المصلحة واجب عليه بتلك القاعدة، و بأنّه كما أنّ إرشاد الناس إلى المصالح الدينيّة الراجعة إلى المعاد واجب على اللّٰه كنصب الرسل و إنزال الكتب، كذلك إرشادهم إلى المصالح و المفاسد الدنيويّة الراجعة إلى المعاش واجب عليه، و بأنّ تخلّف الاستخارة عن تلك المصلحة الواقعيّة يستلزم الاغراء المحال على اللّٰه تعالى بعد فرض الأمر بها و تفويت المصلحة عن العبد.

إلى غير ذلك

ممّا يقصر دلالته عن إثبات مدّعاه جدّا، كما لا يخفى.

______________________________

(1) تقدّم في ص: 505.

مجموعه مقالات، ص: 508

و تفصيل ذلك أنّ استفادة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع إمّا أن يستفاد من نفس مؤدّى الاستخارة و القرعة، مع قطع النظر عن دليل اعتبارهما بالخصوص، و إمّا أن يستفاد من دليل اعتبارهما شرعا بالخصوص، و إمّا من دليل آخر خارجيّ كعموم قاعدة اللطف و نحوه ممّا تمسّك به المتوهّم.

أمّا استفادة ذلك من نفسهما فمن البديهيّات الأوّليّة و الضروريّات العيانيّة عدمها.

و أمّا استفادة ذلك من دليل اعتبارهما و تشريعهما فهو منحصر بالاستقراء في الأدعية المأثورة، أو الأوامر الآمرة بالأخذ بمؤدّاها أو المواعيد الموعودة عليها على سبيل منع الخلوّ.

فأمّا الأدعية المأثورة للخيرة من مثل: «أستخير اللّٰه برحمته خيرة في عافية، اللّٰهمّ اختر لي ما هو خير لي في ديني و دنياي» «1»، و من مثل: «اللّٰهمّ ربّ السماوات السبع و ربّ العرش العظيم، أنت اللّٰه لا إله إلّا أنت، عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم، أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون، فأسألك أن تخرج سهم المحقّ» «2» و نحو ذلك، فلا دلالة فيها على ما يريد من كون الاستخارة و القرعة من الأدعية المأثورة لطلب الخيرة في مقام الحيرة، كما هو معنى الخيرة و الاستخارة لغة، و صريح مضامين أدعيتها المأثورة جميعا.

و أمّا الأوامر الآمرة بالخيرة و القرعة في مقام الاشكال و الحيرة فلا تزيد دلالة على الأوامر الآمرة بالعمل بالأصول العمليّة عند الشكّ لمجرّد التعبّد بسلوكها لا للإرشاد إلى ما في سلوكها.

______________________________

(1) الكافي: 3/ 470 ح 3، الوسائل: 5/ 208 ح 1.

(2) الكافي: 3/ 470 ح 1، تهذيب الأحكام: 3/ 179 ح 1، الوسائل: 5/ 204

ح 1.

مجموعه مقالات، ص: 509

و أمّا المواعيد الموعودة عليها من مثل قوله عليه السّلام: «ما استخار اللّٰه مسلم إلّا خار اللّٰه له البتّة» «1». و قوله عليه السّلام: «ما من قوم فوّضوا أمرهم إلى اللّٰه عزّ و جلّ ثمّ قارعوا إلّا خرج سهم المحقّ» «2» فإنّما هي في المفاد و السياق كسائر المواعيد الموعودة على مطلق الدعاء من مثل قوله تعالى ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ «3» و قوله عليه السّلام: «ما من مؤمن يدعو اللّٰه إلّا استجاب له» «4» المخصّصة عمومها بمثل قوله تعالى أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ «5» و بمثل قوله عليه السّلام: «من اغتاب مسلما لم يقبل اللّٰه تعالى صلاته و لا صيامه أربعين صباحا، و أنّ من أكل لقمة من حرام لم يستجب دعاؤه» «6» إلى غير ذلك من المخصّصات الّتي يقف عليها المتتبّع في الآثار المأثورة، بل كثيرا ما يؤخّر استجابة دعاء المؤمن حبّا لسماع صوته على ما في بعض الأخبار، بل قد ورد أنّه صلّى اللّٰه عليه و آله قد دعا اللّٰه تعالى في ليلة المعراج أن يرفع الخلاف عن أمّته فلم يجبه تعالى بعد ما أجابه في دعوات كثيرة، الّتي منها «أن لا يسلّط على أمّته من سوى أنفسهم ظالم»، و أنّ موسى عليه السّلام قال في مناجاته: «أسألك يا ربّ أن لا يقال فيّ ما ليس فيّ. فقال: يا موسى، ما فعلت هذا لنفسي فكيف لك»؟! على ما في الباب الثاني و الأربعين من إرشاد الديلمي «7»، إلى غير ذلك من الأدعية و الأسئلة الّتي لم تستجب لمثل الأنبياء مع عصمتهم و خلوّهم عمّا لم تخل منه من

______________________________

(1) تقدّم في ص: 502.

(2) تهذيب الأحكام: 6/ 238 ح

15، الوسائل: 18/ 188 ح 4.

(3) سورة غافر: 60.

(4) عدّة الداعي: 34 ح 8، الوسائل: 4/ 1086 ح 9.

(5) سورة البقرة: 40.

(6) جامع الأخبار: 412 ح 1141، كنز العمّال: 4/ 15 ح 9266، بحار الأنوار: 75/ 258 ح 53.

(7) إرشاد القلوب: 134.

مجموعه مقالات، ص: 510

موانع الاستجابة و مقتضيات عدم الاستجابة.

هذا كلّه مضافا إلى أنّ استجابة الدعاء كثيرا ما يتعقّبه الردّ و التبديل و المحو و الاثبات بالبداء و نحوه، كما يشهد به قوله تعالى يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ «1» و قوله عليه السّلام: «اللّٰهمّ إنّي أسألك أن تقضي و تقدّر من الأمر المحتوم في الأمر الحكيم من القضاء الّذي لا يردّ و لا يبدّل» «2» الدعاء.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

مجموعه مقالات؛ ص: 510

و مع ذلك كلّه كيف يستفاد من الأدعية المأثورة في الاستخارة و القرعة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الاجابة المتوقّفة على اجتماع ما لم يجتمع فينا من مقدّمات كثيرة و الّتي منها:

أوّلا: استجماع الداعي لشرائط الدعاء و مقتضيات الاجابة.

و منها: ثانيا: استجماعه لفقد الموانع المانعة من استجابته مع عدم استجماعها حتى في الأوحديّين منّا.

و منها: ثالثا: مصادفة الدعاء لتعلّق المشيّة بإجابته، و عدم منافاته للمصالح النوعيّة الكلّيّة الّذي هو الباعث لعدم استجابة بعض الأدعية من مثل الأنبياء و الأولياء أحيانا مع استجماعهم الشرائط و فقد الموانع لا محالة.

و منها: رابعا: عدم تعقّب الاجابة بعد تحقّقها بردّ و تبديل، و محو و تحويل، بواسطة تعقّب بداء و نحوه.

هذا كلّه مضافا إلى أنّه سلّمنا تجاوز الدعاء عن جميع هذه العقبات، و بلوغه إلى ساحة الاجابة و القضاء الّذي

لا يردّ و لا يبدّل، و وصوله إلى عرصة الاثبات و التنجّز الّذي لا يغيّر و لا يبدّل، و لكن مع ذلك لا يكشف الدعاء عن بلوغ الداعي

______________________________

(1) سورة الرعد: 39.

(2) إقبال الأعمال: 503، بحار الأنوار: 98/ 164.

مجموعه مقالات، ص: 511

للمدعوّ به على الوجه المدعوّ به، بل قد يعوّض على تقدير إجابته بما هو أصلح بحال الداعي و العوض أيضا قد يؤخّر إلى الآخرة، و لا ينال الداعي في الدنيا الّذي هو مآله، كما ورد عن الصادق عليه السّلام: «إنّي دعوت اللّٰه أن يجعل الامامة في ابني إسماعيل فعوّضني عنه بجعله أوّل من يخرج من القائم عليه السّلام» «1».

و عنه عليه السّلام: «انّ المؤمن ليدعو الهّٰا، فيؤخّر اللّٰه إجابته إلى يوم الجمعة» «2».

و في خبر آخر: «قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السّلام: أ يستجاب للرجل الدعاء ثمّ يؤخّر؟

قال: نعم، إلى عشرين سنة» «3».

و في خبر آخر: «كان بين قوله تعالى قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمٰا «4» و بين أخذ فرعون أربعين عاما» «5».

و عن النبي صلّى اللّٰه عليه و آله و سلم: «ما من مسلم دعا اللّٰه سبحانه دعوة ليس فيها قطيعة رحم و لا إثم إلّا أعطاه اللّٰه أحد خصال ثلاثة: إمّا أن يعجّل دعوته، و إمّا أن يدّخر له، و إمّا أن يدفع عنه من السّوء مثلها» «6».

و عنه أيضا: «الدعاء مخّ العبادة، و ما من مؤمن يدعو اللّٰه إلّا استجاب له، إمّا أن يعجّل له في الدنيا، أو يؤجّل له في الآخرة، و إمّا أن يكفّر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا، ما لم يدع بمأثم» «7».

______________________________

(1) لم نعثر على هذا الحديث، مضافا إلى ما فيه من تأمّل و نظر.

(2) الكافي: 2/

489 ح 6، الوسائل: 4/ 1108 ح 3.

(3) الكافي: 2/ 489 ح 4، الوسائل: 4/ 1108 ح 4.

(4) سورة يونس: 89.

(5) الكافي: 2/ 489 ح 5، الوسائل: 4/ 1108 ح 2.

(6) عدة الداعي: 24، الوسائل: 4/ 1086 ح 8.

(7) عدة الداعي: 24، الوسائل: 4/ 1086 ح 9.

مجموعه مقالات، ص: 512

إلى غير ذلك ممّا هو كالصريح، بل صريح في إمكان تخلّف الأدعية المأثورة للخيرة و القرعة عن الاجابة و الواقع أحيانا، و عدم استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع لأنّ حال الأدعية المأثورة للخيرة و القرعة و المواعيد الموعودة عليها من الاجابة هو حال سائر الأدعية و المواعيد الموعودة عليها في المفاد و السياق، فيتّحدان في أنّه قد يستجاب و قد لا يستجاب، و على تقدير الاجابة قد يمحى و قد يثبت، و على تقدير الاثبات قد يعوّض و قد لا يعوّض، و على تقدير عدم التعوّض قد يعجّل و قد يؤجّل.

و مع كلّ هذه التقادير كيف يعقل الجزم و القطع باستحالة تخلّفها عن الاجابة و الكشف عن تنجّز المطلق؟ و هل هو إلّا الجمود على العمومات، و الاغماض عن المخصّصات أو على المتشابهات، و الاغماض عن المحكمات كجمود الأخبارية على مثل «إسماعيل يشهد أن لا إله إلّا اللّٰه»؟

و أمّا تعليلات الأخذ بمؤدّى الخيرة و القرعة بمثل قوله عليه السّلام: «فإنّ الخيرة فيه» «1» و «إنّه يخرج سهم المحقّ» «2» فغاية ما فيها هو الظهور في طريقيّة مؤدّاها إلى الواقع دون استحالة تخلّفها عنه.

و أمّا التمسّك بأنّ الاستخارة استشارة و استرشاد من اللّٰه تعالى، و نصح المستشير و إرشاد المسترشد واجب على الناس، فعلى اللّٰه بالأولويّة، ففيه منع الكبرى:

أوّلا: بأنّه لا دليل عقلا و لا شرعا

على وجوب نصح المستشير على الناس- في الموضوعات- الّذي هو المقيس عليه ما لم يؤدّ إلى مثل هلاك نفس محترمة

______________________________

(1) تقدّم في ص: 504.

(2) تقدّم في ص: 505.

مجموعه مقالات، ص: 513

و نحوه.

نعم، الّذي يجب على الناس في الموضوعات هو عدم إغراء الجاهل.

و أمّا سكوتهم عند الاستشارة، فكعدم إصغائهم لسؤال السائل، و عدم إجابتهم لدعوة الداعي لا يحرم و لا يقبّح من حيث هو، و ليس مثل ردّ السلام واجبا.

و ثانيا: لو سلّمنا وجوبه من حيث هو كردّ السلام كما يجب عليهم من حيث استلزامه لمثل هلاك نفس محترمة و نحوه، و لو لم يكن في مقام الاستشارة، إلّا أنّ الحكم في المقيس ممنوع، ضرورة أنّه ليس كلّما يجب على الناس يجب على اللّٰه بالأولويّة، إلّا ما كان وجوبه عقليّا، كحسن العدالة و قبح الظلم.

و أمّا ما كان وجوبه شرعيّا كأغلب تكاليف الموالي للعبيد، من مثل «لٰا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»، و «لا يقتل بعضكم بعضا»، و «لا يتصرّف بعضكم في مال آخر إلّا بإذن منه»، و «يجب عليكم تحفّظ الأيتام»، و «جواب السلام» «1»، و «إطعام الطعام»، كنصح المستشير على تقدير القول به، فلا يجب على المولى قطعا، فضلا عن الأولويّة، كما لا يخفى.

و أمّا مقايسة إرشاد المسترشد بنصب الرسل و إنزال الكتب في وجوبه على اللّٰه بقاعدة اللطف فقياس مع الفارق من جهة: أنّ اللطف الواجب في الاصطلاح خاصّ بما يقرّب العبد إلى الطاعة، و يبعّده عن المعصية، لا مطلق ما يقرّبه إلى المنافع و المصالح، و يبعّده عن المضارّ و المفاسد، و لو من الأمور الدنيويّة، بل لعلّ التقريب إلى المنافع و المصالح الدنيويّة خلاف اللطف المصطلح وجوبه على اللّٰه

______________________________

(1) المراد:

وجوب ردّ السلام.

مجموعه مقالات، ص: 514

تعالى في أغلب موارد الناس.

مضافا إلى أنّ اللطف- المصطلح الخاصّ بالمقرّب إلى الطاعة و المبعّد عن المعصية- أيضا لا يجب على اللّٰه تعالى مطلقا، بل الواجب منه عليه مقدار خاصّ، و هو المقدار القاطع لمعاذير العباد بحيث لا يبقى للناس على اللّٰه حجّة، كما في إنزال الكتب و إرسال الرسل.

و لهذا اكتفى في اللطف ببعث رسول واحد، و كتاب واحد إلى جميع أهل العالم من الجنّ و الإنس، و لو لا ذلك لوجب عليه أن يبعث إلى كل عصر، بل إلى كلّ مصر، بل إلى كل قصر، بل إلى كلّ نفر، رسولا و كتابا على حدة، لكونه أقرب إلى الطاعة قطعا، و أبعد عن المعصية جدّا، و مع ذلك لم يجب، و لم يقع أصلا و رأسا.

و أمّا توهم استلزام تخلّف المصلحة للاغراء بالجهل فمدفوع: بوضوح منع الملازمة، إذ ليس في أدلّة تشريع الخيرة و القرعة تصريح و لا تلويح بتضمين الشارع دوام إيصال مؤدّاها إلى الواقع لا محالة حتى يلزم من تخلفه الاغراء و الكذب، بل غاية ما في أدلة تشريعها هو الوعد بالإيصال في الجملة على وجه الاجمال لا بالجملة على وجه يستلزم من تخلفه المحال.

و أمّا توهم استلزام تخلفه لتفويت المصلحة الواقعية، فمدفوع: بمنع بطلان اللازم إذا كان في نفس التشريع و أمر الشارع، أو في سلوك الفعل المشروع و المأمور به مصلحة تدارك الفائت من المصلحة الغائية المقصودة للسالك بالسلوك، كما هو وجه من وجوه صحة التعبد بما هو غير دائم المطابقة من سائر الطرق و الأمارات الواقعية، و ردّ من منع صحّة التعبد بها لتلك الملازمة. و أيّ مصلحة أعظم و أفضل و أشرف

و أنفع و أفيد من المصلحة الموجودة في نفس

مجموعه مقالات، ص: 515

تشريع الخيرة و في نفس سلوكها عند الحيرة من الخضوع و الخشوع و الصلاة و الدعاء و الطلب و التعظيم و التمجيد و التحميد للّه عزّ و جلّ، و ذكر صفاته الحميدة و أسمائه الحسنى، و توجه القلب إلى ساحة قدسه، و الاتكال عليه، و تفويض الأمر إليه و إن لم تحصل الغاية المقصودة للسالك من المنافع الجزئية الدنيويّة الفانية الزائلة.

أ فلم يكف بتلك المصالح الكلية المترتبة على الأمر بالخيرة و العمل بها في صحّة تشريعها، و الحث و التأكيد عليها، و الالتزام بها عند الحيرة حتّى يلتزم بدوام مطابقتها و كاشفيتها عن مصالح جزئيّة دنيوية فانية زائلة لا تبلغ معشارا من تلك المصالح الكلية؟

فتلخص ممّا ذكرنا أنّ العمدة في تشريع الخيرة و فوائدها: هو رجحانها النفسي لا التوصلي، كسائر العبادات النفسية، بل هي أفضلها نظرا إلى اشتمالها على التعظيم و التمجيد و الصلاة و الدعاء و التوكل و التفويض، و أنّ الظاهر من تعليلات الأخذ بمؤدّاها هو وجود جهة التوصّلية فيها أيضا، إلّا أن الجهة النفسية أقوى و أغلب من الجهة التوصلية في الخيرة، و بالعكس في القرعة.

و من هنا قد توهّم انحصار رجحان الخيرة في الرجحان النفسي، و لكن قد عرفت اندفاعه بظهور تعليلات الأخذ بمؤدّاها بأن فيه الخيرة و نحوه في اشتمالها على جهة التوصّلية و الطريقيّة أيضا.

و أمّا توهّم تعميم تشريعها لغير مورد التحير فلعلّه ناظر إلى عموم مثل: «ما استخار اللّٰه مسلم إلّا خار اللّٰه له البتة» «1» و عموم قوله عليه السّلام: و «أيّ قضية أعدل من

______________________________

(1) تقدّم في ص: 502.

مجموعه مقالات، ص: 516

القرعة»

«1»؟ مع الاغماض عن أنّ موضوعها و موردها بحسب الأخبار الأخر هو خصوص مقام التحيّر و الاشكال، الذي لا سبيل إلى رفعه بغير الخيرة و القرعة.

و أمّا توهّم تشريعها بغير الكيفيات الخاصّة المأثورة فأيضا مبنيّ على اقتصار النظر على العمومات و الاغماض عن مخصّصاتها المتراكمة، أو على توهّم أنّ مسألة الخيرة و القرعة من المستحبات التي لا تقيد مطلقاتها بالمقيدات.

و يدفعه: انّ الخيرة المشروعة تارة تشتمل على جهة العبادية النفسية كذات الصلاة و الدعاء المجرّد عن جهة الاستعلام بشي ء من العلامات التوصلية، و تارة تشتمل على الجهتين المذكورتين و عدم جريان تقييد المطلق، بل جريان دليل التسامح إنّما هو في القسم الأول من الخيرة، و في الجهة الأولى من القسم الثاني بخلاف الجهة الثانية من القسم الثاني، فإن عمومات الخيرة مخصّصة فيها بمثل قوله عليه السّلام: «الّذي سنّه العالم عليه السّلام في هذه الاستخارة بالرقاع و الصلاة» «2» في جواب السائل عن الاستخارة بغيرها، و بمثل قوله عليه السّلام: «كان أبي يعلّمني الاستخارة كما يعلّمني السورة من القرآن» «3»، و لا يجري دليل التسامح فيها أيضا لعدم إثبات دليل التسامح ما عدا الثواب من الآثار الوضعية، كالكاشفية و الموصلية التي هي الغرض الأصلي للمستخير غالبا.

فتبيّن أنّ الخيرة إمّا ذو جهة أو ذو جهتين، كالوضوء، فمن جهة رجحانها النفسي و إن لم يقيد مطلقاتها إلّا أنه من جهة رجحانها التوصلي و هو الطريقيّة و الايصال إلى الواقع يقيد مطلقاتها لا محالة.

______________________________

(1) من لا يحضره الفقيه: 3/ 92 ح 3391، الوسائل: 18/ 190 ح 13.

(2) الاحتجاج: 2/ 314، بحار الأنوار: 91/ 227 ذ ح 2.

(3) فتح الأبواب: 148، الوسائل: 5/ 218 ح 9.

مجموعه مقالات، ص: 517

بل

المنقول عن ابن طاوس في الوسائل «1» ترجيح استخارة ذات الرقاع على سائر أنواع الاستخارة بوجوه:

منها: تقييد عموم سائر أنواع الاستخارات بذات الرقاع، و لكن يضعّفه: أن من حيث اشتمال ذات الرقاع على الخصوصيات الزائدة التي لم يعتبر في غيرها من الصلاة و نحوها، و إن كان يوهم التقييد، و كون نسبتها إليها كنسبة المطلق و المقيّد، و الأقل و الأكثر، إلّا أنّه من سائر الحيثيات الأخر، كالاستعلام بأحد العلائم المباينة بعضها مع مباينة لا يمكن الجمع بالتقييد بينها.

مضافا إلى أنّ حمل المطلق على المقيّد إنّما هو بعد إحراز اتحاد المطلق منها كما في التكاليف الالزامية.

و أمّا في الأحكام الندبية و الوضعية كالسببية فلا مقتضى للحمل، و منه ما نحن فيه، كما لا يخفى على المتأمل فيها.

و أمّا وجه القول بحرمة مخالفة مؤدّى الخيرة فلعله الجمود على ظهور النواهي عن مخالفته في الحرمة النفسية التعبدية، و لكن يضعّفه: ظهور تعليل النهي عن المخالفة بقوله: «إن خالفت لقيت عنتا» «2» في كون النهي نهي غيري للإرشاد إلى التحذر عن مخافة العنت، و هو المشقة و الصعوبة، كالنهي في قوله عليه السّلام: «تغدّ و تعشّ و لا تأكل فيما بينهما، فإن ذلك إفساد للبدن» «3» و النهي الغيري للإرشاد عن الشي ء لا يحرّم ذلك الشي ء إلّا في صورة فرض العلم أو الظن المعتبر بأداء ذلك الشي ء إلى الوقوع في ضرر المرشد إليه.

______________________________

(1) الوسائل: 5/ 211.

(2) تقدّم في ص: 503.

(3) المحاسن: 2/ 195 ح 1565.

مجموعه مقالات، ص: 518

و مع ذلك لا يدل على حرمة ذلك الشي ء مطلقا، بل يدل على انسحاب حكم الضرر إلى تلك المخالفة المؤدية إليه، إن حراما فحرام، و إن مكروها فمكروه.

و لو سلّمنا

دلالة النهي عن مخالفة الخيرة على الحرمة النفسية فلا نسلّمه في خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الاعراض عن أمر اللّٰه تعالى و سوء الظن به، كما هو محل بعض النصوص.

و إلى هنا تم المقال في رفع الجدال، و لو لا ضيق المجال و تشتّت البال، لاختتمنا المنوال بما يشتمل على آداب الخيرة و القرعة و المباهلة و كيفياتها، و شروطها المأثورة، و جملة من أحكامها المنظورة، على وجه يكون ذخرا، و لعلّ اللّٰه يحدث بعد ذلك أمرا، إن شاء اللّٰه. حرّره في سنة 1315.

مجموعه مقالات، ص: 519

في بيان كيفيّة الخيرة و القرعة و المباهلة

اشارة

الكلام في بيان كيفية الخيرة و القرعة و المباهلة بالآداب و السنن المأثورة، و جملة من أحكامها المستورة، في ضمن أبواب محصورة

الباب الأول في بيان كيفية الاستخارة

و نقول: مقدّمة: الاستخارة- لغة- هو: مطلق طلب الخير، و الخيرة- بسكون الياء- اسم منه.

و في اصطلاح الشرع: هو خصوص طلب الخير بالخصوصيات المأثورة من شخص خاصّ، و مورد خاصّ، و كيفية خاصّة.

و هل هي في هذا الاصطلاح الخاصّ عبارة عن خصوص طلب معرفته الخير، و استعلامه بالخصوصيات المأثورة؟ أم أعمّ منه و من طلب المستخير الخير و البركة في فعله المنظور له، و من طلب توفيقه إلى ما فيه الخير من الأفعال؟

مجموعه مقالات، ص: 520

وجهان ناشئان عن اختلاف الأخبار المأثورة في كيفية الاستخارة بالإطلاق عن الاستعلامات في طائفة، و بالتقييد بأحد الاستعلامات في طائفة أخرى.

و التحقيق: أنّه إن قيدنا إطلاقات الطائفة الأولى بالطائفة الثانية اختصت الاستخارة في اصطلاح الشرع بالمعنى الأول، و هو استعلام الخير، و لم يكن لها بالمعنيين الآخرين كيفية خاصّة مشروعة وراء كيفيات مطلق الدعاء و طلب الحاجة.

و أما إن لم نقيدها بها كما هو الأصل في مطلقات الأحكام الندبية و الوضعية لم تختص بالمعنى الأول، بل عمت المعاني الثلاثة، و كان لها بالمعنيين الآخرين كيفية خاصة مشروعة وراء كيفيات مطلق الدعاء، كما لها بالمعنى الأول مثل ذلك أيضا من الكيفيات الخاصة.

فأما كيفيتها بأحد المعنيين الآخرين، فتفصيلها: أنّه متى أراد الدخول في أمر و أراد من اللّٰه تعالى الخير فيه أو التوفيق إلى ما فيه الخير منه استخار اللّٰه تعالى قبله مرة واحدة، أو ثلاث مرات أو سبعا أو عشرا على اختلاف الروايات في الأمر اليسير، و سبعين مرّة أو مائة مرة و مرة على اختلاف الروايات

في الأمر الجسيم بلفظ: «أستخير اللّٰه برحمته»، أو بزيادة: «خيرة في عافية»، أو بلفظ: «يا أبصر الناظرين، و يا أسمع السامعين، و يا أسرع الحاسبين، و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين، صلّ على محمد و أهل بيته، و خر لي في كذا و كذا»، أو بلفظ:

«اللّٰهمّ إني أسألك بأنك عالم الغيب و الشهادة إن كنت تعلم أن كذا و كذا خير لي فخيّره لي و يسّره، و إن كنت تعلم أنّه شرّ لي في ديني و دنياي و آخرتي فاصرفه عني إلى ما هو خير، و رضّني في ذلك بقضائك، فإنك تعلم و لا أعلم، و تقدر و لا

مجموعه مقالات، ص: 521

أقدر، و تقضي و لا أقضي، إنك علام الغيوب». أو بأحد الأدعية المأثورة للاستخارة في مصباح الكفعمي و الصحيفة السجّادية.

و الكمال المأثور في هذا النوع من الاستخارة أن تكون عند قبر الحسين عليه السّلام، و أكمله أن تكون عند رأسه، و أكمله أن تكون في آخر سجدة من صلاة الليل، أو من ركعتي الفجر، أو في كل ركعة من الزوال، و أكملها أن تكون بعد صلاة ركعتين في غير وقت الفريضة، و أكمله أن يقرأ فيهما: قل هو اللّٰه أحد و قل يا أيها الكافرون، و أكمله أن يقرأ فيهما سورة الحشر و سورة الرحمن، ثمّ يقرأ المعوّذتين و قل هو اللّٰه أحد، و أكمل ذلك كلّه أن يصوم الثلاثاء و الأربعاء و الخميس، ثمّ يصلّي يوم الجمعة في مكان نظيف ركعتين، ثمّ يستخير اللّٰه ناظرا إلى السماء قائلا: «اللّٰهمّ إني أسألك بأنك عالم الغيب و الشهادة الرّحمن و الرّحيم، إن كان هذا الأمر خيرا فيما أحاط به علمك فيسّره

لي و بارك لي فيه و افتح لي به، و إن كان ذلك لي شرّا فيما أحاط به علمك فاصرف عنّي بما تعلم، فإنّك تعلم و لا أعلم، و تقدر و لا أقدر، و تقضي و أنت علام الغيوب-، يقولها مائة مرة-» بل و أكمله أن يتصدق في يومه على ستين مسكينا، كل مسكين صاعا بصاع النبي صلّى اللّٰه عليه و آله، فإذا كان الليل اغتسل في ثلث الليل الباقي، و يلبس أدنى ما يلبس- من يعول- من الثياب إلّا أن عليه في تلك الثياب إزارا، يصلّي ركعتين، فإذا وضع جبهته في الركعة الأخيرة للسجود هلّل اللّٰه و عظّمه و مجّده، و ذكر ذنوبه، فأقرّ بما يعرف منها مسمّى، ثمّ يرفع رأسه، فاذا وضع في السجدة الثانية استخار اللّٰه مائة مرة يقول: «اللّٰهمّ إني أستخيرك» ثمّ يدعو اللّٰه بما شاء و يسأله إياه كلّما سجد، و ليفض بركبتيه إلى الأرض برفع الإزار حتى يكشفها، و يجعل الإزار من خلفه بين

مجموعه مقالات، ص: 522

أليتيه و باطن ساقيه.

انتهت مراتب كمال الاستخارة بمعنييها الأخيرين بموجب النصوص المعتبرة الواردة و إلّا فلا تنتهي إلى ما ذكر، بل تزداد بازدياد كلّ ما له مدخلية في استجابة الدعاء، و بعد الشيطان عنه من شرف المكان و الزمان و الأحوال و الأقوال و الأفعال لأن المفروض كون المقام نوع منه.

و أمّا كيفية الاستخارة بالمعنى الأول- و هو استعلام الخير- فعلى أقسام:

1- منها: الاستخارة بالمشاورة.

و كيفيتها المأثورة: أن لا يشاور في الأمر أحدا حتى يبدأ فيستخير اللّٰه فيه أولا، ثمّ يشاور فيه، فإنّه إذا بدأ باللّٰه أجرى له الخيرة على لسان من يشاء.

2- و منها: الاستخارة بالسبحة أو الحصى.

و كيفيتها المأثورة:

أن تقرأ «الفاتحة» عشر مرات و أقله ثلاثا و دونه مرة، ثمّ تقرأ «القدر» عشرا، ثمّ تقول هذا الدعاء ثلاثا أو مرة: «اللّٰهمّ إني أستخيرك لعلمك بعاقبة الأمور، و أستشيرك لحسن ظني بك في المأمول و المحذور، اللّٰهمّ إن كان هذا الأمر الفلاني ممّا قد نيطت بالبركة أعجازه و بواديه، و حفّت بالكرامة أيامه و لياليه، فخر لي اللهم خيرا لي فيه خيرا تردّ شموسه ذلولا، و تقعض «1» أيامه سرورا، اللهم إمّا أمر فآتمر، و أما نهي فأنتهي، اللّٰهُمَّ إني أستخيرك برحمتك خيرة في عافية» «2»، ثمّ تقبض على قطعة من السبحة أو كفّ من الحصى، و تضمر الأمر في زوجيّة العدد المقبوض، و النهي في فرديته، أو بالعكس.

______________________________

(1) يقال: قعضت العود، أي عطفته.

(2) بحار الأنوار: 91/ 247 ح 1 و ص 248 ح 2.

مجموعه مقالات، ص: 523

و الكمال المأثور لتلك الكيفية من الاستخارة: هو أن توتّر العدد المفروض أمرا لا أن تشفّعه.

3- و منها: الاستخارة بمراجعة القلب أو المصحف.

و كيفيتها المأثورة: أن تسجد عقيب المكتوبة و تقول: «اللّٰهمّ خر لي مائة مرة»، ثمّ تتوسل بالأئمة عليهم السّلام و تصلّي عليهم و تتشفّع بهم، أو تصلّي ركعتين في غير وقت الفريضة، ثمّ تستخير اللّٰه مائة مرة أو مائة مرة و مرة، ثمّ تنظر إلى ما يقع و ما يلهم في قلبك، فاعمل به، و افتح المصحف، فانظر إلى أول ما ترى فخذ به.

و الكمال المأثور لهذه الكيفية: أن لا تتكلم بين أضعاف الاستخارة حتى تتم المائة، و هل المراد بأوّل ما ترى فيه من الآيات أو الصفحة؟ وجهان: حقيقة اللفظ تقتضي الثاني، و المناسب لطريقيّته و الاستعلام به هو الأول.

4- و منها: الاستخارة

بالمساهمة.

و كيفيتها المأثورة: قوله عليه السّلام لمن سأله عن بعث متاعه إلى اليمن: «ساهم بين مصر و اليمن، ثمّ فوّض أمرك إلى اللّٰه عز و جل، فأي البلدين خرج اسمه في السهم فابعث إليه متاعك». فقلت: كيف أساهم؟ قال عليه السّلام: «اكتب في رقعة: بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم، اللّٰهمّ إنه لا إله إلا أنت عالم الغيب و الشهادة، أنت العالم و أنا المتعلم، فانظر في أي الأمرين خير لي حتى أتوكل عليك فيه و أعمل به، ثمّ اكتب مصرا إن شاء اللّٰه، ثمّ [اكتب] «1» في رقعة أخرى مثل ذلك ثمّ اكتب: اليمن إن شاء اللّٰه [ثمّ اكتب في رقعة اخرى مثل ذلك ثمّ اكتب: يحبس إن شاء اللّٰه و لا يبعث به إلى

______________________________

(1) من الفتح.

مجموعه مقالات، ص: 524

بلده و منهما] «1» ثمّ اجمع الرقاع و ارفعها إلى من يسترها عنك، ثمّ ادخل يدك فخذ رقعة و توكل على اللّٰه و اعمل بها» «2».

5- و منها: الاستخارة بالرقاع.

و كيفيتها المأثورة على وجوه، أوسطها: أن تأخذ ستّ رقاع، فاكتب في ثلاث منها: «بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم، خيرة من اللّٰه العزيز الحكيم لفلان بن فلانة افعل»، و في ثلاث منها: «بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم، خيرة من اللّٰه العزيز الحكيم لفلان بن فلانة لا تفعل»، ثمّ ضعها تحت مصلّاك، ثمّ صلّ ركعتين، فإذا فرغت فاسجد سجدة و قل فيها مائة مرة: «أستخير اللّٰه برحمته خيرة في عافية»، ثمّ استو جالسا و قل: «اللّٰهمّ خر لي و اختر لي في جميع أموري في يسر منك و عافية»، ثمّ اضرب بيدك إلى الرقاع فشوّشها، و أخرج واحدة واحدة، فإن خرج ثلاث متواليات «افعل» فافعل الأمر الذي تريده، و

إن خرج ثلاث متواليات «لا تفعل» فلا تفعل، و إن خرجت واحدة «افعل» و الأخرى «لا تفعل» فأخرج من الرقاع إلى خمس فانظر أكثرها، و اعمل به ودع السادسة لا تحتاج إليها «3».

و دونه في الكمال أن تكتب رقعتين في واحدة «لا» و في واحدة «نعم» و اجعلهما في بندقتين من طين، ثمّ صلّ ركعتين و اجعلهما تحت ذيلك و قل: «يا اللّٰه إني اشاورك في أمري هذا، و أنت خير مستشار و مشير، فأشر عليّ بما فيه

______________________________

(1) من الفتح.

(2) فتح الأبواب: 267، بحار الأنوار: 91/ 226 و 233.

(3) جامع أحاديث الشيعة: 7/ 317- 318 ح 6 عن تهذيب الأحكام و الكافي و مصباح المتهجّد و فتح الأبواب و المقنعة و الوسائل.

مجموعه مقالات، ص: 525

صلاح و حسن عاقبة»، ثمّ أدخل يدك فان كان فيها «نعم» فافعل، و إن كان فيها «لا» لا تفعل.

و أكملهما و أفضلهما ما روي من أنّك إذا أردت أمرا فأسبغ الوضوء و صلّ ركعتين؛ تقرأ في كل ركعة «الحمد» و «قل هو اللّٰه أحد» مائة مرة، فإذا سلّمت فارفع يدك بالدعاء و قل في دعائك: يا كاشف الكرب و مفرّج الهمّ، و ذكر الدعاء إلى أن قال: «و أكثر الصلاة على محمد و آله» و يكون معك ثلاث رقاع قد اتخذتها في قدر واحد، و اكتب في رقعتين منها: «اللهم فاطر السماوات و الأرض عالم الغيب و الشهادة، أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون، اللهم إنك تعلم و لا أعلم، و تقدر و لا أقدر، و تمضي و لا أمضي، و أنت علام الغيوب صلّ على محمد و آل محمد، و أخرج أحب السهمين إليك، و خيّرهما

لي في ديني و دنياي و عاقبة أمري، انّك على كل شي ء قدير و هو عليك يسير.

و تكتب في ظهر إحدى الرقعتين: «افعل»، و في ظهر الاخرى: «لا تفعل»، و تكتب على ظهر الرقعة الثالثة: «لا حول و لا قوة إلا باللّٰه العلي العظيم، استعنت باللّٰه، توكلت على اللّٰه، و هو حسبي و نعم الوكيل، توكلت في جميع أموري على الحيّ الذي لا يموت، و اعتصمت بذي العزة و الجبروت، و تحصّنت بذي الحول و الطول و الملكوت، و سلام على المرسلين، و الحمد للّه رب العالمين، و صلّى اللّٰه على محمد النبي و آله الطاهرين»، ثمّ تترك ظهر الرقعة أبيض و لا تكتب عليه شيئا، و تطوي الثلاث رقاع طيّا شديدا على صورة واحدة، و تجعل في ثلاث بنادق شمع أو طين على هيئة واحدة و ادفعها إلى من تثق به و تأمره أن يذكر اللّٰه و يصلّي على محمد و آله و يطرحها إلى كمّه و يدخل يده اليمنى، و يجعلها في كمّه

مجموعه مقالات، ص: 526

و يأخذ منها واحدة من غير أن يتعمدها بعينها، فاذا أخرجها أخذتها منه و أنت تذكر اللّٰه و تسأله الخيرة فيما يخرج لك، ثمّ فضّها و اقرأها، و اعمل بما يخرج على ظهرها.

و إن لم يحضرك من تثق به طرحتها أنت إلى كمّك و أخذتها بيدك، و فعلت كما و صفتها لك، فإن كان على ظهرها «افعل» فافعل و امض لما أردت فإنّه يكون لك فيه إذا فعلته الخيرة إن شاء اللّٰه، و إن كان فيها «لا تفعل» فاياك أن تفعله أو تخالف فانك إن خالفت لقيت عنتا، و إن لم يكن لك فيه الخيرة، و

إن خرجت الرقعة التي لم تكتب على ظهرها شيئا فتوقّف إلى أن تحضر صلاة مفروضة، ثمّ قم فصلّ ركعتين كما وصفت لك، ثمّ صلّ الصلاة المفروضة أو صلّهما بعد الفرض ما لم يكن الفجر أو العصر.

فأمّا الفجر فعليك بالدعاء بعدها إلى أن تبسط الشمس ثمّ صلّهما، و أمّا العصر فصلّهما قبلها، ثمّ ادع اللّٰه بالخيرة كما ذكرت لك، ثمّ أعد الرقاع و اعمل بحسب ما يخرج لك، و كلّما خرجت الرقعة التي ليس فيها شي ء مكتوب على ظهرها فتوقّف إلى صلاة مكتوبة كما أمرتك، إلى أن يخرج ما تعمل عليه إن شاء اللّٰه.

6- و منها: الاستخارة بالقرعة.

و كيفيتها المأثورة: أن تفوض الأمر إلى اللّٰه تعالى و تقول: «اللّٰهمّ رب السماوات السبع و رب العرش العظيم، أنت اللّٰه لا إله إلا أنت عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم، أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون، فأسألك أن تخرج أو تبيّن لنا كذا و كذا»، ثمّ تقارع فتعمل بما تخرجه القرعة

مجموعه مقالات، ص: 527

بإلقاء الأقلام في النهر، فمن علا سهمه كان له الحظّ أو بالكتابة على السهم أو الرقاع ما هو مقصوده من الحق و الباطل، أو المنفعة و المضرة، أو افعل و لا تفعل، ثمّ يشوّشها و يخرج أحدها فيعمل به، أو بالقبض على كفّ من السبحة أو الحصى أو النوى، بل مطلق العدد ظاهرا ثمّ يعمل بما أضمر كونه أمرا، أو نهيا من العدد المقبوض.

و كمال هذه الاستخارة: أن يجمع فيها بين الآداب المأثورة للخيرة من الصلاة و الدعاء، و بين الآداب المأثورة للقرعة من التفويض و الدعاء المتقدّم لأنّها مادة اجتماع لكل من مصداقي الخيرة و القرعة، فلأجل ذلك يترجّح الجمع

بين وظيفتيهما فيه احتياطا.

و إلى ذلك انتهت أقسام الخيرة و القرعة و جميع كيفياتها المأثورة بناء على الاقتصار على الخصوص المعتبر فيها من الاخبار الصادرة عن الأئمة الأطهار، الذين هم المرجع للأسرار، و على قولهم ينبغي الاقتصار، و إلّا فلا تنتهي إلى ما ذكر، بل لها أقسام و أنحاء لا تعدّ و لا تحصى، و لكن لم نقف لها على أثر صحيح، و لا خبر معتبر صريح، سوى المسامحة و المقايسة أو الأخذ بعموم مثل: «ما حار من استخار» «1» و بمثل: ما شذّ من المراسيل و المجاهيل و الأخبار الموقوفة الخارجة عن الكتب المعتبرة، أو بما هو من البدائع المستحدثة في الاسلام من الجهّال و العوامّ، كالاستعلام بكتاب الحافظ و المثنوي و الفال نامه و الرمل و الجفر و النجوم و الأعداد و نحوها من مخترعات أهل البدع و الفساد لاغراء العباد، كما لم نقف أيضا على أثر صحيح، و لا خبر صريح، في تقييد شي ء من أقسام الاستخارة

______________________________

(1) تقدّم ص: 7.

مجموعه مقالات، ص: 528

ببعض الساعات دون بعضها سوى استناده إلى عمل بعض المتورعين أخذا من روايتين متعارضتين في اختيارات محمد باقر بن محمد تقي المشتبه بالمجلسي من جهة اشتراك الاسم ظاهرا، و هما مع معارضة أحدهما للآخر لم ينقلا في غير الكتاب المذكور في شي ء من الكتب المعروفة على كثرتها أصلا و رأسا، و لعلّه مأخوذ من استنباطات بعض المنجمين كما هو ديدنهم من تقييد كل شي ء بساعة دون ساعة.

مضافا إلى أنّ التقييد بهما لو سلّم وروده لا يوجب تقييد سائر المطلقات به، نظرا إلى انتفاء المقتضي لحمل المطلق على المقيّد في الأحكام الندبيّة و الوضعية حسب ما تقدّم من كون

المقتضي له هو إحراز اتحاد المطلوب منهما كما في التكليفات الالزامية.

مجموعه مقالات، ص: 529

الباب الثاني في جملة من أحكامها

1- فمنها: ان الأوامر و النواهي- في العمل بمؤدّى الاستخارة و ترك مخالفته- هل هي من الأوامر و النواهي الالزامية المفيدة للوجوب و الحرمة نظرا إلى ظهور الأمر و النهي في الالزام؟ أم من غير الالزامية المفيدة للنّدب و الكراهة، نظرا إلى شيوع استعمال الأوامر و النواهي الشرعية فيهما؟ أم من الارشاديات المجرّدة عن الطلب كأوامر الطبيب؟ وجوه أوسطها الوسط لوقوعه بين ما هو إفراط أو تفريط، نظرا إلى أنّ كلّا من فهم المشهور، و من شيوع استعمال الأمر و النهي في الندب و الكراهة، و من ملاحظة تعليلات الأمر و النهي في المقام إن لم يصلح صرف الأمر و النهي عن الالزام فلا أقلّ من ان يكون تراكم مجموعها صالحا لصرفهما عن الالزام، و كذا لتعيين الندب و الكراهة و لو بضميمة كونه أقرب المجازات، و بطلان الطفرة عنه، و عدم منافاته الارشاد، كما لا يخفى.

مضافا إلى أن لازم القول الأول- و هو تحريم مخالفة مؤدّى الاستخارة- إنما هو انقلاب حكم الأكل و الشرب أو السفر المباح بالأصل إلى الحرمة، و سفر المعصية بمجرّد تأدية الاستخارة إلى المنع عنها، و لازم القول الثالث انسلاخ

مجموعه مقالات، ص: 530

المطلوبية و الرجحان النفسي عن جلّ الأوامر الشرعية بل كلها، لتضمّنها الارشاد إلى شي ء لا محالة، و لا نظنّ أحدا يلتزم بشي ء من اللازمين و كفى به بعدا للملزومين.

فتعيّن المطلوب و هو استحباب الموافقة و كراهة المخالفة لمؤدّى الاستخارة، بل لو فرضنا حصول العلم أو الظن المعتبر من تجربة و نحوه بأداء مخالفة الاستخارة إلى الوقوع في الضرّ و لا يدلّ

أيضا على حرمة المخالفة مطلقا، بل غايته الدلالة على انسحاب حكم ذلك الضرر إلى المخالفة المؤدّية إليه إن حراما فحرام، و إن مكروها فمكروه، و لو سلّمنا الحرمة النفسية في المخالفة أيضا فلا نسلّمه إلا في خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الاعراض عن أمر اللّٰه و عدم الرضا بتقديره و سوء الظن به، كما هو محل بعض النصوص.

2- و منها: انّ الكيفيات المأثورة المذكورة للاستخارة هل تعتبر فيها على وجه الشرطية لئلّا يجوز التعدّي عنها بوجه أم تعتبر على وجه الأكملية ليجوز التعدّي؟ وجهان، بل قولان: من عموم «ما حار من استخار» «1» و اتحاد المناط و المسامحة في أدلّة السنن، و من أن العموم مخصّص بظاهر الحصر من قوله عليه السّلام:

«الذي سنّه العالم عليه السّلام في هذه الاستخارة بالرقاع و الصلاة» «2» في جواب السائل عن الاستخارة بغيرها. و بظاهر التشبيه من قوله عليه السّلام: «كان أبي يعلّمني الاستخارة كما يعلّمني السورة» «3». و المناط المنصوص مفروض العدم و المستنبط لا عبرة باتّحاده، فالتعدّي قياس و الدليل: التسامح في أدلة السنن، و هو إنما يثبت

______________________________

(1) تقدّم في ص: 7.

(2) تقدّم في ص: 23.

(3) تقدّم في ص: 23.

مجموعه مقالات، ص: 531

الثواب على العمل برجائه الآثار الوضعية من الكاشفية و السببية و الموصليّة التي هي الغرض الأصلي للمستخير.

فالتحقيق هو التفصيل بين الاستخارة بمعنى طلب الخير و توفيقه، فتعتبر الكيفيات المأثورة منها على وجه الأكملية لا الشرطية فيجوز التعدّي عنها إلى مطلق ما بدا له من الدعاء و كيفياته، لأنه نوع منه بالفرض، و لأنّ التسامح في أدلة السنن مثبت له أيضا، و بين الاستخارة بمعنى استعلام الخير و استكشاف الغيب فتعتبر الكيفيات المأثورة فيها

على وجه الشرطية لا المكملية، فلا يجوز التعدّي عنها إلى مطلق ما يبدو له من الأنحاء و الكيفيات، لما عرفت من أنّ عمومات هذا القسم من الاستخارة مخصّصة، و المناط المتّحد مستنبط، و دليل التسامح قاصر عن إثبات المطلوب منه، فالتعدّي قياس يستلزم التشريع لا محالة.

و أمّا ما قال في الجواهر «1» «من أنّ الاستخارة بهذا الطريق أو غيره من السنن التي يتسامح في أدلتها، فلا بأس في نيّة القربة للمستخير بذلك حينئذ، و لا ينافيه اشتمال الدليل على علامة الخيرة، إذ لا ريب في أنّ للفاعل إيقاع فعله كيف شاء، و مباح له الفعل و الترك، فلا حرج عليه بإناطة الفعل و الترك على هذه العلامة، لاحتمال إصابتها الواقع و لا تشريع فيه» و عليه فرّع شرعية جميع أقسام الاستخارة حتى الضعاف سندا.

ففيه أنّ نفي الحرج و التشريع إنما هو في إناطة الفعل و الترك على تلك العلامة من باب احتمال الاصابة و رجائها، أمّا إناطتها على تلك العلامة من باب التديّن و الالتزام بكونها علامة و ترتيب أحكام العلامة عليها من باب اعتقاد

______________________________

(1) جواهر الكلام: 12/ 165- 166.

مجموعه مقالات، ص: 532

رجحان الموافقة و مرجوحيّة المخالفة، فهذا افتراء و تشريع لا محالة.

و بالجملة كما أنّ ترجيح ابن طاوس ذات الرقاع على سائر أقسام الاستخارات المعتبرة، كاقتصار ابن إدريس على خصوص ذات الصلاة و الدعاء دون غيرهما إفراط ناشئ عن شدّة التّورّع في الاحتياط. كذلك تعدّي بعض المتأخّرين عن الأقسام و الكيفيات المأثورة في الكتب المعتبرة إلى مطلق ما بدا له من الأقسام و الأدعية، أو نقل له من الصّفات من الضعاف أو المراسيل الغير المعتبرة تفريط ناشئ عن المسامحة و المقايسة.

3- و

منها: أنّ الاستخارة قابلة للاستنابة و الوكالة أم لا؟ وجهان، بل قولان: من وجود المقتضي و هو العمومات و الاطلاقات القاضية بالقابلية و عدم المانع من تخصيص و تقييد، و من أنّ الأصل في التوقيفيات الاقتصار على القدر المتيقن و عدم المشكوك شرعيته و عدم القابليّة.

و يضعّف أنّ الأصل دليل حيث لا دليل، و العموم و الاطلاق دليل لا يفارقه الأصل.

هذا مضافا إلى ما تقدّم بالخصوص من ورود الاستعانة بالغير و تشريكه في بعض كيفيّات ذات الرقاع على الوجه المفيد لقابلية الاستنابة، بل خصوص، بل لعلّ ما يكون التّوكيل و الاستنابة في الاستخارة أرجح و أقرب من المباشرة، نظرا إلى أنّ التماس الدعاء من الغير، و الدعاء من الغير في حقّ الغير أقرب و أسرع إلى الاجابة و التنجيز جدّا.

4- و منها: أنّه هل يجوز تكرار الخيرة على أمر خاصّ بخصوصيتها المستخار عليها أوّلا أم لا؟ وجهان: من عموم: «ما استخار اللّٰه مسلم إلّا خار اللّٰه

مجموعه مقالات، ص: 533

له» «1» و من انتفاء موضوع الحيرة بعد التّعرف بالخيرة إلا أن يفرض الاجمال في مؤدّى الخيرة الاولى كوقوع آية مجملة في أول ما رأى من المصحف، أو تطرّق الاجمال باشتباه المقصود، و إلّا فلا وجه و لا محلّ للتكرار فيها- و إنما تظهر ثمرة الخلاف بين الوجهين فيما إذا اختلف مؤدّى الخيرة بالتكرار، فعلى الوجه الأول يقع التعارض في مؤدّى الخيرتين و ترجع الحيرة التي هي موضوع الخيرة سواء قلنا بتساقط الأوليتين المتعارضتين كما في تعارض الأصلين، أو قلنا بالتوقف كما في تعارض الأمارتين.

و على الوجه الثاني لا يقع التعارض بينهما، بل المرجع إلى الاولى، و تلغى الثانية لعدم المحل لها، و أمّا في

صورة اتفاق الاتحاد في مؤدّى التكرار فهو مؤكدا لما قبله لا محالة، على كلا الوجهين.

______________________________

(1) تقدّم في ص: 9.

مجموعه مقالات، ص: 534

الباب الثالث في المباهلة

و هي في اللغة مطلق الملاعنة و المداعاة، يقال: «بهله اللّٰه» من باب نفع أي لعنه، و «نبتهل» أي نلعن و ندعو على الظالمين، و ابتهل بالدعاء أي تضرع به.

و ابتهل باللعن إلى قاتل أمير المؤمنين عليه السّلام أي اجتهد باللعنة عليه و بأهل قبيله.

و أمّا في الاصطلاح الشّرعي: فهي خصوص المداعاة و الملاعنة بالخصوصيات المأثورة من شخص خاص، و زمان خاص، و كيفية خاصة.

فأما كيفيتها الخاصّة فأكملها ما عن ابن مسروق عن أبي عبد اللّٰه عليه السّلام قال:

«قلت له: إنا نكلم الناس فنحتج عليهم- إلى أن قال- فقال لي: إذا كان كذلك فادعهم إلى المباهلة. قلت: كيف أصنع؟ قال: أصلح نفسك- ثلاثا- و أظن أنه قال: قم و اغتسل و ابرز أنت و هو إلى الجبّان «1»، فشبّك أصابعك من يدك اليمنى في أصابعه ثمّ أنصفه و ابدأ بنفسك و قل: «اللهم رب السماوات السبع و رب الأرضين السبع عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم، إن كان أبو مسروق جحد حقا و ادّعى باطلا فأنزل عليه حسبانا من السماء أو عذابا أليما»، ثمّ رد الدّعوة عليه فقل: «و إن

______________________________

(1) أي الصحراء.

مجموعه مقالات، ص: 535

كان فلان جحد حقّا أو ادّعى باطلا فأنزل عليه حسبانا من السماء أو عذابا أليما»، ثمّ قال لي: فإنك لا تلبث أن ترى ذلك فيه، فو اللّه ما وجدت خلقا يجيبني إليه» «1».

و دونه ما في رواية اخرى عن أبي عبد اللّٰه عليه السّلام في المباهلة قال: «تشبّك أصابعك في أصابعه، ثمّ تقول: «اللهمّ إن كان

فلان جحد حقا، و أقر بباطل، فأصبه بحسبان من السماء، أو بعذاب من عندك» و تلاعنه سبعين مرة» «2».

و دونهما ما روي من أنّه إذا جحد الرّجل الحق، فإن أراد أن يلاعنه قال:

«اللهمّ رب السماوات و رب الأرضين السبع و رب العرش العظيم إن كان فلان جحد الحق، و كفر به، فأنزل عليه حسبانا من السماء أو عذابا أليما» «3».

و أمّا زمانها الخاص، فهو ما روي عن أبي جعفر عليه السّلام قال: «إنّ الساعة التي يباهل فيها ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس» «4».

و أمّا خصوصية شخص المباهل، فهو: أن يكون المباهل عالما بحقّيّة دعواه، و بمبطلية خصمه على وجه الجحود للحق، لا لاشتباه فيه قصورا و لا تقصيرا. فلو لم يعلم بحقيّة دعواه أو علمها، و لكن لم يعلم مبطلية خصمه أو علمهما، و لكن لم يعلم بجحوده كما لو احتمل اشتباهه في البطلان عن قصور لا تقصير، فلا يجوز له المباهلة و التلاعن حينئذ سيّما مع المسلم كما يشهد عليه مشاهدة مورد النصوص المذكورة و مصبّها و أدعيتها، كما لا يخفى.

و أمّا خواص المباهلة، ففي ضمن قصص و حكايات:

______________________________

(1) الكافي: 2/ 513 ح 1، الوسائل: 4/ 1167 ح 1.

(2) الكافي: 2/ 514 ح 4، الوسائل: 4/ 1167 ح 2 و 3.

(3) الكافي: 2/ 515 ح 5، الوسائل 4/ 1168 ح 4.

(4) الكافي: 2/ 514 ح 2.

مجموعه مقالات، ص: 536

1- منها: قوله تعالى فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ «1» قوله: «فيه» أي في عيسى عليه السّلام، قوله

«نبتهل» أي نتباهل بأن نقول: «بهلة اللّٰه على الكاذب منا و منكم»، و البهلة- بالضم و الفتح-: اللعنة، هذا هو الأصل، ثمّ استعمل في كلّ دعاء يجتهد فيه و إن لم يكن التعانا، نزلت الآيات في وفد نجران العاقب و السيد و من معهما، و لما دعاهم النبي صلّى اللّٰه عليه و آله إلى المباهلة قالوا: حتى نرجع و ننظر، فلما خلا بعضهم إلى بعض قالوا للعاقب- و كان ذا رأيهم-: يا عبد المسيح، ما ترى؟ قال: و اللّٰه لقد عرفتم أن محمد نبيّ مرسل، و لقد جاءكم بالفصل من أمر صاحبكم، و اللّٰه ما به اهل قوم نبيا قطّ فعاش كبيرهم، و لا نبت صغيرهم. فإن أبيتم إلا إلف دينكم، فدعوا الرجل، و انصرفوا إلى بلادكم.

و ذلك بعد أن غدا النبي صلّى اللّٰه عليه و آله آخذا بيد علي و الحسن و الحسين بين يديه، و فاطمة خلفه و خرج النصارى يقدمهم أسقفهم أبو حارثة.

فقال الاسقف: إني لأرى وجوها لو سألوا اللّٰه أن يزيل جبلا لأزاله بها، فلا تباهلوا فلا يبقى على وجه الأرض نصراني إلى يوم القيامة.

فقالوا: يا أبا القاسم، إنا لا نباهلك، و لكن نصالحك، و صالحهم رسول اللّٰه على أن يؤدّوا إليه في كل عام ألفي حلّة، ألف في صفر، و ألف في رجب.

و على عادية ثلاثين درعا، و عادية، ثلاثين فرسا، و ثلاثين رمحا.

و قال: «و الذي نفسي بيده إن الهلاك قد تدلّى على أهل نجران، و لو لاعنوا

______________________________

(1) سورة آل عمران: 61.

مجموعه مقالات، ص: 537

لمسخوا قردة و خنازير، و لاضطرم عليهم الوادي نارا، و لما حال الحول على النصارى كلهم حتى يهلكوا» «1».

2- و منها: ما في

رجال أبي علي و غيره في ترجمة محمد بن أحمد بن عبد اللّٰه بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمّال من أنّه شيخ هذه الطائفة ثقة فقيه فاضل- إلى أن قال-: و كانت له منزلة عند السلطان، كان أصلها أنّه ناظر قاضي الموصل في الامامة بين يدي ابن حمدان، فانتهى القول بينهما إلى أن قال للقاضي: تباهلني؟ فوعده إلى غد، ثمّ حضر فباهله، و جعل كفّه في كفّه، ثمّ قاما من المجلس.

و كان القاضي يحضر دار الأمير ابن حمدان في كلّ يوم، فتأخّر ذلك اليوم و من غده.

فقال الأمير: اعرفوا خبر القاضي، فعاد الرسول فقال: إنه منذ قام من موضع المباهلة حمّ و انتفخ الكفّ الذي مدّه للمباهلة، و قد اسودّت، ثمّ مات من الغد، فانتشر لأبي عبد اللّٰه الصفواني بهذا ذكر عند الملوك، و حظي منهم، و كانت له منزلة «2».

______________________________

(1) انظر في آية المباهلة: بحار الأنوار: 35/ 257 و ما بعدها.

(2) رجال النجاشي: 393 رقم 1050، منتهى المقال: 5/ 325 رقم 2450.

مجموعه مقالات، ص: 541

12- رسالة في تقدير الصاع و المدّ

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 543

مقدّمة التحقيق

الصاع و المدّ و الدرهم مقادير شرعية ابتنت عليها الكثير من مسائل الفقه الاسلامي في شتى أبوابه العبادية و الحقوقية و المدنية و القضائية و غيرها، و لا جرم أن معرفة تلك المقادير تعدّ ضرورة للمجتهد و الفقيه.

و من هنا تصدّى سيّدنا اللاري قدس سره لتعيينها و تثبيت مقاديرها بالتحقيق و الاستقراء حسب الأوزان المتداولة في البلدان الاسلامية.

هذه الرسالة الوجيزة قد تكفّلت لبيان هذا الموضوع و هي تحتوي على ثمان صفحات كانت مذيّلة بأحد كتب السيّد اللاري- تعليقات على رسائل شيخنا الأعظم الأنصاري رحمه اللّٰه.

و قد بادرنا بتحقيق هذه الرسالة و تنقيحها بعد أن افرزناها من كتاب التعليقات و جعلناها ضمن هذه المجموعة من رسائل السيد قدس سره.

و آخر دعوانا أن الحمد اللّٰه ربّ العالمين. اللجنة العلميّة للمؤتمر

مجموعه مقالات، ص: 547

[متن الرسالة]

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم قد تكرّر التقدير بالصاع و المدّ في النصوص «1» و الفتاوى لتعيين مقدار استحباب ماء الغسل و الوضوء، حيث قدّر بأنّه عليه السّلام كان يتوضأ بمدّ، و يغتسل بصاع، و لتعيين مقدار الواجب من زكاة الفطرة حيث قدّر عن كلّ رأس بصاع، و لتعيين مقدار نصاب الغلّات حيث قدّر بثلاثمائة صاع، و لتعيين ما يباح أخذه من اللقطة حيث قدّر بما دون الدرهم، دون الدرهم و ما فوقه، و لتعيين مقدار الدية حيث قدّر بألف دينار أو عشرة آلاف درهم، و لتعيين مقدار المستحبّ من المهر في الدائم حيث قدّر بما لم يتجاوز السنّة، و هو خمسمائة درهم، إلى غير ذلك من أبواب الفقه الكثيرة المتفرّقة المحتاج فيها إلى تعيين مقدار الصاع و الدرهم.

فنقول و باللّٰه المستعان:

إنّ للصاع تحديد بحسب المكيال، و تحديد بحسب الميزان و هما متقاربان،

أمّا تحديده بحسب المكيال فقد اتّفقت الفتاوى اللغويين «2»

______________________________

(1) الوسائل 1: 338 ب «50» من أبواب الوضوء.

(2) لسان العرب 7: 215.

مجموعه مقالات، ص: 548

و أكثر النصوص «1» على تقدير الصاع بأربعة أمداد، و المدّ بمل ء الكفين. و أمّا الخبر المقدّر للصاع بخمسة أمداد فمطروح لشذوذه، أو محمول على ما في الجواهر «2»، فلا يعارض الأخبار المشهورة.

و أمّا بحسب الميزان فالذي في أكثر النصوص «3» و الفتوى تقدير الصاع بألف و مائة و سبعين درهما، و المدّ بمائتين و اثنين و تسعين درهما و نصف درهم، و الدرهم بثمانية و أربعين حبّة شعير متوسّطة.

و أمّا النص «4» المقدّر للمدّ بوزن مائتي و ثمانين درهما، و الدرهم باثنين و سبعين حبّه شعير متوسّط فكالخبر المقدّر للصاع بخمسة أمداد مطروح لشذوذه لا يعارض المشهور، كتقدير الدرهم في بعض نسخ مجمع البحرين «5» باثنين و أربعين حبّة من شعير، مع تقديره المثقال الشرعي بستين حبّة، و تعبيره عنه بدرهم و خمس.

و بالجملة: فالظاهر المدّعى عليه الإجماع اتّفاقهم على تقدير الدرهم بثمانية و أربعين حبّة شعير، إلّا أنّه بعد اتّفاقهم ظاهرا على تقدير الدرهم بثمانية و أربعين حبّة شعير متوسّطة، و على أنّ عشرة دراهم سبعة مثاقيل شرعية، و على أنّ المثقال الشرعي ثلاثة أرباع الصيرفي، اختلفوا في تقدير

______________________________

(1) الوسائل 7: 233 ب «6» من أبواب زكاة الفطرة ح 12 و ب 7 من أبواب زكاة الفطرة ح 5.

(2) الجواهر 15: 209- 210.

(3) الوسائل 6: 336 ب «7» من أبواب زكاة الفطرة.

(4) التهذيب 1: 135 ح 374، الوسائل 1: 338 ب «50» من أبواب الوضوء ح 3.

(5) لا توجد لدينا نسخة اخرى لذا لم نعثر على المطلب.

مجموعه مقالات،

ص: 549

الدرهم بالمثقال على قولين لا ثالث بينهما، ففي حاشية السلطان على الروضة «1» تقديره بنصف المثقال الصيرفي، و في سائر فتاواهم تقديره بنصف المثقال الصيرفي و ربع عشرة، و مرجعه إلى تعبير بعضهم بنصف المثقال الشرعي و خمسه، كما يوضحه التأمّل.

و أمّا ما أورد آقا جمال على السلطان في حاشيته على الروضة «2» من ازدياد المثقال الصيرفي على الدرهمين فهو و إن أوهم تثليث الأقوال في تقدير الدرهم بالمثقال، إلّا أنّ تعليله ازدياد المثقال الصيرفي على الدرهمين بقوله:

«و إلّا لكان عشرة دراهم ستّة مثاقيل و ثلثي مثقال شرعي لا سبعة مثاقيل شرعية» كالصريح في غلطية النسخ و تبديل نقصان المثقال الصيرفي عن الدرهمين بازدياده.

و الحاصل: أنّ الخلاف بينهم في مقدار الدرهم منحصر في قولين لا ثالث لهما أحدهما: ما عليه السلطان من تقديره بنصف المثقال الصيرفي.

و الآخر: ما عليه الآخر من تقديره بنصف المثقال الصيرفي و ربع عشرة.

و الذي يرجّح قول السلطان هو أصل البراءة عن الزائد و الشهرة، بل الاتّفاق المنقول على تقدير الدرهم بثمانية و أربعين شعيرة، بضميمة أنّا كلّما اعتبرنا العدد المذكور من أواسط شعير أرض الغري و أوزنّاه بالوزن و الميزان الصيرفي لم يزد على نصف المثقال بشي ء إن لم ينقص.

______________________________

(1) حاشية اللمعة الدمشقية 1: 166.

(2) حاشية اللمعة الدمشقية 1: 166.

مجموعه مقالات، ص: 550

و الذي يرجّح القول الآخر- هو ازدياد الدرهم على نصف المثقال- هو الشهرة، بل الاتّفاق المنقول على كون العشرة دراهم سبعة مثاقيل شرعية، و كون المثقال الشرعي ثلاثة أرباع الصيرفي، إذ لو لا ازدياد الدرهم على نصف المثقال الصيرفي لكان العشرة دراهم ستّة مثاقيل و ثلثي مثقال شرعي لا سبعة مثاقيل، كما لا يخفى على

المتأمّل.

و مقتضى الاحتياط هو البناء على تقدير السلطان في مقام توجّه الوجوب، و على تقدير المشهور في مقام امتثال الواجب.

و كيف كان، فالمحصّل في وزن الصاع أمّا على مذهب السلطان، فيبلغ بالمثاقيل خمسمائة و خمسة و ثمانين مثقالا صيرفيا، لأنّ كلّ مثقال صيرفي ضعف الدرهم الشرعي عنده، فالصاع الذي هو عبارة عن ألف و مائة و سبعين درهم يبلغ على هذا المذهب خمسمائة و خمسا و ثمانين مثقالا صيرفيا.

و بالعيار الإصطنبولي و العطّاري- الذي أحدثه العثمانية في ممالكهم في عصرنا- يبلغ حقتين و ربع أوقية و سبعة مثاقيل و نصف، لأنّ الحقّة الاصطنبولية المذكورة مائتان و ثمانون مثقالا صيرفيا.

و بالمنّ التبريزي المعمول في أكثر الممالك الإيرانية يبلغ منّا إلّا خمسة و خمسين مثقالا، لأنّ المنّ التبريزي المذكور ستمائة و أربعون مثقالا، فيزيد على الخمسمائة و الخمس و الثمانين خمسة و خمسين مثقالا.

و بالمنّ الشاهي المعمول في الممالك الإيرانية نصف المنّ التبريزي إلّا خمسة و خمسين مثقالا، لأنّ المنّ الشاهي المذكور ضعف المنّ التبريزي.

مجموعه مقالات، ص: 551

و بالعيار النجفيّ الموجود في عصرنا ثلاث أوقيات إلّا خمسة عشر مثقالا، لأنّ الأوقية هي ربع الحقّة النجفية، و الحقّة النجفيّة: عبارة عن ثمانمائة مثقال صيرفي. هذا كلّه على مذهب السلطان، و هو كون الدرهم نصف المثقال الصيرفي.

و أمّا على المذهب الآخر فيبلغ الصاع بالمثاقيل ستمائة و أربعة عشر مثقال و ربع المثقال الصيرفي لازدياد الدرهم في هذا المذهب على نصف المثقال الصيرفي بربع عشرة، فالصاع الذي هو عبارة عن ألف و مائة و سبعين درهم يبلغ على هذا المذهب المبلغ المذكور.

و بالعيار الإصطنبولي و العطّاريّ الذي أحدثته العثمانية في ممالكهم يبلغ حقّتين و أربع و خمسين مثقالا و

ربع المثقال، لما عرفت من أنّ الحقّة الإصطنبولية المستحدثة في عصرنا عبارة عن مائتين و ثمانين مثقالا صيرفيا، فيبلغ الصاع الذي هو عبارة عن ستمائة و أربعة عشر مثقالا و ربع المثقال الصيرفي على مذهب غير السلطان المبلغ المذكور.

و بالمن التبريزيّ المعمول في أكثر الممالك الإيرانية في عصرنا يبلغ منّا إلّا خمس و ثلاثين مثقالا و ثلاثة أرباع المثقال، لأنّ المنّ التبريزي ستمائة و أربعون مثقالا فزيد على الستمائة و أربعة عشر مثقالا و ربع المبلغ المستثنى منه.

و بالمنّ الشاهيّ المعمول في عصرنا في أكثر الممالك الإيرانية نصف المنّ إلّا ما استثني، لأنّ المنّ الشاهي المذكور ضعف المنّ التبريزي.

و بالعيار النجفيّ الموجود المعمول في أعصارنا في النجف الأشرف

مجموعه مقالات، ص: 552

يبلغ ثلاث أوقيات و أربعة عشر مثقالا صيرفيا و ربع المثقال كذلك، أعني ثلاثة أرباع حقّه النجف و أربعة عشر مثقالا و ربع، لما تقدّم من أنّ الحقّة المعمولة في النجف الأشرف في أعصارنا عبارة عن ثمانمائة مثقالا صيرفيا على «ما اعتبرناه، فتزيد هذه الحقّة على الصاع المفروض ستمائة و أربعة عشر مثقالا صيرفيا و ربع المثقال كذلك بمائتين إلّا أربعة عشر مثقالا و ربع.

و أمّا ما اعتبره الشيخ في الجواهر «1» من أنّ حقّة بقاقيل النجف عبارة عن ستمائة مثقال صيرفي و أربعين مثقالا كذلك، و أنّ حقّة عطاطيره عبارة عن ثلاثمائة إلّا اثني عشر مثقالا صيرفيا فمبني على ما اعتبر في زمان كتابته الجواهر، و إلّا فهجر الحقّة البقّالية المذكورة و تبديلها بما اعتبرناه حدث في عصره بعد كتابته الجواهر بأمر ولاة النجف على ما نقل، كما أنّ هجر الحقّة العطّارية المذكورة و تبديلها بما اعتبرناه من المقدار حدث في عصرنا

بأمر العثمانية.

ثمّ السبب في ضبط التقادير على الوجه المذكور أنّا اعتبرناها على التحقيق لا التقريب، فلو حصل النقصان و لو قليلا فالناقص لا يترتّب عليه حكم التمام، فلا يوجب رفع الواجب، و لا توجّه الوجوب، للأصل و للإطلاق، و لا الأحكام تابعة لأساميها، و الأحكام الشرعية مبتنية على التحقيق لا التقريب، و هذا معنى ما يقال: من أن الأحكام الشرعية مبتنية على التحقيقات العقلية دون المسامحات العرفية، و هو غير مناف لما قيل: من أن الأحكام الشرعية مبتنية على المسامحات العرفيّة دون الدقائق العقلية، إذ المقصود من ابتنائها

______________________________

(1) الجواهر 15: 210- 211.

مجموعه مقالات، ص: 553

على المسامحات العرفية ليس التنزيلات المجازية، أعني تنزيل الناقص منزلة التامّ مجازا، بل المقصود منه ابتنائها على الموضوعات و المصاديق العرفية دون التدقيقات الفلسفية، كما في حكم العذرة و الدّم و غيرهما من الموضوعات، حيث يدور حكمها مدار بقاء عينها عرفا دون بقاء اثرها كاللون و الرائحة و نحوهما.

ثمّ إنّ هذا كلّه في تشخيص مقدار الصاع و المدّ و الدرهم بالوزن و المقدار.

و أمّا تشخيص مقدار الكرّ من المياه المنصوص المشهور المفتى به بأنّه ألف و مائتا رطل بالعراقي، و الرطل مائة و ثلاثون درهما، فيبلغ بعد ضرب عدد الألف و المائتين رطل في عدد المائة و الثلاثين درهم بالدراهم إلى مائة و خمسين و ستّة آلاف درهم فأمّا على مذهب السلطان القائل بأنّ الدرهم نصف المثقال الصيرفي فتبلغ تلك الدراهم بالمثاقيل إلى ثمانية و سبعين ألف مثقال صيرفي، و بالحقّة النجفيّة المعمولة في الستّة آلاف و الثلاثمائة مقدار سبعة و تسعين حقّة و نصف، لأنّ الحقّة النجفيّة المتداولة في هذه الأعصار ثمانمائة مثقال صيرفي.

و بالعيار الإصطنبولي الذي أحدثه

العثمانية في ممالكهم في عصرنا يبلغ مقدار مائتين و خمسين و ثمانية حقّة و نصف و عشرين مثقال صيرفي، لأنّ الحقّة الاصطنبولية المذكورة مائتان و ثمانون مثقال صيرفي.

و بالمنّ التبريزيّ المعمول في الممالك المحروسة الإيرانية مائة و اثنان و عشرون منّا إلّا ثمنا، لأنّ المنّ التبريزي المذكور ستمائة و أربعون مثقالا

مجموعه مقالات، ص: 554

صيرفيا.

بالمنّ الشاهيّ المعمول أيضا في ممالك إيران واحد و ستون منّا إلّا ربع ثمن من المنّ الشاهي، لأنّ المنّ الشاهيّ المذكور ضعف المنّ التبريزيّ.

و أمّا على مذهب المجلسي «1» و غيره القائلين بازدياد الدرهم على نصف المثقال الصيرفي بربع عشرة فيزداد كلّ من المقادير و الموازين المذكورة بربع عشرة.

______________________________

(1) نقله صاحب الجواهر عن المجلسي 15: 175.

مجموعه مقالات، ص: 557

13- التعليقة على كتاب الصوم من مدارك الأحكام

اشارة

مجموعه مقالات، ص: 559

مقدّمة التحقيق

هذه الرسالة التي بين يديك- عزيزي القارئ- هي في الواقع تعليقات آية اللّٰه المجاهد السيّد عبد الحسين اللاري رحمه اللّٰه على كتاب الصيام من مدارك الأحكام للفقيه المحقّق السيّد محمد بن علي الموسوي العاملي المتوفّى سنة 1009 ه.

و حسب ما ذكره السيّد اللاري في مقدمتها بأنّ هذه التعليقات كانت ثمرة المحاورات و المباحثات الليلية التي كان يجتمع فيها و يجالس مشايخه و اساتذته.

و لكن من المؤسف له أن هذه التعليقات ظلّت ناقصة إمّا أن طوارئ الزمان لم تدع السيّد أن يكمّل ما علّقه على المدارك أو أنها قد كانت كاملة و لكن طوارق الحدثان أفقدتها و لم تبق لنا سوى هذه الوريقات القليلة التي نقدّمها لطلّابها.

أمّا الرسالة فهي تحتوي على 29 صفحة و تشمل مبحث النيّة و قسما من المفطّرات و كانت ملحقة بالجزء الثاني من تعلقيات سيّدنا اللاري على رسائل الشيخ الأنصاري قدس سره، و لمّا كانت هذه الوريقات القليلة في عددها، الكثيرة في محتواها غنيّة بالنكت العلمية و الآراء الفقهيّة عزمنا على تهذيبها و تنقيحها و تحقيقها زيادة للافادة و رعاية للامانة.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين اللجنة العلميّة للمؤتمر

مجموعه مقالات، ص: 563

[الأول في تعريف الصوم]

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذي كتب علينا الصيام كما كتبه على من قبلنا في معدودات من الأيّام، لتمحّص الأرواح به عن الأمراض و الأسقام، فتتقرّب إلى منازل أهل القدس من خلفائه الكرام و سفرائه العظام، عليهم أفضل الصلاة و السّلام.

أمّا بعد: فهذه تعليقات رشيقة و تحقيقات أنيقة علّقتها على كتاب الصيام من مدارك الأحكام، بعد ما استفدتها من علّامة مشايخنا الأعلام في نبذة من الليالي و الأيّام، و نسأل اللّٰه تعالى الاعتصام عن الزلل

في المرام.

قوله: «الصوم في اللغة «1»: هو الإمساك .. إلخ».

أقول: و أمّا ما عن بعضهم من تفسيره بخصوص الإمساك عن الطعام فالظاهر- و لو بقاعدة أن المثبت مقدّم على النافي و أصالة عدم النقل و الاشتراك- رجوعه بحسب المراد إلى القول بالإمساك المطلق، فيكون تخصيصه بالإمساك عن الطعام من باب تمثيل الكلّي ببعض أفراده، لا أنّه قول آخر كما زعمه صاحبي المسالك «2» و المستند «3» و يوهمه ظاهر التفسير.

______________________________

(1) المصباح المنير: 352، لسان العرب 12: 351.

(2) مسالك الأفهام 2: 6.

(3) مستند الشيعة 10: 169.

مجموعه مقالات، ص: 564

قوله: «و صار حقيقة عند الفقهاء .. إلخ».

أقول: ظاهر تخصيص حقيقته بالفقهاء مبنيّ على القول بعدم ثبوت الحقيقة الشرعية لأصالة تأخير الحادث، و لكنّ المشهور المنصور ثبوتها في الألفاظ الثابتة شرعيّة معانيها في الشرائع السابقة و الأمم السالفة، كالصلاة و الصوم و الحجّ لمسيس الحاجة و قضاء العادة، بل بملاحظة قدم تلك المعاني و كثرة تداولها من مبدأ اللغات، بل قبلها لا يبعد بقضاء العادة ثبوت الحقيقة اللغوية فيها أيضا و لو بالوضع التعيّني.

قوله: «فالكفّ بمنزلة الجنس .. إلخ».

أقول: و إنّما لم يقل هو الجنس لأنّ الجنس في اصطلاح المنطقيين:

هو المقول على الكثرة المختلفة الحقيقة، و الكفّ إنّما هو مقول على الكثرة المتّفقة الحقيقة، كالعقد و العلم حيث قالوا إنّهما بمنزلة الجنس للعقود و العلوم، و الاختلاف المتصوّر إنّما هو في متعلّقاتها و مشخّصاتها الخارجيّة، أ لا ترى أنّ حقيقة العقود هو الإيجاب و القبول، و الاختلاف إنّما هو في متعلّقه، و أنّ حقيقة جميع العلوم من النحو و الصرف و البيان و المنطق و الاصول و الفقه و غيرها هو الإدراك، و الاختلاف المتصوّر إنّما هو

في متعلّقها و مشخّصاتها الخارجيّة.

و الحاصل: أنّ كون الكفّ و العقد و العلم بمنزلة الجنس لما تحته- لا الجنس- أنّ كلّ واحد منها نوع لما تحته من الأفراد لاتّفاقها في الحقيقة، نعم هي بمنزلة الجنس في الشمول.

و أمّا ما توهّم في وجه ذلك من أنّ الجنس إنّما هو في الامور الحسّيّة

مجموعه مقالات، ص: 565

لا المعنويّة فخطأ مخالف لإطلاق جميع المنطقيين في تحديد الجنس، مضافا إلى تصريحهم بأنّ الجوهر جنس، و الحال أنّه كالعلم من الامور المعنويّة.

قوله: «مع النيّة ..».

أقول: لا إشكال و لا خلاف نصّا «1» و لا فتوى في اعتبار النيّة في الصوم شرطا أو شطرا في الجملة، كاعتبارها في سائر العبادات، و إنّما الكلام في المرام في تشخيص حقيقة النيّة و متعلّقها، و مقدار اعتبارها و كمّيّته، و حال اعتبارها و كيفيته، و وقت اعتبارها و زمانه، و بيان المنوي من المفطرات و عددها.

أمّا الكلام في حقيقة النيّة فهل هو الداعي أم الإخطار؟ فقد تقرّر في سائر مباحث العبادات من أنّ الحقّ كونه مجرّد الداعي الأعمّ من الإخطار.

و بعبارة اخرى: أنّ النيّة المشروطة مقارنتها للعمل أعمّ من الفعلية التي هي:

عبارة عن حضور العزم على الفعل متقرّبا في البال ملتفتا إليه، و من الحكمية التي هي: عبارة عن حضور العزم المذكور في وقت و عدم قصد الترك و لا التردد و لا نسيان العزم بعده، إلى أن يشتغل بالعمل بحيث يكون العزم مودعا في خزانة الخيال و إن لم يكن ملتفتا إليه أصلا، و ذلك غير النسيان، أ لا ترى أنّه لا يقال لكلّ أحد: إنّه نسي اسمه و اسم أبيه و ولده مع أنّه غير ملتفت إليه في أكثر الأحوال. نعم

يكون بحيث لو التفت إلى العمل لوجد العزم عليه باقيا في نفسه، و قد ذكرنا عدم

______________________________

(1) الوسائل 7: ب «2» من أبواب وجوب الصوم و نيته.

مجموعه مقالات، ص: 566

الدليل على اشتراط مقارنة الأزيد من ذلك.

و أمّا الكلام في متعلّق النيّة فهل هو الكفّ عن المفطّرات- كما هو ظاهر المصنّف- أو توطين النفس على تركها- كما هو عن ظاهر الدروس- «1» أم هو مجرّد الترك- كما صرّح به الشارح- «2»؟ وجوه، الحقّ الأخير، لما في الشرح من عدم الدليل على اعتبار ما عدا الترك و النيّة من الكفّ و التوطين، بل الدليل على العدم، و هو الاتّفاق على صحّة صوم الغافل و الذاهل مع عدم تحقّق الكفّ و التوطين منهما.

و أمّا الكلام في حال اعتبار النيّة، و كيفيته فهل المعتبر كون النيّة من قبيل العلّة المبقية فيه- بحيث يحتاج الترك الموجود إلى بقاء النيّة و لو بالقوّة في كلّ آن من زمان الترك- أم يكفي كون النيّة من قبيل العلّة المحدثة؟ بحيث لا يحتاج إلى إبقاء النيّة بعد حدوثها.

و بعبارة اخرى: اعتبار النيّة في الصوم هل هو من قبيل الواجب التعبّدي أم التوصّلي؟ وجهان، أقواهما الثاني.

و يتفرّع عليه صحّة صوم من نوى الصوم ثمّ نام، أو اسكر أو اغمي عليه في بعض نهار الصوم. بل في كلّه، بل في كلّ الشهر، كما لو فرض عدم إفاقته بعد نيّة الصوم في ليلة الصيام إلّا بعد انقضاء الشهر كلّه، فإنّه يصحّ منه ذلك الصوم بالاتّفاق ظاهرا، و به يكشف عن صحّة المبنى و هو الاكتفاء في نيّة الصوم بعليتها المحدثة لا المبقية.

______________________________

(1) الدروس الشرعية 1: 266.

(2) مدارك الأحكام 6: 6.

مجموعه مقالات، ص: 567

لا يقال: إنّ

نيّة الناوي للصوم باقية في حال النوم كبقائها مع تطرّق الغفلة و الذهول في الخزانة.

لأنّا نقول: الوجدان و البرهان شاهدان على وجود الفارق ببقاء نيّة الناوي حال الغفلة في خزانة الذهن و الخاطر، أ لا ترى بقاء أثره و هو التلبّس و الاشتغال بفعل المنوي مع امتناع انفكاك الأثر عن المؤثّر، و إنّما المنتفي حال الغفلة عن النيّة هو العلم و الالتفات إلى النية، لا نفس النيّة، بخلاف حال النوم و الإغماء، فإنّه أخ الموت لم يبق فيه أصل القصد فضلا عن بقاء أثره، و مع ذلك يصحّ صومه اتّفاقا.

لا يقال: لعلّ الاتّفاق على إلحاق النائم باليقظان في حكم الصوم- و هو سقوط القضاء- لا في الاسم و الموضوع، و هو صدق الصوم.

لأنّا نقول: الظاهر كما صرّح به شيخنا العلّامة كون الاتّفاق على الإلحاق بالاسم و الصدق لا مجرّد الحكم.

لا يقال: خلاف في الاكتفاء بالعلّية المحدثة في الأكوان، و بعضهم بان على عدم الاكتفاء و احتياجها في البقاء إلى العلّة المبقية.

لأنّا نقول: الخلاف في احتياج الأكوان إلى العلّة المبقية و عدمها خلاف في مسألة حكميّة لا تبتنى عليه المطلوبات الشرعيّة المبتنية على المتفاهمات العرفيّة، و من البيّن أنّ المتفاهم عرفا من قوله عليه السّلام: «لا عمل إلّا بنيّة» «1» و «إنّما الأعمال بالنيّات» «2» هو استناد العمل إلى النيّة مطلقا و لو بالعلّية المحدثة، فيكتفى بها

______________________________

(1) الكافي 2: 84 ح 1، الوسائل 1: 34 ب «5» من أبواب مقدمة العبادات ح 1.

(2) الوسائل 1: 34 الباب المتقدم ح 10.

مجموعه مقالات، ص: 568

شرعا و لو لم يكتف بها في الحكمة، كما يكتفي في انتفاء موضوع الدّم و غيره من موضوعات الأحكام على انتفاء الجرم

و لو بقي اللون و الريح، مع عدم تخلّف الأثر عن المؤثّر بالدّقة الفلسفيّة عند الحكماء.

ثمّ و من جملة الكيفيّات المعتبرة في النيّة بعد تحقّقها: الاستدامة على النيّة إلى الآخر على وجه لا يتخلّل أجزاء زمان الصوم بالإعراض عن نيّته المتحقّق بإنشاء العزم على عدمه، فلو أخلّ في أثناء الصوم بالإعراض عن نيّته للتحقّق بإنشاء العزم على عدمه بطل و فسد قطعا، لاستلزامه مضيّ جزء من الصوم بغير نية، فيفسد لانتفاء شرطه، و الصوم لا يتبعّض كسائر العبادات المعتبرة فيها استدامة النيّة إلى الآخر.

و أمّا مجرّد قصد المفطر فغير مفطر و لا مبطل ما لم يفعله و إن فعل مقدّماته- كوضع اللقمة في الفم و علسها، كما عن الجواهر «1» و عن جواب سؤال القمي «2» قدس سره التصريح به- و ذلك لأنّ قصد الفعل المنافي للصوم- مثلا- ليس إعراضا عن نيّة الصوم بنفسه بل هو مؤكّد لنيّته، و إنّما هو نظير توكيلك الغير في رفع موضوع الشي ء مع استمرار نيّتك على الاستمرار بلوازمه ما دام الموضوع باقيا كما لا يخفى.

و من جملة ما يتعلّق بكيفيّات النيّة: تشخيص أنّه هل يعتبر في نيّة الصوم تعيين المنوي تركه من المفطّرات بالتفصيل، أم يكفي تعيينه إجمالا على وجه الترديد في ضمن امور محصورة أو غير محصورة؟ وجوه بل أقوال:

______________________________

(1) جواهر الكلام 16: 214.

(2) جامع الشتات 1:

مجموعه مقالات، ص: 569

ثالثها: التفصيل بين ما يتمكّن المكلّف من تعيينه التفصيلي و عدمه.

و رابعها: التفصيل بين العبادات و المعاملات.

و خامسها: التفصيل في العبادات بين ما يستلزم الامتثال الإجمالي التكرار فلا يجوز و بين ما لا يستلزم الامتثال الإجمالي التكرار فلا يجوز و بين ما لا يستلزمه فيجوز.

و الأقوى الاكتفاء بالامتثال

الإجمالي مطلقا، كما قرّر في الاصول، وفاقا لجماعة من الفحول.

و من جملة ما يتعلّق بكيفيّة النيّة: تشخيص أنّ اعتقاد مفطرية غير المفطّر في الصوم هل هو قادح في نيّة الصوم و صحّته، أم لا؟ وجهان، أقواهما العدم، أمّا على تقدير قصوره في اعتقاد مفطرية غير المفطّر لعدم كون الاعتقاد منهياً و لا إثما فضلا عن كونه مفسدا لصومه، و أمّا على تقدير كونه مقصّرا في ذلك الاعتقاد فلأنّه و إن كان ذلك الاعتقاد منهياً و إثما إلّا أنّه غير مفسد للصوم، لتعلّقه بالأمر الخارج عنه، و لكن هذا فيما إذا لم يرتكب ذلك الفعل الغير المفطّر المعتقد مفطريّته.

و أمّا إذا ارتكبه معتقدا مفطريّته ففي مفطريّته من جهة منافاته لاستدامة النيّة وجه و إن كان الأوجه عدمه، و أمّا عصيانه بمخالفة معتقده حيث ارتكب ما يعتقد مفطريّته و إن لم يكن مفطّرا فمبني على حرمة التجرّي و عدمه، و على تقدير القول بحرمته أيضا لا يرتّب الحكم الوضعيّ و هو البطلان على تلك الحرمة، لعدم الملازمة. هذا كلّه في حكم المعتقد مفطريّة غير المفطّر.

و أمّا العكس و هو اعتقاد عدم مفطرية بعض المفطّرات فهو كاعتقاد

مجموعه مقالات، ص: 570

مفطرية غير المفطّر لا يقدح في الصوم مطلقا قاصرا كان في اعتقاده أم مقصّرا، لعين ما ذكر، و لكن هذا أيضا فيما إذا لم يرتكب ذلك المفطّر المعتقد عدم مفطريته.

و أمّا إذا ارتكبه فقد بطل و فسد صومه به مطلقا أمّا في صورة كونه مقصّرا فللإجماع على عدم معذورية الجاهل المقصّر، إلّا في مسألة الجهر و الإخفات و القصر و الاتمام، و أمّا على تقدير قصوره فلأنّه و إن لم يكن آثما و معاقبا بواسطة قصوره إلّا

أنّ غاية ما يقتضيه الأمر العقلي في حقّ الجاهل القاصر إنّما هو المعذورية ما دام جاهلا قاصرا، لا الإجزاء و سقوط القضاء و الإعادة عنه بعد الالتفات، كما لا يخفى.

و من جملة ما يتعلّق بكيفيّات النية: تشخيص كونه جزءا و شرطا في الصوم.

قال المصنف: «فهي بالشرط أشبه».

أقول: أمّا معنى الجزء فهو الذي يلتئم منه الماهية، و أمّا الشرط فهو الأمر الخارج اللازم من عدمه عدم المشروط، و الجزء و الشرط و إن اتّفقا من جهة أنّ الإخلال بكلّ منهما مبطل المطلوب إلّا أنّهما يفترقان من جهة متابعة الجزء الكلّ في الحكم و عدم متابعة الشرط للمشروط فيه، فعلى تقدير كون النيّة أو القيام جزء من الصلاة- مثلا- اعتبر فيهما كلّ ما يعتبر في الصلاة من الاستقبال و الاستقرار و ستر العورة و غيرها من شروط الصلاة بعموم حكم الصلاة، بخلاف ما إذا كان شرطا فإنّه خارج لا يعتبر فيه ما يعتبر في الصلاة إلّا بدليل خارج.

مجموعه مقالات، ص: 571

و أمّا كون الشي ء جزءا و شرطا في الشي ء فأمر راجع إلى اعتبار معتبره داخلا أو خارجا، لا سبيل إلى الاطّلاع عليه في الخارج إلّا بتصريح المعتبر له، أو ثبوت أحد الخواصين فيه، و مع الشكّ و فقد العلم كان المرجع إلى أصالة البراءة المقتضية لإلحاقه بالشرط ابراء له عن حكم الجزئية أو الاشتغال تحصيلا للأوثق و الأيقن على الخلاف في أنّ المرجع في الأجزاء و الشروط إلى البراءة أو الاشتغال.

إذا عرفت هذا فاعلم أنّ أشبهية النيّة إلى الشرط إمّا من جهة مطابقته، لأصالة البراءة حسب ما تقدّم، أو من جهة وجود خواصّ الشرطية فيه على ما ادّعي، التي منها دعوى كون المتبادر من معنى الصوم

عرفا و شرعا هو الإمساك المطلق، أو المخصوص على وجه يخرج النية عن حقيقتها، كما ادّعاه المدارك «1» و غيره، و هو المظنون، و ذلك من خواصّ الشرطية.

و منها: كون النيّة لو كانت جزءا من الصوم لتوقّف صحّته بعموم «لا عمل إلّا بنيّة» «2» إلى نيّة اخرى، و الحال أنّه لم يلتزم به أحد، فالاكتفاء فيه بتلك النيّة و عدم احتياجه إلى نيّة اخرى من خواصّ الشرطيّة.

و منها: اعتبار النيّة في جميع أجزاء الصوم- كالطهارة للصلاة- و هو من خواصّ الشرط أيضا.

و من جملة ما يتعلّق بكيفيّات النيّة: تشخيص أنّه هل يعتبر في صحّة صوم رمضان تعيين كونه من رمضان أم لا؟ وجهان.

______________________________

(1) مدارك الأحكام 6: 16.

(2) تقدّم ذكر مصدره في هامش «1» في ص: 567.

مجموعه مقالات، ص: 572

قال المصنّف: «و يكفي في رمضان أنّه يصوم متقرّبا .. إلخ».

[أقول:] اعلم أنّ اشتراط ما عدا القربة من تعيين خصوصية الأمر و السبب الباعث على العبادة لكونه نذرا أو كفّارة أو رمضانا أو غيرها أصالة أو تحمّلا، أو تعيين وصفها من كونه أداء أو قضاء، أو تعيين وجهها من الوجوب و الندب و عدم اشتراط تعيين شي ء منها راجع إلى صدق الإطاعة و عدمه بحسب الشرع أو العقل، و ذلك لأنّه لا يخلو إمّا أن يكون الشكّ في صدق الإطاعة بدون التعيين ناشئا عن الشكّ في اشتراط الآمر تعيين شي ء من الخصوصيّات في المأمور- به و عدم اشتراطه.

و إمّا أن يكون ناشئا عن الشكّ في أخذه التعيين قيدا أو جزءا في المأمور به، فيكون المطلوب من صوم رمضان- مثلا- هو صوم الشهر على وجه التقييد بقيد ارتباطيّ، لا الصوم في الشهر على وجه الظرفيّة.

و الفرق صيرورة

اعتبار التعيين على الأول من لوازم تقييد الشارع المطلق بقيد خارج عن المطلق، و على الثاني من لوازم تقييده المطلق بقيد داخل فيه على وجه الارتباط.

و إذ قد عرفت احتمال أن يكون النزاع في كلّ من التقديرين، فاعلم أنّ الأقرب و الأنسب بمذهب النافين لاعتبار التعيين هو التقدير الأوّل من تقديري محلّ النزاع، كما أنّ الأقرب و الأنسب بمذهب المثبتين هو التقدير الثاني من تقديريه. هذا في محلّ النزاع.

و أمّا الأقوال في المسألة فثالثها: التفصيل بين رمضان فيعتبر فيه التعيين و بين غيره فلا.

مجموعه مقالات، ص: 573

و رابعها: التفصيل بين إلحاق النذر المعيّن برمضان و بين غير المعيّن فلا يلحق.

و خامسها: التفصيل بين اتّحاد ما في الذمّة فلا يعتبر فيه التعيين، و تعدّده فيعتبر فيه التعيين، و هو المشهور.

و لكنّ الأصل الأصيل القاطع للقال و القيل في جميع فروض مسألة الصوم هو الاكتفاء بالقربة و عدم اعتبار تعيين شي ء من الخصوصيات المذكورة- سواء كان صوم رمضان، أو نذر معيّن أو غير معيّن، أو ندب صرف، و سواء اتّحد ما في ذمّته من الواجب أو تعدّد- و ذلك أمّا على القول الأعمّي في ألفاظ العبادات فلإطلاق ألفاظها و عموم أدلّتها، فينفى بذلك الإطلاق و العموم كلّ ما يحتمل الشرطيّة و الجزئيّة من الامور الخارجية و الداخلية المشكوك اعتبار تعيين شي ء منها.

و أمّا على القول الصحيحيّ فلأصالة البراءة النافية أيضا لكلّ ما يحتمل الشرطية و الجزئية و لو كانت ارتباطية، على ما هو المشهور المنصور من أنّ المرجع في الأجزاء و الشروط المشكوكة في العبادة إلى البراءة مطلقا لا الاشتغال، كما هو زعم بعض، فالقول بتعيين شي ء من خصوصيات الأمر أو وصفه أو وجهه لا يصحّ

إلّا بإثبات مقدّمتين:

إحداهما: إثبات القول بالصحيحيّ المستلزم لإجمال المطلقات و العمومات.

و الاخرى: إثبات مرجعية قاعدة الاشتغال عند الشكّ في الأجزاء و الشروط الارتباطية لا البراءة.

مجموعه مقالات، ص: 574

و لو سلّمنا ثبوت المقدّمة الاولى فنحن بمعزل من تسليم المقدّمة الثانية، على ما هو المقرّر في أصولنا و به الكفاية في نفي اعتبار شي ء من الخصوصيات المشكوكة الزائد على القربة في الصوم، بل في مطلق العبادات، و على ذلك يتفرّع عدم اعتبار تعيين الوجه من الوجوب و الندب في الصوم، بل في مطلق العبادات، و لا تعيين الوصف من الأداء و القضاء، و لا تعيين خصوصية الأمر و السبب الباعث على الصوم من كونه من رمضان أو كفّارة أو نذر، أو غيرهما أصالة أو تحمّلا، سواء اتّحد ما في الذمّة من أنواعه أو تعدّد.

أمّا في صورة الاتّحاد فلأنّه المشهور، بل الإجماع عليه مستفيض النقل للأصل و عدم الدليل على اشتراط التعيين، فإنّه لم يثبت إلّا وجوب صوم هذا الشهر أو هذا اليوم- مثلا- و قد تحقّق، و يلوّح إلى ذلك قوله عليه السّلام في رواية الزهري «1» لأنّ الغرض إنّما وقع على اليوم بعينه و إن زدنا عليه باشتراط أن لا يكون الصوم صوم آخر، و هو أيضا متحقّق لاستحالة وقوع صوم آخر فيه، و لأنّ اعتبار التعيين إنّما كان لدفع اشتراك الفعل حتى تطابق أحد الأمرين معيّنا، و تتحقّق الصحّة. و لا اشتراك هنا فيكون الوقت كالمميّز الخارجي الموجب لانطباق الفعل على واحد معيّن، فيكون التعيين في صورة الاتّحاد قهري و اعتباره بعد ذلك تحصيل للحاصل.

و أمّا ما عن نادر من اعتبار تعيين السبب لتوقّف الامتثال على الاتيان بالفعل المأمور به من جهة أنّه مأمور

به للسبب الذي أمر ففيه: منع التوقّف على

______________________________

(1) الكافي 4: 83 ح 1، الفقيه 2: 46 ح 208، التهذيب 4: 164 ح 463 الوسائل 7: 14 ب «5» من أبواب وجوب الصوم و نيته ح 8.

مجموعه مقالات، ص: 575

الجزء الآخر.

و أمّا في صورة التعدّد فلأنّ المشهور و إن اعتبر التعيين لتميّز المأمور به عن المشتركات إلّا أنّ الأظهر صحّة أصل الصوم بمجرّد القربة المطلقة، حيث إنّ احتسابه من المعيّن عليه باستيجار أو نذر أو كفّارة يتوقّف عقلا على تعيينه بعد القربة المطلقة، نظرا إلى توقّف صدق امتثال الأمر المعيّن على تعيينه، و أنّ احتساب الفعل و صرفه إلى واحد دون آخر ترجيح بلا مرجّح، بخلاف أصل الصوم و ماهية العبادة، فإنّه لا يتوقّف صحّته على ما عدا القربة المطلقة، فلو نوى في الصوم المتعدّد وجهه القربة المطلقة وقعت ندبا، و لم يتعيّن لما عدا الندب المطلق من الوجوه المحتاج تعيينها إلى أمر زائد على القربة، و ذلك لوجود المقتضي للصحّة، و هو القربة و عدم مانعيّة التعدد و الاشتراك من الأصل الصحّة.

نعم، إنّما هو مانع من احتسابه عن أحد المعيّنات على القول بأصالة عدم التداخل القهري، نظرا إلى توقّف صدق امتثال الأمر المعيّن على التعيين حينئذ، و أنّ صرف الفعل و احتسابه إلى واحد دون آخر تريح بلا مرجّح، و أنّ الجنس لا يقوم مقام الفصل.

و أمّا على القول بأصالة التداخل القهري- كام عليه النراقي في العوائد «1» و المستند «2»- فليس التعدّد و الاشتراك مانعا من الاحتساب، كما أنّه ليس مانعا من الصحّة فيحتسب الصوم المنويّ فيه القربة المطلقة على هذا القول عن جميع ما

______________________________

(1) عوائد الايام: 302- 311.

(2) مستند الشيعة

10: 178.

مجموعه مقالات، ص: 576

عليه من الامور المتعدّدة من النذر و الكفّارة و غيرهما.

و أمّا ما قيل في مانعية التعدّد من صحّة غير المعيّن: من أنّ صدق الإطاعة يتوقّف على قصد امتثال كلّ أمر بخصوصه.

فيمكن دفعه: بأنّ صدق الإطاعة و الامتثال يتوقّف على قصد امتثال مطلق الأمر الحاصل بقصد القربة، و لا يتوقّف على قصد امتثال كلّ أمر بخصوصه، أ لا ترى أنّه لو أمر المولى عبده بإعطاء درهم لزيد و درهم لعمرو درهم لبكر، فأعطى العبد درهما بقصد الإطاعة لأحدهم و لم يعيّنه، أو عيّنه بوجه مخطئ في تعيينه عدّ ممتثلا لأمر الإعطاء لأحدهم المعيّن في الواقع قطعا، و لا يكلّف بإعطاء درهم آخر له قطعا.

و يؤيّد ما ذكرنا- مضافا إلى موافقة الاستاذ- موافقة الشهيد على ما حكي عن بيانه «1» من إلحاق الندب كأيّام البيض بشهر رمضان في عدم افتقاره إلى التعيين، للتعيين هناك بأصل الشرع، و ما حكي عن بعض تحقيقاته من إلحاق مطلق المندوب به لتعيينه شرعا في جميع الأيّام إلّا ما استثني، و استحسنه جماعة أيضا.

و يتفرّع على ما اخترناه من عدم اشتراط التعيين صحّة صوم رمضان في جميع صوره، أعني صورة قصده خصوصيّة رمضان، و صورة عدم قصده رمضان، سواء لم يقصد غيره أم قصد كفّارة، أو قضاء أو نذرا معيّنا، أو غير معيّن، أو ندبا و سواء كان ذلك منه عمدا، أو جهلا أو نسيانا به موضوع رمضان، أو بحكمه.

إلّا صورة العمد و العلم بحكم رمضان و عدم جواز نيّة غيره فيه، فإنّها باطلة

______________________________

(1) البيان: 223 و 224.

مجموعه مقالات، ص: 577

من جهة النهي التشريعي المتعلّق بنيّته التي هي جزء أو شرط للعبادة، إلّا على فرض

التعدّد المطلوبيّ لحصول الإمساك مع نيّة التقرّب، فيحصل الامتثال و يلغو الزائد، مع أنّ هذه النيّة لا معنى لها، فإنّها إنّما تقع على سبيل التصوّر لا التصديق، كما قاله المدارك «1».

و من جملة ما يتعلّق بكيفيات النيّة: اعتبار الجزم في النيّة و عدم صحّة التردّد فيها، على ما هو ظاهر الفتاوى و نصوص «2» اعتبار النيّة، فإنّ التردّد في النيّة مساوق لعدم النيّة.

و يتفرّع على ذلك اعتبار نيّة شعبان في يوم الشكّ من رمضان جزما بالاستصحاب، و بطلان التردّد فيه بين نيّة رمضان إن كان من رمضان و عدم نيّته إن لم يكن.

نعم لو قصد القربة المطلقة على وجه يرجع التردّد إلى المنوي لا النيّة صحّ.

هذا و لكن قال في الشرائع «3» و تبعه المدارك «4» و الجواهر «5»: «إنّه لو نوى الوجوب إن كان من رمضان، و الندب إن كان من شعبان فيه قولان، الأشبه البطلان».

و أقول: أشبهيّة البطلان إن كان من جهة التردّد في تعيين وجه الوجوب و الندب ففيه: أنّ أصل نيّة الوجه لا دليل لنا على اعتبارها، فضلا عن الدليل على اعتبار تعيينه، و إن كان من جهة التردّد في أصل النيّة ففيه: منع ظاهر، لوضوح

______________________________

(1) مدارك الأحكام 6: 17.

(2) تقدم ذكر مصدره في هامش «1» في ص: 567.

(3) شرائع الاسلام 1: 215.

(4) مدارك الأحكام 6: 37.

(5) الجواهر 16: 212- 213.

مجموعه مقالات، ص: 578

رجوع ذلك التردّد إلى التردّد في المنويّ الغير المضرّ، أ لا ترى أنّ نية صلاة الاحتياط على هذا النحو من التردّد، كما هو المنصوص في علّة تشريعها مع صحّتها بالاتّفاق.

نعم التردّد في النيّة عبارة عن نيّة الصوم على تقدير كونه من رمضان و عدم النيّة رأسا

على تقدير العدم، و هو المبطل، و أمّا نيّة الصوم من رمضان على تقدير كونه من رمضان و من شعبان على تقدير شعبان فلا تردّد في نيّة الصوم أصلا، و إنّما التردّد في نفس المنويّ، كفرض نيّة الصوم بالقربة المطلقة.

و أمّا ما قيل في تقريب التردّد في النيّة: من تعدّد النيّة حيث إنّه نيّة رمضان على تقدير رمضان و نيّة شعبان على تقدير شعبان ففيه: أنّ التعدّد المذكور إنّما استتبع من تعدّد المنويّ في الحقيقة، و إلّا فأصل النيّة لا تردّد فيه، إلّا إذا دار بين الوجود و العدم، لا بين الوجودين، فلا يخفى.

و أمّا نيّة الجزم برمضان في يوم الشكّ فهو باطل، بل و لو صادف رمضان في الواقع.

ثمّ و من جملة الكيفيّات المعتبرة في النيّة بعد تحقّقها: الاستدامة على مقتضاها، فلو أخلّ في الأثناء ففيه وجوه، لأنّ الإخلال المنافي لاستدامة النيّة و البقاء على مقتضاها في الاثناء أمّا بالعدول من نوع إلى نوع آخر، و أمّا بالإعراض عنه رأسا المتحقّق بإنشاء العزم على عدمه، و أمّا بقصد المفطّر و القاطع له من المفطّرات المقرّرة، و أمّا بالارتداد المتعقّب بالتوبة، و أمّا بالتردّد في الإبطال و عدمه، و أمّا بالتردّد في البطلان و عدمه لعروض عارض و استمر ذلك إلى أن سئل.

مجموعه مقالات، ص: 579

و على كلّ من هذه التقادير إمّا أن يكون الإخلال به فعليّا، أو فيما يأتي، فإنّ قصد الإخلال بأحد وجوهه الستّة إمّا واقع فعلا، أو منوي فيما يأتي من الزمان.

ثمّ الإخلال بكلّ من تلك الوجوه الاثني عشر إمّا في أثناء أحد الطهارات الثلاث- كالوضوء و الغسل و التيمّم- فلا إشكال و لا ريب في عدم قاطعيته للعبادة، فلو رجع

بعد الإخلال لا يحتاج إلى استئناف العمل من رأس، بل يبني عليه و يلحق الباقي به ما دام التوالي باقيا، و ذلك لعدم جزئية الأكوان في الطهارات حتى يكون الإخلال بذلك في الأثناء قاطعا لها، أ لا ترى أنّ الوضوء: عبارة عن الغسلتين و المسحتين، فلو أخلّ بشي ء من الوجوه المذكورة في أثنائه بعد الغسلتين و قبل المستحين ثمّ رجع ألحق المسحتين و لم يستأنف الوضوء من رأس ما دام التوالي باقيا.

و إمّا الإخلال بأحد الوجوه المذكورة في أثناء الصلاة فالظاهر أنّه كذلك غير قاطع لها، بناء على أصالة البراءة على جزئية الأكوان فيها، و استصحاب عدم القاطعية و إطلاق أدلّة الصلاة و عموماتها المقتضي عدم جزئية الأكوان فيها.

لا يقال: أن اعتبار استمرار بقاء الطهارة و الاستقبال في جميع أكوان الصلاة دليل جزئية الأكوان فيها.

لأنّا نقول: خرج اعتبار استمرار الطهارة و الاستقبال في الأكوان بالدليل، أ لا ترى عدم اعتبار استمرار غيرهما في الأكوان من سائر الشروط كالتستّر و الطهارة الخبثية و نحوهما ممّا قد يفرض بعضها في أثناء الصلاة و لا يقطع فإنّ من انكشفت عورته في بعض أكوان الصلاة سترها فيما بعد و لم يستأنف العمل من

مجموعه مقالات، ص: 580

رأس، و كذا من تنجّس يده- مثلا- في الأثناء و يتمكّن من تطهيرها في الصلاة طهّرها و بنى و لم يستأنف، هكذا قال شيخنا العلّامة.

و لكن الأظهر اختصاص عدم قاطعية الإخلال بذلك بحال الاضطرار لا الاختيار و العمد، و على ذلك فعدم قاطعية الإخلال بالستر و الطهارة الخبثية في حال الاضطرار للصلاة إنّما هو من اختصاص شرطيتهما في أكوان الصلاة بحال الاختيار، لا من جهة عدم جزئيّة الأكوان في الصلاة.

نعم لو لم

يعتبر اشتراطهما في أكوان الصلاة مطلقا مع اعتبار اشتراطهما في أفعالها كشف ذلك عن عدم جزئية الأكوان، و أنّى له بذلك.

و أمّا في الصوم فأمّا إخلال استدامة النيّة فيه بمجرّد نيّة المفطّر و القاطع في أثنائه إذا لم يفطر و جدّد النيّة بعده فغير قاطع له، كما صرّح به في الشرائع «1» و المدارك «2» و الجواهر «3» و القميّ في جواب مسائله، و ذلك لأنّ قصد المفطّر للصوم ليس إعراضا عن نيّة الصوم بنفسه، بل هو مؤكّد لنيّته و إنّما هو نظير توكيلك الغير في رفع موضوع الشي ء مع استمرار نيّتك على الاستمرار بلوازمه ما دام الموضوع باقيا، كما لا يخفى.

و أمّا الإخلال في أثنائه بالإعراض و إنشاء رفع اليد عما تلبّس به من الصوم فبموجب الاتّفاق على جزئية الأكوان في الصوم و استلزام الإعراض مضيّ جزء من الصوم بغير نيّة، لأنّ النيّة شرط في الصوم و انفكاك جزئه عنها كانفكاك كلّه

______________________________

(1) شرائع الاسلام 1: 216.

(2) مدارك الأحكام 6: 40- 41.

(3) الجواهر 16: 215- 216.

مجموعه مقالات، ص: 581

حيث لا يتبعّض كسائر العبادات المشروط فيها النيّة.

و بموجب اتّفاق النصوص «1» و الفتاوى على عدم اشتراط اقتران النيّة في جميع أجزاء الصوم بالخصوص و إجزاء النيّة المتأخّرة في من أصبح بنيّة الإفطار ثمّ جدّد النيّة هو عدم انقطاع الصوم بالإعراض المتعقّب لتجديد النيّة، كعدم انقطاع صوم من أصبح بنيّة الإفطار ثمّ جدّد النيّة، و لعلّه الأقوى و الأشبه و إن كان الأحوط و الأشهر هو انقطاعه به.

و أمّا العدول فأمّا من رمضان، أو من كفّارة معيّنة أو كفّارة غير معيّنة، أو نذر معيّن، أو غير معيّن، أو من ندب، و المعدول إليه. إمّا مثل

المعدول عنه كالعدول من رمضان هذه السنة إلى رمضان السنة الماضية، أو من نذر معيّن إلى نذر معيّن مثله و إمّا غيره كالعدول من رمضان إلى نذر أو بالعكس، و مقتضى الأصل و القاعدة هو جواز أصل العدول من الصوم مطلقا في جميع فروضه المتقدّمة، إلّا من المعيّن بأصالة أو نذر أو ضيق؛ فإنّه لا يصحّ العدول من المعيّن إلى غيره، كما لا يصحّ المعدول إليه أيضا بناء على اختصاص الزمان بالمعيّن المعدول عنه، و إلّا صحّ المعدول إليه مطلقا و إن لم يصح العدول نظرا إلى أنّ الصوم المعدول إليه حينئذ لا يقلّ عن صوم من أصبح بنيّة الإفطار ثمّ جدّد النيّة قبل مضي زمان النيّة.

نعم مقتضى الشهرة ما حكاه شيخنا هو عدم صحّة المعدول إليه حينئذ، كعدم صحّة العدول، و لكنه خلاف الأصل و القاعدة في خصوص الصوم و إن كان موافقا لها في غيره من سائر العبادات.

______________________________

(1) الوسائل 7: 4 ب «2» من أبواب وجوب الصوم و نيته.

مجموعه مقالات، ص: 582

و أمّا الارتداد المتعقّب بالتوبة المقبولة فلا يقطع الصوم استصحابا لبقائه و عدم انقطاعه، لأنّ اشتراط الإسلام في صحّة الصوم لا يزيد عن اشتراط النيّة فيها، فكما أنّ النيّة المتأخّرة مصحّحة لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، و خلوّ بعض أزمنة الصوم غير قاطع له، كذلك الإسلام المتأخّر كاف و مصحّح لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، و ذلك لأنّ اشتراط الإسلام في صحّة العبادة إنّما هو شرط عقليّ راجع إلى اشتراط نيّة القربة، و عدم تحقّقها من الكافر، فلا يزيد اعتباره على اعتبارها من حيث الكمّ و الكيف، فزعم الفرق تحكّم و غير فارق.

و أمّا التردّد في البطلان و عدمه،

أو في استمرار النية و عدمه فغير قاطع، إذا تعقّبه تجديد الجزم بالنيّة سيّما إذا كان التردّد لعروض ما يحتمل بطلان الصوم به و استمرّ إلى أن سئل فإنّه غير قاطع، الاستصحاب عدم الانقطاع، و لأنّه لا يزيد على الإعراض، و خلوّ بعض أجزاء زمن الصوم عن النيّة رأسا بعد تجديدها قبل مضيّ زمانه. هذا كلّه في حكم الإخلال بأحد الوجوه المذكورة فعلا.

و أمّا قصد الإخلال بأحد وجوهها فيما يأتي من الزمان لا فعلا فغير قاطع للصوم، بل و لا لسائر العبادات للاستصحاب كما هو المشهور. هذا كلّه الكلام في كيفية النيّة.

و أمّا تعيين الوقت و الزمان المشروط فيه نيّة الصوم ففيه وجوه و أقوال:

أحدها: اشتراط تبييت النيّة من الليل مطلقا، كما عن ظاهر العماني «1»

______________________________

(1) نقله عنه في المختلف: 211.

مجموعه مقالات، ص: 583

و المفيد «1» و المفاتيح «2»، اعتمادا على ظاهر النبويين المشهورين، أحدهما: «لا صيام لمن لم يبيّت الصيام من الليل» «3» و الآخر: «من لم يجمع الصيام قبل الفجر فلا صيام له» «4» و لعلّ القول به لتعذّر المقارنة حيث إنّ الطلوع لا يعلم إلّا بعد الوقوع، كما هو مجمل الخبرين المشهورين عند المشهور.

و أمّا تقييد الليل بالنصف الثاني من الليل، كما عن بعض العامّة «5»، أو بما لم يفعل بعد النيّة في الليل ما ينافي الصوم كالجماع، كما احتمله الشهيد في البيان «6» فضعيف المأخذ، لا ينبغي ذكرهما في عداد الأقوال.

ثانيها: اشتراط مقارنة النيّة لأوّل جزء من الصوم، كما هو الأصل في سائر ما يشترط فيه النيّة من العبادات مع اكتفاء تقديمها من الليل مستمرّا على حكمهما، كما هو المشهور.

ثالثها: ما نسبه الروضة «7» إلى ظاهر الأصحاب من أنّ النيّة

للفعل المستغرق للزمان المعيّن يكون بعد تحقّقه، لا قبله لتعذّر المقارنة حيث إنّ الطلوع لا يعلم إلّا بعد الوقوع، قال: «و ممّن صرّح به، الدروس «8» في نية الوقوف بعرفة، فإنّه جعلها مقارنة لما بعد الزوال، فيكون هنا كذلك و إن كان الأحوط جعلها ليلا» و ظاهر نقله

______________________________

(1) المقنعة: 302.

(2) مفاتيح الشرائع 1: 243- 244.

(3) عوالي اللئالي 3: 232 ح 5.

(4) سنن ابي داود 2: 329 ح 2454، سنن الترمذي 3: 108 ح 730.

(5) المغني لابن قدامة 3: 20- 21.

(6) البيان: 226- 227.

(7) الروضة البهية 2: 106.

(8) الدروس الشرعية 1: 419.

مجموعه مقالات، ص: 584

ارتضائه به.

و رابعها: ما عن ظاهر ابن الجنيد «1» من جواز تجديد النيّة في الفرض و غيره بعد الزوال مع الذكر و النسيان، و أنّ تبييت النيّة في الصوم مستحبّ مطلقا، فرضا كان أو نفلا.

و خامسها: ما عن الشيخ في المبسوط «2» و المرتضى «3» و جماعة «4» من التفصيل بين صوم الواجب فيمتدّ وقتها إلى الزوال، و النافلة فإلى ما قبل الغروب.

و سادسها: ما عن الأكثر من تفصيل آخر بين وقت الاختيار و الاضطرار، فجوّزوا تجديد النيّة و امتداد وقتها إلى الزوال مع النسيان، لا مع الذكر.

و تحقيق الحقّ من بين الأقوال هو أن يقال: أمّا مقتضى الأصل العملي في امتداد وقت النيّة و عدمه فهو و إن اختلف باختلاف الرأي في أنّ المرجع في الأجزاء و الشروط المشكوكة- هل هو البراءة أو الاشتغال- و لكن لمّا كان المختار لنا هو البراءة هناك كان المختار من حيث الأصل العلمي هنا هو امتداد وقت النيّة في الصوم، لأصالة عدم اشتراط تقديم النيّة و عدم تضييق وقتها، لأنّ الناس في سعة

ما لم يعلموا.

و أمّا مقتضى الأصل اللفظي فعموم «لا عمل إلّا بنية» «5»، و «إنّما الأعمال

______________________________

(1) نقله عنه المختلف: 212.

(2) المبسوط 1: 278.

(3) الانتصار: 60- 61.

(4) غنية النزوع: 136- 137، السرائر 1: 373، مسالك الأفهام 2: 9.

(5) تقدم ذكر مصادره في هامش «1» في ص 567.

مجموعه مقالات، ص: 585

بالنيّات» «1»، و خصوص «لا صيام لمن لم يبيّت الصيام» «2» و إن كانت معارضة لسائر الصحاح و المعتبرات الدالّة على امتداد وقت نيّة الصوم إلى العصر مطلقا، كما هو مضمون بعضها، و في خصوص قضاء رمضان الدالّ بالفحوى أو الأولوية على الإطلاق، كما هو مضمون بعضها الآخر إلّا أنّ الجمع بينهما بالتفصيل بين الذكر و النسيان لا شاهد عليه و لا إشعار في شي ء من تلك الأخبار، فهو من هذه الجهة أضعف الأقوال و إن قيل أشهرها: و لكن لم يثبت و إن ثبت لا يرجّح به لمعلوميّة مدركه.

و أمّا الجمع بينهما بالتفصيل بين صوم الفرض فيمتدّ إلى الزوال، و الندب فإلى ما قبل الغروب فهو و إن كان عليه شاهد من بعض الأخبار- كمفهوم ما يقيّد صوم الفرض بما قبل الزوال- إلّا أنّ في بعض تلك الأخبار «3» شاهد آخر صريح دالّ بالمنطوق على أنّه إن نوى الصوم قبل الزوال حسب له يومه، و إن نواه بعد الزوال حسب له من الوقت الذي نوى فيه، فيكون شاهد منطوقي صحيح صريح في الجمع بين ما دلّ على اعتبار النيّة فيما قبل الزوال بالحمل على الاستحباب و إرادة الكمال، و بين ما دلّ على امتداده إلى ما قبل الغروب بالحمل على الإجزاء و قلّة الثواب، و هو شاهد منطوقي أصحّ و أصرح و أقوى و

أجمع بين دلالة الأخبار و العمل بها و رفع التعارض عن جميعها، و هو مرجّح دلالتى يقدّم على الترجيح السنديّ بين الأخبار على تقدير وجوده فيها، كما لا يخفى.

______________________________

(1) تقدم ذكر مصادره في هامش «2» في ص 567.

(2) تقدّم ذكر مصدره في هامش «3» في ص: 583.

(3) الوسائل 7: 4 ب «2» من أبواب وجوب الصوم و نيته.

مجموعه مقالات، ص: 586

فيكون الأرجح من بين الأقوال هو قول ابن الجنيد «1» الباني على امتداد وقت النيّة إلى ما قبل الغروب في مطلق الصوم و استحباب تقدّمه فيما قبل الزوال، بل و فيما قبل الفجر، و هو أوفق بالعمل بجميع أخبار الباب و رفع جميع معارضاتها، و ذلك لأنّ نسبة أخبار الامتداد مع أخبار «لا عمل إلّا بنيّة»، عموم و خصوص مطلق، و الخصوص من قبل أخبار الامتداد، فيخصّص عمومات «لا عمل إلّا بنيّة» و يتقدّم عليها.

و أمّا نسبتها مع أخبار «لا صيام لمن لم يبيّت الصيام» «2» فأمّا على تقدير كون «لا صيام» حقيقة في نفي الكمال لا نفي الصحّة، كما هو مقتضى القول الأعمّي في ألفاظ العبادات لا الصحيحيّ، فمن الواضح عدم المعارضة و المنافاة بين نفي الكمال لمن لم يبيّت الصيام، و بين إجزاء الصوم المتأخّر نيّته إلى ما قبل الغروب، كما هو واضح.

و أمّا على تقدير كونه حقيقة في نفي الصحّة، كما هو مقتضى القول الصحيحيّ في ألفاظ العبادات فهو و إن تحقّق التعارض التبايني بينهما إلّا أنّه بقاعدة «إذا تعذرت الحقيقة فالمصير إلى أقرب المجازات» يتعيّن صرف «لا صيام» عن نفي الصحّة إلى نفي الكمال، فيتوفّق الجمع بذلك بينهما، مضافا إلى ما عرفت من الشاهد الأصحّ الأصرح من غيره على ذلك

الجمع في نفس تلك الأخبار.

و أمّا تقييد امتداد وقت الصيام الواجب بما قبل الزوال في بعض الأخبار-

______________________________

(1) نقله عنه في المختلف: 212.

(2) تقدّم ذكر مصدره في هامش «3» في ص: 583.

مجموعه مقالات، ص: 587

كما ذهب إليه الأكثر- فهو مع معارضته بما دلّ على امتداد وقت الواجب بالخصوص لا شكّ في أنّ أقرب المجازات و المحامل المعيّن إليه المصير بعد تعذّر الحقيقة هو الحمل على تأكّد استحباب تقديم النيّة على الزوال في الصوم الواجب، مضافا إلى وجود الشاهد المذكور على ذلك الحمل، و هو صحيحة «1» ابن هشام و من المقرّر أنّ الجمع الدلالتيّ مقدّم على الترجيح السنديّ على تقدير وجوده، كما لا يخفى.

فتلخّص ممّا ذكرنا أنّ أرجح الأقوال الستّة في تعيين وقت النيّة هو القول بامتداد وقتها إلى ما قبل الغروب مع استحباب التقديم و تأكّده في الواجب، سيّما فيما قبل الزوال و أرجحيّة ذلك القول إنّما هو بحسب الأصل العملي و ما تقتضيه قواعد الجمع بين المتعارضين بتقديم الجمع الدلالتيّ على السنديّ، و إعمال الشواهد الداخلية المشتمل عليها تلك الأخبار.

هذا كلّه في بيان حقيقة النيّة، و متعلّقها و مقدار اعتبارها، و كيفيتها و وقت اعتبارها، بقي الكلام في المنويّ من المفطّرات و عددها.

[الثّاني ما يمسك عنه الصائم]

قال: «يجب الإمساك عن كلّ مأكول معتادا كان- كالخبز و الفواكه- أو غير معتاد كالحصى .. إلخ».

أقول: التعميم إشارة إلى خلاف المرتضى «2» و ابن الجنيد «3» من تخصيصهما بالمعتاد بدعوى الانصراف إليه.

______________________________

(1) التهذيب 4: 188 ح 528 و 532، الوسائل 7: 6 ب «2» من أبواب وجوب الصوم و نيّته. و الحديث منقول عن هشام بن سالم و ليس ابن هشام.

(2) الناصريات ضمن الجوامع الفقهية: 242.

(3) نقله عنه في

المختلف: 216.

مجموعه مقالات، ص: 588

و التحقيق في المسألة أن يقال: إنّ الموضوع المستنبط الصادر عن الشارع في المسألة لفظان، أحدهما: الطعام و الشراب في صحيحة محمد بن مسلم «لا يضرّ الصائم ما صنع إذا اجتنب أربع خصال: الطعام، و الشراب، و النساء، و الارتماس في الماء» «1» و الآخر «الأكل، و الشرب» كما في رواية اخرى «2».

أمّا المعتاد من الطعام و الشراب و هو المأكول و المشرب، فكالخبز و الفواكه و مياه الأنهار، و أمّا غير المعتاد منهما فكالجصّ، و مياه الأنوار.

و أمّا المعتاد من الأكل و الشرب فكلّ ما يزداد و ينحدر من الفم مأكول أو مشروب، معتادين كانا أو غيره.

و أمّا غير المعتاد منهما، فكالأكل من القفا، و الشرب من الأنف.

و بين الموضوعين على تقدير انصرافهما إلى المعتاد عموم من وجه لتصادقهما على المعتاد من الطعام و الشراب المأكول و المشروب من الفم، و تفارق الطعام و الشراب في المعتاد المأكول و المشروب من الأنف، و تفارق الأكل و الشرب في الأدوية و المعاجين المأكولة و المشروبة من الفم.

و إذ قد عرفت ذلك.

فأمّا غير المعتاد من الطعام و الشراب كالأدوية و المعاجين فهو و إن خرج عن منصرف الطعام و الشراب إلّا أنّه لم يخرج عن إطلاق الأكل و الشرب المعتادين إذا كان أكله أو شربه من الفم، كما أنّ غير المعتاد من الأكل و الشرب من

______________________________

(1) الفقيه 2: 67 ح 276، التهذيب 4: 189 ح 535 و ص 202 ح 584 و ص 318 ح 971، الاستبصار 2: 80 ح 244 و ص 26184، الوسائل 7: 18 ب «1» من أبواب ما يمسك عنه الصائم و وقت الامساك ح 1.

(2)

الوسائل 7: 19 الباب المتقدم ح 3.

مجموعه مقالات، ص: 589

الأنف و إن خرج عن منصرف الأكل و الشرب إلّا أنّه لم يخرج عن إطلاق الطعام و الشراب إذا كان ممّا اعتيد أكله و شربه.

و أمّا الغير المعتاد مأكوليته و مشروبيته و أكله و شربه معا كالأدوية و المعاجين المأكولة أو المشروبة في طرف الأنف لا الفم، فهو و إن خرج عن منصرف كلّ من الموضوعين المستنبطين في المسألة، أعني موضوعي الطعام و الشراب و موضوعي الأكل و الشرب إلّا أنّه مع ذلك داخل في المراد منهما بقرائن عديدة.

منها: الشهرة الفتوائية بناء على جبرانها الدلالة.

و منها: الوقوف على سرّ الأدلّة و عموم العلّة على التفصيل الآتي في إلحاق غير الأكل و الشرب من اللطع و المصّ و البلع بالأكل و الشرب.

و منها: أنّ دخول بعض تلك الأفراد النادرة كالامتلاء من المعاجين المأكولة و المشروبة من طرف الأنف في المراد من الأكل و الشرب المنهيّ عنه في الصوم قرينة دخول سائر الأفراد النادرة فيهما، و ذلك لأنّ إلحاق بعض الأفراد النادرة- كماء النفط و الكبريت- بالفرد الشائع دليل كون انصرافه بدويا أو دليل إرادة سائر الأفراد النادرة منه، نظرا إلى أنّه بعد عدم إرادة الفرد الشائع يكون إرادة جميع الأفراد أقرب إلى الطبع و الفهم من إرادة الفرد الشائع و بعض الأفراد النادرة دون بعض الآخر، و وجه الأقربيّة عدم الجامع الملفّق للفرد الشائع، و بعض الأفراد النادرة سوى الطبيعة السارية في الجمع، أو ندور ذلك الجامع، أو عدم القرينة المعيّنة له بعد قيام القرينة الصارفة عن الفرد الشائع، فيسري الحكم إلى الجميع.

مجموعه مقالات، ص: 590

و لا يخفى أنّ هذه دقيقة شريفة من إفادات شيخنا

العلّامة التي لم يسبقه أحد في الجواب به عن بطلان الانصراف فيما نعلم، و الجواب به أولى و أقطع من جواب المدارك «1» و غيره «2» بمنع الانصراف إلى المعتاد، فإنّه جواب إقناعي، و كذا من جواب المستند «3» في غيره بأنّ الانصراف من خواصّ المطلقات و أمّا العمومات فلا يتطرّقها الانصراف، إذ لا عموم لنا في المسألة.

نعم، بقي في المسألة بعض الفروع الغير الداخلة في موضوعي الأكل و الشرب، و لا في الطعام و الشراب قطعا، كادخال شي ء في الجوف من غير الطعام و الشراب باللطع أو المصّ أو البلع، فإنّها غير داخلة في شي ء من الموضوعين المذكورين البتة، إلّا أنّه مع ذلك لا إشكال في إلحاقها بالأكل و الشرب، لكن لا لمجرّد الإجماع الذي ادّعاه شيخنا العلّامة حين اعترضت بها عليه، بل لعطفه عليه السّلام على الأكل و الشرب و الجماع و الارتماس قوله عليه السّلام: «و ما يتّصل بها، و ما يجري مجراها» في بعض روايات الوسائل، و لعموم «4» العلّة المنصوصة في نهي الصائمة عن الاستنقاع في الماء بأنّها تحمل الماء بقبلها.

و تؤيّده الحكمة المستنبطة في نهي الصائم عن الارتماس في الماء بما في المدارك «5» من أنّه لا ينفكّ عن إيصال الماء إلى جوفه في الأغلب.

______________________________

(1) مدارك الأحكام 6: 43.

(2) ذخيرة المعاد: 496.

(3) مستند الشيعة 10: 223- 224.

(4) الكافي 4: 106 ح 5، الفقيه 2: 71 ح 307، التهذيب 4: 263 ح 789، الوسائل 7: 23 ب «3» من أبواب ما يمسك عنه الصائم و وقت الامساك.

(5) مدارك الاحكام 6: 50.

مجموعه مقالات، ص: 591

و من الاحتقان بالمائع بما عن مختلف العلّامة «1» من أنّه يوصل المفطّر إلى جوفه.

و لتعليل

النهي عن اكتحال الصائم في بعض الأخبار بقوله عليه السّلام: «إنّي أتخوّف أن يدخل رأسه» «2» و تعليل جوازه في بعض الأخبار الاخر بقوله: «إذا لم يكن فيه مسك و لا طعم في الحلق» «3».

و نهي المتمضمض عن بلع ريقه حتى يبزق ثلاث مرات، و روي مرّة.

إلى غير ذلك ممّا في النصوص «4» و الفتاوى من التصريحات و التعليلات و التلويحات الدالّة على تحريم جميع أقسام الأكل و الشرب و أنحائه و كيفيّاته و كمّياته على الصائم، من غير فرق بين المعتاد و غيره، و لا بين المصّ و اللطع و البلع و غيرها، و لا بين إدخال شي ء في الجوف من المنفذ المعتاد له و غيره على وجه يستفاد منه كون المناط عدم إيصال شي ء في الجوف من أيّ منفذ من المنافذ، إلّا ما استثني كالاحتقان بالجامد.

______________________________

(1) المختلف: 221.

(2) التهذيب 4: 259 ح 769، الاستبصار 2: 89 ح 282، الوسائل 7: 53 ب «25» من أبواب ما يمسك عنه الصائم و وقت الامساك ح 9.

(3) الكافي 4: 111 ح 3، التهذيب 4: 259 ح 770، الاستبصار 2: 90 ح 283 الوسائل 7: 52 الباب المتقدّم ح 2.

(4) الوسائل 7: 18 ب «1» من ابواب ما يمسك عنه الصائم و وقت الامساك.

________________________________________

لارى، سيد عبد الحسين، مجموعه مقالات، در يك جلد، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم - ايران، اول، 1418 ه ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109